Maryam, Me & Myself

يادداشت‌هاي مريم خانوم



About Me



مريم خانوم!
شيفته‌ي صدای محمد اصفهانی، کتاب‌هاي پائولو کوئيلو، ترانه‌هاي اندي و کليه‌ي زبان‌هاي از چپ به راست و برعکس! پروفایل کامل مریمی..



تاريخ تولد بلاگ‌م: ۲۸ دي ۸۲

Maryami_Myself{@}yahoo.com


Previous Posts





Friends





Ping
تبادل لینک
اونایی که بهم لینک دادن
Maryam, Me & Myself*

118
GSM
ويکي‌پديا
No Spam
پائولو کوئیلو
آرش حجازی
محمد اصفهانی
انتشارات کاروان
ميدي‌هاي ايراني
Google Scholar
Song Meanings
وبلاگ پائولو کوئیلو
کتاب‌هاي رايگان فارسي
Open Learning Center
ليست وبلاگ‌هاي به روز شده
لينک دادن، به معناي تائيد مطالب از جانب من نيست.

Google PageRank Checker Tool



Archive


بهمن۸۲
اسفند۸۲
فروردين۸۳
ادامه فروردين۸۳
ارديبهشت۸۳
خرداد۸۳
تير۸۳
مرداد۸۳


Subscribe



ايميل‌تون رو وارد کنين تا مطالب جديد براتون فرستاده بشه.





Tuesday, February 28, 2006
نقشه ی غارتگر
*۸ اسفند ۸۴

*براي من، آنتي ويروس -ويروس کش به قول بعضيا!- يه چيزي تو مايه هاي کشکه! اصلاً عادت ندارم سي دي و فلاپي رو چک کنم.در نتيجه در عرض ۴-۳ روز -جمعه تا حالا- ۳ بار ويندوز نصب کردم.بازم روم کم نشده:دي

*من نقشه ي غارتگر ميخوام -هري پاتر و زنداني آزکابان- اگه به دستم برسه خيلي ممنون ميشم.. قابل توجه آقايان مهتابي، دم دراز، پانمدي و شاخدار :پي

پ.ن: کاش اين چيزا واقعاً وجود داشت؛ مطمئنم من خيلي مستعدم تو اين چيزا! الان موقع روشن کردن چراغها ميگم «لوموس».موقع خاموش کردنشون ميگم «نوکوس».درها رو دوست دارم به جاي کليد با ورد «آلوهومورا» باز کنم.بدم هم نمياد وقتي استادها زيادي حرف مي زنن با ورد «اکسپکتو پاترونوم» خلع سلاحشون کنم.من حيفم اصلاً.دارم حروم ميشم توي دانشکده!

*براي استاد خالي بستيم که همه ميخوان برن کارت ورود به جلسه ي آزمون کارشناسي ارشد بگيرن.اونم از خدا خواسته کلاس رو تعطيل کرد.دو تا نگهبان هم گذاشتيم مواظب باشن سال صفريا سوتي ندن!

*کلي با پريا تلفني و با ميل و چت و تله پاتي و همه ي وسايل ارتباطي حرف زدم؛ حسابي دلم باز شد.دوستش دارم.خيلي نازه.

*روش هاي جديد: يقه ي طرف رو بگيرين و بهش تبريک بگين.هرچي هم گفت چي؟ کي؟ کجا؟ محلش نذارين.وقتي ديدين خيلي اظهار بي اطلاعي مي کنه باور کنين اتفاقي نيفتاده!!

پ.ن: چرا چنين فکري کردي؟ من چيزي نوشته بودم که ايهام داشت؟
پ.پ.ن: شوخي کردما.بهت برنخوره يه وقت.باشه؟


*۷ اسفند ۸۴

*ديشب توي اخبار ساعت ۱۰، گفتن فردا همه ي دانشگاه هاي کشور، تعطيله! ولي توي اخبار ساعت ۱۲ ديگه چيزي اعلام نکردن.البته به حال ما که فرقي نکرد چون قرار بود اعتصاب کنيم و نريم سر کلاس تا حرفمون رو جدي بگيرن ويه استاد ديگه برامون بيارن.بعد از ظهر بدو بدو رفتم دانشکده؛ کلي زود رسيدم نشستم ايميل بازي.فکر کنم انقدر که من توي سايت دانشکده رويت ميشم، توي کلاسها نيستم! مسئول سايت يه روز منو نبينه حتماً شک مي کنه نکنه بلايي سرم اومده.ديگه روم نميشه برم توي کتابخونه و از جلوي کتابدارها رد شم و بعد برم پايين، از جلوي اون اتاقه رد شم برم توي سايت.تازه بعدشم خانومه که مسئول سايته، حتماً يه طوري از اونور ميز رد ميشه و مهربانانه لبخند مي زنه که ببينمش و سلام احوالپرسي راه بندازم.اگه يه نقشه ي غارتگري، شنلي چيزي داشتم، کارم خيلي راحت تر بود.

پ.ن: شما فکر کنين من عقلم نمي رسه که با شنل نامرئي و نقشه اي که راه هاي مخفي و حرکات تمام موجودات رو با قيد اسم و مکان و مسير حرکت نشون ميده، کاراي خيلي بهتري هم ميشه کرد:دي

*خجالت نمي کشه؛ ۲ سال گذشته، هنوز اداي مجردها رو درمياره و دختر مردم رو ديد مي زنه! اسم خودشم گذاشته آقاي دکتر!


[Link] [3 comments]




Sunday, February 26, 2006
هممممممممممچنان هري پاتر

*۶ اسفند ۸۴


*يکي از دوستان مي گفت خيلي براي يه مسئله اي ناراحته؛ پرسيدم چرا؟
فکر نمي کردم بتونه بعد از ۲-۱ هفته آشنايي بهم اعتماد کنه.امروز که ديدم همه چيز رو برام نوشته، خيلي جاخوردم.من هر کمکي ازم بربياد برات انجام ميدم عزيز! اين خوبي، موهبتيه که دست به دست ميشه.خيليا به من کمک کردن.حالا هم نوبت منه (: فقط هول نباش؛ عجله نکن.بعد از اينکه تلاش کردي، باور داشته باش که اون چيزي که پيش مياد، برات بهترينه.دعا کن هميشه بهترين ها اتفاق بيفته .گاهي آدم از خدا ممنون ميشه که بعضي وقتا طوري رفتار مي کنه انگار چيزي نمي بينه و نمي شنوه دقيقاً مث ديشب ِ خود ِ من..اميدوارم هميشه خوشحال باشي.


*اين کلاس شنبه ها واقعاً فاجعه س.استاد نه تنها نمي فهمه چي داره ميگه، مي ترسه اصلاً موقع حرف زدن، دندون هاش رو از هم باز کنه.همه هي هوار مي زنن: هان؟ چي؟ چي شد؟ چي گفتين استاد؟ اگه از يه ربع قبل هم نري جا بگيري! مث امروز ِ من و سارا مجبوري بشيني ته کلاس و داستان رشادت هات رو تعريف کني و اونم تند تند بگه خوب حالش رو جاآوردي:دي


*تو ديگه واسه چي دلت گرفته؟ من دربست!! درخدمتم.


*۲ تا از دختراي آموزشگاه اومدن پيش پگاه.گفتن ما نميايم و پولمون رو پس بدين چون استاد جديدي که ما نمي شناسيم و قراره شما بيارين، به درد نمي خوره.پگاه گفت شما که ميگين طرف رو نمي شناسين! از کجا مي دونين کارش رو بلد نيست؟ گفتن اصلاً پسراي کلاس ما چند نفرشون ثبت نام کردن؟ همه هستن يا نه؟ اصلاً راستش رو بخواي، ما معلم مرد ميخوايم!
پ.ن: خب برن يه جاي ديگه که انقدر هم مجبور نشن درس بخونن و امتحان بدن.تازه پول هم بايد بدن اينجا! چه کاريه ديگه؟!



*۵ اسفند ۸۴


*خيلي جالبه که بعضيا ساده ترين اصول عقلي و منطقي رو درک نمي کنن.نمي تونن ۵ دقيقه بدون فحش و بد و بيراه، بحث کنن.بعد اسم خودشون رو ميذارن انسان متمدن تحصيل کرده ي باسواد شهرنشين! خوش به حال تو!


*۴ اسفند ۸۴


*پنج شنبه ها هميشه جادويي ن! عوضش جمعه ها تلافي ش درمياد!



*۳ اسفند ۸۴


*بعد از مدتها..ديدار يه دوست قديمي..


*هديه گرفتن خيلي حس جالبيه؛ مث کشف کردن مي مونه حتي اگه کلي از روز تولدت گذشته باشه.من يه سال -فکر کنم ۲-۱ سال پيش بود- هديه ي تولدم رو ارديبهشت دوستم بهم داد! :دی مرسی (:


*کلاس هم کلاساي قديم؛ سر کلاساي معارف، يا براي هم خاطره تعريف مي کنيم يا sms مي خونيم يا بچه ها جزوه کامل مي کنن، درس مي خونن، من کتاب هري پاتر مي خونم! تفريح جديد هم بازي «خط و نقطه» س که امروز با مهمونم سرگرمش بوديم.هميشه هم من بايد برنده شم! :دي


*دوستان ميل مي زنن و درباره ي لينکدوني سوال مي کنن که لينکها کجاست و اينا؛ ببينين من کاملاً بي تقصيرم! لينکدوني من اول از بلاگرولينگ بود.بعد که ف.ل.ر شد! (.ي.ت.) -جرات ندارم کاملش رو بنويسم!- از همه ي روش هاي زيرآبي رفتن استفاده کردم که اونا هم يه مدت کار کردن.البته تقصير ISP ها هست.ديگه بعد از کلي سرچ و اينا، بلاگرد رو پيدا کردم و اسباب کشي کردم اونجا.به خاطر اينکه سايتشون در دست احداثه و قراره امکانات زيادي بهش اضافه بشه، گاهي مشکل داره و لينکها رو نشون نميده.موقتاً لينک دوستان رو بردم روي يه صفحه ي ديگه تا ببينم چطوري ميشه؛ اگه تا چند وقت ديگه درست نشد، شايد دستي به همه لينک بدم که البته بايد بگم اصلاً خوشم نمياد.اگر کسي راهي بلده، سايت بهتري براي مديريت لينکها مي شناسه يا هر چيز ديگه، به منم بگه.ممنون.


*شبيه پني سيلين شدم!


*دارم فکر مي کنم ما هميشه خيال مي کرديم خودمون خيلي فيلم سينمايي هستيم و ملت رو ميذاريم سر کار و ماشالا مغزمون، مث ساعت کار مي کنه -خودم و دوستان جميعاً رو ميگم!- حالا مي بينم که اين خانوم جي.کي.رولينگ ۱۰۰۰ بار از ما بدتره! اصلاً نمي تونم تا آخر داستان حدس بزنم بالاخره کدوم ماجرا، زير سر کي بوده! ديگه هيچ وقت ادعاي روياپردازي نمي کنم! الان به کتاب سومش رسيدم: هري پاتر و زنداني آزاکابان!


*۲ اسفند ۸۴


*يه داستانی از الهی نامه ي عطار:

يه روز يه نفر از حضرت مسيح خواست اسماء اعظم رو بهش ياد بده تا ببينه چطور مرده ها رو زنده می کنه! ايشون قبول نمی کنند و مرد اصرار می کنه. بالاخره ايشون اسماء رو به اون ياد ميده و اون آقا ميره .. تو بيابون همينطور ميره تا به يه سری استخون ميرسه و با خودش ميگه بزار امتحان کنم ببينم اين رمز درست کار ميکنه يا نه؟! وقتی اسماء اعظم رو ميگه ٬ استخونها جمع ميشن و زنده ميشن. يه شير درنده و بزرگ ميشه و بهش حمله ميکنه و اون رو می کشه . تو همون گودالی که استخونهای شير بود حالا استخونهای اون مرد افتاده بود.
پ.ن: وقتي ميگن «نه» بيخود قلاب نشو.بگو چشم!


*۱ اسفند ۸۴


*نمی دونم چطوری میشه که بعضیا، بعضیا رو احمق فرض می کنن.یه استاد بی سواد داریم که برای اینکه جای پاش رو توی دانشگاه ما محکم کرده باشه، ترم قبل بدون اینکه اصلآً شرط کنه که چقدر حقوق ميخواد! همينطوري في سبيل الله ميومد درس مي داد.کلي درسها رو سمبل کرد! و آخرش هم نمره ها رو خيلي کم داد به جز نور چشمي هاش البته؛ بعد که بچه ها شاکي شدن، مجبور شد چند تا ليست رو لاک بگيره و نمره اضافه کنه به همه!!! حتي درسي بود که امتحان نداشت و يه پروژه تحويل داديم بهش.حتي نمره هاي اون درس رو هم دستکاري کرد.ديگه برگه ي امتحاني وجود نداشت که بگه اشتباه کرده بودم.ظاهراً ارزيابي ش هم غلط بوده مث بقيه ي کارهاش.حالا اين ترم هم استاد يه درس تخصصي ما شده. همه شاکي بودن که اين چه وضعيه و اينا.سر جلسه ي اول هم نصف بيشتر بچه ها به بهانه ي امتحان ارشد نيومدن.استاد طوري برنامه ريزي مي کرد انگار که تمام درس ميخواد خودش درس بده.حالا که بچه ها به مدير دروس شکايت کردن، گفته که نه! اين خانوم فقط ۴-۳ جلسه قراره بياد!! بعدش يه استاد ديگه مياريم.ما هم قرار گذاشتيم سر کلاس نريم تا استاد ديگه اي بياد.
پ.ن: توي گروه ما هم که قانون نداره و همه چيز ش روي هواست، گاهي اعتراض جواب ميده.


*يه خبري شنيدم که قلبم داشت مي ايستاد.واقعاً همون جنگله که ميگي!


*دلم سوخت.کاش يه کم تحويلت مي گرفتم.شايدم اينطوري بهتر باشه البته.حالا به چي مي خنديدي؟ ((:


*۳۰ بهمن ۸۴


*سر کلاس شنبه ها همه هستن به جز مريم البته.خودم، خواهرم، فاطمه، شرمين، سارا، همه ي دوستان و همکلاسي هاي خواهرم، خيلي از بچه هاي ورودي خودمون.همه ديگه! مشکل اينجاست که استاد فکر مي کنه من و خواهرم يه نفريم و ميگه من که اين اسم رو يه بار ديگه هم خونده بودم!!!


*۲۹ بهمن ۸۴


*چرا جمعه عصرها انقدر کشدار و بي روحن؟


*۲۸ بهمن ۸۴


*هممممممممممچنان هري پاتر! رون و دامبلدور و هري رو خيلي دوست دارم.اگه مدرسه ي جادوگري وجود داشت، حتماً مي رفتم ثبت نام.خوش مي گذره.


[Link] [1 comments]




Friday, February 17, 2006
22

*۲۷ بهمن ۸۴

*مي گفت وقتي تموم بشه، همه ش برات خاطره ميشه؛ جدي نگير.بي خيال (:

*يکي که ميره، معني ش اينه که يکي ديگه مياد.عشق رو دوباره پيدا مي کنيم.

*گل صداقت

*250سال پيش از ميلاد در چين باستان شاهزاده اي تصميم به ازدواج گرفت. با مرد خردمندي مشورت كرد و تصميم گرفت تمام دختران جوان منطقه را دعوت كند تا دختري سزاوار را انتخاب كند.
وقتي خدمتكار پير قصر ماجرا را شنيد ، بشدت غمگين شد چون دختر او مخفيانه عاشق شاهزاده بود. دخترش گفت او هم به آن مهماني خواهد رفت . مادر گفت :تو شانسي نداري ،نه ثروتمندي و نه خيلي زيبا.
دختر جواب داد: مي دانم هرگز مرا انتخاب نمي كند ، اما فرصتي است كه دست كم يك بار او را از نزديك ببينم.
روز موعود فرا رسيد و شاهزاده به دختران گفت:(به هر يك از شما دانه اي مي دهم،كسي كه بتواند در عرض 6ماه ،زيباترين گل را براي من بياورد ،ملكه آينده چين مي شود.)
دختر پيرزن هم دانه را گرفت و در گلداني كاشت.
سه ماه گذشت و هيچ گلي سبز نشد . دختر با باغبان بسياري صحبت كرد و راه گلكاري را به او آموختند. اما بي نتيجه بود،گلي نروييد.
روز ملاقات فرا رسيد . دختر با گلدان خالي اش منتظر ماند و ديگر دختران هر كدام گل بسيار زيبايي به رنگها و شكلهاي مختلف در گلدان هاي خود داشتند .
شاهزاده هر كدام از گلدان ها را با دقت بررسي كرد و در پايان اعلام كرد دختر خدمتكار همسر آينده او خواهد بود.
همه اعتراض كردند كه شاهزاده كسي را انتخاب كرده كه در گلدانش هيچ گلي سبز نشده است. شاهزاده توضيح داد: اين دختر تنها كسي است كه گلي را به ثمر رسانده كه او را سزاوار همسري امپراتور مي كند. گل صداقت ، همه دانه هايي كه به شما دادم،عقيم بودند،امكان نداشت گلي از آنها سبز شود.

*در حيرتم از مرام اين مردم پست / اين طايفه ي زنده كش مُرده پرست
تا هست به ذلت بكشندش به جفا / تا مُرد به عزت ببرندش سر دست


* با شکست در عشق چه بايد کرد؟
*ده قانون انسان بودن
*قرآن معجزه است (اثبات قرآن از طريق روابط رياضي)
* مكان زندگى امام زمان (ع) كجاست؟ و آيا جزيره خضراء صحت دارد و با مثلث برمودا چه ارتباطى دارد؟
* روح چه مراحلي را بعد از فناي جسم طي مي كند.
*برزخ
*مديوم كيست؟
*طريق اثبات وجود روح
*درباره روح
*روح هرگز نمي ميرد
*سرور و نشاط پس از جدايي روح از جسم
*جنس روح
*از زبان ارواح
*رؤيت ارواح
*اشباح و ارواح
*شكل وجنس روح
*جنس روح از د يدگاه غربيون
*لذايذ عالم ارواح
*گوشه هائي از مكالمه با ارواح
*عواملي كه ارواح مبادرت به اذيت ديگران مي كنند
*چگونه مي توان از آزار و اذيت اين ارواح شرير كاست و يا كاملاً آن رااز بين برد؟
*پس همه چيز چه بهشت و چه جهنم هردو بر مي گردند به نوع زندگي زميني ما.
*چگونه (كونان دويل) دانشمند معروف بعد از مرگ زنده بودن خود را ثابت كرد.
*احضار ارواح
*پنج طريقه براي ارتباط با ارواح
*تكنيك هايي براي خروج روح از بدن
*بره اي با چهره انسان در بروجرد
*ماهي انسان نما
*۱۰۰ تا جك..
*پر فروش ترین آلبومهای تاریخ موسیقی
*جنایت به وسیله هیپنوتیزم
*چرا قسم خوردن با فعل خوردن همراه است؟
*نامهای اصیل ایرانی
*ليست سايتهاي ارائه دهنده خدمات SMS در ايران
*سرویس ارسال و دریافت پیام های Yahoo Messenger روی شبکه موبایل ایران
*مي دونيد برای چی هميشه كامران و هومن دستهاشون پر از زيورآلاته؟
*كاملترين طالع بيني رو از اينجا بگيريد
*انرژی عظيم خورشيد چگونه به وجود ميايد؟
*اشعار بسيار زيبا
*جزر و مد چگونه به وجود ميايد؟
*دانشجويان حتماً بخونن
*واقعاً اين جملات در مورد "عشق" خوندن داره
*فرهنگ اصطلاحات دانشجويي
*بعضي ها در خواب خروپف مي کنند؟
*شعر در خصوص خواستگاري
*راههایی برای مجذوب نمودن شوهر
*PDF راهنماي كاربري سيستم پيام همراه(SmS)
*كاريكاتور(دوازده توصيه جادويي براي نمونه شدن يك دختر)
*وحشتناك (دل نازک ها به هيچ عنوان نگاه نكنن)
*كالبد شكافي كامل يك مرد (دل نازک ها به هيچ عنوان نگاه نكنن)
*تکنو
*ورود خانمها ممنوع!
*عكس واقعي پري دريايي
*براي اونايي كه زياد با موبايل حرف مي زنن
*عكس GF كامران
با تشکر...

*و باز هم ولنتاين:

روز عشق به روايت های مختلف:
به روايت فرنگی ها:
در قرن سوم ميلادي كه مطابق مي شود با اوايل امپراطوري ساساني در ايران، در روم باستان فرمانروايي بوده است بنام كلوديوس دوم ؛ كلوديوس عقايد عجيبي داشته است از جمله: دوست داشت سربازان برای حضور سپاهش در جنگ داوطلب شوند ولی مردها نمیخواستند بجگند و كلادسیوس این كمبود سرباز را ناشی از سستی مردها در ترك عشق می دانست.پس همه نامزدی ها و ازدواج ها ملغی اعلام كرد.همچنین عقیده داشت سربازي خوب خواهد جنگيد كه مجرد باشد. از اين رو ازدواج را براي سربازان امپراطوري روم قدغن مي كرد.

كلوديوس به قدري بي رحم وفرمانش به اندازه اي قاطع بود كه هيچ كس جرات كمك به ازدواج سربازان را نداشت اما كشيشي به نام والنتيوس (والنتاين)، مخفيانه عقد سربازان رومي را با دختران محبوبشان جاري مي كرد.همانطور كه گفته شد ولنتاین كه در آن زمان یك كشیش بود، با او به مبارزه برخاست و به همراه ماریوس مقدس عزم خود را جزم كردند تا زوج های جوان را به طور سری و مخفي به عقد هم درآورند.
پس از با خبر شدنِ پادشاه از این قضیه برای سر والنتین مقدس جایزه تعیین شد و او زندانی شد.وقتی در زندان بود بسیاری از كسانی كه او آنها را به عقد هم در آورده بود به دیدنش رفتند.آنها گل و نامه های محبت آمیز خود را از بالای دیوار زندان پرتاب می كردند. یكی از ملاقات كنندگان او دختر زندانبان بود. روزها به دیدارش می آمد و چند ساعتی با هم صحبت می كردند. روزی كه قرار بود والنتاین كشته شود، نامه ای برای تشكر از دختر زندانبان نوشت كه با جمله “Love from your valentine” خاتمه یافت.

سرانجام كشيش به جرم جاري كردن عقد عشاق، با قلبي عاشق اعدام مي شود...بنابراين او را به عنوان فدايي وشهيد راه عشق مي دانند و از آن زمان نهاد و سمبلي مي شود براي عشق!

در سال 496 بعد از میلاد، پاپ جلاسیوس 14 فوریه را به افتخار او روز ولنتاین نامید. از سالها قبل روز 14 فوریه كسانی كه یكدیگر را دوست داشته اند، برای هم هدایایی ساده ای چون گل می فرستادند و امروز در اکثر نقاط جهان این روز رو جشن می گیرند و عشاق در این روز با خریدن هدایایی مثل شکلات و عروسک که اکثراً خرس هست و شاخه گل رز و کارت تبریک ولنتاین ب هم علاقه شون رو نشون میدن.

به روايت ايرونی:( بيست قرن قبل از ميلاد)
ملت ايران از جمله ملت هايي است كه زندگي اش با جشن و شادماني پيوند فراواني داشته است، به مناسبت هاي گوناگون جشن مي گرفتند و با سرور و شادماني روزگار مي گذرانده اند. اين جشن ها نشان دهنده فرهنگ، نحوه زندگي، خلق و خوي، فلسفه حيات و كلاً جهان بيني ايرانيان باستان است. از آنجايي كه ما با فرهنگ باستاني خود نا آشناييم، با شكوه و زيبايي اين فرهنگ، بيگانه شده ايم.

