Maryam, Me & Myself

يادداشت‌هاي مريم خانوم



About Me



مريم خانوم!
شيفته‌ي صدای محمد اصفهانی، کتاب‌هاي پائولو کوئيلو، ترانه‌هاي اندي و کليه‌ي زبان‌هاي از چپ به راست و برعکس! پروفایل کامل مریمی..



تاريخ تولد بلاگ‌م: ۲۸ دي ۸۲

Maryami_Myself{@}yahoo.com


Previous Posts





Friends





Ping
تبادل لینک
اونایی که بهم لینک دادن
Maryam, Me & Myself*

118
GSM
ويکي‌پديا
No Spam
پائولو کوئیلو
آرش حجازی
محمد اصفهانی
انتشارات کاروان
ميدي‌هاي ايراني
Google Scholar
Song Meanings
وبلاگ پائولو کوئیلو
کتاب‌هاي رايگان فارسي
Open Learning Center
ليست وبلاگ‌هاي به روز شده
لينک دادن، به معناي تائيد مطالب از جانب من نيست.

Google PageRank Checker Tool



Archive


بهمن۸۲
اسفند۸۲
فروردين۸۳
ادامه فروردين۸۳
ارديبهشت۸۳
خرداد۸۳
تير۸۳
مرداد۸۳


Subscribe



ايميل‌تون رو وارد کنين تا مطالب جديد براتون فرستاده بشه.





Thursday, March 08, 2007
قورمه سبزی
*۱۵ اسفند

*اه اه! هنوز ياد اين فيلم Final Destination ميفتم، حال‌م به هم مي‌خوره. من اصولاً توي فيلم ترسناک نگاه کردن، خيلي پررو ام! و معتقدم آدم بايد اين فيلم‌ها رو تنهايي و توي اتاق نسبتاً -نه کاملاً- تاريک نگاه کنه که يه کم جوگير بشه و بترسه وگرنه خيلي بي‌مزه ميشه. از اينايي هم نيستم که بعدش کابوس ببينم يا جرات نکنم توي خونه تنها بمونم. حتي گاهي وقتا که نصفه شب دارم از اين اتاق ميرم اون اتاق -من اصولاً روح سرگردان خونه‌م- چراغا رو روشن نمي کنم، دستام رو مي‌گيرم جلو که به در و ديوار نخورم و خيالبافي مي‌کنم که مثلاً اگه الان دست‌م به يه چيز خيس چندش‌آور بخوره يا صداي نصف کشيدن کسي رو پشت سرم بشنوم چي ميشه.. بعد کلي مي‌ترسم و توي تاريکي دقيق نگاه مي‌کنم، باز مي‌ترسم ولي کماکان چراغ رو روشن نمي‌کنم. بس که رو دارم! ولي اين فيلم‌ه واقعاً ترسناک نيست. شايد بشه گفت حادثه‌اي! و چندش‌آوره.. مخصوصاً من چون پشت صحنه‌ش رو قبل از خود فيلم اصلي ديده بودم -خب چي کار کنم؟ تي‌وي نشون داد- مي‌دونستم کي قراره چطوري بميره و تمام مدت داشتم غصه مي‌خوردم به جاي اينکه بترسم! صحنه‌هاش هم خيلي قشنگ کار شده و در عين حال، خيلي هم چندش‌آوره. هي همه‌ش دست و پاي خوني پرت ميشه اينور اونور. من نمي‌دونستم دهن‌م رو نگه دارم که جيغ نزنم بلند يا مواظب باشم حال‌م به هم نخوره يا گوش بدم ببينم اينا چي دارن ميگن -در راستاي تقويت زبان!- يا مچ مسئول سانسور فيلم رو بگيرم که دست‌ش خيلي کند بوده! :دي هر وقت فيلمي سانسور شده يا نشده! ياد مرمر ميفتم. هميشه ميگه وقتي فيلمي يه صحنه‌ي خاص داره، حتماً اون صحنه بايد چيزي رو به تماشگر بفهمونه، نوع روابط، احساس يه آدم -دو تا آدم در واقع- ... و خلاصه يه چيزي براي گفتن داره ديگه...

