About Me
مريم خانوم!
شيفتهي صدای محمد اصفهانی، کتابهاي پائولو کوئيلو، ترانههاي اندي و کليهي زبانهاي از چپ به راست و برعکس! پروفایل کامل مریمی.. Maryami_Myself{@}yahoo.com Previous Posts Friends Ping تبادل لینک اونایی که بهم لینک دادن Maryam, Me & Myself* 118 GSM ويکيپديا No Spam پائولو کوئیلو آرش حجازی محمد اصفهانی انتشارات کاروان ميديهاي ايراني Google Scholar Song Meanings وبلاگ پائولو کوئیلو کتابهاي رايگان فارسي Open Learning Center ليست وبلاگهاي به روز شده
لينک دادن، به معناي تائيد مطالب از جانب من نيست.
Archive
● بهمن۸۲ Counter Subscribe
ايميلتون رو وارد کنين تا مطالب جديد براتون فرستاده بشه.
|
Saturday, March 24, 2007
مریم، تحویل سال و رقص جوادی
*۲۹ اسفند *ديروز: «بيبي تميز» مگه اصطلاح عجيبيه که تو نشنيده بودي تا حالا؟! داشتم به مرمر ميگفتم از وقتي يخچال رو شابيدم حسابي و برق ميزنه از تميزي، خيلي بيبي تميز شدهم! همهش مواظبم کسي کثيفش نکنه. حالا قراره يا سگ ببندم دم در يخچال يا خودم برم بشينم اونجا که کسي دست از پا خطا کنه! -چييييييييي؟! چي تميز؟ - بيبي تميز! (فکر کردم صدا م رو خوب نشنيده) -يعني چي؟ - چي يعني چي؟ بيبي تميز؟ - آره؟ -مگه نشنيدي تا حالا؟ - نــــ َ َ َ َ ـــه! - به کسي ميگن که زيادي به تميزي و کثيفي همه چيز گير ميده! مثلاً من ميگم هر چي از مغازه خريدين، لزوماً تميز نيست! پس قوطي کنسرو و آبميوه و رب و غيره رو همينطوري نچپونين تو يخچال! يا ميوه رو با نايلون نذارين اون تو! يا رب ريخت، همون موقع تميزش کنين! -نشنيده بودما! *در ادامهي اساماسهاي مشکوک شنبه، خلاصهاي از اخبار به دستم رسيد که خب براي خود گوينده هم عجيب بود که چطور قبلنا نگفته بوده بهم -فکر ميکرده گفته!- و اصل قضيه يعني نظر اصل ِ کاري ماجرا در سايهاي از ابهام واقع بود همچنان! و در ادامه، شرح مفصل جريانات اخير برام ايميل شد و من مهمون رو که با بقيه رفته بود پاساژگردي فراموش کردم کلاً و نشستم به نقد نوشتن ولي هنوز نفرستاده بودمش که صداي تلفن قديميه به گوش رسيد و طرف، در حال انفجار از شدت هيجانات! خبر داد که از منابع غير رسمي شنيده که اون ۵۰٪ ِ ديگهي ماجرا هم حل شده -چون ۵۰٪ ماجرا که حل بود از طرف ايشون- و قراره طرفين -يعني اين آدم و سوژهي مورد بحث!- هيچ کدوم، هيچي رو به روي خودشون نيارن :دي و تمام ديشب به نوشتن اساماسهاي محتوي متلک گذشت و وقتي دوست عزيز لطف کرد زنگ زد که خبر آخر رو بده و خيال ما رو راحت کنه، گفت تو داري تمام مدت به تلفن ِ خونهمون تکزنگ ميزني! و من کلي شرمنده شدم که به جاي شمارهي موبايل طرف، کليک! کردهم روي شمارهي خونهشون. خدا رو شکر خونه تنها بود وگرنه هيچي نشده مشکوک ميشد رفتارهاش :دي در همين راستا لطف کردم و ۳ صفحه نصايح آقابزرگي تحت عنوان «جوابيه» برايش نوشتم و راستش را بخواهيد دلم دارد مث سير و سرکه ميجوشد و بالا و پايين ميپرد و به رقص و پايکوبي مشغول است تااااااا ادامهي ماجرا! :دي *نتيجهي مغازهگردي امروز با حضور خاله وسطي: روسري اصولاً به من نمياد. يا بايد شال سر کنم يا هيچي! من هي ميگم هيچي! نميذارن اينا! خب بهم نمياد! چي کار کنم؟ :دي *صبح کلي کادو کردم اجناس خريداري شده رو! عزيزم تولدت مبارک (: *هنوز تصميم نگرفتهم شب بخوابم بعد نصفه شب بيدار شم، يا بخوابم قشنگ! يا نخوابم اصلاً! احتمالاً نميخوابم اصلاً... البته به علت وراجيهاي ديشب با خاله کوچيکه و ولگردي امروز، خوابم مياد يه کم! ولي نميخوام خواب باشم وقتي عيد ميشه. نميدونم چرا ولي کلي ذوق دارم براي سال ۸۶. يادم باشه برم سراغ کتاب اوراکلم ببينم نظرش دربارهي سال جديد چيه! :دي بعضی وقتا دوست دارم ادای آدمای خرافاتی رو دربیارم. *از سر بيذوقي، خستگي يا هر چيز ديگهاي که ممکنه باشه، همه رفتن خوابيدن. من تنهايي بيدار موندم براي مراسم تحويل سال! يادمه چند سال پيش که تحويل سال، نصفه شب بود، خوابيدم که مثلاً بيدار شم بعدش! و بيدار نشدم تا صبح. اون سال خيلي دلم سوخت واسه خودم و توبه کردم که ديگه در چنين شرايطي نخوابم چون ۱۰۰٪ خواب به خواب مييييييرم تا صبح :دي اول شب، هر چي خواننده بود از دکتر اصفهاني و حميد حامي تا امير تاجيک و بنيامين بهادري، اومدن کلي خوندن و حرف زدن و غيره... و بعدش هم از همه جالبتر، برنامهي «مژده بده» بود - تريپ کاراي فرزاد حسني- که ارزش ديدن داشت واقعاً مخصوصاً اون قسمتي که دربارهي «ميم مث مادر» حرف ميزدن و فيلمها و مصاحبهها و غيره و البته دعاي تحويل سال و اجراي زندهي محمد اصفهاني. چند تا از خونههاي کوچه چراغاشون روشن بود... داشتم با خودم فکر ميکردم سال ۸۵ چطوري شروع شد، چطوري گذشت... ميخوام چه کار کنم امسال، چي بخوام از خدا... و در کل، شب تنهاي خيلي قشنگي بود برام... حالا اون وسط، هم صداي تلويزيون کاملاً کم بود، هم نشسته بودم در نزديکترين نقطهي کاناپهي نزديک تلويزيون که بشنوم چي دارن ميگن؛ هم شکلات ميخوردم قلنبهقلنبه که خوابم نبره - و به جاي خودم، وجدانم بيدار شده بود! هي نهيب ميزد نخووووووور اين رو! - هم باز توليد محتوا کردم و فيلم گرفتم از آواز مراسم خوندنه! که بعداً ۲۰۰ بار تماشا کنم. هم نقشه کشيدم کِي DVD کنسرتهاي محمد اصفهاني منتشر ميشه برم بخرم؛ هم گفتم خوشا به سعادت! خانوادهش که هر وقت دلشون آواز بخواد، ميتونن ازش خواهش کنن اگه حوصله داره، يه کم بخونه براشون! هم فکر کردم از معدود افراديه که اگه توي حمام بخونه، کسي نميگه ساکت! همه جمع ميشن پشت در که گوش بدن! هم نگران بودم از سر و صداي احتماليم که يه وقت کسي بيدار نشه هر چند به جون خودم اصلاً تکون نميخوردم مبادا مزاحم کسي بشه صداي دست و پام! که البته با صداي توپ تحويل سال! نيم متر از جام پريدم - آخه شبکهي ۳ خيلي محترمانه گفتن «آغاز سال ۱۳۸۶ شمسي» ولي از بيرون، صداي توپ رو شنيدم من؛ شايد تلويزيون يکي از همسايهها بود- و دقيقاً انگار که در طبقهي بالا کسي ترکيده باشه، همهشون شروع کردن به دويدن و جيغ زدن! - انقدر خوشحالي داره؟ - و عملاً داشتم حرص ميخوردم که اينا واقعاً شعورشون نميرسه شايد کسي خواب باشه؟ و بعد از نماز، ساعت ۵ ديگه رضايت دادم و رفتم خوابيدم به سلامتي! *۱ فروردين ۸۵ *۱۰:۳۰ به زوووووور بيدار شدم که بريم عيد ديدني و توي راه که بوديم، خالهي کوچیکه زنگ زده بود خونه، روي انسرينگ فحش داده بود که «پس چی شد اين عيد ديدني مسخره؟ مرديم از گشنگي! يه سري هم توي ماشين که بوديم، زنگ زد دوباره! و بالاخره به ميمنت و مبارکي رفتيم خونهي مادربزرگه عيد ديدني و انقدر هروکر کرديم که واقعاً خسته شديم ديگه مخصوصاً سر جوادي رقصيدن من که کاملاً بيمقدمه انجام شد! بدون هيچ گونه هماهنگي قبلي! و چون اصلاً سابقه نداره من توي جمع بيشتر از ۴ نفر، بلند شم برقصم - اون هم مدل جوادي!- خيلي مسخره شده بود صحنهش. خودم که نميخنديدم ولي همه هم مرده بودن از خنده، هم تشويق ميکردن، هم آخرش پررو شدن هي ميگفتن دوباره دوباره! خوششون اومده بود تازه :دي به جون خودم اگه به چشم خودشون نديده بودن، عمراً باورشون نميشد! مريم و رقص جوادي؟! ((: *شب تلفن زدم به يکي از دوستان مثلاً براي احوالپرسي و تبريک عيد.. و خب يه جرياني بود توي زندگيش که هم نگرانش بودم، هم نميخواستم باهاش روبرو شم. نميدونم؛ شايد از بلايي که سر دوست عزيزم اومده، انقدر ميترسيدم که حتي جرات نداشتم دربارهش چيزي بدونم... اول خيلي در مقابلم جبهه گرفت؛ شايد فکر ميکرد منتظرم چيزي بگه تا مث بقيهاي که کم هم نيستن، مسخرهش کنم و هر چی متلک بلدم، ردیف کنم براش...اما بعد از چند دقیقه شد مث هميشه. انگار تازه من رو يادش ميومد کمکم... خيلي زجرآوره که برات از دردي حرف بزنن که هم عصبيت ميکنه هم غمگين، بعد تو نه بتوني چيزي بگي، نه کاري ازت بربياد، نه تحمل اشکهاي اون آدم رو داشته باشي... من اصلاً نگفتم گريه نکن. شايد حدود ۴۰ دقيقه داشت حرف ميزد و گريه ميکرد... دونستن زيادي، يه جوري بده؛ ندونستن هم يه جور ديگه. نميگم خيلي عاقلم يا علم غيب دارم اما اين تصميمي نبود که حدس زدن عاقبتش چندان مشکل يا پيشبيني چند ماه آيندهش خيلي دور از ذهن باشه. اون موقعش هم برام سخت بود ولي بهش گفتم چي ميبينم؛ همه چيز رو گفتم و اضافه کردم: با اينکه ميتوني بهم بگي به من مروبط نميشه، اما نکن اين کار رو. شديداً تاکيد ميکنم که به فلان دليل اين کار واقعاً غلطه... اما آدمي هم نيستم که وقتي کسي اشتباهي کرد هي بگم: من بهت گفته بودم. اشتباه کردي. بايد به حرفم گوش ميدادي. شايد فقط تونستم بگم متاسفم.. تصميم جديدت کاملاً درسته.. بعضي وقتا آدم تا يه کاري رو انجام نداده، نميشه درستي يا غلطيش رو دونست.. تقصير تو نبوده.. و در مقابل تشکرهاي اون، بگم اين کمترين کاريه که ميتونم برات انجام بدم... اين رسم دنياست که از همهي چيزاي خوب، کابوس و حسرت بسازه واسه آدما؟ *۲ فروردين *چه رسم مسخرهايه اين عيد ديدني! مخصوصاً وقتي يکي هــ ِ ِ ِ ِ ــــي بگه زود باش، زود باش! *من هر وقت ميام خونهي شما، سردرد ميگيرم. فرار ميکنم هميشه آخرش و وقتي ميرسم خونه، قرص مسکن ميخورم که حالم خوب بشه. آخه آدميزاد بايد يه فرقي با راديو داشته باشه. چقدر انقدر حرف ميزنين شما دو نفر؟ خيلي خودم رو کنترل ميکنم که داد نزنم ساااااااااکت شين! بسه! *من مهمون کاملاً بيآزاريم! از تمام خوردنيها فقطططط عاشق شکلاتم :دي *دوست گرامي، مرسي براي دعوتت ولي آدرس ندارم من! تهران، پلاک ۱۶ هم شد حرف آخه؟ ((: *من براي فرار از فکرهاي سياه ترسناک، چشمهايش را ميبندد؛ قايم ميشود پشت عروسکها و صفحههاي سفيد شعر. من دلش نميخواد جز روزهاي آبي و ماه نقرهاي، چيز ديگري از دنيا بداند. من ميترسد شما هم بتوانيد به اندازهي نقاش اين روزهاي تيره، هيولاوار رفتار کنيد. فرقي ندارد؛ جز اينکه من دروغ نميگويد. اهل کشتن عواطفش هم نيست. من اين روزها چشمهايش را زياد مي بندد... *خيلي خندهدار ميشه صدات وقتي ميگي میخواهیم شما را ببوسیـــــــــــــــــــــــــم! *۳ فروردين *هم از ذوق عيد و سال نو افتادم، هم از شوق ديدن فيلم عروسي دوستم! اما کارش نميشه کرد؛ عيدي که کلي منتظرش بودم، رسيده. فردا هم بايد برم خونه ي دوستم. تصميم گرفتم يه کم بيخيالي طي کنم. براي اون مشکل خاص، عملاً کاري نيست که من بتونم انجام بدم.. جز اينکه بهش نشون بدم تصميمش، منطقي و درسته و جاي پشيموني نداره؛ جز اينکه زياد دور و برش باشم که حس نکنه تنهاس؛ جز اينکه دونه دونهي کلمهها و جملههام رو اول چند بار براي خودم تکرار کنم، بعد بهش بگم.. چون اين روزا خيلي حساس شده. نميخوام ناراحت بشه بيشتر از اين... *با هر کسي بخواي باشي، اين حق رو داره که بدونه اين جريان رو. تو ميگي بهش.. اما فرقش اينه که با اين کار، مجبور نيستي هر دفعه، اسم نحس يارو رو ببيني. *بالاخره مشکل بزرگ من با سال ۸۵ حل شد! اونم اینکه من از روز اولی که سال ۸۵ شروع شد تا همین دیروز که ۲۹ اسفند بود، هرجا میخواستم تاریخ بزنم، مینوشتم: ۸۶! آخیش راحت شدم! دیگه ملت مسخرهم نمیکنن! *ازت معذرت ميخوام وجدان عزيز! ببين، من زياد اهل ميوه و آجيل نيستم؛ نه عيد، نه روزاي ديگه.. يعني معموليم اما خودت ميدوني از شکلات و شيريني نميتونم بگذرم. مثلاً شيريني نخودچي براي من، شوخي و جک محسوب ميشه و بايد ۴-۳ تا ملاقه ازش بخورم تا احساس شيريني خوردن دست بده بهم -البته خونهي خودمون؛ من اصولاً خونهي مردم! اشتهام کور ميشه نميدونم چرا- يا شکلات.. خودت ميدوني اين شکلاتهاي کوچولو چقدر مسخرهن از نظر من. تازه به خاطر گل روي تو رعايت ميکنم! اگه به خودم بود، روزي حداقل يه دونه از اين بستههاي گندهي شکلات آيدين يا فرمند رو ميخوردم. عمراً به ۴-۳ تا تيکهي کوچيک رضايت نميدادم. خودت هم شاهدي که ديگه چيپس و پفک و کرانچي رو رسماً تعطيل کردهم. پس بيا و در اين ايام عيد دست از سرم بردار؛ بذار بدون عذاب وجدان، قلنبه قلنبه شکلاتم رو بخورم. من که ميخورم. پس انقدر خودت رو سبک نکن. ميشه لطفاً؟ :دي *تلويزيون اين همه تبليغ کرد براي برنامههاي عيد.. عملاً هيچي! البته من زياد اهل تيوي نيستم ولي لااقل شبي يه فيلم سينمايي توپ بايد پخش کنن يا نه؟ اصلاً غلط کردم: فيلم زياد نميبينم امسال! *حرفايي که ميزنم به عنوان شوخي، از نظر خودم عاديه يعني خودم براي خودم عادي شدهم؛ گاهي درک نميکنم بقيه چطور اينطوري ميخندن؟! :دي شما هر دفعه اين همه چرت و پرت ميشنوين از من، بازم خندهتون ميگيره؟ ((: *آره عزيزم. مطمئن باش آدم عوضي هيييييچ وقت تبديل نميشه به يه آدم حسابي خانواده دوست! شک نکن. اصلاً هم مورد توجه چنين آدمي واقع شدن، مهم نيست؛ همونطور که وقتي اين آدم، عاشقت باشه نبايد کوچکترين ارزشي براش قائل بشي. البته قانون «امروز تو، فردا يکي ديگه» يا «تو نشدي، يکي ديگه» يا «هرچي بود، تموم شده. فراموشش کردهم» يا «احساس من عوض شده» دربارهي خيلي از آقايون صدق ميکنه ولي وقتي تو کاملاً مطمئني طرفت آدم درستي نيست، چرا بهش فکر ميکني اصلاً؟ آره؛ مطمئن باش اون، هيچ وقت آدم نميشه. بيخودي هم خودت رو اذيت نکن. حالا فکر کردي ميخواد چه گلي بزنه به سرت؟ [Link] [0 comments] |