جالب است بدانيد كه اين روز در تقويم جديد ايراني دقيقاً مصادف است با 29 بهمن، يعني تنها 3 روز پس از والنتاين فرنگي! اين روز "سپندار مذگان" يا "اسفندار مذگان" نام داشته است. فلسفه بزرگداشت اين روز به عنوان "روز عشق" به اين صورت بوده است كه در ايران باستان، هر ماه را سي روز حساب مي كردند و علاوه بر اينكه ماه ها اسم داشتند، هريك از روزهاي ماه نيز يك نام داشتند. بعنوان مثال روز اول"روز اهورا مزدا"، روز دوم، روز بهمن ( سلامت، انديشه) كه نخستين صفت خداوند است، روز سوم ارديبهشت يعني "بهترين راستي و پاكي" كه باز از صفات خداوند است، روز چهارم شهريور يعني "شاهي و فرمانروايي آرماني" كه خاص خداوند است و روز پنجم "سپندار مذ" بوده است.
سپندار مذ لقب ملي زمين است. يعني گستراننده، مقدس، فروتن. زمين نماد عشق است چون با فروتني، تواضع و گذشت به همه عشق مي ورزد. زشت و زيبا را به يك چشم مي نگرد و همه را چون مادري در دامان پر مهر خود امان مي دهد.
به همين دليل در فرهنگ باستان، اسپندار مذگان را به عنوان نماد عشق مي پنداشتند.
در هر ماه، يك بار، نام روز و ماه يكي مي شده است كه در همان روز كه نامش با نام ماه مقارن مي شد، جشني ترتيب مي دادند متناسب با نام آن روز و ماه. مثلاً شانزدهمين روز هر ماه مهر نام داشت و كه در ماه مهر، "مهرگان" لقب مي گرفت. همين طور روز پنجم هر ماه سپندار مذ يا اسفندار مذ نام داشت كه در ماه دوازدهم سال كه آن هم اسفندار مذ نام داشت، جشني با همين عنوان مي گرفتند.سپندار مذگان جشن زمين و گرامي داشت عشق است كه هر دو در كنار هم معنا پيدا مي كردند.
در اين روز زنان به شوهران خود با محبت هديه مي دادند. مردان نيز زنان و دختران را بر تخت شاهي نشانده، به آنها هديه داده و از آنها اطاعت مي كردند.


*۲۶ بهمن ۸۴

*چه بارون خوشگلي (: هم صبح، هم الان..

*بعد از قرن ها رفتم سر يه کلاس عمومي و ديدم کماکان آدم نشدم.تمام مدتي که استاد داشت درس مي داد، من «هري پاتر و حفره ي اسرارآميز» مي خوندم.يه هديه ي خوشگل هم گرفتم: يه ساعت روميزي؛ شکل يه لنگه دمپايي صورتيه با خالهاي زرد.وسطش -روي بندش- يه ماهي زرده با خالهاي نارنجي.کف دمپايي ساعته که روي صفحه ش عکس يه دختر و پسر کارتونيه؛ خيلي نازه.براش باطري گذاشتم و افتتاح شد.مرسي (:

*قرار شده يه روز بهش وبگردي و نت بازي ياد بدم! :دي اغفالش هم کردم که حتماً «بريدا» رو بخونه.يه کار جالبي که از دوستام ميخوام، اينه که هرکي هر کتابي از کتاباي منو که خوند، آخر کتاب اسمش رو بنويسه و تاريخ بزنه.هم کتاب تکراري به کسي نميدم، هم يادگاري مي مونه..


To be loved, be lovable.
Ovid

براي اينکه دوستت داشته باشن، دوست داشتني باش.


*Article 1: Statement of Love: The Kiss

1. Kiss on the hand.... I adore you
2. Kiss on the cheek... I just want to be friends
3. Kiss on the neck... I want you
4. Kiss on the lips... I love you
5. Kiss on the ears... I am just playing
6. Kiss anywhere else ... lets not get carried away
7. Look in your eyes ... kiss me
8. Playing with your hair... I can't live without you
9. Hand on your waist... I love you to much to let you go

*Article 2: The Three Steps
1. Girls: If any guys gets fresh with you, slap him
2. Guys: If any girl slaps you, her intentions are still good
3.Guys & Girls:Close your eyes when kissing,it is rude to stare

Article 3: The Commandments
1.Thou shall not squeeze too hard.
2.Thou shall not ask for a kiss, but take one.
3. Thou shall kiss at every opportunity.


*WELL here's a few reasons why guys like girls:

1. They will always smell good even if its just shampoo
2. The way their heads always find the right spot on our shoulder
3. How cute they look when they sleep
4. The ease in which they fit into our arms
5. The way they kiss you and all of a sudden everything is right in the world
6. How cute they are when they eat
7. The way they take hours to get dressed but in the end it makes it all worth while
8. Because they are always warm even when its minus 30 outside
9. The way they look good no matter what they wear
10. The way they fish for compliments even though you both know that you think she's the most beautiful thing on this earth
11. How cute they are when they argue
12. The way her hand always finds yours
13. The way they smile
14. The way you feel when you see their name on the call ID after you just had a big fight
15. The way she says "lets not fight anymore" even though you know that an hour later....
16. The way they kiss when you do something nice for them
17. The way they kiss you when you say "I love you"
18. Actually ... just the way they kiss you...
19. The way they fall into your arms when they cry
20. Then the way they apologize for crying over something that silly
21. The way they hit you and expect it to hurt
22. Then the way they apologize when it does hurt. (even though we don't admit it)!
23. The way they say "I miss you"
24. The way you miss them
25. The way their tears make you want to change the world so that it doesn't hurt her anymore...

Yet regardless if you love them, hate them, wish they would die or know that you would die without them ... it matters not.
Because once in your life, whatever they were to the world they become everything to you.
When you look them in the eyes, traveling to the depths of their souls and you say a million things without trace
of a sound, you know that your own life is inevitable consumed within the rhythmic beatings of her very heart.
We love them for a million reasons, No paper would do it justice.
It is a thing not of the mind but of the heart. A feeling. Only felt.




*۲۵ بهمن ۸۴

*يه کتاب خيلي جالب هديه گرفتم: «زبان بدن»؛ خوبي ش اينه که ديگه نميگم نفهميدم منظور فلاني چي بود يا معني فلان حرکتش چي بود؟ همه چيز رو نوشته.مرسي (:

*قسمت جالبترش، دو تا نقاشي بود که دختر دخترخاله م برام کشيده؛ منو با رنگاي روشن و خوشگل رنگ زده.فکر نمي کردم ازم خوشش بياد.حالا ميخوام براش چند تا چيز خوشگل بخرم که اونم خوشحال شه؟ چي دوست داره؟ لاک ناخن و رژ لب! :دي


*Happy Valentines Day

Love is patient, love is kind.
It does not envy, it does not boast, it is not proud.
It is not rude, it is not self-seeking, it is not easily angered, it keeps no record of wrongs.
Love does not delight in evil but rejoices with the truth.
It always protects, always trusts,
always hopes, always perseveres.
Love never fails.



بي ماي ولنتاين!


Be My V-A-L-E-N-T-I-N-E
All Year Long!


To be a special Valentine to your partner takes lots of energy, time, attention and Love.
Let's all give some thought about who we are being in our relationship, what we can do to make them better and who we will have to become to have them be healthy and successful.
Let's make EVERYDAY Valentine's Day for our partner.


Let's begin with the premise that relationships are something that must be worked on all the time, not only when they are broken and need to be fixed!
Here are a few ideas to get you started!

Happy Valentine's Day!
V

Validate. . .

Your relationship with your partner must be an equal partnership;
one that mutually supports each other in their dreams and visions of what is best for one another.
Make it a point to let your partner know that you value their opinions, ideas and especially their feelings.

Never say, "You shouldn't feel that way." Your partner's feelings are "their" feelings.
At that moment in time it is their choice to feel that way. Listen with that understanding.
If you must say something say, "I understand how you feel" and if it is appropriate, give them a big hug!

A


Attention. . .

Paying attention to the "little things" is not always easy. It takes practice and it is one of the most important aspects of a successful and healthy love relationship.
It is the little things that count. If left to simmer without attention, eventually they may erupt into major conflict.

L


Love. . .

Be consistent in expressing your love for your partner in "words" and deeds.
While the gift of a rose, a box of chocolates (unless they are on a diet) or a special greeting card is an _expression of love, it is important for your love partner to HEAR the words, "I love you" at least once each day.

E


Enjoy. . .

Make the best of being together. Be present when in the presence of your partner.
Enjoy each precious moment. Couples who enjoy each other's company are happier and more satisfied with their relationship.
Do fun things. Go fun places. Place a high priority on enjoying life together.

N


Nurture. . .

To nurture is to nourish. Nourish one another with love.
Encourage each other to openly communicate your needs. Accept your partner for who they are and support them in their individual needs and endeavors.
Offer understanding by being an attentive listener. Acknowledge your partner's goodness!

T


Time. . .

Spend "quality" time together. Make a promise to have a date with your mate no less than once each week.
No excuses, please! (Ask a trusted friend to watch the children and return the favor at another time).

Pretend you are on your very first date. Reminisce. Hold hands. Make eye contact. Talk. Really listen.
Put aside the cares of the day and focus on your partner. Make each moment you are together. . . count!

I


Intention. . .

We usually get what we place our intention upon. Synergize your intentions on what you want, never on what you do not want.
The combined effect of two partners working together on similar things is much greater than the sum of individual effects.

Highlight your intentions to one another and concentrate on the specifics of those intentions.
Lovingly remind each other of your commitment to your intentions from time to time.
Develop the willful intent to serve the well being of your partner. Work together on having the kind of relationship that you can be proud to be in.

N


Needs. . .

We all have individual needs; to be loved, accepted, understood, trusted, respected, appreciated, encouraged and the list goes on.
Acknowledging our needs and the needs of our love partner gives purpose to the relationship.
Learn to express your needs in ways your partner can listen to and understand.

Erich Fromm once said. . . Immature love says, "I love you because I need you." Mature love says, "I need you because I love you."

That is the difference between being needy and having needs.
The problem is not that you need love, but that you depend on your partner to create love and happiness in your life.
Giving up your responsibility for satisfying those needs is a mistake.

E


Energize. . .

Breath new life into your relationship each day by consistently focusing on new ideas that keeps the fire of love burning.
Partners feel energized when both are dancing to the same tune. They feel a capacity for action to continue to do the things that brought them together in the first place.




*اصولاً از ۲۵ بهمن تا آخر سال، يه جوريه.انگار زياديه؛ انگار آفريده شده واسه تحمل کردن..که ببيني کِي تموم ميشه.خب مي دونم.شايد اين جور گفتن، خيلي بي انصافي باشه ولي لااقل توي ۴ سال اخير، هميشه اينطوري بوده.انگار همه چيز روي هواست.تکليف آدم مشخص نيست.شمارش معکوس شروع ميشه واسه تموم شدن سال.شايد همه به اميد يه سال جديد، پر از معجزه روزها رو مي شمارن..حالا اينکه در سال جديد، قراره چه غلطي بکنيم که الان نمي تونيم، من که نمي دونم! :پي

*فکر کنم اين خيلي قديميه:


*This is a love letter from a boy to a girl.... However, the girl's father does not like him and want them to stop their relationship...... and so.. The boy wrote this letter to the girl..
he knows that the girl's father will definitely read this letter..


1. "The great love that I have for you

2. is gone, and I find my dislike for you

3. grows every day. When I see you,

4. I do not even like your face;

5. the one thing that I want to do is to

6. look at other girls. I never wanted to

7. marry you. Our last conversation

8. was very boring and has not

9. made me look forward to seeing you again.

10. You think only of yourself.

11. If we were married, I know that I would find

12. life very difficult, and I would have no

13. pleasure in living with you. I have a heart

14. to give, but it is not something that

15. I want to give to you. No one is more

16. foolish and selfish than you, and you are not

17. able to care for me and help me.

18. I sincerely want you to understand that

19. I speak the truth. You will do me a favor

20. if you think this is the end. Do not try

21. to answer this. Your letters are full of

22. things that do not interest me. You have no

23. true love for me. Good-bye! Believe me,

24. I do not care for you. Please do not think that

25. I am still your boyfriend."


So bad!! However, before handing over the letter to the girl, the boy told the girl to "READ BETWEEN THE LINES", meaning-only to
read 1.3.5.7.9.11.13 (Odd No.'s) go read it once again but the Odd Number lines..



*اينم آسونه؛ خودتون مي فهمين.ترجمه نميخواد:دي


*Article 1: Statement of Love: The Kiss

1. Kiss on the hand.... I adore you
2. Kiss on the cheek... I just want to be friends
3. Kiss on the neck... I want you
4. Kiss on the lips... I love you
5. Kiss on the ears... I am just playing
6. Kiss anywhere else ... lets not get carried away
7. Look in your eyes ... kiss me
8. Playing with your hair... I can't live without you
9. Hand on your waist... I love you to much to let you go

*Article 2: The Three Steps
1. Girls: If any guys gets fresh with you, slap him
2. Guys: If any girl slaps you, her intentions are still good
3.Guys & Girls:Close your eyes when kissing,it is rude to stare

Article 3: The Commandments
1.Thou shall not squeeze too hard.
2.Thou shall not ask for a kiss, but take one.
3. Thou shall kiss at every opportunity.


*WELL here's a few reasons why guys like girls:

1. They will always smell good even if its just shampoo
2. The way their heads always find the right spot on our shoulder
3. How cute they look when they sleep
4. The ease in which they fit into our arms
5. The way they kiss you and all of a sudden everything is right in the world
6. How cute they are when they eat
7. The way they take hours to get dressed but in the end it makes it all worth while
8. Because they are always warm even when its minus 30 outside
9. The way they look good no matter what they wear
10. The way they fish for compliments even though you both know that you think she's the most beautiful thing on this earth
11. How cute they are when they argue
12. The way her hand always finds yours
13. The way they smile
14. The way you feel when you see their name on the call ID after you just had a big fight
15. The way she says "lets not fight anymore" even though you know that an hour later....
16. The way they kiss when you do something nice for them
17. The way they kiss you when you say "I love you"
18. Actually ... just the way they kiss you...
19. The way they fall into your arms when they cry
20. Then the way they apologize for crying over something that silly
21. The way they hit you and expect it to hurt
22. Then the way they apologize when it does hurt. (even though we don't admit it)!
23. The way they say "I miss you"
24. The way you miss them
25. The way their tears make you want to change the world so that it doesn't hurt her anymore...

Yet regardless if you love them, hate them, wish they would die or know that you would die without them ... it matters not.
Because once in your life, whatever they were to the world they become everything to you.
When you look them in the eyes, traveling to the depths of their souls and you say a million things without trace
of a sound, you know that your own life is inevitable consumed within the rhythmic beatings of her very heart.
We love them for a million reasons, No paper would do it justice.
It is a thing not of the mind but of the heart. A feeling. Only felt.





*۲۴ بهمن ۸۴


*بعضي وقتا همه چيز، به گند کشيده ميشه.از ۹ تا ۱۲ با انواع استاد و کارمند و همه چيز! سر و کله زديم.کلي اينور اونور دويديم براي پرينت و امضا.کلاس صبحم رو که نرسيدم برم -هرچند استاد حضور غياب نکرده هنوز!- کلاس بعد از ظهر رو هم نرفتم.اصلاً اعصابش رو نداشتم.رفتم ببينم کدوم اکيپ بهم مي خوره که ثبت نام کنم.دوشنبه ۱.۵ رو اسم نوشتم و استاد گير داد که براي جانماندن از قافله ي علم، امروز بيا کلاس.منم که اعصاب نداشتم.گفتم امروز نمي تونم.اصلاً اکيپم رو عوض کن.يکشنبه ۳.۵ ميام.حالا من يکشنبه ها يه کلاسم ۱۱.۵ تموم ميشه؛ بعدش بيکارم تا ۳.۵ ولي از تنبلي م گفتم يکشنبه ها ميام.بدو بدو اومدم خونه.تازه فهميدم چه گندي زدم.البته خوبي ش اينه که الکي الکي ۲ جلسه رو خواهرم برام حاضري زده.امروز هم جهنم.از هفته ي ديگه هم سارا توي اکيپ ماست.خوش مي گذره.قبلش هم ميرم نت بازي.برنامه م رديف شد:دي هرچند الکي اومدم خونه.مهمونم نتونست بياد.اول عصباني شدم.بعد تلفن زدم گفتم خب فردا بياد.اصولاً من نمي تونم از اول خوش اخلاق باشم!

*يه روز فوق العاده نحس! نه..اينطوري بگم:
اول: تولدم مبارک..از وقتي انقدري بودم -با دست، يه قد کوچولو رو نشون بده- همه ش فکر مي کردم چقدر خوب ميشه اگه يکانِ سن آدم، به جاي ۱، ۲ باشه..وقتي ۲۰ سالم شد کلي کيف مي کردم..۲۱ سالگي هم خوب بود و الان شده ۲۲ سالم.عددي که دوستش دارم، ۲ بار پشت هم اومده و خب اين مي تونه خوب باشه؛ بالاخره اين همه کتاب «نيک بيني» و مثبت انديشي و اينا بايد به يه دردي بخوره ديگه؛ به هرحال امروز انقدر سر اين حذف و اضافه حرص خوردم که به خودم و دانشگاه و استادها و درس ها و هرچي که به نحوي به اين قضيه ربط داشت يا نداشت، لعنت فرستادم.اينه که اصلاً نمي تونم رمانتيک باشم.بيچاره دوستم! تلفن زده بود بهم تبريک بگه.انقدر اعصاب نداشتم که بخوام جوابش رو بدم.شنيدم که پيام گذاشت و قطع کرد..نيم ساعت که گذشت، دلم سوخت.خودم بهش تلفن زدم و سعي کردم رفتارم مث آدم باشه.موفق هم شدم.اعتراف مي کنم که اخلاقم هم بهتر شد.ظاهراً اولين و آخرين کلاس هر هفته رو با هم هستيم.خوبه؛ مي بينيم همديگه رو لااقل..گفت ايشالا ۱۰۰ سالت بشه!! گفتم خدا نکنه.ميخوام چه کار؟ کلي بهم مي خنديد..واقعاً ميخوام چه کار؟ به هرحال، ديگه فکر کنم دارم به گند مي کشم ش!

مرسي از دوستي که ۲ بار تلفن زد: يه بار ش نبودم.يه بار ديگه ش هم نتونستم صحبت کنم باهاش.وقتي هم خودم تلفن زدم، اون نبود.

مرسي از سارا جون که الان گفتم برخوردم باهاش، چقدر غير انساني بود! :دي

مرسي از عزيزي که با يه e-card ِ خوشگل، بهم تبريک گفت.
ممنون از همه تون.ايشالا عروسي م جبران مي کنم! ((:


*۲۳ بهمن ۸۴

*استاد، به جاي ساعت۸، ساعت ۹:۳۰ اومد؛ ما هم نرفتيم سر کلاس که ادب شه بودنه وقتي براي بچه ها تاخير مي زنه، خودشم يا بايد زود بياد يا اصلاً نياد يا اگه اومده هم برگرده خونه شون! :دي

*آدم شدم.۲ تا کتاب تقريباً درسي گرفتم بخونم.اميدوارم ته کمد نمونه تا وقتي برم پس بدمش.مث مجبورا!

*يه ساعت خوشگل، هديه گرفتم البته خودم انتخاب کردم (: اصولاً موقع خريد، آدم گيري نيستم.از همون اولين ساعت فروشي انتخاب کردمش و بي دردسر پسنديدم رفت پي کارش! خونه که اومدم، ديدم باز گند زدم.عصر که خواب بودم، دخترخاله ي گرامي تلفن زده بوده..ظاهراً داداش کوچيکه صدا ش رو نمي شناسه و فکر مي کنه دوستمه.ميگه مريم خوابيده.دختر خاله م هم رفته بوده انقلاب که براي من، کتاب هديه بگيره.بعد فکر کرده نکنه چيز تکراري بخره.تلفن مي زنه که از خودم بپرسه.منم که داشتم پادشاه هفتم رو خواب مي ديدم.وقتي داداش کوچيکه اصرار مي کنه که حتماً بيدار شم، من پتو رو مي کشم روي سرم و محلش نميذارم بس که خوابم ميومده.اينطوري ميشه که دخترخاله ي گرامي ميگه از مريم بپرس زهير رو داره؟ منم ميگم آره..تازه کلي هم توي دلم فحش ميدم که من که نمردم.بالاخره بيدار ميشم.چه وقت کتاب امانت گرفتنه حالا؟

از بيرون که اومديم، خواهرم گفت دخترخاله ي گرامي دوباره! تلفن زد که اگه بيدار شدي تولد شوم ت رو تبريک بگه ((: اينجا بود که تازه فهميدم چه گندي زدم..و چون خونه نبودم، برام پيغام صوتي گذاشته بود.ديگه بعد از ۱۰۰ بار تلفن زدن، تونستيم با هم صحبت کنيم.کتاب «زبان بدن» رو برام گرفته.يکي از چيزايي که خيلي من رو خوشحال مي کنه، کتابه.مرسي عزيزم(:

داداش کوچيکه يه پلاک کوچولو بهم داد.آخي! کلي دلم آخيش شد.خواهرم هم گفت من از کتاباي تو سردرنميارم:دي از کتاباي پائولو کدوم رو نداري؟ بعد گفت ميشه خودت بري براي خودت بخري؟ ((: خوشش نمياد از کتاب..مخصوصاً کتابايي که من مي خونم! به هرحال، مرسي..


*۲۲ بهمن ۸۴

*براي اولين بار در عمرم رفتم راهپيمايي؛ خيلي خوب بود.کلي احساس ايراني بودن بهم دست داد.



[Link] [7 comments]




Saturday, February 11, 2006
Dlink
*۲۱ بهمن ۸۴

*بترکي تو! همه ش خوابي.

*دوستي مي گفت وقتي کوچيک بوده و داشته تازه حرف زدن ياد مي گرفته، بهش گاهي کلمه هاي انگليسي هم ياد مي دادن.عادت کرده بوده وقتي آب ميخواد به جاي Drink بگه Dlink!!! از وقتي اينو بهم گفته، همه ش يه بچه ي کوچولو مي بينم که مي زنه به ساق پام -قدش بهم نمي رسه خب- و ميگه Dlink! دلم ميخواد خودمو بکشم! اي جان..آب بهت نميدم؛ هي بگو Dlink، Dlink، Dlink...عيبي نداره که گاهي نمي توني «ر» رو درست بگي.البته بد هم نميگي.لحن خوشگليه.من لااقل خيلي دوست دارم.نگفته بودم چون فکر مي کردم مدل گفتنت خب اينطوريه ولي حالا که خودت گفتي، بايد بگم که نمي بخشمت اگه بري گفتار درماني! لکنت يا مسئله ي حادي که نيست.اصلاً هيچ چيز خاصي نيست.يه چيز خوشگله که داري سعي مي کني خرابش کني.اگه اذيتت نمي کنه، از من يادگاري داشته باشش! حالا بگو «دوچرخه»! نه اينو درست ميگي! بگو «مريم»..«مريم» رو اونطوري ميگي هميشه.بگو (:

*عضو يه سايت شدم که قراره هر روز جک بفرستن براي اعضاي سايت! البته من براي خنده عضو نشدم.به منظور ارتقا زبان انگليسي! اين کار رو انجام دادم :پي خداييش اين خنده داره؟ چقدر بي مزه ن اين انگليسيا! يا شايدم درست ميگن که خندوندن ايرانيا کار سختيه..ولي وقتي بخندن، ديگه حالا حالاها مي خندن.


Biology Experiment
There was this biologist who was doing some experiments with frogs. He was measuring just how far frogs could jump.
So he puts a frog on a line and says "Jump frog, jump!". The frog jumps 2 feet.
He writes in his lab book: 'Frog with 4 legs - jumps 2 feet'.

Next he chops off one of the legs and repeats the experiment. "Jump frog jump!" he says. The frog manages to jump 1.5 feet.
So he writes in his lab book: 'Frog with 3 legs - jumps 1.5 feet'.

He chops off another and the frog only jumps 1 foot. He writes in his book: 'Frog with 2 legs jumps 1 foot'.

He continues and removes yet another leg. " Jump frog, jump!" and the frog somehow jumps a half of a foot.
So he writes in his lab book again: 'Frog with one leg - jumps 0.5 feet'.

Finally he chops off the last leg. He puts the frog on the line and teels it to jump. "Jump frog, jump!". The frog doesn't move.
"Jump frog, jump!!!". Again the frog stays on the line. "Come on frog, jump!". But to no avail.

The biologist finally writes in his book: 'Frog with no legs - goes deaf'...


ولي به اين خيلي خنديدم:


Newest Horror Movie
Have you seen the current remake of the movie "Cape Fear?"

It's about a deranged psychotic who is seeking revenge against a lawyer.

The question is, while watching the movie, for whom do you root?



*ميل فورواردي:

*مغايرتهای زمان ما

ما امروزه خانه های بزرگتر اما خانواده های کوچکتر داريم؛ راحتی بيشتر اما زمان کمتر؛
مدارک تحصيلی بالاتر اما درک عمومی پايين تر ؛ آگاهی بيشتر اما قدرت تشخيص کمتر داريم؛
متخصصان بيشتر اما مشکلات نيز بيشتر؛ داروهای بيشتر اما سلامتی کمتر؛
بدون ملاحظه ايام را می گذرانيم، خيلی کم می خنديم، خيلی تند رانندگی می کنيم، خيلی زود عصبانی می شويم، تا ديروقت بيدار می مانيم، خيلی خسته از خواب برمی خيزيم، خيلی کم مطالعه می کنيم، اغلب اوقات تلويزيون نگاه می کنيم و خيلی به ندرت دعا می کنيم.
چندين برابر مايملک داريم اما ارزشهايمان کمتر شده است. خيلی زياد صحبت مي کنيم، به اندازه کافی دوست نمي داريم و خيلی زياد دروغ می گوييم.
زندگی ساختن را ياد گرفته ايم اما نه زندگی کردن را؛ تنها به زندگی سالهای عمر را افزوده ايم و نه زندگی را به سالهای عمرمان.
ما ساختمانهای بلندتر داريم اما طبع کوتاه تر، بزرگراه های پهن تر اما ديدگاه های باريکتر.
بيشتر خرج می کنيم اما کمتر داريم، بيشتر می خريم اما کمتر لذت می بريم.
ما تا ماه رفته و برگشته ايم اما قادر نيستيم برای ملاقات همسايه ي جديدمان از يک سوی خيابان به آن سو برويم.
فضا بيرون را فتح کرده ايم اما نه فضاي درون را. ما اتم را شکافته ايم اما نه تعصب خود را.
بيشتر مي نويسيم اما کمتر ياد مي گيريم، بيشتر برنامه مي ريزيم اما کمتر به انجام مي رسانيم.
عجله کردن را آموخته ايم و نه صبر کردن. درآمدهای بالاتری داريم اما اصول اخلاقی پايين تر.
کامپيوترهای بيشتری مي سازيم تا اطلاعات بيشتری نگهداری کنيم، تا رونوشت های بيشتری توليد کنيم، اما ارتباطات کمتری داريم. ما کميت بيشتر اما کيفيت کمتری داريم.
اکنون زمان غذاهای آماده اما دير هضم است. مردان بلند قامت اما شخصيت های پست، سودهای کلان اما روابط سطحی.
فرصت بيشتر اما تفريح کمتر، تنوع غذای بيشتر اما تغذيه ناسالم تر؛ درآمد بيشتر اما طلاق بيشتر؛ منازل رويايی اما خانواده های از هم پاشيده.
بدين دليل است که پيشنهاد مي کنم از امروز شما هيچ چيز را برای موقعيتهای خاص نگذاريد، زيرا هر روز زندگی يک موقعيت خاص است.
در جستجوي دانش باشيد، بيشتر بخوانيد، در ايوان بنشينيد و منظره را تحسين کنيد بدون آنکه توجهی به نيازهايتان داشته باشيد.
زمان بيشتری را با خانواده و دوستانتان بگذرانيد، غذای مورد علاقه تان را بخوريد و جاهايی را که دوست داريد ببينيد.
زندگی فقط حفظ بقاء نيست، بلکه زنجيره ای از لحظه های لذتبخش است.
از جام کريستال خود استفاده کنيد، بهترين عطرتان را برای روز مبادا نگه نداريد و هر لحظه که دوست داريد از آن استفاده کنيد.
عباراتی مانند ”يکی از اين روزها“ و ”روزی“ را از فرهنگ لغت خود خارج کنيد. بياييد نامه ای را که قصد داشتيم ”يکی از اين روزها“ بنويسيم همين امروز بنويسيم.
بياييد به خانواده و دوستانمان بگوييم که چقدر آنها را دوست داريم. هيچ چيزی را که مي تواند به خنده و شادی شما بيفزايد به تاُخير نيندازيد.
هر روز، هر ساعت و هر دقيقه خاص است و شما نمي دانيد که شايد آن آخرين لحظه باشد.
اگر شما آنقدر گرفتاريد که وقت نداريد اين پيغام را برای کسانيکه دوست داريد بفرستيد، و به خودتان مي گوييد که ”يکی از اين روزها“ آنرا خواهم فرستاد، فقط فکر کنيد ... ”يکی از اين روزها“ ممکن است شما اينجا نباشيد که آن را بفرستيد!


Paradox of Our Times

Today we have bigger houses and smaller families; more conveniences, but less time.
we have more degrees, but less common sense; more knowledge, but less judgment.
We have more experts, but more problems; more medicine, but less wellness.

We spend too recklessly, laugh too little, drive too fast, get to angry too quickly, stay up too late, get up too tired,
read too little, watch TV too often, and pray too seldom.
We have multiplied our possessions, but reduced our values. We talk too much, love too little and lie too often.
We‘ve learned how to make a living, but not a life; we’ve added years to life, not life to years.

We have taller buildings, but shorter tempers; wider freeways, but narrower viewpoints.
We spend more, but have less; we buy more, but enjoy it less.
We've been all the way to the moon and back, but have trouble crossing the street to meet the new neighbor.

We've conquered outer space, but not inner space. We've split the atom, but not our prejudice.
we write more, but learn less; plan more, but accomplish less.
We've learned to rush, but not to wait; we have higher incomes, but lower morals.

We build more computers to hold more information, to produce more copies, but have less communication.
We are long on quantity, but short on quality.
These are the times of fast foods and slow digestion; tall men and short character; steep profits and shallow relationships.

More leisure and less fun; more kinds of food, but less nutrition; two incomes, but more divorce;
fancier houses, but broken homes.
That’s why I propose, that as of today, you do not keep anything for a special occasion, because every day that you live is
a special occasion.

Search for knowledge, read more, sit on your front porch and admire the view without paying attention to your needs.
Spend more time with your family and friends, eat your favorite foods, and visit the places you love.
Life is a chain of moment of enjoyment, not only about survival.

Use your crystal goblets. Do not save your best perfume, and use it every time you feel you want it.
Remove from your vocabulary phrases like “one of these days” and “someday”.
Let’s write that letter we thought of writing “one of these days”.

Let’s tell our families and friends how much we love them. Do not delay anything that adds laughter and joy to your life.
Every day, every hour, and every minute is special. And you don’t know if it will be your last.

If you’re too busy to take the time to send this message to someone you love, and you tell yourself you will send it “one of these days
“. Just think…”One of these days “, you may not be here to send it !




*۲۰ بهمن ۸۴

*تولدت مبارک.

*مرسي واسه ميل ها.هردوتون رو ميگم؛

*غارت چند تا کتاب.هورا! چند تا موضوع براي هدر دادن عمرم پيدا کردم.

*دوست دارم همکلاسي هاي قديمي رو دوباره ببينم؟ واقعاً مطمئن نيستم.

*تنهايي خوبه.لااقل الان خوبه؛ امشب..بچه ها نيستن :دي من، مردم گريزم؟ يا به قول مامانت، فراري از اجتماع؟

*يه عاااااااااااااااالم قورمه سبزي!


*Looking back, I have this to regret, that too often when I loved, I did not say so.

David Grayson


*وقتي به گذشته نگاه مي کنم، از اين حسرت مي خورم که بارها هنگامي که کسي رو دوست داشتم، درباره ي عشقم چيزي بهش نگفتم.


*I have never met a person whose greatest need was anything other than real, unconditional love.
You can find it in a simple act of kindness toward someone who needs help.
There is no mistaking love.
You feel it in your heart. It is the common fiber of life, the flame of that heats our soul, energizes our spirit
and supplies passion to our lives. It is our connection to God and to each other.

Elizabeth Kubler-Ross


*هيچ وقت به کسي برنخوردم که بزرگترين خواسته ش، چيزي جز عشقي واقعي و بي قيد و شرط باشه.مي توني اين رو در يه مهربوني ساده به کسي که به کمک احتياج داره، پيدا کني.عشق اشتباه، وجود نداره.تو اون رو در قلبت احساس مي کني.عشق، تار و پود زندگيه؛ شعله اي هست که روح ما رو گرمي مي بخشه، بهمون انرژي ميده و به زندگي مون لذت مي بخشه.عشق، اتصال ما به خدا و به همديگر هست.


*True love does not come by finding the perfect person, but by learning to see an imperfect person perfectly.

Jason Jordan


*عشق واقعي با پيدا کردن يه شخص کامل و بي عيب به دست نمياد؛ وقتي به دست مياد که ياد بگيري که يه شخص ناکامل رو بي نقص ببيني.


Subjects for a Date
A boy is about to go on his first date, and is nervous about what to talk about. He asks his father for advice.

The father replies: "My son, there are three subjects that always work. These are food, family, and philosophy."

The boy picks up his date and they go to a soda fountain.
Ice cream sodas in front of them, they stare at each other for a long time, as the boy's nervousness builds.
He remembers his father's advice, and chooses the first topic.

He asks the girl: "Do you like spinach?" She says "No," and the silence returns.

After a few more uncomfortable minutes, the boy thinks of his father's suggestion and turns to the second item on the list.
He asks, "Do you have a brother?" Again, the girl says "No" and there is silence once again.

The boy then plays his last card. He thinks of his father's advice and asks the girl the following question:
"If you had a brother, would he like spinach?"


*موضوعي براي مکالمه (!)

پسر با دوست دخترش قرار گذاشته و همه ش نگران اینه که درباره چی صحبت کنن.از پدرش راهنمایی میخواد.پدر میگه: پسرم! 3 تا موضوع همیشه به کار ت میاد: غذا..خانواده و فلسفه.

(از جزئیات که بگذریم!) پسر میره سر قرار و میشینن برای یه مدت طولانی همینطوری زل می زنن به همدیگه.یهو پسر یاد نصیحت پدرش میفته و اولین موضوع رو پیش می کشه.از دختر می پرسه: تو اسفناج دوست داری؟ دختر میگه نه..و دوباره سکوت برقرار میشه.

بعد از چنئ لحظه ی نه چندان خوشایند، پسر به نصیحت پدرش فکر می کنه و برمی گرده به دومین آیتم اون لیست! می پرسه: تو برادر داری؟ دختز دوباره میگه نه! و دوباره سکوت برقرار میشه.

پسر، آخرین کارتش رو رو می کنه.به نصیحت پدرش فکر می کنه و از دختر می پرسه:
اگه یه برادر داشتی، برادرت اسفناج دوست داشت؟

پ.ن: (((((((((((:

*۱۹ بهمن ۸۴

*توجه!

ديشب با مريم تماس گرفتم گفتم امشب يا فردا ميري بيرون؟! گفت فکر نکنم.چطور مگه؟ گفتم ميخوام يه چيزي برام بخري.گفت چي؟ الان که همه جا تعطيله.گفتم ايني که من ميخوام رو دارن.تعطيل نيست؟ گفت حالا تو بگو چي ميخواي؟ گفتم اکانت! گفت خب من مال خودم رو بهت ميدم.گفتم نه مال تو رو نميخوام.ميخوام مال خودم باشه.گفت اصلاً صبر کن يه چيزي بهت بگم.

چيزي که بهم گفت خيلي جالب بود؛
البته به درد افراد زير نمي خوره:

۱.کساني که به تازگي از اينترنت استفاده مي کنن و هنوز کاي ذوق دارن و شبي ۲۵ ساعت آنلاين هستن و تنها چيزي که باعث ميشه از پاي کامپيوتر بلند شن، تموم شدن اکانتشونه!

۲.کساني که مدتهاست از اينترنت استفاده مي کنن ولي بازم جنبه ش رو ندارن و تنها چيزي که باعث ميشه از پاي کامپيوتر بلند شن، تموم شدن اکانتشونه!

۳.کساني که ترجيح ميدن پول اکانت رو خودشون از جيب خودشون بدن و فقط اين مسئله س که مي تونه باعث بشه يه کم رعايت کنن چند ساعت آنلاين هستن!

اين افراد بقيه ش رو نخونن.

..ولي به درد اين افراد مي خوره:

۱.کساني که هزينه ي اکانت و تلفن رو خودشون ميدن چون با اين روش ۲۵٪ تخفيف مي گيرن انگار!

۲.کساني که اگه به جاي اکانت، يه راست از روي قبض تلفن، هزينه ي اتصال به نت رو بپردازن براشون مسئله اي نيست.

۳.کساني که يهو وسط يه چت مهم، اکانتشون تموم ميشه.نه مي تونن اون لحظه برن اکانت بگيرن نه دوستي، آشنايي، کسي هست که از اون بخوان بگيرن.اگه نصف شب باشه که ديگه واويلا!

حالا جريان چيه؟

شما يه New Connection بسازيد..اگه Connection اي دارين و مثلاً اعتبار اکانتتون تموم شده از اونم مي تونين استفاده کنين.به اين صورت که جاي Username و Passwors رو سفيد ميذارين -هيچي ننويسين- يا اگه از قبل چيزي هست، پاکش کنين.تنها چيز مهم شماره ي تماس هست که بايد يکي از اين ۳ تا شماره رو بنويسين:
۹۰۹۲۳۰۳۰۱۰ / ۹۰۹۲۳۰۳۰۱۵ / ۹۰۹۲۳۰۳۰۲۰

۱۰ رقمه! اشتباه نکردين..خب حالا مي تونين بدون اشغالي از نت استفاده کنين.
نحوه ي پرداخت هزينه هم به اين صورت هست که ۳ ماه بعد، هزينه ش مياد روي قبض تلفنتون يعني هزينه ي استفاده از تلفن که مي دونين ساعتي ۱۰۰ تومن هست.هزينه ي اشتراک اينترنت هم ساعتي ۳۰۰ تومنه حدوداً.پس يه ساعت کار کردن با نت ميشه ۴۰۰ تومن حدوداً..ولي اگه از اين سرويس استفاده کنين ساعتي ۲۰۰ تومن حساب ميشه که با ۱۰۰ تومن هزينه ي تلفن ميشه ساعتي ۳۰۰ تومن! انگار که ۲۵٪ تخفيف گرفته باشين..ولي شديداً توصيه مي کنم اگه جنبه ش رو ندارين کلاً بي خيال شين.اگه دارين، سرويس خوبيه.من ديشب امتحانش کردم و سرعتش خيلي خوبه.در مورد هزينه ش هم نمي دونم؛ خودم امتحان نکردم ولي چيزي که خودشون ميگن، همينه در بالاتر توضيح دادم.لااقل براي مواقع اضطراري :دي خيلي خوبه!

پ.ن: اين سرويس فقط در تهران کار مي کنه.شهرستاني ها بايد کد تهران ۰۲۱ رو اولش بگيرن که نمي ارزه ديگه!


*KIDS THINK QUICKLY

؟TEACHER : Maria, go to the map and find North America
.MARIA : Here it is
؟TEACHER :Correct. Now class, who discovered America
!CLASS : Maria

؟TEACHER : Why are you late, Frank
!FRANK : Because of the sign
؟TEACHER : What sign
"!FRANK : The one that says, "School Ahead, Go Slow




"TEACHER : Glenn, how do you spell "crocodile
GLENN : K-R-O-K-O-D-A-I-L
TEACHER : No, that's wrong
!GLENN : Maybe it is wrong, but you asked me how I spell it



"TEACHER : Millie, give me a sentence starting with "I
...MILLIE : I is
"TEACHER : No, Millie..... Always say, "I am
!"MILLIE : All right... "I am the ninth letter of the alphabet


TEACHER : Donald, what is the chemical formula for water
DONALD : H I J K L M N O
TEACHER : What are you talking about؟
DONALD : Yesterday you said it's H to O!!


TEACHER : Can anybody give an example of COINCIDENCE؟
TINO : Sir, my Mother and Father got married on the same day, same time!


TEACHER : Harold, what do you call a person who keeps on talking when people are no longer interested
HAROLD : A teacher!!!!



*با اين موجود اعصاب خرد کن طرف نشو!
کپي رايت

*شخصیتهای مشهور جهان، اول چه کاره بوده اند؟

*تاريخچه ي تصنيف مرغ سحر

* مونالیزا را در حالتهای روحی مختلف ببینید!

*چرا در حمام آواز می‌خوانیم؟!

به نظر می‌رسد هر کس از صدایش در زیر دوش لذت می‌برد. اما چرا؟

در واقع حمام مثل یک ترکیب‌کننده صدا عمل می‌کند و با 3 مکانیسم مختلف صدای شما را ویرایش می‌کند. در نتیجه صدای شما خوشایندتر می‌شود و از خواندن خودتان لذت می‌برید. اما این 3 مکانیسم ، کدامها هستند؟

1- قدرت و حجم صدا : سطوح سفت و صاف مثل دیواره کاشی‌کاری شده حمامها ، فقط مقدار کمی از صدا را جذب می‌کنند و بیشتر آن را منعکس می‌کنند ، در نتیجه صدای شما ، انرژی بیشتری پیدا می‌کند.

2- پژواک صدا : با منعکس شدن چندباره صدا ، حمام در واقع روی صدای شما افکت می‌گذارد.

3- رزونانس یا تشدید صدا

کپي رايت



*براي اونايي که بلد نيستن:


*The Best Ways To Say I Love You . . .

1. Place notes in your lover's lunch telling him how much you love him.

2. Page you sweetheart with an I Love You page.

3. Give her a soft kiss.

4. Make everyday things special.

5. Give your love a little note or sending him an e-mail with a poem in it.

6. Listen to her every word.

7. Making a list of everything you love about them. No matter how stupid.

8. Spend quality time with the one you love.

9. Have flowers delivered with a note attached saying simply, "I love you."

10. Give unexpected hugs and kisses in unexpected places.

11. Cook them their favorite meal.

12. Hold each other when you fall asleep.

13. Just be together.

14. Give your love a long hard kiss on the lips, followed by a gift.

15. Sending romantic postcards on a daily basis.

16. Get off work early and surprise your sweetheart with a dozen roses and dinner, just because.

17. Spend all week thinking of something special for the weekend and then... do it!

18. Give him a loving smile from across the room.

19. Draw or obtain a new romantic picture of two lovers in each others grasp and give it to your love as a reminder of your passion.

20. If you live quite a distance from your love, surprise them with a visit.

21. When she is asleep in the morning, cover her with rose petals and wake her up to an I love you breakfast in bed.

22. Secretly write S-H-M-I-L-Y anywhere your lover will find it. SHMILY= See How Much I Love You.

23. Rub your nose on your sweetheart's nose!

24. Grab him by the waist, pulling him towards you, then softly touching his lips with yours.

25. Have a romantic weekend.

26. For a week, smothering your spouse with all the small intimate things they like.

27. Share a bottle of wine and a rose....

28. Do a simple act of kindness, such as a backrub when he feels sick, to brighten his day.

29. Make a big sign (like the ones you use for demonstrations) quoting "Did my heart love 'til now?
Forswear it sight, for I never saw true beauty 'til this night."

30. Make a web page for your girlfriend to tell her how much you love her.

31. Write long, erotic letters where you describe how much you love them.

32. Whisper I love you in his ear while dancing a romantic slow melody.

33. Sitting outside under that stars and say, "I have never felt so special before... I owe this to you. I love you."

34. Creep up on your lover and whisper I love you in their ear.

35. In the middle of your partner's conversation with someone else, lean over and whisper I love you in their ear.

36. When you know it will be your partner on the phone say I love you right when you answer it.

37. Look into her eyes, hold her hands and then silently whisper I love you.

38. When you are doing an everyday thing, just look at him, and lean over, give him a little peck and say I love you . . .



-------------------
*بزرگترين:

بزرگترين معما: زندگي
بزرگترين گمان: خدا
بزرگترين راز: مرگ
بزرگترين اشتباه: رها کردن
بزرگترين ابتکار شيطان: جنگ
بزرگترين راز توليد: اندوختن چيزهاي دورريختني
بزرگترين چيز خسته کننده: کسي که حتي بعد از اينکه منظورش رو فهموند، همچنان به حرف زدن ادامه ميده.
بزرگترين آسودگي: علمي که براي بهتر کردن کار استفاده کرده اي.
بزرگترين گناه: ترس
بزرگترين نعمت: سلامتي
بزرگترين قمار: اينکه آرزو رو به جاي عمل بذاري.
بزرگترين لذت: اينکه بهت احتياج داشته باشن.
بزرگترين شانس: بعدي!
بزرگترين پيروزي: غلبه بر خودت
بزرگترين امتيازي که به ديگران ميدي: خودپرستي
بزرگترين کمبود: کمبود اعتماد به نفس
بزرگترين اتلاف: همه ي استعدادها و توانايي هايي که همه مون داريم ولي هرگز از همه شون استفاده نمي کنيم.

بزرگترين چيز در جهان، عشقه: عشق به خانواده، دوستان، همسايه ها و سرزمين مون که در اون از آزادي مون لذت مي بريم.


*The Greatest . . .

The greatest puzzle : LIFE
The greatest thought : GOD
The greatest mystery : DEATH
The greatest mistake : GIVING UP
The greatest need : COMMON SENSE
The greatest invention of the devil : WAR
The greatest secret of production : SAVING WASTE
The greatest bore : ONE WHO KEEPS TALKING AFTER HE HAS MADE HIS POINT
The greatest comfort : THE KNOWLEDGE THAT YOU HAVE DONE YOUR WORK WELL
The greatest sin : FEAR
The greatest blessing : GOOD HEALTH
The greatest law of nature : CAUSE AND EFFECT
The greatest gamble : SUBSTITUTING HOPE FOR FACT
The greatest joy : BEING NEEDED
The greatest opportunity : THE NEXT ONE
The greatest victory : VICTORY OVER YOURSELF
The greatest handicap : EGOTISM
The greatest loss : LOSS OF SELF-CONFIDENCE
The greatest waste : ALL THE TALENT AND ABILITY THAT MOST OF US HAVE BUT
NEVER QUITE GET AROUND TO USING

The greatest thing, bar none, in the world: LOVE, LOVE FOR FAMILY, HOME,
FRIENDS, NEIGHBOURS... AND FOR THE LAND IN WHICH WE ENJOY OUR FREEDOM.



*۱۸ بهمن ۸۴

*ديگه برای هميشه ميخواستيم خداحافظی کنيم .به عنوان آخرين جمله بهش گفتم که : تو دختری بودی که بعد از مدتها تونست قسمتی از قلب منو مال خودش کنه .اگر به توافق نرسيديم دليل بر بد بودن من يا تو نيست . قسمت نبود . اميدوارم خوشبخت بشی و قبل از خداحافظی ميخواستم به عنوان کسی که برای مدتی مهرش تو دلم افتاده بود ، اجازه ازت بگيرم واسه يه کاری . با تعجب گفت باشه اشکالی نداره . منم برای اولين بار از پشت تلفن بوسيدمش !! و برای آخرين بار گفتم خداحافظ و تلفن رو قطع کردم..


*از کتاب «۱۷ داستان کوتاه از نويسندگان ناشناس»

چند قورباغه از جنگلي عبور مي كردند كه ناگهان دو تا از آنها به داخل گودال عميقي افتادند.بقيه ي قورباغه ها در كنار گودال جمع شدند و وقتي ديدند كه گودال چه قدر عميق است به دو قورباغه ي ديگر گفتند كه ديگر چاره اي نيست.شما به زودي خواهيد مرد .

دو قورباغه اين حرفها را ناديده گرفتند و با تمام توانشان كوشيدند كه از گودال بيرون بپرند . اما قورباغه هاي ديگر دائماً به آنها مي گفتند كه دست از تلاش برداريد چون نمي توانيد از گودال خارج شويد، به زودي خواهيد مرد.

بالاخره يكي از دو قورباغه تسليم گفته هاي ديگر قورباغه ها شد و دست از تلاش برداشت.او بي درنگ به ته گودال پرتاب شد و مرد اما قورباغه ي ديگر با حداكثر توانش براي بيرون آمدن از گودال تلاش مي كرد.بقيه ي قورباغه ها فرياد مي زدند كه دست از تلاش بردار اما او با توان بيشتري تلاش كرد و بالاخره از گودال خارج شد.

وقتي از گودال بيرون آمد،‌ بقيه ي قورباغه ها از او پرسيدند:مگر تو حرفهاي ما را نشنيدي؟
معلوم شد كه قورباغه ناشنواست؛ در واقع او در تمام مدت فكر مي كرده كه ديگران او را تشويق مي كنند!!


*از کتاب «۱۷ داستان کوتاه از نويسندگان ناشناس»

يک سقا در هند ، دو کوزه ي بزرگ داشت که هر کدام از آنها را از يک سر ميله اي آويزان مي کرد و روي شانه هايش مي گذاشت.در يکي از کوزه ها شکافي وجود داشت . بنابراين در حالي که کوزه سالم، هميشه حداکثر مقدار آب ممکن را از رودخانه به خانه ارباب مي رساند، کوزه ي شکسته تنها نصف اين مقدار را حمل مي کرد.

براي مدت دو سال ، اين کار هر روز ادامه داشت.سقا فقط يک کوزه و نيم آب را به خانه ارياب مي رساند.کوزه ي سالم به موفقيت خودش افتخار مي کرد.موفقيت در رسيدن به هدفي که به منظور آن ساخته شده بود اما کوزه ي شکسته ي بيچاره از نقص خود شرمنده بود و از اينکه تنها مي توانست نيمي از کار خود را انجام دهد، ناراحت بود.

بعد از دو سال روزي در کنار رودخانه، کوزه ي شکسته به سقا گفت:من از خودم شرمنده ام و مي خواهم از تو معذرت خواهي کنم.
سقا پرسيد:چه مي گويي؟ از چه چيزي شرمنده هستي ؟
کوزه گفت:در اين دو سال گذشته من تنها توانسته ام نيمي از کاري را که بايد، انجام دهم چون شکافي که در من وجود داشت، باعث نشتي آب در راه بازگشت به خانه ي اربابت مي شد.به خاطر ترکهاي من، تو مجبور شدي اين همه تلاش کني ولي باز هم به نتيجه مطلوب نرسيدي.

سقا دلش براي کوزه ي شکسته سوخت و با همدردي گفت:ز تو مي خواهم در مسير بازگشت به خانه ي ارباب، به گل هاي زيباي کنار راه توجه کني.

در حين بالا رفتن از تپه، کوزه ي شکسته، خورشيد را نگاه کرد که چگونه گل هاي کنار جاده را گرما مي بخشد و اين موضوع، او را کمي شاد کرد اما در پايان راه باز هم احساس ناراحتي مي کرد چون ديد که باز هم نيمي از آب نشت کرده است.براي همين دوباره از صاحبش عذرخواهي کرد.

سقا گفت:من از شکاف هاي تو خبر داشتم و از آنها استفاده کردم.من در کناره ي راه، گل هايي کاشتم که هر روز وقتي از رودخانه بر مي گشتيم، تو به آنها آب داده اي.براي مدت دو سال، من با اين گل ها، خانه اربابم را تزئين کرده ام. بي وجود تو، خانه ارباب نمي توانست اين قدر زيبا باشد.

پ.ن:مرسي..مرسي به خاطر چيزهايي که به من بخشيدي حتي اگه خودت هيچ وقت دقيقاً ندوني شون..
پ.پ.ن: فکر کنم اين داستان، ميشه معناي همه ي حرفاي تو.آره؟

*گریه بر هر درد بی درمان دواست / چشم گریان، چشمه ی فیض خداست
تا نگرید ابر، کی خندد چمن / تا نگرید طفل، کی نوشد لبن
مولوی

خنده بر هر درد بی درمان دواست
عامیانه

وقتی در اثر پیاز خورد کردن یا رفتن گرد و غبار تو چشم ، اشکمون در میاد ، مواد تشکیل دهنده این قطره اشک با اون حالتی که به طور عاطفی گریه می کنیم تفاوت داره . وقتی عاطفی اشک میریزیم ، این قطره اشک حاوی پروتئین و آدرنالین هست و همین کمک میکنه تا فشار خونمون را پایین بیاره و به حد عادی برگردونه ، برای همین هست که بعد از گریه کردن احساس سبکی میکنیم. اوج کار برای من وقتی بود که فهمیدم اون قسمتی از مفز که وظیفه کنترل خنده را داره ، وظیفه گریه هم بر عهده اش هست ...خنده کردن ، زیاد نیازمند به لوازم خاصی نیست در صورتی که اشک ریختن حتما به حضور قلب نیازمند هست...

*مي بينم که اکتيو شدي! خبريه؟

*يه نقشه ي خوب؛ و جديد البته..با اهداف بلند مدت.البته اگه برام ارزشمند باقي بمونه.

*کللللللللي ايميل بازي؛ ارسال ميل هاي عقب افتاده و باقي قضايا.

*وقتي ميل هاي شما دو نفر همزمان توي باکسم مياد مي مونم کدوم رو اول باز کنم! اعتراف مي کنم که تو معمولاً نفر دوم هستي.

*امروز که صحبت مي کرديم، دوستم گفت دقت کردي تو همه ي عادتها و رفتارهاي تازه ت رو با اضافه کردن يه «معمولاً» به اول جمله هات، به خوردم ميدي؟!!


[Link] [4 comments]




Monday, February 06, 2006
Did u know?
*۱۷ بهمن ۸۴

*يه مرد خوب، يه مرد مُرده س! (((((:

*در راستاي اينکه اصولاً از اين قرطي بازي ها خوشم نمياد که مثلاً بخوام برم دانشگاه و استاد دودر کنه يا بچه ها کلاس رو بپيچونن و اينا، اول گفتم دير ميرم؛ بعد گفتم خوابم مياد اصلاً نميرم و کلي خوابيدم.بسي خوش گذشت. ... ِ ... ی استاد و کلاسش!

پ.ن: قبلنا فقط بچه ها کلاس دودر مي کردن.الان استادا مهلت نميدن به آدم! بعد ميگن چرا علم پيشرفت نمي کنه؟

پ.پ.ن: کسي اگه فهميد من چي گفتم به خودم هم بگه لطفاً.پيشاپيش تنکس..


*صحنه هايي كه در اون يه نفر ضايع ميشه، از جمله جاهاييه كه جووناي تهرووني از حضور در اونجا لذت ميبرن!

*دلم مي‌خواست بگم كه چطور توي يك شب برفي، اسم مهربان‌ترين دوستم، از لينك دوستان به صفحه دوم شناسنامه‌ام منتقل شد، درحالي كه درست يك سال و يك ماه و يك روز از آشنايي ما گذشته بود!


*آيا مي دانستيد:

۱. به طور ميانگين در غرب مردم معمولاً هر ۷ سال یک‌بار خانه‌شان را عوض می‌کنند!
۲. نصف جمعیت جهان زیر ۲۵ سال سن دارند.
۳.خفاش به هیچ وجه نمی‌تواند راه برود و علت آن نازکی استخوان پاهایش است و اگر راه برود پاهایش می‌شکند.
۴.بچه نهنگ بلافاصله پس از تولد، در حدود شش تا هشت متر طول و بیش از سه هزار کیلوگرم وزن دارد.
۵.از هر ده نفر در جهان، یک نفر در جزیره زندگی می‌کند.

۶.ببشترین تماس تلفنی در امریکا در روز مادر انجام می‌شود!
۷.تعداد انواع سوسک‌های روی زمین از دیگر انواع موجودات زنده بیشتر است.
۸.چین بیشترین تعداد دستگاه تلویزیون را در جهان دارد. (۲۰۰ میلیون دستگاه)
۹.امروزه نزدیک به یک بیلیون تلویزیون در جهان وجود دارد.
۱۰.در امریکا تعداد تلویزیون‌ها از تلفن‌ها بیشتر است.

۱۱.ماهی طلایی تنها جانوری است که می‌تواند هم پرتوهای فرابنفش و هم فروسرخ را ببیند.
۱۲.در امریکا در حدود ۲۸۰ میلیون بوقلمون در روز شکرگزاری فروخته شد.
۱۳.سمور آبی (یا همان سگ دریایی) به راحتی در آب‌های سرد و منجمد به شکار می‌رود؛ زیرا دو لایه پوست ضخیم دارد.
۱۴.بیش از یک بیلیون ترانزیستور در هر ثانیه ساخته می‌شود!
۱۵.بیش از ۱۵۰ میلیون گوسفند در استرالیا وجود دارد در حالی که تنها ۱۷ میلیون نفر در آنجا زندگی می‌کنند.

۱۶.در نیوزیلند ۴ میلیون نفر آدم و ۷۰ میلیون گوسفند زندگی می‌کنند!
۱۷.مورچه‌ها نمی‌توانند غذایشان را بجوند. آرواره‌ی آن‌ها مانند قیچی حرکت می‌کند و آن‌ها غذاهای تر و آبدار را قطعه‌قطعه می‌کنند و از شیره‌ی آن می‌خورند. قطعه‌های ریز غذاهای خشک را هم با آب دهان نرم می‌کنند و سپس می‌خورند.
۱۸.نصف جمعیت جهان ۵٪ ثروت جهان را در اختیار دارند!
۱۹. بیل هانا و جو باربرا، تام و جری را در سال ۱۹۳۹ ساختند.
۲۰. اولین مسابقه‌ی ورزشی که پوشش تلویزیونی داده شد: مسابقه‌ی بیس‌بال یک مدرسه‌ی ژاپنی در سپتامبر ۱۹۳۱...
ادامه ش اينجا و اينجا


*۱۶ بهمن ۸۴

*مث احمقا رفتيم سر کلاس.ما ۳ نفر بوديم و خب استادي در کار نبود که کلاسي بخواد باشه يا نباشه؛ نتيجه اينکه کلي اينترنت بازي، بعدشم اومدم خونه ميل بازي و وبخوني و اينا..ترم هنوز عملاً شروع نشده؛ پس من چرا انقدر خسته م؟


*۱۵ بهمن ۸۴

*باز اول ترم شد و من، تنهايي و بدون اينکه کلاسي داشته باشم يا اصلاً بخوام تلاش کنم توي کل دانشکده يه دوستي، آشنايي، کسي رو پيدا کنم رفتم جشن شکوفه ها؛ هوا خيلي لطيف بود.بارون ميومد.از همونا که ريز و تنده..همه جا رو تميز مي کرد..کلي وبگردي کردم..به سه تا دوست تلفن زدم.آخه حيف بود.من سالي يه بار، اخلاقم خوبه.خواستم يه محبتي کرده باشم تا توي اون مود هستم.يکي شون نبود ولي دو تاي ديگه کلي ذوق مي کردن: يکي شون براي اولين بار بهم گفت خوشحالم کردي!!! -هرچند من اصلاً اون مکالمه بهم نچسبيد هرچند خيلي راحت بودم- و اون يکي ازم خواست چند روز ديگه که مياد تهران ببينيم همديگه رو.مي گفت دو نفر ديگه هم هستن..و من گفتم فقط ميخوام تو رو ببينم.اونم کلي بهش چسبيد؛ يه دونه از اون «مرسي» ها بهم گفت (:

*من عاشق داستان کوتاهم.کوفتت شه اگه بخوني و ياد من نباشي:دي

*قهوه / کنگره / استوديوي شماره ي ۵۴/ تصوير يک زناشويي / داستان اشباح با يک مسواک

[Link] [5 comments]




Saturday, February 04, 2006
زبان آموزان متقلب
*۱۴ بهمن ۸۴

*دختر! مگه مجبوري تا نصفه شب بيدار بموني، بعد صبح در حالي که داري کور ميشي، مث اينا که صد ساله نخوابيدن، بلند شي خرخوني کني واسه فاينال؟

*کلي تقلب! چند روز پيش براي يکي از دوستان سخنراني مي کردم، مي گفتم تو که اين همه درس مي خوني ديگه چرا انقدر تقلب مي کني؟ آخه عادت کرده همه ي درس رو خلاصه روي ميز و صندلي و اينا بنويسه..امروز کلي يادش بودم.من همه ي همه ي سوالاي امتحان زبان رو بلد بودم ولي قرار بود اگه شد به نغمه برسونم.مدير آموزشگاه، طرف ماست و هرطوري شده ۳-۲ دقيقه پگاه رو فرستاد بيرون که ما تقلب کنيم.لاي در وايساده بود خودش؛ گفت وقتي در رو بستم يعني پگاه داره مياد! حالا هي من به نغمه ميگم تندتند ازم بپرس.اونم خنگ شده؛ مث گيجا چونه مي زنه که اين رو تو داري غلط ميگي.حالا چيزي هم که بهش گير داده بود يه نکته ي گرامر بود که من يک ساعت قبلش خونده بودم! ول نمي کرد که.فرناز مارمولک! تندتند از روي پاسخنامه ي من، برگه ش رو صحيح مي کرد.يکي هم زدم به امير که تعارف نکنه برگرده ببينه ورقه م رو.شهاب و مريم هم که مسابقه گذاشته بودن کي بيشتر صدا م مي زنه ازم سوال کنه.حالا پگاه اومده ميگه امير! چرا تا من رفتم بيرون، جواباي تو درست شد؟ اونم مث ماست داشت پيشنهاد مي داد پگاه بازم بره بيرون -تاااابلو!- که با پا يکي زدم به صندلي ش که يعني «شات آپ».پگاه گفت بفرما جوابت رسيد! بازم مث گيجا بود امير.شک دارم فهميده باشه جريان چي بود اصلاً! :دي

*مامان اصرار داره من اگه برام ممکنه يه کم برم دانشگاه! :دي شنبه کلاس ندارم خب.چي کار کنم؟ :پي


*۱۳ بهمن ۸۴

*اينکه همه ش يه کار رو انجام بدم، کسل کننده س؛ حتي اگه بهترين کار دنيا باشه.در راستاي اينکه از فرط يه جا نشستن و هي کتاب خوندن، حالم داره به هم مي خوره يه کم آشپزي کردم!! و فکر کنم ديگه همه مي دونن چي درست کردم؟ ماکاروني! خوبي ش اينه که ديگه کسي نمي تونه ازش ايراد بگيره چون
۱.من هميشه همين رو درست مي کنم و خوب بلدمش!
۲.فقط همين رو درست مي کنم.تازه کلي هم همه ذوق مي کنن!
۳.ناراحتي خودت درست کن.من ديگه دست نمي زنم:دي

*وقتي همه از حسودي در و ديوار رو به هم مي کوبن ((:

*شب نشيني و کلي حرف بعد از مدتها...

*... می‌آيی
همه‌ی دنیا را خاموش کنم
بعد تو همه‌اش را روشن کنی؟

دوستت دارم
تا ابد مال تو
باهاش نان بخر
باهاش دور بزن در ميدان شهر
مثل پلاک بينداز به گردنت
.
.
.
دوستت دارم
تا ابد مال تو
باهاش ستاره رصد کن
باهاش برام نامه بنويس.

اصلاً می‌آیی خورشید را
پس بفرستم برای خدا
و تو ببينی که حضورت کافی‌ست؟




هرجا باشی
برای ديدن تو
شهر به شهر خواهم آمد
آنقدر که از پرتگاه زندگی
بيفتم.



دست‌هات!
دست‌هات را از من نگير.
وقتی شيفته در روياهام
دنبال تو می‌گردم
چيزی ته دلم زير و زبر می‌شود
سرم را توی بغلم می‌گيرم
حيف که نيستی
حيف که برای من
شمع هم نمی‌توانی روشن کنی!

*بوی آبی لاجورد

نارنجی می‌خوانم بیایی
و خدا تب کرده است
همه‌ی این اتاق را
صورتی می‌دوم بشنوی
مربع به مربع دوست داشتنت را می‌‌شمارم
هنوز دل دل می‌کند
در چشم‌هام
بی قرار می‌شود
آخر خدا و اینهمه دلتنگی؟
من که حلقه حلقه به تنت پیجیده بودم!
تو نخواه
خدا از تاریکی می‌ترسد
و من بدون لباس‌هات سرما می‌خورم.

به راه رفتنت
يا به کفش‌هات اگر فکر ‌کنم
می‌آيی؟
خدا کند سر راه
يادت بماند پرتقال و نان
توتون پيپ هم
ديگر چيزی نمانده
طاقت من
يک کبريت بکشم
تمام می‌شود.

من
بهار می‌شوم
تو
تنم را پر از شکوفه کن.

رنگ‌ها را
با انگشت‌های تو شمردم
باز هم يکی زياد آمد
می‌شود اين انگشت را
دو بار ببوسم
گل‌بهی را هم بردارم؟
...
راستش را بخواهی
جيب‌هام پر از رنگ است.

اگر صبح زودتر از من بيدار شدی
بوسم کن
اما اگر من
زودتر بيدار شدم
بر سينه‌ات
منتظر همان بوسه
می‌ميرم؟




خانه‌ای با چهار اتاق
بی ديوار ديده بودی؟
باغی سرسبز
تا آن‌سوی جهان
شنيده بودی؟
طناب رخت را
از اين سر دنيا
به آن سر دنيا کشيده بودی؟
با ملافه‌ها
بر بند بند ‌نوشته‌های من
در بوی آبی لاجورد
دويده بودی؟

گمت کنم
لای ملافه‌ها
يا پيدات کنم؟

ديدی همه‌ی ما
دربدر شديم؟
ديدی باز عاشقت شدم؟
اين‌بار
در بدر تو.

با بودنت
بهشت را ديدم
حالا خدا
دنبال سیب سرخی می‌گردد
تا از بهشت آسمان
رانده شود.


*رقص

بيا با اين آهنگ برقصيم
به حرکت پا
کاريت نباشد
خدا نشسته آنجا
نگاه می‌کند
به پيچش دست‌های تو
به پاهای من
تنها نشسته آنجا
مبهوت
باز هم دير رسيده!
من پا عوض می‌کنم
تو بخند
...
گردش دست‌هات
مال من؟


ذره ذره در آغوشت جا بگیرم؟
ذره ذره ببوسمت؟
لباس‌هات را
ذره ذره
به باد بدهم؟
تو را مزه مزه کنم؟
با دلتنگی‌ات چه کنم



بيا با اين آهنگ برقصيم
به حرکت پا
کاريت نباشد
...
چرخش دست‌هات
مال من؟

پ.ن: من هيچ وقت شعور شعر خوندن نداشته م.شعره ۲۰۰ تا معني هم داشته باشه من فقط مفهوم عاشقانه و رمانتيکش رو مي گيرم! اينطوري راحت ترم.بيشتر خوش مي گذره.


[Link] [4 comments]




Friday, February 03, 2006
شومينه
*۱۲ بهمن ۸۴


*Become the Master of your fate - the Captain of your soul! Learn how now...
Vic Johnson




*Men are anxious to improve their circumstances, but are unwilling to improve themselves; they therefore remain bound.
James Allen



*کم کم دارم از الفي -علافي؟- خسته ميشم؛ به جون خودم، زودي ميرم دانشکده هفته ي ديگه.


*۱۱ بهمن ۸۴

*دوستان عزيز! قبل از پيچانيدن خانواده ي گرامي به منظور ملاقات با دوستان! تان لطفاً هماهنگي بفرماييد تا ۳ نشود؛

پ.ن: تقصير ما ۳ تا نبود.خواهر خودت دهنش لق ه!
پ.پ.ن: تا تو باشي، ما رو نپيچوني! :دي

*از اين خواباي کشدار خوش مزه..

*خوش خبر باشي: درس دکتر فرداد هم پاس شد! :دي

*روان شناسي ِ ترس!

*روانکاوي مرحله اي از روان پزشکيه؛ به روان پزشک وقتي در حال روانکاويه ميگن روانکاو.هيپنوتيزم، يکي از روش هاي روانکاويه! .. ۱۴۸...


*۱۰ بهمن ۸۴

*اره؟ هري پاتر و سنگ جادو..فکر نمي کردم ازش خوشم بياد.آي حرص مي خورم از دست فضولاي قصه!


*۹ بهمن ۸۴

*مي گفت آخر بازي، گم شدن و جداشدنه..

*هروقت حس کردي داري با گذر زمان، خودت رو مي کشي و اين اذيتت مي کنه، خيلي ساده، دراز بکش يا راه برو و فکر کن: دنيا انقدرا هم که تو ميخواي زورکي باورش کني، بي سر و ته نيست؛

گاهي دلم ميخواد يه بچه باشه که باهاش بازي کنم -مني که بچه دوست ندارم!- گاهي دلم ميخواد يه نوزاد رو تماشا کنم فقط؛ دستاي کوچولو ش رو بگيرم توي دستام.ببينم چطوري نگام مي کنه.ببينم از خنده ي من مي خنده.

ما هيچ وقت نمي ميريم؛ خدا وجود داره و بي رحم هم نيست.بهت فرصت ميده؛ انقدر که بتوني همه چيز همه چيز رو ياد بگيري.پس اگه يه روز، به جاي کتاب خوندن، بارون رو تماشا کردي اصلاً عيبي نداره.اون هم برات لازمه.از اون هم ياد مي گيري.هر آدم خوبي که مياد توي زندگي ت، هر کسي که تو دوستش داري، هديه ي اونه.براي تو فرستادت ش.تو باور مي کني مامان، دوستت داره ولي باور نمي کني خداي مامان، تو رو خيلي بيشتر دوست داره.قبل از اينکه䀠دختر / پسر مامان باشي، قبل از اينکه هر کسي باشي، انگار فرزند اوني.جزئي از اون هستي.باور نکن که دوستت نداشته باشه.شک نکن که اون، وجود داره يا نه.مي دوني که هست هرچند نميخواي حتي پيش خودت هم باورش کني.چطور نوازش دست کسي رو که دوست داري حس مي کني ولي نمي بيني که اون فقط واسطه ست؟ کسي که نخواد خودش رو بکشه، هرگز نمي ميره عزيزم (:


I am thankful...


.. for the husband who complains when his dinner is not on time, because it means he is home with me, not with someone else.


.. for the teenager who is complaining about doing dishes, because it means she / he is at home, not on the streets.


.. for the taxes that I pay, because it means that I am employed .


.. for the mess to clean after a party, because it means that I have been surrounded by friends.


.. for the clothes that fit a little too snug, because it means I have enough to eat.


.. for my shadow that watches me work, because it means I am out in the sunshine.


.. for a lawn that needs mowing, windows that need cleaning, and gutters that need fixing, because it means I have a home.


.. for all the complaining I hear about the Government, because it means we have freedom of speech.



.. for the parking spot I find at the far end of the parking lot, because it means I am capable of walking, and
that I have been blessed with transportation.


.. for my huge heating bill, because it means I am warm.


.. for the lady behind me in church that sings off key, because it means that I can hear.


.. for the pile of laundry and ironing, because it means I have clothes to wear.


.. for weariness and aching muscles at the end of the day, because it means I have been capable of working hard and using those limbs.


.. for the alarm that goes off in the early morning, because it means that I am alive.

And finally


.... for too much e-mail, because it means I have friends who are thinking of me and are trying to make me smile even when they are out of touch..




*۸ بهمن ۸۴


*I Wanted To Change The World

When I was a young man, I wanted to change the world.

I found it was difficult to change the world, so I tried to change my nation.

When I found I couldn't change the nation, I began to focus on my town.
I couldn't change the town and as an older man, I tried to change my family.

Now, as an old man, I realize the only thing I can change is myself, and suddenly I realize that if long ago
I had changed myself, I could have made an impact on my family. My family and I could have made an impact
on our town. Their impact could have changed the nation and I could indeed have changed the world.



*بعد از قرن ها، يه جلسه ي کلاي زبان خوب..فقط قسمت بدش، تلفني بود که انقدر نغمه رو ناراحت کرد که هنوز کلاس شروع نشده، رفت خونه.چند وفته ناراحته ولي چيزي بهم نگفته.منم اصرار نکردم.ديگه؟ پگاه گفت رايتينگ م بهترين بود توي کلاس :دي «بريدا» رو خونده بود بالاخره؛ و اولين جلد از سري کتاباي هري پاتر رو آورد بخونم.شروع نکردم البته.فقط جلدش کردم و يه مارکر براش انتخاب کردم.همونکه رو ش نوشته لاو!

*داشتم مي رفتم بيرون.چکمه هام رو اومدم بپوشم که خواهرم گفت تلفن! دويدم ببينم چي کارم داره.دختر خاله ي گرامي بود.اخبار جالبي داشت برام.تو بودي؟

*ديشب تا ساعت ۲ نشسته بودم کنار شومينه و شعله هاي آبي رنگش رو تماشا مي کردم.«استادان بسيار، زندگي هاي بسيار» زو دوست دارم؛ حتي قبل از اينکه شروع کنم به خوندن، از طرح جلدش خوشم اومد.روي صفحه اولش، به جز تاريخ خريد، دو تا برگه ي زرد رنگ هست.رو ش چيزي نوشته نشده ولي پر از خاطره س.لااقل ديشب بود.

*طرح م پاس شد.روي پيجر خواهرم ۲ تا مسج مسخره فرستادم: «سال نو مبارک»..«عيد مبارک»..تقريباً بالافاصله تلفن زد گفت پاس شده -رسماً گند زده بودم امتحان رو- يه مسج «دوستت دارم» هم بعدش فرستادم.خوش گذشت (:


*There are two primary choices in life: to accept conditions as they exist, or accept the responsibility for changing them.

Denis Waitley

توي زندگي، دو تا انتخاب مهم وجود داره: اينکه شرايط رو همونجوري که هست بپذيري، يا اينکه مسئوليت تغيير دادنشون رو قبول کني.



[Link] [0 comments]