Maryam, Me & Myself

يادداشت‌هاي مريم خانوم



About Me



مريم خانوم!
شيفته‌ي صدای محمد اصفهانی، کتاب‌هاي پائولو کوئيلو، ترانه‌هاي اندي و کليه‌ي زبان‌هاي از چپ به راست و برعکس! پروفایل کامل مریمی..



تاريخ تولد بلاگ‌م: ۲۸ دي ۸۲

Maryami_Myself{@}yahoo.com


Previous Posts





Friends





Ping
تبادل لینک
اونایی که بهم لینک دادن
Maryam, Me & Myself*

118
GSM
ويکي‌پديا
No Spam
پائولو کوئیلو
آرش حجازی
محمد اصفهانی
انتشارات کاروان
ميدي‌هاي ايراني
Google Scholar
Song Meanings
وبلاگ پائولو کوئیلو
کتاب‌هاي رايگان فارسي
Open Learning Center
ليست وبلاگ‌هاي به روز شده
لينک دادن، به معناي تائيد مطالب از جانب من نيست.

Google PageRank Checker Tool



Archive


بهمن۸۲
اسفند۸۲
فروردين۸۳
ادامه فروردين۸۳
ارديبهشت۸۳
خرداد۸۳
تير۸۳
مرداد۸۳


Subscribe



ايميل‌تون رو وارد کنين تا مطالب جديد براتون فرستاده بشه.





Thursday, March 29, 2007
همسر ايده‌آل من
*۴ فروردين

*شرق تهران رو اصلاً بلد نيستم - نيست حالا غرب رو مث کف دست‌م مي‌شناسم! - و امروز، کمي حس کريستف کلمب بودن بهم دست داده بود؛ هر چند آدرس خيلي دقيق بود و عملاً طوري مسير رو رفتم انگار دفعه‌ي هزارم‌ه! اون راه رو ميرم.
منزل دوست گرامي بسيار خوشگل و مرتب بود و من اعلام کردم که عمراً باور نمي‌کنم تو هميشه انقدر مرتب باشي! و دوست گرامي هم خنديد و گفت معلوم‌ه که نيستم! ظاهراً اصولاً هيچ کس خونه‌ش هميشه مرتب نيست :دي
قسمت جالب‌ش هم ديدن يکي از دوستان دوران دبيرستان بود -بعد از ۴ سال- و خب يا اون آدم خيلي فهميده شده توي اين مدت! يا من زياد نرفته بودم تو بحرش!
قسمت جالب‌ترش اين بود که هر بحثي راه انداختيم، نظر همه‌مون مث هم بود و خب جاي بحث نداشت :دي
نتايج اخلاقي:
۱. من امروز به خاطر دوست‌م مجبور شدم يه دروغ بگم ولي لازم بود؛ براي همين وجدان‌م زياد درد نمي‌کنه.
۲. اگه ميخواي رقصيدن ياد بگيري، از يکي از آشناها ياد بگير؛ اصلاً سعي نکن از کليپ‌ها و خواننده‌ها و اين چيزا تقليد کني چون اون وقت، مدل‌ت خيلي جلف ميشه، عين رقاص‌ها. بعد خيلي زشت‌ه ديگه! تو که اين رو نميخواي! :دي
۳. آلبوم ديجيتال خيلي خوشگل‌ه چون عملاً کل صفحات آلبوم، عکس توئه - نه اينکه عکس رو بچسبوني روي صفحه‌ي آلبوم- ولي نمي‌دونم ۳۲۰ تومن مي‌ارزه يا نه؟!
۴. مرسي براي کتاب. مي‌خونم‌ش حتماً هر چند از م.حورايي زياد خوش‌م نمياد راست‌ش.

*۵ فروردين

*حوصله‌ي کتاب خوندن ندارم اين روزا.عوض‌ش چند تا تصميم گرفتم:
۱. عمه‌ي مامان رو دوست دارم؛ مخصوصاً چون گفت «يه بار بيا ببين ما کجا زندگي مي‌کنيم» ديگه حتماً بايد امسال برم خونه‌شون. تنبلي هم نمي‌کنم.
۲. نمي‌دونستم اگه حرف خونه قديمي اون يکي عمه‌ي مامان بشه، بعدش ياد پسرش ميفته و گريه‌ش مي‌گيره.. هر چند من نگفتم اول. خودش پرسيد و خب.. بعد از ۵-۴ سال واقعاً بايد يه کم براش عادي شده باشه. به نظر من که حتماً بايد به زور هم شده ببرندش پيش يه مشاور يا روانشناس.. يعني چي که «شايد وقتي بميرم، از اين غم راحت بشم؟»

*در راستاي پر کردن اوقات فراغت:
همسر ايده‌آل من کسي است که:

۱. چاق نباشد! از چاقي متنفرم. نمي‌گويم خوش‌تيپ باشد. فقط چاق نباشد ولي لطفاً لاغر و مردني هم نباشد.

۲. از آدم‌هاي لوده و نيز انسان‌هاي عصا قورت داده به يک اندازه بدم مي‌آيد. آدم به اين گندگي بايد بداند کجا جدي بنشيند، کجا جوک تعريف کند!

۳. از هرگونه smoke و drug و alcohol بدش بيايد.

۴. پرحرف نباشد. از آدم‌هاي پرگو خوش‌م نمي‌آيد. البته حرف داريم تا حرف! بعضي حرف‌ها را هرقدر هم بشنوي، باز کم است.

۵. دروغگويي را با جنايت و پنهان‌کاري را با خيانت يکي بداند. من اصولاً جنبه‌ي شنيدن همه چيز را دارم؛ - گير هم نمي‌دهم. شايد فقط چند تا سوال - ولي از خود ايشان و همان اول!.. نه ۳ سال بعد، از فاميل ِ دوست ِ همکلاسي ِ همسايه‌ بغلي ِ خواهر شوهرم اينها!

۶. اصولاً با «قبلاًها! دوست‌دختر داشتن» طرف مقابل‌م - با رعايت ضوابط! و در حد فقط آشنايي و شناخت، نه ...! - مشکل چنداني ندارم اما نه ۲۰۰ تا! نهايتاً يکي دو تا! چون معتقدم اولين دوست يک آدم، لزوماً همسر دلخواه آن آدم نمي‌تواند باشد. گير هم نمي‌دهم، به اين شرط که همه چيز واقعاً تمام شده باشد. آدم تا وقتي دل‌ش پيش کس ديگري است، غلط مي‌کند زن بگيرد. اگر هم گرفت، غلط مي‌کند دل‌ش پيش ديگري باشد.

۷. به اين نتيجه رسيده‌م - چون در خيلي از وبلاگ‌ها خوانده‌م - که پسرهايي که خيلي زيادي باسواد و باشعور و امروزي و باکلاس هستند و در مورد همه چيز، کلي اطلاعات دارند و نظريه مي‌دهند و نقد مي‌کنند و غيره، در برخي مسائل خاص، زيادي روشنفکر هستند و براي هر روز با يکي بودن، ۲۰۰ تا توجيه و استدلال دارند. من نه آن سواد و ذهن زيادي باز را مي‌خواهم نه اين هرزگي توجيه شده را.

۸. پايه‌ي شب تا صبح بيدار ماندن - تا ساعت ۳-۲ - و حرف زدن باشد؛ اگر هم حرفي براي گفتن ندارد، لااقل بگذارد من حرف بزنم! و بتواند به سوالات من پاسخ مناسب! دهد. در اين صورت، مطمئن مي‌شوم که او دارد به حرف‌هايم گوش مي‌دهد. بعد فکر مي‌کنم او خيلي پسر فهميده‌اي‌ست که مي‌داند کجاها بايد هيچ چيز نگويد و فقط گوش بدهد.. و کجاها بايد وسط حرف‌هاي من بيايد و نگذارد جمله‌هايم را تمام کنم! البته اصولاً داشتن چنين انتظاري بسيار نامردي‌ست! من هم واقعاً چنين توقعي ندارم اما «درک» و «شعور» ايشان بايد از دو فرسخي تابلو باشد. در اين صورت، قول مي‌دهم وقت‌هايي که کار دارد يا حوصله‌ي مرا ندارد، زورکي هم شده درک‌ش کنم و سرم را يک جورهايي گرم کنم که مجبور نشوم نق بزنم!

۹. وقتي سرما خورده‌م، هي برايم دارو، سوپ و پتوي اضافي بياورد. وقتي خوب شدم، تلافي مي‌کنم :دي

۱۰. با دوستان‌م مودبانه صحبت کند؛ هروکر زيادي هم راه نيندازد چون حسابي از چشم‌م مي‌افتد. گفته باشم!

۱۱. از من نخواهد آب تنگ ماهي عيد را عوض کنم، مرغ و ماهي پاک کنم، درباره‌ي دندان مصنوعي صحبت کنم يا به صحبت‌هاي کسي گوش بدهم، ماهي سرخ کنم، فوتبال تماشا کنم، پاي مرغ بريزم توي سوپ يا کله‌پاچه بخورم. اين اعمال چندش‌آور مطلقاً به من مربوط نمي‌شوند. گير هم بدهد عصباني مي‌شوم. بعد دعوايمان مي‌شود.

۱۲. يا خودش کارها را انجام دهد يا اگر من انجام مي‌دهم، ايراد نگيرد. اگر فکر مي‌کند بهتر از من بلد است، خب چرا صبر مي‌کند من انجام بدهم؟ من هم دقيقاً به همين دليل، عادت ندارم از کار ديگران ايراد بگيرم.

۱۳. هر وقت دل‌م بخواهد، بلند مي‌خندم. هر وقت هم دوست داشته باشم، قلنبه‌قلنبه اشک مي‌ريزم. «آرام‌تر بخند» و «گريه نکن عزيزم، چشم‌هاي خوشگل‌ت خراب مي‌شوند» به يک اندازه مرا عصباني مي‌کنند.

۱۴. حق ندارد به نوشته‌ها، افکار و حرف‌هاي من بخندد مگر وقتي که داريم شوخي مي‌کنيم. موقع لودگي، هر کس مسخره‌تر باشد، برنده است! :دي

۱۵. مرا با کلفت و نوکر احتمالي‌ش اشتباه نگيرد! حدود «وظايف» من مشخص است؛ هر چند اصولاً براي کساني که دوست‌شان دارم، خييييييلي کارها انجام مي‌دهم.

۱۶. از آدم‌هاي گيج، خنگ، بي‌نزاکت و خجالتي خوش‌م نمي‌آيد. همچنين از کليه‌ي آدم‌هايي که صفات «باحال»، «مهربان» و «پايه» را نمي‌شود درباره‌شان به کار برد.

۱۷. اصولاً علاقه‌ي خاصي به تلفن و ايميل دارم. به من چه که روبرويم نشسته است! بايد جواب مسج‌ها و ايميل‌م را برام بنويسد.

۱۸. لطفاً از شلوارهاي گشاد، شيرين‌پلو، زيرپوش‌ رکابي، boxer shorts و کتلت متنفر باشد.

۱۹. تا حدودي علم غيب داشته باشد؛ مثلاً بداند وقتي اخم کرده‌م بايد شوخي کند يا دنبال علت ماجرا بگردد؛ يا وقتي بي‌موقع خوابيده‌م، بيدارم کند يا بگذارد بخوابم.. چون اعتراف مي‌کنم گاهي وقت‌ها خودم هم درست نمي‌دانم کدام‌ش است!

۲۰. هميشه به حرف‌هايم گوش ندهد!

۲۱. درک کند که من با هر کسي معاشرت نمي‌کنم. هر کتابي را هم نمي‌خوانم.

۲۲. برايم شکلات، کرانچي، لواشک و چيپس بخرد.

۲۳. لب‌خواني بلد باشد - يا لطف کند ياد بگيرد- و معني نگاه‌ها را سريعاً بگيرد!

۲۴. از من بيشتر انگليسي بلد باشد!

۲۵. صبر ايوب داشته باشد. من اصلاً آدم صبوري نيستم ): چي کار کنم خب؟!

۲۶. اشکالي ندارد اگر از فلان آدم معروف تعريف کنم اما او حق ندارد حتي از صداي هايده‌ي خدا بيامرز هم خوش‌ش بيايد؛ نه اينکه حسود باشم‌ها! همينطوري...

۲۷. از مردهاي احمق که اسم خودشان را مي‌گذارند غيرتي، يک جورهايي چندش‌م مي‌شود. از مردهاي بي‌غيرت که فکر مي‌کنند خيلي اروپايي! و روشنفکر هشتند هم همينطور!

۲۸. به انتخاب خودم يکي از عکس‌هايش را بزرگ مي‌کنم مي‌زنم به ديوار! نبايد غر بزند که از عکس‌هايش خوش‌ش نمي‌آيد :دي

۲۹. به کتاب‌هايم احترام بگذارد و از آن‌ها به عنوان زيردستي استفاده نکند مگر براي پوست تخمه - آن هم با اجازه‌ي خودم- در عوض، هر قدر دل‌ش مي‌خواهد لباس‌ها، کتاب‌ها و همه‌ي وسايل‌ش را - به جز جوراب‌هاي کثيف البته - همه جا ولو کند. اصلاً مشکلي نيست.

۳۰. اگر از چاي تعارف کردن، به اندازه‌ي من نفرت ندارد، خودش لطف کند بلند شود سيني چاي را ببرد براي ملت! قول مي‌دهم به جايش ۳ بار خودم تنهايي ظرف‌ها را بشورم!!

۳۱. موقع رانندگي فحش ندهد!

۳۲. تعارفي نباشد. اين مسئله را هم درک کند که من عادت ندارم ۱۰۰ کيلو سبزي پاک کنم، ۲۰ دور همه را بشويم، بعد هم خردش کنم. جاي بحث هم ندارد. شايد ماشين ظرفشويي باشم ولي سبزي خرد کن نه! :دي

۳۳. حاضرجوابي و شوخ‌طبعي من، روز و شب نمي‌شناسد. از دخترهاي لال! خوش‌م نمي‌آيد.

۳۴. شجاعت بيان نظرش را داشته باشد و پشت متلک پراني قايم نشود. من خودم روزي ۲۰ تا متلک مي‌سازم ولي تا واقعاً کسي حق‌ش نباشد، چيزي نمي‌گويم!

۳۵. بگذارد من سر سفره براي همه برنج بريزم. رسم ديرينه‌اي است که همه با آن راحت‌ند و دوست‌ش دارند.

۴۰. از صداي شرشر آب، جيرجيرک و اندي بدش نيايد! :دي

۴۱. اهل مطالعه باشد، از رنگ آبي هم خوش‌ش بيايد.

۴۲. در مقابل چيزهاي تازه - آدم، کتاب، لوازم برقي، لباس و ... - جبهه نگيرد.

۴۳. درک کند گاهي دل‌م نمي‌خواهد هيچ کس را به غار تنهايي‌م راه بدهم.

۴۴. قشنگ صحبت کردن را کسر شان نداند.

۴۵. به هيچ عنوان در جمع نرقصد، حتي يک بار! نه اينکه حرکت بدي باشد! فقط کمي از ابهت آدميزاد مي‌کاهد!

۴۶. وقتي به اشتباه‌هاي خوشگل‌ش مي‌خندم، ناراحت نشود. توضيح مي‌دهم!

۴۷. در امور خاله زنکي دخالت نکند. به خودش دستبند و گردنبند هم آويزان نکند.همچنين به جاي «واي! اين بهت نمياد اصلاً» از معادل‌هاي دوستانه‌تري مانند «با اون يکي خوشگل‌تري» استفاده کند. من خيلي زود مي رنجم، خيلي زود هم خر مي‌شوم! آدميزاد اين‌گونه است خب!

۴۸. آدميزاد جماعت! بايد يا آشپزي بلد باشد يا از دستپخت ديگران ايراد نگيرد. تنبل هم نباشد.بد مي‌گويم؟

۴۹. اين حقيقت را بپذيرد که من يک کم خيلي با بقيه فرق دارم. بعداً متوجه مي‌شود چرا!

۵۰. از آدم‌هاي معمولي و زندگي معمولي خوش‌م نمي‌آيد. غير عادي ِ همه چيز را بيشتر دوست دارم.

فعلاً چيز ديگري به ذهن‌م نمي‌رسد!


*۶ فروردين

*...اما در آغوش محبوب، کار دل را دست می‌کند... من عشقبازی را به خاطر کشف تن و روح محبوب‌م دوست دارم، وهر بار او را کشف می‌کنم...

*در خانه اگر کس است، يک حرف بس است...

*۷ فروردين

*هر چند وقت يه بار که حوصله‌م سر بره، مي‌گردم يه بلاگ پيدا مي‌کنم، بعد گير ميدم بهش. ۱۰ تا پست‌ش رو مي‌خونم. يه قسمت‌هايي‌ش رو کپي مي‌کنم واسه خودم. بعد به اين نتيجه مي‌رسم که ازش خوش‌م نمياد - مخصوصاٌ وبلاگ‌هاي پسرونه - و سعي مي‌کنم اسم‌ش رو يادم بمونه که ديگه نرم سراغ‌ش البته لازم نيست زياد تلاس کنم. اسم‌ها و آدرس‌ها و ايميل‌ها را خيلي راحت حفظ ميشم؛ براي همين معمولاً به آدرس‌بار نگاه نمي‌کنم تا کله‌م پر از يوآرال! نشه. فقط نمي‌دونم چرا وکب يادم نمي‌مونه!

پ.ن: دارم موجود ناسپاسي ميشم! وکب هم خوب يادم مي‌مونه. الکي گفتم که نق زده باشم.

از پشت يک سوم: دل‌م لَك زده برای شنيدن صدای عرعر الاغ. به جون خودم راست ميگم. اينقدر صدای عرعر الاغ رو دوست دارم كه حد و حدود نداره. آدم احساسات‌ش لطيف و پروانه‌ای باشه همين ميشه ديگه! هر چند آدم الاغ دور و بَرم زياده ولی از همون بچگی يه ارادت مخصوصی به الاغ اصيل داشتم. نجابت چشم‌هاش رو خيلی دوست دارم. برخلاف خيلی‌ها اصلاً حس نمی‌كنم الاغ، الاغ‌ه و چيزی حالي‌ش نميشه بلكه به نظرم الاغ اگه خيلی مواقع چيزی نميگه، به خاطر حجب و حيا‌شه وگرنه خيلی بيشتر از بقيه‌ي حيوون‌ها و يا شايد بعضی از ما آدم‌ها حاليش ميشه.

اسم تعطيلی كه مياد آدم دو دستی مي‌زنه بر فرق سرش و ماتم عظما مي‌گيره كه حالا بايد چه گهی بخوره و چه خاكی بريزه به سرش با اين همه روز و شب دراز بی‌پايان...فكر می‌كنم توی ايام عيد بهترين جا همين تهران هستش. ما كه اين همه شلوغی و خرتوخری تهران رو ديديم حيف‌ه كه از آب و هوا و خلوتی عيدش محروم بمونيم...

*هر وقت شب با صداي بارون بيدار شم، مي‌پرم دم پنجره، اول صورت‌م رو مي‌چسبونم به شيشه، بعد يواش پنجره رو باز مي‌کنم که هواي باروني! بهم بخوره؛ البته قبل‌ش بي‌اختيار خودم رو جمع مي‌کنم چون اصولاً حتي اگه لباس‌م هم نصفه نيمه نباشه، سرمايي‌م؛ مطمئناً خيلي سردم ميشه ولي باز از رو نميرم. حتماً پنجره رو باز مي‌کنم. انقدر سريع بلند ميشم مي‌دوم طرف پنجره که سرم گيج ميره ولي بازم رو م کم نميشه.

نتيجه‌ي اخلاقي:

۱. بارون رو خيلي دوست دارم چون خيلي شاعرانه‌س. هوا رو يه جورايي جادويي و لطيف مي‌کنه؛ انقدر که دل‌ت ميخواد وسط خيابون برقصي يا بزني زير آواز! ولي امان از وقتي که دل و دماغ نداشته باشي. ماااااتم مي‌گيري وقتي بارون مياد. حالا فعلاً که همه چيز خوب‌ه. وقتي بارون مياد دل‌م ميخواد پرواز کنم، يه نفر باشه که نوازش‌ش کنم، بهش بگم دوست‌ش دارم. نه الکي.. واقعاً دوست‌ش داشته باشم اما خب هيچ وقت اينطوري نبوده. هميشه در همين حد بوده که بدوم طرف پنجره، بوي بارون بخوره بهم، يخ بزنم و چند تا نفس عميق.. پنجره رو ببندم، بدو بدو برم بقيه‌ش رو بخوابم... چرا من انقدر خر م خدا؟ يعني هيچ کس نيست بتونم بهش اعتماد کنم و دوست‌ش داشته باشم؟

۲. اصولاً رو م زياده شايد! :دي همه رو از رو مي برم، اول از همه هم خودم رو.

*دل‌م يه آوازي ميخواد که نمي دونم چي‌ه؛ حتي نمي دونم شنيده‌م‌ش يا نه... فقط سنگين و در عين حال، شاد باشه. نه جلف باشه که بشه باهاش رقصيد - اصولاً هر آهنگي که بشه باهاش مث بچه‌ي آدم رقصيد، جلف‌ه ديگه - نه جوري باشه که دنبال دستماي بگردي و قلنبه قلنبه اشک بريزي. دل‌م يه آوازي ميخواد که نمي‌دونم چي‌ه.. «با من از سايه نگو...» خوب‌ه؟

*لعنت به من که يا خواب‌م، يا الکي به کتاب‌هاي نخونده فکر مي‌کنم و وجدان‌م، اداي عذاب رو درمياره - اون هم ياد گرفته؛ شايدم من رو گير آورده - يا ترش و شيرين تماشا مي‌کنم و بقيه‌ي سريال‌ها و فيلم‌ها رو نصفه نيمه رها مي‌کنم، يا شکلات مي‌خورم قلنبه قلنبه يا ورزش مي‌کنم يا زور مي‌زنم به يه سري چيزا فکر نکنم! حالا نه لعنت به اين شدت! ولي لج‌م مي‌گيره از خودم خيلي! به قول استامينوفن:
...آدم، تنهایی را انتخاب نمی‌کند؛ تنهایی، آدم را انتخاب می‌کند.
عد که بدبختش کرد، یک چیزهایی را فرو میک‌ند توی کله‌ي طرف که پشت هم بگوید من تنهایی را انتخاب کردم و چقدر امروز تنهایی خوش گذشت و اینها...

*۸ فروردين

*آلبوم آخر ناصر عبداللهي رو هر وقت گوش ميدم، کلي افسرده ميشم! اين خواهر گرامي هم خوش‌ش اومده، دست‌بردار نيست ظاهراً. آهنگ‌هاش خيلي قشنگ‌ن ولي دل‌م مي‌گيره خب. چي کار کنم با اين روحيه‌ي زيادي لطيف نکبت؟

*چقدر من بي‌ذوق‌م. کلي برنامه‌هاي مفرح! داشتم براي تبريکات عيد، مسج، آفلاين، ايميل گروهي - که همه دوست دارند- ولي ضد حال شب اول عيد - خبر مثلاً؛ چه مي‌دونم.. دوست‌م گفت پاي تلفن - همه‌ش رو از سرم پروند. حال‌م خوب شده. عقل‌م هم سر جاش اومده. البته نه بيشتر از قبل! کماکان توقعي ازم نداشته باشيد. خواستم بگم عيد مبارک. ايشالا سال خيلي خوبي براتون باشه. به آرزوهاي خوشگل‌تون برسيد، لذت‌ش رو ببريد و دل‌تون خنک بشه.
خوب بود؟ :دي

*مث ديوانه‌ها هي مي‌خونم، هي مي‌خونم، هي مي‌خونم... دنبال چي مي‌گردم رو خودم هم راست‌ش نمي دونم!:

*يه عکس خوشگل از اينجا

*از وبلاگ عاقلانه: نمی دانم شما جزو کدام دسته از آدمها هستید؟ کسانی که فاصله‌ي مطمئن و ایمنی را با "خدا" رعایت کرده‌اند؟ آنهایی که برای جلوگیری از دغدغه‌، "خدا" را به طور کلی حذف کرده‌اند؟ و یا آنهایی که هر روز حضورش را مرور می‌کنند؟ کسانی که با روش‌ها ، کلاس‌ها و دوره‌های مختلف سعی می‌کنند حقیقت را کشف کنند و به معنویت دست بیابند یا آنها که مدعی‌اند خود حقیقت، هر وقت بخواهد و تشخیص بدهد به سراغ هرکس بخواهد و تشخیص بدهد می‌رود؟... اگر معنویت را خارج از مذاهب افراطی جستجو کنی ، باید به میزان کافی پول و وقت برای خریداری آن داشته باشی. کارمند مستمری بگیر نباشی تا به دور از دغدغه‌ي حقوق و مرخصی، مثلاً دوره‌های ویپاسانا و یا مدیتیشن‌های گروهی اشرام‌های هند را با خیال راحت بگذرانی. پول کافی برای پرداخت هزینه‌ي کلاس‌های یوگا و هیپنوتیزم و علم الاعداد و ذن و ... را داشته باشی؛ جنبه‌ي کافی داشته باشی و هر روز عاشق استادهای معنوی و یا همکلاسی‌های همراه معنوی جورواجورت نشوی و باز هم جنبه داشته باشی و هر روز انتظار نداشته باشی که به نتیجه برسی و روشن بینی، حقیقی خودش را دو دستی تقدیم تو کند...
این بزرگ‌ترین بدبختی سالک امروزی‌ست. فکر می‌کند روشن بینی و عرفان از استادش به او تزریق می شود؛ می‌اندیشد که می‌تواند آن را بخرد و بدتر از همه کم صبر است! می‌خواهد هرچه زودتر به نتیجه برسد. به قول چانگ! انسان اندیشمند هرگز به دنبال نتیجه نمی‌رود و نمی‌تواند برود . وقتی خود زندگی، یکسره و بی‌انجام است ، چطور انسان عاقلی می‌تواند نتیجه بخواهد و این یکسرگی را قطع کند؟
وقتی به دنبال نتیجه‌ای قاطع می‌روید ، به این معناست که به زندگی می گویید : "ای زندگی بایست و در یکجا به نتیجه برس!"
...عرفان تجربه کردنی‌ست نه آموختنی. اگر هزاران بودا پدیدار شوند، چیزی حل نشده مگر اینکه به تجربه در آید. عرفان، علم نیست. علم می‌تواند فرضیه خلق کند ولی عرفان تجربه‌ای زنده است!

*عکس‌هایی از ده کیبورد زیبای دنيا / شش عدد حاکم بر کل جهان / درباره‌ي ويندوز ويستا / میدان آزادی در سال 1345 شمسی
سرقت لينک‌ها از يک کليک براي هميشه

*این شلوار فاق کوتاه یا اون بلوز چسبیده به بدن در امریکا کارکرد نمادین‌ش، نشون دادن گی بودن پوشنده هست چون تو ایران کارکرد همون لباس، نشون دادن مدرن و خوشتیپ بودن طرف هست!!!

*برعکس خیلی‌ها که میگن این ایمیل‌های برای همه رو نمیخوان، من ممنون همه‌ي کسایی هستم که برای من هم تبریکی و عکسی فرستادن. چه اهمیت داره چند نفر یه تبریک رو می‌گیرن؟ برای من همین که بدونم تو لیست نامه‌های کسی هستم بس‌ه و از سرم هم زیاد. من ممنون محبت همه آدم‌هایی هستم که این یه ساله اینجا رو خوندن و بعد تو نوروزشون یاد من بودن. نمی‌دونید چه لذتی داره دیدن دوباره و دوباره‌ي سبزه و ماهی و سیب.
من امسال حس نوروز دیگه‌ای دارم. تمام نوشته‌های این وبلاگ‌ها و عکس سبزه‌ها و هفت سین‌شون که همه رو دوستانه با بقیه تقسیم کردن، برای من مثل رفتن خونه‌ي تمام بستگان و دیدن هفت‌سین‌های همه بود. من واقعاً اینر وزها حس دید و بازدید دارم وقتی از این وبلاگ به اون وبلاگ و از این تبریک ایمیلی به بعدی میرم. ممنون‌م که اینقدر با محبت‌ید و اینطور حس می‌ریزید تو رگ آدم...

*...چقدر من به جای دویدن، رقصیدم و به همه سلام کردم و خندیدم. چقدر این خیابون ما خوب‌ه. چقدر دویدن با آهنگ‌های شش و هشتی مزه داره. چقدر خوب‌ه که آدم می‌تونه بخونه " دختر بندری تو چقدر نازی"...پ.ن: ايول! :دي من هم ببر! دوتايي بخونيم ((:

*بعضی چیزها را باید قبول کرد!
آدم هر چقدر گنده هم که باشد نمی‌تواند برود به جنگ این‌هایی که شماره‌های غریبه را reject می‌کنند.

*شب، عمیق ترین چاه دنیاست.
آنقدر عمیق که تا فیلسوف طور بپری و بخواهی به تهش برسی صبح شده
یا کله‌ات از آن طرف دنیا زده بیرون
یا پایت
یا هرطوری.

*آدم‌های بزرگ تهديد نمي‌کنند؛ قبلی را نشان بعدی مي‌دهند.
صبر مي‌کنند تا بعدی همه زورهايش را بزند که قبلی نشود.
از نفس که افتاد، مي‌روند نشانش مي‌دهند به بعدترها.
اينها را گفتم که نفهمی؛
گفتم که تهديد کرده باشم
من آدم بزرگی نيستم
هيچ‌وقت نبوده‌ام.

*سيگار را، اگر چيز دو نفره‌ای بود، مي‌شد در خلوت‌های دو نفره از دو طرف کشيد
مثل شکلات اينقدر از دو طرف ملچ مولوچ
مثل چوب شور اينقدر از دو طرف خرش خوروش
تا ماچ و موچ

*آدم عاقل، بچه مي‌خواهد چه کار؟ عوض بچه شير دادن و پوشک خريدن و لباس شستن و دم به دقيقه دکتر بردن و شعرهاي مهد کودکي حفظ کردن و هميشه نگران بچه‌ه بودن و گفتن ضرب‌المثل‌هايي از قبيل «آدم سگ بشود، مادر نشود!» - با عرض پوزش- بتمرگد سر جايش، ماچ و بوسه و گل و بته! رد و بدل کند، لذت‌ش را ببرد. يک عمر فلاکت و حرص خوردن و اضطراب براي داشتن پرستاري در دوران پيري؟ ؟-:
پ.ن: ما چه غلطي کرديم براي پدر و مادرمان که بچه‌هايمان براي ما بکنند؟!

*چشم نخوريم ما که از هر چيزي يا اداش رو بلديم يا ادعاش رو. اين خانوم با کلي ادعاي مسلموني از ساعت ۲ همه‌مون رو گذاشته سر کار و الان که ساعت از ۵ گذشته، تازه اعلام فرموده‌ن که دارن خير سرشون آماده ميشن راه بيفتن بيان تازه!
خب مسخره! تو که نمي‌توني خودت رو زودتر از ساعت ۶ تکون بدي، مجبوري بگي ۳-۲ مي‌رسي اينجا؟ من اصلاً نفهميدم ناهار چي خوردم، گفتم الان پشت در هستين همه‌تون. اوني که جانماز آب کشيدن رو به شما ياد داد، نگفت بدقولي نکنين؟ همين‌ه ديگه؛ مسلموني‌تون در حد خم و راست شدن و خِرکش کردن ۶ متر پارچه‌س فقط. اه!

[Link] [0 comments]






0 Comments: