About Me
مريم خانوم!
شيفتهي صدای محمد اصفهانی، کتابهاي پائولو کوئيلو، ترانههاي اندي و کليهي زبانهاي از چپ به راست و برعکس! پروفایل کامل مریمی.. Maryami_Myself{@}yahoo.com Previous Posts Friends Ping تبادل لینک اونایی که بهم لینک دادن Maryam, Me & Myself* 118 GSM ويکيپديا No Spam پائولو کوئیلو آرش حجازی محمد اصفهانی انتشارات کاروان ميديهاي ايراني Google Scholar Song Meanings وبلاگ پائولو کوئیلو کتابهاي رايگان فارسي Open Learning Center ليست وبلاگهاي به روز شده
لينک دادن، به معناي تائيد مطالب از جانب من نيست.
Archive
● بهمن۸۲ Counter Subscribe
ايميلتون رو وارد کنين تا مطالب جديد براتون فرستاده بشه.
|
Sunday, November 28, 2004
مريم جنايتكار
*19 نوامبر
*لعنت به اين کامپيوتر.ديوونه م کرده.ويروسي شده.ام اس بلاسته.خودم مي دونم ولي ريمورش رو هر چي دانلود مي کنم،نميشه نصبش کرد!مي نويسه بايد اول ويندوزت رو آپديت کني.آپديت هم مي کنم،يه چيز ديگه مي نويسه: setup could not verify the integrity of the file update.inf. make sure the Cryptographic servise is running on the computer. ديگه نمي دونم چه کار بايد کنم که درست شه.بعدشم مگه قرار نبود اين ويروسه فقط وقتي به نت وصليم،کامپيوتر رو ريست کنه.چرا هروقت دلش بخواد کار مي کنه؟وقتي وصله،ريست نميشه.اون وقت يه وقتايي که وصل نيست،ريست ميشه.خلاصه که حسابي مث اون ... موندم توش.اگه بلدي لطفاً ميل بزن برام.نه آف...نه کامنت...فقط ميل...متشکرم...آخ گفتم کامنت.اين آي اس پي ها هم ديگه مسخره کردن خودشون رو.همين شرکت تک نت که هميشه ازش اکانت مي گرفتم...دو ماهي مي شد که سراغ اکانتهاش نرفته بود.يکي دو تا اکانت ديگه رو امتحان کردم و همه افتضاح!امروز رفتم اکانت گرفتم بيام وبلاگمو ببينم.نوشت مشترک گرامي!دسترسي به اين سايت امکان پذير نيست!و بلاگر رو هم باز نمي کنه البته.يه آدرسي بود براي رد شدن از فيلتر؟؟؟يادم نمياد...و يه ايميل آدرس که بايد بهش ميل بزني و سابجکتش رو آدرس سايتي بذاري که فيلتر شده و ميخواي ببينيش...کاش يادداشت مي کردم اينا رو.شما نداري؟ براي اونايي که ميخوان به سوالم جواب بدن: من اينا رو دانلود کردم و هيچ کدوم اجرا نميشن: http://www.microsoft.com/downloads/details.aspx?FamilyID=e70a0d8b-fe98-493f-ad76-bf673a38b4cf&DisplayLang=en http://www.microsoft.com/downloads/details.aspx?FamilyID=5fa055ae-a1ba-4d4a-b424-95d32cfc8cba&DisplayLang=en http://www.microsoft.com/security/bulletins/200307_windows.mspx http://www.microsoft.com/security/incident/blast.mspx http://download.microsoft.com/download/d/c/3/dc37439a-172b-4f20-beac-bab52cdd38bc/Windows-KB833330-ENU.exe http://download.microsoft.com/download/c/d/d/cdd7ac92-e4cc-4b1e-bc2f-7a61b46b23bf/WindowsXP-KB824146-x86-ENU.exe *ما جنايتکاريم...