About Me
مريم خانوم!
شيفتهي صدای محمد اصفهانی، کتابهاي پائولو کوئيلو، ترانههاي اندي و کليهي زبانهاي از چپ به راست و برعکس! پروفایل کامل مریمی.. Maryami_Myself{@}yahoo.com Previous Posts Friends Ping تبادل لینک اونایی که بهم لینک دادن Maryam, Me & Myself* 118 GSM ويکيپديا No Spam پائولو کوئیلو آرش حجازی محمد اصفهانی انتشارات کاروان ميديهاي ايراني Google Scholar Song Meanings وبلاگ پائولو کوئیلو کتابهاي رايگان فارسي Open Learning Center ليست وبلاگهاي به روز شده
لينک دادن، به معناي تائيد مطالب از جانب من نيست.
Archive
● بهمن۸۲ Counter Subscribe
ايميلتون رو وارد کنين تا مطالب جديد براتون فرستاده بشه.
|
Tuesday, April 17, 2007
ترسهاي دوران بچگيم
*۲۷ فروردين *سرما خوردهم اساسي! استخوان درد ش حالا هيچي؛ اين گلو درده کشته من رو. *به دليل مورد دار بودن جک خندهداري که برايم ايميل شد، از نوشتن آن معذورم ولي خيلي خنديدم. مرسي (: *آخ جون تنوع! دعوت شدم به بازي وبلاگي جديد: ترسهاي دوران بچگيم ۱. ما يه چراغ خواب داشتيم - آباژور در واقع - که اون قسمتي که روي لامپش قرار ميگرفت، ميشه گفت مقوايي بود تقريباً و رو ش عکس کلبه و جنگل و گل و بلبل داشت. شب که ميشد، همين که مامان اين رو روشن ميکرد و ميرفت، روي ديوار يه سري آدمک ظاهر ميشدن و شروع ميکردن به راه رفتن! به جون خودم راست ميگم. من خيلي ميترسيدم ازشون. فکر ميکردم اينا روح پادشاههاي مردهن! هرچي فکر ميکردم چه ضرري ميتونن برامون داشته باشن، چيزي به ذهنم نميرسيد ولي بازم ميترسيدم ازشون. زير پتو قايم ميشدم که خوابم ببره. يه شب خيلي اتفاقي فهميدم که خواهر گرامي هم دقيقاً همون آدما رو ميبينه. من اول چيزي بهش نگفتم ولي وقتي اون گفت، فهميدم دقيقاً همون چيزها رو ميبينه اما تا مامان رو صدا ميزديم، همهشون غيب ميشدن. به جون خودم راست ميگم! ۲. فکر ميکردم عزرائيل يه موجود گندهي سياه و ترسناکه. نميدونستم يه فرشتهش که کارش راحت کردن آدما از عذابِ تحمل کردنِ دنياست. ۳. همهش ميترسيدم از بچه دزدها. بعد فکر ميکردم هر مرد چاقي ميتونه بچه دزد باشه. هنوزم از مرداي چاق و گنده ميترسم يه جورايي. فکر ميکنم دخترا رو ميدزدن! حتماً بعداً هم فکر ميکنم پيرزنها رو ميدزدن! :دي ۴. سريال جنگجويان کوهستان رو يادت مياد؟ حدود ساعت ۱۱ شب شروع ميشد تا ۱۲ اينا. هر وقت خوابم نميبرد و اين سرياله شروع ميشد، فکر ميکردم پرت شدهم توي سياهچال بيانتهاي شب. حس ميکردم حالا فاجعه ميشه اگه آدم شب دير خوابش ببره. ۵. از نوار ويدئويي که رو ش فيلم ترسناک ضبط شده بود و مثلاً روي تويزيون بود، ميترسيدم. الان از خود فيلم ترسناک هم نميترسم. فقط از اونايي که دخترا رو ميدزدن ميترسم راستش. ۶. از پشت کنکوري بودن وحشت داشتم هميشه. خدا رو شکر سال اول قبول شدم. ۷. توي دانشگاه از اينکه درسي رو بيفتم يا استاد لج کنه و عمداً من رو بندازه نگران بودم گاهي. هيچ وقت هم هيچ درسي رو نيفتادم. البته وقتي دانشگاه رفتم، ۱۸ سالم بود. خيلي هم بچه محسوب نميشدم :دي ۷ تا بسه ديگه؟ دعوت ميکنم: نامههاي باد ، veroneeque، مريميداتکام... *تو هم کمکم بايد از فرندليست من حذف شوي. من اصولاً مثل گلچين روزگار عمل ميکنم؛ خوشسليقهم و ميچينم آن گلهايي که به عالم نمونهاند. خارهاي تو دارن زيادي زياد ميشن؛ خوشم نمياد... *خدايا! مرا از عذاب وجدان زيادي وبگردي کردن برهان. *يک حرفي اينجا توي گلويمان قلنبه شده است. هي هر دفعه ميخواهيم بگوييم، اين Myself هي پابرهنه ميپرد وسط، باعث ميشود ما عمداً خودمان رو خر کنيم، يک چيز ديگر بگوييم. بعد باورمان شود که حرف مهمتري نداشتيم براي گفتن. خلاصه اينکه اينگونه پيش برود، ما ۱۰۰ سال ديگر هم به شما چيزي نميگوييم. شما هم که ماشاالله! فقط ما ماندهايم شما از ما هم گيجتريد يا استعداد خداداديتان در تظاهر کردن به گيجي از ما هم درخشانتر است. شما را به خدا اگر ميفهميد، يک جورهايي بگوييد که ميفهميد؛ ما لااقل خيالمان راحت شود که ناگفته از دنيا نرفتهايم. عواقب احتماليش هم گردن خودمان. پ.ن: اگر کسي فهميد ما چه مرگمان است به خودمان هم بگويد! ممنون ميشويم. *ورون جان اصولاً سرش توي مسنجر شلوغه هميشه. تا بياد جواب بده من دويست بار اومدهم بيرون! امشب براي سومين بار چشمانمان به جمال عکس ايشان روشن و منور شد و در کمال پررويي بهش يادآوري کردم که از ۴ فروردين - مهلتي که براي عيد ديدني ازم خواسته بود! - خيلي گذشته و اگه ممکنه لطف کنه اون شعره رو که قولش رو بهم داده بود، يادم بده. اصولاً من ورون جان رو خيلي اتفاقي کشف کردم و وقتي ديدم لينک داده بهم، بيشتر تعجب کردم و وقتي فهميدم ارمنيه، بسي مشعوف شدم که بالاخره يکي پيدا شد ارمني بلد باشه. بعد آويزونش شدم که فلان شعر ارمني رو يادم بده درست بخونم. ورون جان هم خيلي خوشاخلاق استقبال کرد و گفت چشم. فقط چون سرش شلوغ بود، طول کشيد تا الان. حالا ميپرسه کدوم شعره رو ميخواي و هي ميخنده، من هم گيج! ميگم خب بلد نيستم که. چطوري بگم؟ - آرومه؟ تند ه؟ چه جوريه؟ - تند ه! ورون جان شروع ميکنه بخشي از آهنگهاي ارمنياي رو که يادش مياد مينويسه ولي براي من اصلاً آشنا نيست خب! ميگه هرجوري بلدي بخون؛ شايد فهميدم کدومه. وقتي ميگم رو م نميشه! ميخنده و يادم ميده چطوري اول آهنگ رو براش جدا کنم که بفهمه کدومه. حالا قراره يادم بده. برم ببينم ميشه اولش رو جدا کنم يا نه... [Link] [0 comments] |