نمي‌دونم باهاش موافق‌م يا نه! حرف‌ش در ۱۰۰٪ موارد صدق نمي‌کنه مثلاً توي فيلم Originalll Sinnn واقعاً لزومي نداشت همه، همه چيز رو رنگي بدونن!! -اگه ديدي که هيچي! اگه نديدي بازم هيچي! همينقدر بگم که اگه من جاي زن واقعي اون مرده بودم، با همين دستام مي‌کشتم‌ش- ولي خب صحنه‌هاي محبت آميز! فيلم‌ها رو هم ديگه نبايد ۱۰۰٪ زد. بي‌مزه ميشه.

*هر کااااااااااااري کردم خاله کوچيکه راضي بشه فردا باهام بياد دندون‌پزشکي، زير بار نرفت. عملاً گفت که خاطره‌ي خيلي بدي داره، مي‌ترسه و تا دردش غير قابل تحمل نشده، عمراً نمياد دکتر. هر چي هم من خاطره تعريف کردم، گفتم بچه‌هاي انقدري! -باکف دست‌م، زمين رو نشون دادم- با خنده ميرن توي مطب، همه خيلي ريلکس ميشينن تا نوبت‌شون بشه، من به جز درد آمپول، هيچ چيز ديگه‌اي حس نمي‌کنم، خود دکتره خيلي مراقب‌ه دردت نياد، فوق‌ش هم ديدي داروئه اثر نکرده، مي‌توني بگه صبر کنه، قرون وسطي که نيست... اصلاً فايده نداشت. گفتم اصلاً با من بيا. ببين من چقدر خوشحال‌م و هيچي‌م نميشه. برو يه عکس بگيرو ببين اصلاً چي بهت ميگه. نخواستي بيا بيرون. هيچ کاري هم نکن.. بازم قبول نکرد. گفت اگه ميخواي باهات ميام که تنها نري ولي خودم.. حالا فردا به تلفن مي زنم. گفتم تو عمراً فردا به من تلفن نمي زني. اوني هم که مي‌ترسه تويي، نه من :دي گفت اصلاً آره؛ مي‌ترسم. هيچ جا هم نميام.
:دي زشت نيست؟ از خدا دو سال کوچيکتري! مي‌ترسي از دکتر؟

*۱۶ اسفند

*داوطلبانه، مطب دندون‌پزشکي! :دي
باز مجبور شدم کلي سقف رو تماشا کنم.
من هميشه اولين نفرم. دکتر هم تازه داره براي دستيارش خاطره‌‌هاي خنده‌دار تعريف مي‌کنه. من هم با اون وضع، هي مي‌خندم. امروز داشت يکي از همکاران عزيزش رو مسخره مي‌کرد که بايد دندون ۷‌ش رو پر کنه ولي مي‌ترسه. بعد تصميم گرفته وقتي خيلي درد گرفت بره بگه ۸ رو بکشن که جا باز شه براي ۷ که کار روش راحت‌تر باشه. مث اينکه چند بار هم وقت گرفته بوده ولي نرفته! بسسسسس که مي‌ترسه.

*مانتوفروشي‌ه انق َ َ َ َدر شلوغ بود که عملاً همه اتاق پرو رو بي‌خيال شده بودن. اونايي که مثبت‌تر بودن، بين رديف‌هاي لباس، پرو مي‌کردن؛ اونايي که منفي‌تر بودن، وسط سالن و جلوي آينه. البته عملاً انقدر شلوغ بود که آقاي فروشنده هيچي نمي‌تونست ببينه. البته بنده خدا تلاشي هم براي ديد زدن نمي‌کرد. من فقط موندم چرا بعضي خانوما انقدر بادقت به آدم نگاه مي‌کنن. کلاً ميگم. فرقي هم نداره بدهيکل باشي يا خوش‌تيپ يا لباس‌ت چي باشه يا چطوري برخورد کني. اصولاً بادقت نگاه‌ت مي‌کنن!