من و مريم...امروز باز رفته بوديم پارک لاله.فردا بايد کلي کار کنيم که براي يکشنبه که تحويل پروژه س،برسونيمش و امروز رفتيم عکسايي رو که کم بود بگيريم.حالا جمعه هم بود.پارک هم نزديک دانشگاه تهرانه و نماز جمعه و اينا...يه طرف رو بسته بودن و کلي هم پليس اونجا بود خلاصه.ما هم ايستاده بوديم داشتيم از چند تا ساختمون عکس مي گرفتيم-کشت ما رو اين استادمون-يهو يکيشون اومد جلو و گفت شما چرا دارين عکس مي گيرين؟از کجا عکس گرفتين؟براي چي؟آدم مگه از خيابون عکس مي گيره و هي سوال مي کرد. مي گفت شما معرفي نا مه تون رو نشون بدين اصلاً! منم گفتم براي کجا بايد معرفي نامه مي گرفتيم؟براي خيابون؟مريم هم توضيح داد که ما دانشجو هستيم و براي فلان درسمون اينجا بايد کارکنيم و اينا.طرف هم اصلاً زير بار نمي رفت.از اين سربازها بود که بسيار مسرور و شادمان بود از اينکه اجازه داره به مردم گير بده.ول کن هم نبود.دوربين رو گرفت،گفت صبر کنين من اطلاع بدم.شما چرا از ساختمون نظامي عکس گرفتين!!!بعدشم با بي سيم تماس گرفت و گفت جريان رو.بعد که حرفش تموم شد هي وايساديم،کسي نيومد.گفتم آقا ما تا کي بايد اينجا بايستيم؟گفت اگه ناراحتين مي تونيم بريم بازداشتگاه!مي خواست حالمونو بگيره.منم شروع کردن خنديدن که روش کم شه.حرف بيخود مي زد کاملاً.يواش به مريم گفتم-البته يه طوري که اونم بشنوه-واي واي چقدر ترسيدم!مريم هم همکاري مي کرد.مي خنديد.نمي دونم چه فکري کرده بود واقعاً.بي سيمش رو گرفته بود الکي حرف مي زد که ما خيلي حساب ببريم.ما هم عين خيالمون نبود.توي اين هاگير واگير يکي ديگه شون هم اومد.چند دقيقه ايستاد.بعد که داشت مي رفت گفت اگه مشکلي پيش اومد من اونجام.اون ور خيابون رو نشون داد.انقدر لجم گرفت.يه طوري برخورد مي کردن انگار قاتل گرفتن!ولي به روي مبارک نياوردم.بعد دو نفر ديگه با ماشين اومدن.يکيشون پرسيد جريان چيه و اينا.بعد دوباره گفت معرفي نامه چرا ندارين؟کارت دانشجوييتون رو ببينم و اينا.حالا نه من کارتم همراهم بود نه مريم.گفتم ما روز جمعه اومديم با هم پارک.کارت دانشگاه براي چي بياريم؟گفت نه!شما نبايد از پليس عکس مي گرفتين!مريم هم حرص مي خورد که اصلاً من اينوري ايستاده بودم از اون ساختمون ها عکس مي گرفتم.چه ربطي به اين ور داره؟خودشون هم مي دونستن گير الکي دادن.بعد حرفو عوض کردن.يکيشون پرسيد شما براي چي درس مي خونين؟اگه براي کاره که همه بيکارن ولي اگه براي خود درس،درس مي خونين بخونين!!!مريم هم داشت از عصبانيت منفجر ميشد.گفت به شما ربطي نداره من واسه چي درس مي خونم.من البته دلم خنک شد ولي نگاش کردم که يعني هيچي نگو.حوصله نداشتم دوباره سر يه چيز ديگه گير بدن. يه چيز جالب اين بود که هميشه من زودتر از مريم عصباني ميشم.بعد اون ميگه چرا انقدر تو زود عصباني ميشي!اين دفعه ولي خيلي عصبي شده بود.اون آقا وقتي که دوربين رو داشت مي داد بهمون،گفت کار ما فضولي توي کار مردمه!شما ناراحت نشين يه وقت!و يكي ديگه شون همه ش مي ترسيد از اينكه ما خبرنگار باشيم.آخه يه بار يه خبرنگاري از يه پليسي كه خيلي راحت – يه وري – ايستاده بود عكس گرفته بوده و حالا نمي دونم چه خبر بوده و كجا بودن كه اين آقا بايد صاف و مرتب مي ايستاده.بعد هم عكسه توي روزنامه چاپ ميشه و خلاصه طرف مواخذه ميشه.اينا هم مي ترسيدن ما شكار لحظه ها كرده باشيم.يكيشون خيلي جدي گفت حتي اگه از ما عكس گرفتين برين خودتون از بين ببرينش!قضيه رو خيلي جنايي كرده بودن.خودمون هم داشت باورمون مي شد لابد يه كاري كرديم كه جرمه! ديگه رفتيم کارمون رو ادامه داديم ولي اون سربازه ولمون نمي کرد.هر طرف مي رفتيم ميومد به هواي اينکه داره گشت مي زنه.آخرشم اومد جلو گفت من با پليسهاي اون ور هماهنگ کردم که چيزي بهتون نگن که عکساتون رو بگيرين.از ما ناراحت نباشين و اينا... کلي الکي وقت ما رو گرفتن هيچي،اون قسمت تهديد و ارعابش خيلي جالب بود!اينم از جمعه ما... *بعضيا واقعاً آدم نيستن.تعرض به کودک ۵ ماهه،جان او را گرفت... *از آفلاين هاي دوستان: I love "u", I love "u", I love "u", I love "u", I love "u", I love "u", I love "u". Hey! Don't get excited, I love other alphabets too...v, w, x, y, z ! God! how long is a milion years? God: it's about a minute!! man: and how much is a milion dollars?? God: for me it's a peny man: then can I have a peny? God: wait a minute!!! *۲۱ نوامبر آهنگ Give Thanks to Allah مايكل جكسون رو امروز تازه شنيدم.فكر مي كردم اصلا خوشم نياد يا حتي بدم بياد مث چند تا شويي كه ازش ديدم و خوشم نيومد-100 رحمت به شوهاي بي كلاس ايراني-ولي بانمك بود.نرم و لطيفانه و اينا...اهل آهنگ غير ايراني نيستم در كل و هيچ وقت هم نرفتم سراغ آهنگهاي خارجي.نمي دونم چرا...شايد به خاطر تريپ شعر و اينا باشه-حالا نيست همه آهنگاي فارسي آخر شعر با كلاس و با مفهوم و اينان!-شايد عادت كردم يا اصلا جالب نبوده برام.به هر حال اين بانمك بود.بيشترش هم عربي با تلفظ هاي غلط!عربي هم كه ديگه واسه من مث فارسيه.لااقل تابلوهاش رو مي فهمم يعني چي.به خاطر همين هم هميشه كلاس متون حوصله مو سر مي بره.بس كه استاد آروم آروم درس ميده.فكر مي كنه ما منگليم بس كه توضيح ميده!از مايكل جكسون رسيدم به كلاس متون!:دي! *۲۲ نوامبر *:دي!خواهر گرامي ديشب غر ميزد که چرا ساعت رو ميذاري بالا سر من؟بذار بالا سر خودت.بعد که بيدار شدي منو بيدار کن.منم گفتم باشه ولي بازم ساعت رو گذاشتم بالا سر اون! اما صبح که ساعت زنگ زد،اول خودم بيدار شدم.رفتم چاي درست کردم.بعد اومدم تو که خواهرم رو بيدار کنم.حالا فرض کن اتاق،تاريک تاريک بود.-من اصولاً توي تاريکي رفت و آمد مي کنم!مثلاً اگه وقتي ميام خونه،هوا تاريک باشه چراغاي راهرو رو روشن نمي کنم.توي تاريکي ميام بالا از پله ها.فقط اون موقعها که نگين اينا اينجا بودن،وقتي با هم توي راهرو بوديم چراغ رو روشن مي کردم که بچه نترسه وگرنه اگه خودم باشم اصلاً-مي گفتم...اتاق،تاريک تاريک بود.رفتم تو،آروم دستمو گذاشتم روي شونه ش و صداش کردم...بيدار شو ديگه...يه دفعه خواهر گرامي شاکي شد که:مريم!تو واقعاً نمي بيني من چشمام بازه؟دارم نگات مي کنم،اون وقت اومدي صدام مي کني بيدار شم؟(((((((((((((((((((((((: *آخي!يکي از بچه ها اينوايت جي ميل مي خواست-دارم چند تا.اگه ميخواي همينجا بنويس برام.آدرس ميليت يادت نره فقط-براش فرستادم چند وقت پيش.امروز که رفتم چک ميل،يه نگاهي هم به جي ميلم انداختم.ديدم برام ميل زده تشکر و اينا و نوشته کجايي؟نگران شدم و غيره.آخه يه مدت کلي ايميل بازي مي کرديم.کلاً ايميل بازي رو خيلي دوست دارم.انقدر دلم کباب شد.آخي!ببخشيد...من جي ميلم رو ۱۰۰سال يه بار چک مي کنم.به همين ميلم ميل بزن عزيز(: *23 نوامبر *كله صبح فكر مي كني كيو ديدم؟همون آدم كنه سيريش كه اگه بچسبه بهت، ديگه ول كن نيست.از بس اين آدم فضوله، دو تا از بچه ها هم كه باهام بودن، كلي بعد از رفتن طرف شاكي شدن كه بابا اين كي بود؟عجب غلطي كرديم تعارفش كرديم پيش ما بشينه-در واقع ما تعارف نكرديم.خودش اومد-هي هم از زندگي خصوصي همه سوال مي كرد يا مي پريد وسط حرف آدم.يكي از دوستام كه جريان آويزونيت اين آدم رو مي دونه، هي زيرچشمي منو نگاه مي كرد و لبخنداي معني دار تحويلم مي داد.اون يكي دوستم هم راست ميگه.يكي از علل غيرقابل تحمل بودن اين آدم، رفتارهاي بچه گانه شه.امسال ليسانس مي گيره ولي مث بچه هاس.باز بچه شيرينه ادابازياش.اين چي؟اين از كله صبح... *امروز يكي از دوستاي وبلاگي مي گفت بلاگم خيلي سرد شده و اينا.مي گفت انگار مث قبل براش وقت نميذاري.يه طورايي فكر مي كرد قراره تعطيلش كنم.نه!قبول دارم كه وابستگيم به بلاگم خيلي كمتر از قبل شده و از اين نظر خوشحال هم هستم، ولي بلاگم رو هنوزم خيلي دوست دارم.قرار هم نيست تعطيلش كنم ولي ممنون كه گفتي.ناراحت هم نشدم(: *باز نرفتم سر كلاس.بارون ريز خيلي خوشگلي مي باريد.حيف بود حسابي.دوست داشتم تنها باشم.يه جاي ساكت خلوت.رفتم كتابخونه گروهمون.تا پارسال اصلاً اونجا رو دوست نداشتم.حتي بدم هم ميومد ازش اما امسال خيلي بهم مي چسبه.اصولاً اين مدليم.هرچند وقت گير ميدم به يه جا و بهش علاقه مند ميشم...يه كم ايميل بازي...بعد به چند تا از دوستاي وبلاگي سر زدم.دلم تنگيده بود.اين آقاي كناريم هم هي سوال مي كرد.اولين سوالش هم اين بود:ورد كجاست؟ميخوام يه چيزي تايپ كنم! چون شرتكاتش روي صفحه نبود، نمي دونست كجاست!ندونستن كه عيب نيست ولي مگه ميشه آدم دكترا بگيره در حالي كه مباني كامپيوتر رو بلد نيست! *يه تصميمي گرفتم تو مايه هاي تصميم كبري.فكر كنم خوب باشه توي اين شرايط...نمي دونم...بعداً معلوم ميشه... *۴ آذر *قرار شد-به پيشنهاد يکي از دوستان وبلاگي- تاريخها رو فارسي بزنم.راستي چرا تا حالا اين کارو انجام ندادم؟مثلاً مي خواستم چي بشه؟شايد به خاطر اينکه تاريخ بلاگم فارسي نيست،اينطوري مي نوشتم که مثلاً يکدست باشه.به هر حال از اين به بعد فارسيه.هوراااااااا *طبق اون اخلاق نحسم-که وقتي از يه جا خوشم بياد،ول کنش نيستم-امروزم رفتم کتابخونه گروه.واي که چقدر سرد بود هوا.همه داشتن منجمد مي شدن.همه که ميگم يعني واقعاً همه!اصلاً حوصله اين کلاساي معارف رو ندارم.فکر کنم هيچ کس نداره-جز چند تا آدم خيلي مثبت-رفتم چک ميل.حالا ممکنه اين سوال پيش بياد که چک ميل چه ربطي به کتابخونه داره؟جوابش:چک ميل در کتابخونه و با کامپيوترهاي اونجا انجام ميشه البته خلافه يه کم چون اونجا اصولاً براي استفاده بچه هاي فوق و دکتراس ولي هم پررويي مي کنيم ميريم.تازه همونطور که قبلاً هم گفتم مسنجر هم داره!چت هم کردم من اونجا.البته يه بار...اونم فقط چند دقيقه...ولي بچه هاي دکترا که ديگه خفه مي کنن خودشون رو.بگذريم...درباره يه سو تفاهمي که پيش اومده بود،ميل زدم به يکي از دوستان وبلاگي/الان جوابش رو خوندم....يه جرياني بود که يه مشکلي داشت اين بنده خدا و حسابي به خاطرش ناراحت بود و اينا.منم که حساااااااس،کلي براش دعا مي خوندم حسابي.يه بارم يادمه يه فصل اساسي نشستم گريه کردم حتي!ديروز اتفاقي فهميدم مشکلش دو هفته اي ميشه که حل شده.اول خيلي لجم گرفت که چرا به من نگفته.بعدش که چند دقيقه گذشت،خوشحال شدم خيلي و خب اينا بايد حل ميشد يه طوري.اگه خودت داري اينجا رو مي خوني:لازم نيست بگي:بخشش-بخشش...من کيم که بخوام تو رو ببخشم؟عيبي نداره که به قول خودت کم کاري کردي.همينکه خوشحال باشي منو خوشحال مي کنه.ديگه نگرانت نيستم(:مرسي خدا جون.دستت درد نکنه... *داشتم ميومدم خونه.يه خانوم فک از فولاد نشسته بود کنارم.من که اصلاً باهاش حرف نزدم يعني حوصله نداشتم بخواد با حرفاش بياد روي مخم پاتيناژ بره.يه کم که گذشت،يه خانوم ديگه رو گير آورد واسه پرحرفي.اونم چه حرفايي.همه ش چرت و پرت.درباره چيزايي که ازشون اطلاعات درستي نداشت،قاطعانه نظر مي داد.چند تا حرف کاملاً ضد و نقيض هم گفت که ديگه خيلي تابلو بود.نمي دونم اون خانومه چطوري متوجه نمي شد!ديگه آخراي مسير سرم درد گرفته بود.صداش قطع نميشد! *يکي از دوستاي وبلاگي شديداً آدم باحاليه.بخواي فکر کني مي بيني که از نظر خيلي چيزا اصلاً ربطي به هم نداريم و حتي اگه توي دنياي واقعي همديگه رو مي ديديم شايد اصلاً طرف هم نمي رفتيم،اما روي نت با هم مشکلي نداريم.يه طورايي آدم جالبيه.چند وقته کلي همه ش ايميل بازي مي کنيم.درباره چيزاي مختلف...و هميشه خوندن ميلهاش برام جالبه.هرچقدر هم وقت ببره ان.پي...(:اگه اينجا رو مي خوني،ممنون به خاطر وقتي که برام ميذاري... *ممکنه کامپيوترم با اون فايلهايي که اجرا نمي شدن! درست شده باشه؟فعلاً که مشکلي نداره خدا رو شکر.چشم نزنم حالا:دي ويروسي نيست ظاهرا... *ايني که ميخوام بگم شايد برات پيش اومده باشه.اينکه يه موقعي يه چيزي رو شديداً از خدا ميخواي و دوست داري اتفاق بيفته.يه طورايي فکر مي کني بهترين حالت ممکن،همينه.وقتي اون اتفاق نميفته،کلي حالت گرفته ميشه و ميگي خيلي بد شد!بد به مفهوم واقعي کلمه.يه کم که مي گذره و دنيا تغيير مي کنه،يه روز به اين نتيجه مي رسي که چه خوب شد که اون موقع،اون اتفاق که تو مي خواستي،پيش نيومد.بعد از خدا يه اتفاق ديگه ميخواي که حالا ممکنه پيش بياد يا نياد.هميشه همينطوريه.پس چرا نمي تونيم از اين فکرا نکنيم؟يه وقتايي خوبه بتوني خودت رو در دستان خدا رها کني.الان براي من فکر کنم بهترين کار،همينه.دوباره ديشب رفتم سراغ کتاب بريدا.يه وقتي خوندمش که خيلي موقع خوبي بود.حالا حتي ديدن جلدش هم بهم يه حس خيلي خوبي ميده.اسم دوستي رو که باعث شد اين کتابو بخونم،صفحه اول کتابه نوشتم(:ديشب باز يه کمش رو خوندم.حس خوبي بهم ميده...خونديش؟ *5 آذر *ماشالا امروز خيلي خوش اخلاق بودم و البته باهوش تر از هميشه!هرچي خودمو كشتم شعله دوم گاز رو روشن كنم نشد!كلي هم عصباني شدم!آخرش نگاه كردم ديدم ظرفه روي اين شعله س.بعد من دارم هي اون يكيو مي پيچونم.اين كه روشن نشد هيچي اون يكي هم خاموش كردم! *بعد زدم كتري رو سوزوندم.ياد اون كتري خوشگله افتادم كه پارسال-يه روز صبح-سوزوندمش.آخي...مامان كلي حرص خورد ولي هيچي بهم نگفت.آخه چي بگه به دختر به اين بزرگي!سنمو ميگم نه ابعاد!((((:امشب هم كتريه آب نداشت.منم عادت ندارم ببينم آب داره يا نه.همينطوري روشن مي كنم فقط.بعد كه بوش بلند شد-اون بوش نه بابا!-دويدم خاموشش كردم.بردمش دم ظرفشويي كه آب بريزم توش.مامان 200بار گفته اينو بلند نكن.يه وقت مي سوزي.گوش كه نميدم.كفش خيلي داغ بود.گذاشتمش روي اون ظرف پلاستيكي تزئيني دم ظرفشويي-آبچكونه ولي الكي!واسه قشنگي فقط-هيچي ديگه.ديدم چسبيده.نميشه بلندش كرد.كش مياد يه چيزي زيرش.نگو اونم سوخته.شد 2 تا.اومدم گفتم مامان ديدي چي كار كردم؟گفت آره.گفتم كدومو ميگي؟گفت مگه چند تا بود؟كتري ديگه...گفتم نه!اون دكور كنار كابينتا!آاااااي مامان لجش گرفت.بنده خدا بازم هيچي نگفت.چي بگه به دختر به اين بزرگي؟!!! [Link] [0 comments] |