*مانتوي خوش‌تيپي خريدم! مامان گفته حق نداري حتي يک کيلو چاق بشي! :دي من مگه ديوانه‌م چاق بشم؟ :پي

*حق‌مون‌ه بهمون بگن جهان سومي! هستيم خب! امروز ديدني بود. انقدر ماشين‌ها علناً اومده بودن توي خط ويژه‌ي اتوبوس، که اتوبوس‌ه مجبور شد بري لين وسط، مگه راه پيدا کنه رد بشه در حالي که اگه مسير باز بود، انقدر توي ترافيک نمي‌موند. من که پياده رفتم ۳ تا ايستگاه رو، از اتوبوس‌ه سريع‌تر رسيدم به مقصد. به جون خودم اگه جاي پليس اون خيابون بودم، همه‌شون رو دونه‌دونه جريمه مي‌کردم که ادب بشن ديگه از خط ويژه‌ي اتوبوس استفاده نکنن. بقيه هم ببينن که هواي اين کارا به سرشون نزنه. جهان سومي هستيم ديگه! حق‌مون‌ه هر چي بگن بهمون. به هر کدوم‌شون هم حرف بزني، کلي لکچر ميدن در خصوص احترام به قوانين و فرهنگ رانندگي و اين چيزا.

*تلويزيون داشت يه سري فيلم از مواد محترقه و سوختگي‌هاي ناشي از بمب‌هاي دست‌ساز و بيمارستان‌ها را نشون مي‌داد. آدم حال‌ش بد مي‌شد واقعاً. ما چرا از همه چيز عذاب مي‌سازيم واسه خودمون؟

*خيلي حرص مي‌خورم وقتي اين سريال «پرواز در حباب» رو مي‌بينم.

*من دل‌ش مي‌خواهد با گلبرگ‌هاي صورتي و برگ‌هاي سبز، براي خودش بالش درست کند؛ آنقدر بوي گل‌ها را نفس بکشد و صداي جيرجيک‌ها را بشنود که خواب‌ش ببرد. خواب شما را ببيند که نشسته‌ايد يک گوشه، تنهايي فکر مي‌کنيد. بيايد يواشکي بنشيند کنار شما، دست‌هايش را حلقه کند دور زانوهايش، خيره شود به شما. آرزو کند کاش ذهن شما شيشه‌اي بود، مي‌توانست ببيند شما وقتي تنهاييد به من هم فکر مي‌کنيد يا نه.. نمي‌شود يک‌بار خودتان براي من تعريف کنيد وقتي تنهاييد چه کسي را تماشا مي‌کنيد؟

*...مى‏گفت ما براى اين كه نفهمند كجايمان را عمل كرده‏ايم مى‏گوييم هموروئيدمان را عمل كرده‏ايم. جماعت هم رضايت ‏مى‏دهند كه جوابى گرفته‏اند حتى اگر معنى آن را نفهميده باشند. حالا دارم فكر مى‏كنم كه بيچاره خارجى‏ها با اين عمل چه مى‏كنند. اگربگويند هموروئيدمان را عمل كرده‏ايم، همه مى‏فهمند.
گفتيم لابد آنها هم در جواب پرسش اين و آن مى‏گويند بواسيرمان را عمل كرده‏ايم.

*۱- تا امروز فقط به یک ‌نفر از اجناس لطیف به صورت مستقیم پیشنهاد دوستی داده‌ام و آن ‌هم به این دلیل بود که یک ‌دل نه صد دل عاشق ش بودم. جالب اینجاست که حدود ده سال از آن عشق خانمان‌سوز سپری شده ‌است. ناگفته نماند که این عشق دو سه سالی بیشتر نپایید و حضور رقیب و جفای یار مرا در رسیدن به عشقم ناکام گذاشت (برای ابراز همدردی با من در این قسمت می‌توانید کمی گریه کنید و اشک بریزید!). نمی‌دانم بچگی بود یا عشق ولی هرچه بود روزهای خوبی بود. گاهی دلم برای آن روزها تنگ می‌شود.

۲- شدیدا به افرادی که خوب می‌رقصند حسودی می‌کنم! یکی از بزرگترین نقاط ضعف من، عدم تسلط به حرکات موزون می‌باشد! به همین دلیل سعی می‌کنم حتی‌المقدور در میهمانی‌ها، عروسی‌ها، تولدها و محافل دوستانه‌ای که دعوت می‌شوم کمتر حضور پیدا کنم. با این اوصاف نمی‌دانم در شب عروسی خودم چه خاکی باید بر سرم بریزم؟

*۱۷ اسفند

*نوروز

*هر وقت قورمه‌ سبزي درست مي‌کنم ياد فاطمه ميفتم چون خودش اعتراف کرد يه روز که قورمه‌سبزي‌ش به هيچ وجه قابل خوردن نيست :دي بعد ياد سارا ميفتم که اون روز که اومده بود خونه‌مون، مسموم شده بود شب قبل‌ش و تمام مدت هيچي به جز آب قند و شربت نبات و اين چيزا نخورد و هنوز وقتي حرف قورمه سبزي اون روز ميشه، کلي آه مي‌کشه! و من شاکي ميشم که بايد بهم مي‌گفتي يه ذره‌ش رو مي‌دادم ببري خونه، بعداً بخوري‌ش. من که عقل‌م به اين چيزا نمي‌رسه؛ مي‌دوني خودت.. و اون ميگه من تا ۳ روز هيچي نمي‌تونستم بخورم. خراب مي‌شد. بعد قرار ميشه دفعه‌ي بعد حتماً قورمه سبزي درست کنم. بعد هي امتحاني وقتي خودمون هستيم، قورمه سبزي مي‌پزم که اون روز خراب نشه غذا! بعد هميشه ياد حرف مهران مديري ميفتم که مي‌گفت آدم ۴ ساعت سر گاز وايميسه قورمه سبزي درست مي‌کنه، سر سه سوت همه‌ش خورده ميشه و تو مي‌موني و کلي ظرف نشسته! :پي خلاصه هر وقت قورمه سبزي درست مي‌کنم، همه‌ي اقوام و آشنايان ميان جلوي چشمام!

*چند روزه هي توي ذهن‌م تکرار ميشه اين جمله:
بین همه‌ي آدم‌های بد دنیا، انگشت‌شمار خوب هم هستن.

*بقيه رو نمي دونم ولي من هر وقت توي خونه تنها باشم دقيقاً اصلاً نمي‌تونم کار چندان مفيدي انجام بدم. البته چرا؛ غذا درست مي‌کنم اگه توي مودش باشم، ظرف‌ها رو هم با کمال ميل مي‌شورم -تنها کاري‌ه که توي دل‌م نق نمي زنم موقع انجام‌ش :دي- بلاگ مي‌نويسم، آهنگ گوش ميدم، کتاب مي‌خونم ولي درس نه! اصلاق وقتي تنها باشم حيف‌م مياد درس بخونم. خدا رو شکر موقع کنکور کارشناسي تنها نبودم زياد چون عملاً همچنان بايد پشت کنکور مي‌موندم تا همين الان! جنبه ندارم خب!

*اسفند که ميشه، من ميشم مصداق عمر هدر دادن! همه‌ش منتظرم عيد بشه. عيد هم که ميشه، عملاً هيچ غلطي نمي‌کنم. از عيد ديدني هم متنفرم! به جز خونه‌ي مادربزرگ و خاله و اينا..

*از يک فروند رفيق فابريک خوش‌اخلاق تحصيل‌کرده‌ي مودب فهميده استقبال شديد به عمل مي‌آيد! تماس بگيريد.

[Link] [0 comments]






0 Comments: