Maryam, Me & Myself

يادداشت‌هاي مريم خانوم



About Me



مريم خانوم!
شيفته‌ي صدای محمد اصفهانی، کتاب‌هاي پائولو کوئيلو، ترانه‌هاي اندي و کليه‌ي زبان‌هاي از چپ به راست و برعکس! پروفایل کامل مریمی..



تاريخ تولد بلاگ‌م: ۲۸ دي ۸۲

Maryami_Myself{@}yahoo.com


Previous Posts





Friends





Ping
تبادل لینک
اونایی که بهم لینک دادن
Maryam, Me & Myself*

118
GSM
ويکي‌پديا
No Spam
پائولو کوئیلو
آرش حجازی
محمد اصفهانی
انتشارات کاروان
ميدي‌هاي ايراني
Google Scholar
Song Meanings
وبلاگ پائولو کوئیلو
کتاب‌هاي رايگان فارسي
Open Learning Center
ليست وبلاگ‌هاي به روز شده
لينک دادن، به معناي تائيد مطالب از جانب من نيست.

Google PageRank Checker Tool



Archive


بهمن۸۲
اسفند۸۲
فروردين۸۳
ادامه فروردين۸۳
ارديبهشت۸۳
خرداد۸۳
تير۸۳
مرداد۸۳


Subscribe



ايميل‌تون رو وارد کنين تا مطالب جديد براتون فرستاده بشه.





Thursday, February 15, 2007
تولدم مبارک و خداحافظ
*۲۲ بهمن

*هر چي مامان گفت بريم راهپيمايي گفتم نميام.
دويدم آنلاين شدم آپديت کنم و چک‌ميل و اينا.. ديدم مرمر هم آنلاين‌ه و خب دقيقاً اون هم مامان‌ش گفته بود بريم راهپيمايي. مرمر گفته بود نميام و آنلاين شده بود؛ که البته به قول خودش، داشت تحقيق‌هاي دانشگاه‌ش رو انجام مي‌داد -الواتي!!! نمي‌کرد :دي- يه ربع حرف زديم. گفتم قطع کن زنگ بزنم. نيييييييييييييييييم ساعتِ تمام، يه نفس بلند بلند غر زدم و فحش دادم ملت رو. تمام مدت هم از اون‌ور خط، صداي هروکر مرمر ميومد. من نمي‌دونم به چي مي‌خنديد آخه؟ مثلاً «اعتماد به نفس فلاني مث فاضلاب مي‌زنه بالا» حرفِ خنده‌داري‌ه؟! ((: گفتن‌ش براي من عادي بود. شنيدن‌ش براي مرمر نه! عوض‌ش اون هم راجع به يه فروشنده‌ه نزديک خونه‌شون يه چيزي گفت که برق از کله‌م پريد. حرف بدي نيست زياد ولي من نيست تا حالا ازش نشنيده بودم، همچين يه جوري بود. تو رو خدا تو يکي ديگه بخشِ نکبتِ وجودت رو هيچ وقت به من نشون نده. باشه؟

پ.ن: کامنتدوني بازه اگه ميخواي فحش بدي.

*الهي! Veroneeque تو چقدر مهربون‌ي... فکر نکنم تو توي word، حروف الفباي ارمني رو داشته باشي. از کجا آوردي اينا رو؟ الهي! مرسي عزيزم... اين کار ت خيلي برام ارزش داشت. مرسي براي جواب سوالام.. مرسي...
Veroneeque به ارمني ميشه Վերոնիք... چقدر خوشگل‌ه حروف‌ش...

*شباهت و تفاوت و همه‌ش به درک. نمي‌دونم اين روزا حساس‌تر شده‌م يا نه. فقط مي‌دونم تو رو خيلي دوست دارم. خواستم بدوني.

*صبح داشتم ناهار درست مي‌کردم که مامان تلفن زد گفت چرا نمياي بيرون؟ لااقل بيا يه کم خريد کن. همه‌جا دستفروش‌ها کلي وسايل‌شون رو ولو کردن؛ مردم هستن.. بيا ببين...

رفتم... نتيجه‌ش شد يه کيف و يه ساعت.. انقدر خوشگل‌ن...
ظهر شايد بعد از خيلي خيلي وقت، فيلم نگاه کردم. داستان پليس ۳ ـ جکي چان - بعد از ظهر، تنبلي هميشگي‌م براي بيرون رفتن رو گذاشتم کنار. با خواهر گرامي رفتيم دکتر -سرما خورده بود- بعد CD مورد علاقه‌م -نپرس ديگه؛ کليپ‌هاي اندي- رو گذاشتم نگاه کنم. هر چي فکر کردم ديدم حس‌ش نيست کلي بگردم دنبال نرم‌افزاري که فايل‌هاي تصويري مديا پلير رو تبديل کنه به 3GP. خيلي ريلکس، VCD رو روشن کردم. نشستم با گوشي از Screen‌ش فيلم گرفتم!!! شد 3GP ((: کلي هم تنهايي واسه خودم رقصيدم و خوشحال شدم حسابي. اين آهنگ «دختر بندر» رو خيلي دوست دارم. به درک که بي‌کلاس‌ه. من دوست‌ش دارم خب.

بعد مامان اينا اومدن. برام شيريني خريده بودن. من اصولاً فقط از قيافه‌ي کيک خوش‌م مياد.. نمي‌تونم يه ذره بيشتر بخورم. دل‌م رو مي‌زنه. براي همين مامان اينا براي تولدم هميشه شيريني مي‌گيرن. رفتم چاي ريختم. کلي هم پيش خودم فکر کردم اين چه قيافه‌اي‌ه من دارم.. مثلاً روز تولدم‌ه! ولي خب امسال همه چيز جلو جلوئه. اين هم رو ش! و خودم رو تبرئه کردم که فردا شب تولدم‌ه نه امشب. تا فردا قيافه‌م رو درست مي‌کردم.

بعد ديدم زنگ زدن. دوزاري‌م افتاد فاطمه‌س -يه چيزي دو برابرِ من، ديوونه‌!- حالا من که تکليف‌م معلوم‌ه. اصولاً هميشه شعارم اين‌ه که از مهمون سر زده خوش‌م نمياد. بيشتر به خاطر اينکه آدم نمي‌دونه لباساي خودش رو مرتب کنه يا خونه رو جمع کنه يا در رو باز کنه يا چي کار کنه اصلاً! و خب توي دل‌م خوش‌م مياد از مهمونِ يهويي چون هميشه معتقد بودم مهمون اصلاً شادي و برکت مياره براي خونه و ... نمي‌دونم. بيشتر ياد رفتار ديشب خودم افتادم.

نمي‌دونم چي‌ه جريان که هميشه من خودم معتقدم اخلاق‌م بده خيلي و دوستام -اصلاً همه‌ي عالم به جز مامان‌م!- پيش اومده که بگن اخلاق تو بد نيست. فقط يه کم خاص‌ه.. راست ميگن شايد چون آدما براي من دو دسته‌ن: يا اصلاً همديگه رو تحمل نمي‌کنيم يا همديگه رو دوست داريم و مشکلي نيست. شايد من گاهي از دست اونا حرص مي‌خورم و مثلاً ميگم بي‌ملاحظه‌ن.. يا بد حرف زدن و من ناراحت شدم.. و خب در مقابل، اونا مشکلي ندارن. ميگم اخلاق تو رو مي‌دونيم و ناراحت نميشيم چون مي‌دونم واقعاً چطوري هستي...

اما خب اين دليل نميشه که گاهي از اخلاق خودم شرمنده نشم.. و جالب‌ه که اصلاً سعي نمي‌کنم تغيير کنم.. شايد خودِ informal ِ بي‌نزاکتِ عجيب و غريب‌م رو به رفتارهاي کليشه‌اي بقيه‌ي آدما ترجيح ميدم. چي مي‌گفتم؟ آهان...

زنگ زدن.. و ياد ديشب افتادم که فاطمه گفت که دل‌ش براي من - ِ بداخلاقِ تحفه- تنگ شده! و با هم بريم راهپيمايي.. من هم بي‌اعصاب. گفتم نه راهپيمايي ميخوام برم، نه اصلاً صبح‌ها زود بيدار ميشم... هرچي اصرار کرد قبول نکردم. نه اينکه بخوام اذيت کنم. فقط نخواستم خودم اذيت شم. خواستم يه کم دل‌م واسه خودم هم بسوزه گاهي.

اعتراف مي‌کنم چند دقيقه بعد از تلفن‌ش، هم ناراحت بودم؛ هم دست‌ش رو خوندم ولي من اگه باشم، هيچ وقت نميرم ديدن آدمِ بداخلاقِ نکبتي که هميشه اعصاب نداره! -حالا «هميشه» يه کم اغراق‌ه ولي خب- نمي‌دونم. شايدم برم. واقعاً نمي‌دونم... فاطمه اومد تو.. خندون.. با يه جعبه‌ي خوشگل بزرگ توي دست‌ش...

تصميم گرفتم نه خونه رو جمع کنم نه هيچي. اصولاً زياد با کسي رودرواسي ندارم. اينطوري زندگي راحت‌تره.. و خب هيچي هم نمي‌تونستم بگم.. خدا رو شکر مامان و خواهر گرامي بودن که سلام و احوالپرسي کنن. من که ماست!!!

واقعاً هيچي نمي‌تونستم بگم... بلاگ‌م رو خونده بود و چيزايي رو که گفته بودم دوست دارم برام خريده بود. هر کدوم رو جداگانه کادو کرده بود.. هر کدوم رو يه رنگ... حتي نموند بتونم تشکر کنم... شوهرش دم در منتظرش بود. همينقدر وقت شد که برم ببينم‌ش.. ماشين‌شون رو تبريک بگم. بوق بزنم يه دونه -مامان‌م چشماش گرد شد وقتي گفتم! خب چي‌ه؟ نشناخته من رو هنوز؟- و بگم اين قبول نيست. بايد يه بار درست حسابي بياين...

الان که رفته، همه چيز رو ريختم دورم و تند تند اشکام رو پاک مي‌کنم فقط. هيچي نمي‌تونم بگم...
برام نوشته وقتي نوشته‌هام رو مي‌خونده، بعضي چيزايي رو گفته‌م دوست دارم يادداشت کرده. براي همين من الان يه عطر دارم با بسته‌ي خيلي خوشگل‌ش... رژ لب صورتي... آب پرتقال... يه کاغذ پر از عدد ۲ و نمره‌ي ۱۷... يه گردنبند رنگي با نگين‌هاي رو ش... يه بسته سوپ آماده... کرانچي... لواشک... شعر...گل مريم و رز -عطرش همه‌ي اتاق رو پر کرده- يکي از اون کيک‌هاي بزرگ خوشگلِ Made in Fatemeh!!!... جوراب سفید... يه بسته ماکاروني تک... شکلات... اکلیل... یه عالم چیزای خوب... کلی محبت...

و اينکه هنوز دعا کردن هست.. و خدا که هنوز و هميشه هست... و تماشاي نفس کشيدن آدمايي که دوست‌شون دارم... و دوست‌ي که -انگار بعد از قرن‌ها- من رو مي‌بوسه و ميگه دوست‌م داره...

نمي‌دونم چي بگم... شايد خيلي وقت خيلي خيلي احساس مي‌کردم تنهام... شايد چون خيلي وقت بود نشده بود با سارا حرف بزنم.. شايد چون فاطمه اين روزا همه‌ش سرش توي کتاب‌ه... شايد چون خيلي از دوستاي دبيرستان‌م دور شده‌م.. شايد چون دوستي‌هاي نت بعضي وقتا خيلي مصنوعي به نظر مي‌رسن... نمي‌دونم... شايد دل‌م مي‌خواست دل‌م رو به ديدن بچه‌هاي کلاس زبان خوش کنم که تازه دارن اخلاق‌م رو مي‌شناسن و گاهي شوخي مي‌کنيم و مي‌خنديم... شايد دل‌م مي‌خواست يه بار هم که شده، تسليم بشم.. بدون تقلا کردن.. بدون دست و پا زدن... بگم چيزي رو که من ميخوام، دنيا نميخواد.. همين و تمام...

اما الان با حرفاي صبح مرمر و سارا، با کاراي امشب فاطمه -که خدا مي‌دونه از چند وقت قبل، به فکرش بوده و چند جا رفته خريد برام- نمي‌دونم چي بايد بگم.. درباره‌ي دوستي‌ها.. تنهايي آدم‌ها... محبت‌ها و دلتنگي‌هاشون... شايد از رفتاراي بچه‌گونه‌ي خودم بدم اومده... شايد واقعاً اگه به خودم بود ترجيح مي‌دادم اينطوري شرمنده نشم... هديه‌ها رو ميذارم قاطي وسايل‌م... نمي‌تونم به مريمِ توي آينه نگاه کنم... اينجور موقع‌ها به انگشتام نگاه مي‌کنم و آهنگ گوش ميدم. ارمني هم گوش ميدم که حتي نفهمم چي داره مي‌خونه... از دست خودم عصباني‌م... حتي درست نمي‌دونم چرا... هرچند عجيب نيست. خيلي وقتا احساس گناه يا اينکه اشتباه کرده‌م، اولين عکس‌العمل‌م‌ه... ميرم زير دوش آب گرم وايسم و شعر بخونم.. شايد Me يه کم ساکت بشه و Myself رو بذاره به حال خودش... ميخوام برم براي خودم شعر بخونم.. کاش مي‌شد از خودم هم جدا بشم حتي... ميخوام خيلي تنها باشم...

فاطمه... نتونستم چيزي بگم. گفتم حرف زدن زياد بلد نيستم. برات مي‌نويسم. نمي‌دونم چطوري مي‌تونم بگم‌ش... ببخشيد اگه ازم ناراحت شدي... و خب وجدان من درد مي‌گيره وقتي شوهرت رو دم در منتظر ميذاري... کاش لااقل با هم ميومدين يا اصلاً تو هم قهر مي‌کردي و بهت برمي‌خورد يه کم... به خاطر امشب، ۲۳ سالگي‌م رو هيچ وقت يادم نميره... جبران، کلمه‌ي خوبي نيست که بگم کاش جبران کنم يا هر چيزي توي اين مايه‌ها... از خداي بزرگ ميخوام شادي هميشه مهمون دل‌ت باشه... چون امشب ديدم هنوز دوستيم.. چون حس کردم تنها نيستم... چون خوشحال شدم يه طورايي.. من خيلي خوشحال باشم گريه‌م مي‌گيره. مي‌دوني که چطوري‌م...

مرسي..
(:
مريمي

*من «زيادي» خودموني‌م؟
يعني بد ه رفتارم؟
جداً ميخوام بدونم چطوري به نظر مي‌رسم...

*در راستاي روشنگري و اينا! -چه ربطي داشت- يه سايت معرفي مي‌کنم به اسم http://www.openlearningcenter.com.. اين در واقع يه سايت آموزش زبان انگليسي کاملاً مجاني ‌و خيلي مفيده. اول بايد بريد ايميل تون رو بديد و عوض بشيد. بعد هر ماه براتون يه سري درس -vocab يا گرامر- مي‌فرستن که خيلي عالي‌ه اگه بتونيد بخونيد و ياد بگيريد. از درس‌هاي توي آرشيو هم مي‌تونيد استفاده کنيد. براي هر مهارت زبان، توي اين سايت يه بخش جداگانه در نظر گرفته شده. ديگه؟

اگه سطح زبان خودتون رو نمي‌دونيد، امتحان تعيين سطح هم هست. مث همه‌ي امتحان‌ها بخش گرامر و vocab و listening و درک مطلب داره.. دقيقاً مث يه امتحان کامل... بعد سطح‌تون مشخص ميشه و مي‌تونيد از درس‌هاي اون سطح استفاده کنيد البته اگه از من مي‌شنويد، هميشه درس‌هاي مربوط به سطح‌هاي پايين‌تر رو هم بخونيد. کم‌ش اين‌ه که مطالب دوره ميشه و يه سري کلمه ياد مي‌گيري. زشت‌ه آدم، کلمه‌هاي قلنبه‌سلنبه بلد باشه، بعد کلمه‌هاي سطح‌هاي خيلي پايين رو ازش بپرسن، ندونه يعني چي!

ديگه؟ آهان. شماره تلفن هم دارن دو تا که من امتحان نکرده‌م ولي اگه سوالي هست، شايد بهتون جواب بدن: 88831838 ۰۲۱ و 88834498 ۰۲۱...

کشتم خودم رو! ديگه هر کي مي‌خواست تشويق بشه، به اندازه‌ي کافي شده! بلد نيستم براي چيزي تبليغ کنم من!

اگه عضو شديد: توي ايميل‌هاشون هيچ وقت attachment ندارن. متن درس هميشه توي خود ايميل نوشته شده. حواس‌تون باشه ايميل‌هاي اشتباهي نگيريد يه وقت ويروسي نشيد.



Love works in ways that are wondrous and strange and there's nothing in life that love cannot change!... Love is unselfish,
Understanding and kind for it sees with its heart and not with its mind!!




و يه چيز ديگه:


*Love is not about finding the right person but creating a right relationship.
It's not about how much love you have in the beginning but how much love you build till the end.
Author Unknown



دوباره دارم خودم ميشم انگار...
(:

*اسرار چشم‌ها از سايت مردمان

اين مقاله پيرامون مبـحثي پـرآوازه و نـوظـهور مـوسـوم بـه "علايم دستيابي ديداري" مي باشد.شيوه اي كه مـا را قادر مي‌سازد با مشاهده‌ي حركات چـشـم‌هـا بـه نـحـوه‌ي انديشيدن فرد پي ببريم. مـبـنـاي ايـن علم، بر پايه‌ي ارتباط تنگاتنگ جسم و ذهن بوده و آنـكـه افـراد با حـركـت دادن چـشمـ‌هايـشـان، رونـد تـفـكـرات بـاطـنـي خـود را آشـكـار مي‌سازند. فراگيري آن ما را يقيناً در بهبود برقراري ارتبـاط با ديگران در زندگي ياري خواهد داد.

تشخيص حركات چشم، قدري به تمرين و ممارست نيـاز دارد زيرا كه برخي افراد، حركات چشم بسيار كنـد و آرام، مختصر، زيركانه و يا تعمدي دارند كه اغلب اوقات، ارزيابي چشم را پيچيده و دشوار مي گردانـد. حـركات چـشـمـ‌ها نشان دهنده‌ي آن است كه فرد چگونه مي‌انديشد، آيا وقايع گذشته و يا آينده را در تصور خود مي‌پروراند، صدايي را در باطن خود دوبـاره مي‌شـنـود و يا صداي جـديـدي را در ذهن خود مي‌آفريـنـد. در دلـ‌ش بـا خود حرف مي‌زند و يا توجه‌ش معطوف به احساسات‌ش مي‌باشد.

جهت رمزگشـايي حركات چشم‌ها، صورت را به 3 بخش فوقاني، مياني و تحتاني در ذهن خـود مجسم كنيد. اكنون مجدداً آن 3 بخش را از وسط به 2 بخش چپ و راست تقسيم كنيد. حركت چشم به سمت هر يك از اين 6 منطقه را مي‌توان اينگونه تفسير كرد:

بالا: ديداري
وسط: شنيداري
پايين: تكلم و احساسات

سمت چپ‌شان، مربوط به اطـلاعـات يـادآوري شده و سمت راست‌شان، مربوط به اطلاعات خلق شده مي‌باشد. به اين مفهوم كه شخص به مـنظور دستيابي به مناطق مرتبط با حواس پنجگانه مغز، به طور غير ارادي چشمان‌ش را به جهات مختلف حركت مي‌دهد.

چشم‌ها بالا و چپ: نيـمكره‌ي غيـر بـرتـر تـجـسـمات فكري - تصوير ذهني يادآوري شده - دستيابي به خاطرات بصري (Vr)

چشم‌ها بالا و راست: نيـمـكره‌ي بـرتـر تجسمات فكري-تصوير ذهني خلق شده-قوه مخيله (Vc)


چشم‌ها وسط و چپ: نيـمـكره‌ي غـير برتر پردازش حـس شـنـوايي-دستيابي به خاطرات اصوات-افتراق تن صدا (Ar)

چشم‌ها وسط و راست: نـيـمـكره‌ي بـرتر پـردازش حـس شنوايي-تجسم اصوات جديد (Ac)

چشم‌ها پايين و چپ: نداي درون-گفتگوي باطني-ايجاد كلام(Ad)

چشم‌ها پايين و راست: احساسات، حـس لامـسه-دستيابي به احساسات، عواطف، احساس سردي و گرمي، درد، فشار، حركت و جاذبه(K)

چشم‌ها مستقيم به سمت روبرو و متسع: دسـتـرسـي سـريع و آني به تمام اطلاعات حسي (معمولاً بصري)

كاربردها

1- موثرتر و مفيدتر بيانديشيد: از آنجايي كه حركات چشم‌ها، سبب تحريك بخش‌هاي متفاوتي از مغز مي‌گردند، بـنـابـراين شما را در انديشيدن بهتر ياري مي‌كند. بـراي مـثال هنگامي كه از شما پرسيده شود كه آخرين فردي كه امروز صبح ملاقات كردي، چه كسي بود؟ شما بـا حـركت دادن چشم‌هـا به سمت بالا و چپ مي‌توانيد آن را بهتر به خاطر بياوريد.

2- بدانيد چه زماني بايد سكوت كنيد: هنگامي كـه فـردي در حين انجام حركات چشمي مي باشد و شما نيز همزمان صحبت مي‌كنيد، رشته افكار وي از دست مي‌رود كـه سبب تاخير و كندي ارتباط مـتـقـابل، سردرگمي و رنجش آن فرد نسبت به شما خواهد شد.

3- حريم شخصي افراد: افرادي كه شيوه‌ي تفكرشان، وابسته بر اطلاعات بصري م‌يباشد، بـه حـريم شخصي زيادي نياز دارند. مايلند از شما به اندازه‌ي كافي فاصله بگيرند تا قادر باشند خيلي خوب شما را مشاهده كنند زيرا كه با نگاه كردن به شـمـا اطـلاعـات بـسـيـاري را گـردآوري مـي‌كنند. بنابراين دور از آنها نشسته و يا بايستيد.

افرادي كه احساسي مي انديشند مايـلـنـد به حد كافي نزديـك بـاشـنـد تـا بـا شـما تـماس جسمي برقرار كنند كه اين كار را با زدن به بازوهاي شما، گرفتن آرنج و يا شانه و دست دادني كه گويي ميـل بـه رها كردن دستان شما ندارد، بروز مي‌دهند. همچنـيـن افـرادي كه يادگيري و تفكرات‌شان وابسته به اطلاعات شنيداري مي‌باشد، كمترين توجهي نسبت به وجود شما و حركات جسماني شما ندارند زيرا كه تمام توجه شان معطوف به جزئيات و صـحت اطـلاعـات مبـادلـه شده و تحليل آن مي‌گردد.چشم برهم زدن‌هاي مكرر و يا حتي بستن چشمها به مدت چند ثانـيه در هنگام بحث و گفتگو پيرامون مسائل پيچيده از ويژگي‌هاي اخلاقي آنان مي‌باشد.

4- دروغگو را شناسايي كنيد: هنگاميكه مشاهده كرديد شخصي در پاسخ به پرسش‌هاي شما به بالا و سـمـت راست چشم مي‌دوزد احتمالاً در فكر فريب و يافتن پاسخ ساختگي مي‌باشد.

زياده روي نكنيد

به خـاطر داشته باشيد كه حركات چشم‌ها در تمام افراد صادق نمي‌باشد؛ گاهي اوقات در افراد چـپ دسـت، حـركات چشم مذكور، معكوس بوده و يا حتي برخي افراد، داراي حركات چشم منحصر به فردي مي‌باشند. بنابراين در استفاده از آن، مـحـتـاط و مـيانه‌رو باشيد و هيچگاه به آن به ديد يك قانون ثابت ننگريد.

*سبک‌هاي يادگيري از سايت مردمان

با شناسايي سبك يادگيري خود و به كارگيري تكنيك‌هاي يادگيري ويژه‌ي مربوط به آن، يادگيري خود را بهبود بخشيد:

1- سبك يادگيري ديداري
65 درصد جمعيت را شامل مي گـردد. خــصوصيات اين نوع افراد به قرار زير است:

* بـا مشـاهـده و تـركيـب تـصـاويـر بـا اطلاعات، اطلاعات را به خاطر مي‌سپارند.

* بـراي بـرقـراري ارتـبـاط با ديگران و همچنين سازماندهي اطلاعات از تصاوير، نقشه ها و نمودارها استفاده مي‌كنند.

* مـعـمـولاً بـراي بـه خـاطـر آوردن مطـلبي چشمان خود را براي تجسم آن در ذهن خود مي‌بندند.

* معمولا افرادي مرتب و منظمي مي‌باشند.

* اينگونه افراد در تجسم اشياء، طرح‌ها و نتايج در ذهن خود توانا مي‌باشند.

* معمولاً در كلاس درس، نيمكتهاي رديف جلو را اشغال مي‌كنند.

* تمايل به برداشتن يادداشت هاي مفصل و با جزئيات فراوان دارند.

* جذب كتاب‌هاي مصور مي‌گردند.

* در به خاطر آوردن لطيفه ها مشكل دارند.

* براي برجسته ساختن نكات كليدي از ماژيك‌هاي با رنگ روشن استفاده مي‌كنند.

تكنيك‌هاي يادگيري:

1- در روند آموزش از رنگ‌ها، تصاوير، اشكال، نمادها، اسلايدها و جداول استفاده كنيد.
2- براي يادگيري بهتر به حركات و چهره آموزگار نگاه كنيد.
3-يك محيط آرام و بدون سرو صدا را براي مطالعه برگزينيد.

2- سبك يادگيري شنيداري

30 درصد جمعيت را شامل مي گـردد. خصوصيات اين گونه افراد به قرار زير است:

* تمايل دارند بيشتر با اصوات و موسيقي سر و كار داشته باشند.

* قادرند ريتم و تن صدا را تشخيص دهند.

* از طريق گوش دادن ياد مي‌گيرند.

* براي به خاطر سپردن اطلاعات، آنها را با يك صداي خاص تركيب مي‌كنند.

* در محيط‌هاي شلوغ و پر سرو صدا تمركز خود را از دست مي‌دهند.

* به يادداشت برداشتن تمايلي ندارند.

* تمايل دارند مطالب را با صداي بلند بخوانند.

* براي به خاطر سپردن مطالب، دروس خود را با صداي بلند مكرراً روخواني مي‌كنند.

تكنيك‌هاي يادگيري:

1- در مباحث گروهي كلاس خود مشاركت كنيد.
2- از اصوات و موسيقي در يادگيري خود بهره گيريد.
3-عوض نت برداري از ضبط صوت براي ثبت مطالب كمك بگيريد.

3- سبك يادگيري جنبشي-بساوايي

5 درصد جمعيت را شامل ميـ‌گـردد. خصوصيات اين گروه به قرار زير است:

* بـراي يادگيري و به خاطر سپردن اطلاعات از جسم و حس لامسه خود بهره مي‌گيرند.

* به فعاليت‌هاي بدني و ورزش علاقه‌مندند.

* در هـنگام برقراري ارتباط و گفتگو مكرراً دست‌هاي خود را تكان داده و از ژست‌هاي جسماني استفاده مي‌كنند.

* از آنكه در كلاس درس بي‌حركت بنشينند و به درس گوش دهند، بيزارند.

* براي يادگيري و به خاطر سپردن اطلاعات به تحرك و تمرينات عملي نيازمندند.

* هنگام مرور مطالب درسي خود مرتباً راه مي‌روند و نكات كليدي را با صداي بلند تكرار مي‌كنند.

تكنيك‌هاي يادگيري

1- در حين يادگيري آدامس بجويد.
2- براي يادگيري بهتر از حس لامسه، حركت و تمرينات عملي بهره گيريد.
3-حين يادگيري موسيقي گوش دهيد.

*۲۳ بهمن

*ديشب کلي توليد محتوا کردم! امروز صبح هم نشستم کلي همه‌ش رو تماشا کردم. مامان ميگه مگه اون گوشي اسباب‌بازي‌ت‌ه؟ کامپيوتر و VCD کم‌ت بود، اين هم اضافه شد که هِي سروصدا دربياري و اندي گوش بدي.
-مامان! واکمن‌ه خب! پس واسه چي اين رو گرفتم؟ خراب هم نميشه حالا حالاها.

تازه خبر نداشت ديشب چقدر توليد محتوا کردم وگرنه بيشتر حرص مي‌خورد :پي
اين مامان‌ها هميشه بايد به يه چي گير بدن اصلاً ((:

بعدش رفتم آب‌بازي. بسي خوش گذشت.. بعدترش کلي سوپ خوردم. حسابي دل‌م خنک شد! بعدترترش رفتم براي مامان خانم حمالي؛ بعدش هم کلاس.

اصولاً توي کلاس کلي محبوبيت پيدا کردم!!! يخ بقيه هم باز شده کلي. اينجوري جَو خيلي بهتره. دوستانه شده تازه. شايد تا قبل‌ش کسي شوخي نمي‌کرد يا بلند نمي‌شد مثلاً به همه کرانچي تعارف کنه و کلي کل‌کل کنه که حتماً طرف يه ذره بخوره يا کسي به سکوت مزخرف کلاس نمي‌خنديد و همه هم پشت سرش بيخودي شروع نمي‌کردن به خنديدن. من نمي‌دونم چرا آدما وقتي از يه رفتاري خوش‌شون مياد، انجام‌ش نميدن؟ چرا ميذارن يکي ديگه انجام‌ش بده، بعد کلي حظ کنن؟ شايدم فقط بحث تفاوت‌هاي فردي‌ه.

*نمي‌دونم چرا همه دوست دارن خودشون رو پيش من لو بدن!
-فردا ولنتاين‌ه!
-اِ؟ نمي‌دونستم (: هرچند براي من فرقي نداره اصولاً چون کسي رو ندارم که بخوام براش هديه بگيرم يا فکر کنم برام هديه مي‌گيره يا نه..
-وقتی فکر می کنی کاری درست ه، انجام ش بده...
- (:

*برنگرد.. برو.. نميخوام ببينم‌ت.. مي‌ترسم يه سيلي محکم بهت بزنم.. برام مهم نيست تو هم من رو مي‌زني يا نه.. حتي اهميت نميدم بعدش وجدان‌م درد مي‌گيره يا نه.. فقط ميخوام دردت بياد.. بفهمي بعضي چيزا چقدر درد داره.. نه اون سيلي؛ مگه دست من چقدر سنگين‌ه؟.. ولي بعضي چيزا خيلي دردناک‌ه.. از جلوي چشم‌هام برو.. نميخوام ببينم‌ت...



Happy Birthday to you,Happy Birthday to you,Happy Birthday dear Maryam,Happy Birthday to you.
Dear Maryam
It's our pleasure, that GOD give us this chance to see your happiness. Happy Birthday to dear Maryam and we wish you the best, all the time.
Shayan ShalilehOpen Learning Center



*۲۴ بهمن

*بعد از کلي الو الو صدات نمياد:
هـــــــــــــــــــــــــــی خرس سفید تولدت مبارررررررررررررررک! ایشالا عمر نوح بکنی و همش هم خوشحال و راضی باشی!!

خرس سفید قيافه‌ت‌ه! کي گفته همه بايد يه «خرس» اول اسم‌شون باشه؟
تازه من «آبي»‌م! اين «سفيد» -سپيد- هم لقبي‌ه که دادن بهم.
مگه من اسم ندارم خودم؟

پ.ن: ديشب از مامان تشکر کردم که به حرف مادربزرگ‌ه گوش نداد و اسم من رو نذاشت سارا. سارا اسم قشنگي‌ه ولي اسم من اصولاً بايد مريم مي‌بود. مرسي ماماني.

پ.پ.ن: صبح توي چارچوب در آشپزخونه وايساده بودم آب پرتقال مي‌خوردم -از اين پاکتي‌ها که من عاشق‌شون‌م؛ فاطمه مي‌دونه- بعد مامان يهو بي‌مقدمه بهم گفت اِي دخترِ لوس :دي .. حالت‌م لوس بود شايد. اصولاً مامان باعث شده يه چيزايي رو درباره‌ي خودم باورم شه. درک‌ش از من کامل نيست فکر کنم!

*زرشک‌پلو! من بي‌جنبه‌م ديگه؟ هوم؟

*کله‌ي صبح، ساعت ۷:۴۵:
چه صدايي شبيه صداي گاو (ويبره بود!)...
از اونجايي که خواهر گرامي عادت داره بالاي سر من بيچاره مسج بازي کنه صبح‌ها، من هم عادت کرده‌م که نق بزنم چراغ رو خاموش کن، سروصدا نکن، اه خفه کن صداي گوشي‌ت رو، شلوار لي‌ت صدا ميده، انقدر کمد و کشوها رو باز و بسته نکن، بلند ميشم مي‌کشم‌ت‌ها!! از اين چيزا...

اگه خواهر گرامي توي مود نباشه، نق مي‌زنه؛ من هم پتو رو مي‌کشم روي سرم چون خواب‌م مياد. حال ندارم بحث کنم با کسي کله‌ي صبح.. اگه توي مود باشه، يه چيزي ميگه مثلاً دو خط اندي مي‌خونه يا ميگه دارم ميرم عروسي. من ميشينم، يه کم مي‌رقصه، بعد دوباره بيهوش ميشم!

امروز هم گفتم وااااااي، بس کن، چقدر مسج مي‌زني. دکمه‌هاش صدا ميده.
-گوشي خودت‌ه! انقدر نق نزن.
-هوم؟ بده...
از زير پتو دست‌م رو ميارم بيرون، گوشي رو مي‌گيرم.
خاله‌کوچيکه: عکس کيک + تولدت مبارک عزيزم.
نوشتم ممنون به خاطر حسن سليقه‌ت و اينکه نصفه شبي آدم رو زا-به-راه مي‌کني.
جواب داد: همين‌ه که هست :دي

يه کم بعدتر تلفن زد: مي‌بينم که باز يک سال پير شدي. ايشالا ۱۲۰ سال‌ت بشه، خودم! باز بهت تبريک بگم.
-اين آرزو براي من بود يا خودت؟
.
.
.
امروز روز توئه ديگه، هر کاري دل‌ت ميخواد انجام بده...
من هم که مثبت، خلاف سنگينه‌م اندي‌ه! -به‌به، چه دختري- کلي واسه خودم آهنگ گذاشتم و تنهايي بزن برقص و اينا.

بعدترترش مامان جان ناهار درست کردن انداخت گردن‌م! -با کلي مراسم لازانيا درست کردم. خوب شد (: - بعد مرمر تلفن زد، جيغ زد توي گوش‌م تولدت مبارک مريمي... بعد قطع کرد، صدا نميومد باز... بقيه‌ش رو هم توي بلاگ‌ش نوشته. رفت که دوباره تلفن بزنه :دي

بعد از ظهر دچار خوابِ مرگ شده بودم ولي خواب‌م نبرد..
عصر خاله وسطي! مسج زد که تولدت مبارک و اينا...

آهاااااااااااان.. اين وسط مسط ها دکتر -لقب‌ش‌ه- هم تلفن زد، کلي معذرت‌خواهي کرد که ببخشيد، من بايد ۴ روز پيش زنگ مي‌زدم! هي من ميگم نه، درست‌ه.. هي اون اصرار که تولد تو ۲۴‌م نبود که! ميگم بابا يعني من نمي‌دونم تولدم‌کِي‌ه؟ شناسنامه دارم خب! ميگه نه، تو اشتباه مي‌کني، هر و کر هم مي‌خنده! ((:

بعدش به زور از طيبه، تبريک تولد گرفتم.

عصر از بوتيک باکلاس محل‌مون!! يه بافت قهوه‌اي خريدم يعني مامان ديد، تلفن زد گفت بدو بيا. من هم دويدم رفتم!
اصولاً خودم هم از کار خودم سر در نميارم. نه به اين بوتيک‌ه، نه به خريدم از دستفروش‌ها! -۲۲ بهمن مثلاً- من اصولاً از هر چي خوش‌م بياد، مي‌خرم. برام فرقي نداره مغازه‌ي طرف باکلاس هست يا نيست. بي‌خيال! دنيا مگه چي‌ه سرغ جمع که آدم براي خريد از فلان مغازه و خريد نکردن از دسفروش‌ها مثلاً، خودش رو بگيره و از اين اباطيل...

ديگه؟ تلفن زدم به سارا، گوشي رو برنداشت. صداي «آلِن دلون» رو روي پيغامگيرشون ضبط کردم! چند دقيقه بعد تلفن زد، حالا انقدر مي‌خنديد نمي‌تونست حرف بزنه. مي‌گفت اينا رو از کجا مياري تو؟ چرا فحش ميده؟ ((:

کلي هم سفارش کرد فردا زود بياي‌ها! -قراره برم خونه‌ش- باکلاس نشي بذاري ساعت ۱۱ بياي! من از ساعت ۶ که شوهرم ميره سر کار، بيدارم.
گفتم پس صبحونه برام بذار کنار. گفت آخه پنيرمون امروز تموم شد، نميشه! مگه اينکه برات نيمرو درست کنم.
گفتم صبح نيمرو نمي‌خورم. پهن و توسعه يافته ميشم خب! اصلاً يه کاري. کليد رو بذار زير پا دري، يه بالش هم بذار توي هال؛ من خودم در رو باز مي‌کنم، همونجا مي‌خوابم تا شما بيدار بشين. بعد شوهرت مجبوره از روي من رد شه تا بتونه بره بيرون؛ بعد مي‌تونم صبحونه هم اونجا باشم. تو هم ديگه نمي‌توني بگي دير اومدم!
حالا قراره فردا کله‌ي صبح برم تا دفعه‌ي ديگه انقدر گير نده که زود بيا :دي

*اساتيد نکبت:

۱. هر هفته از خواهر گرامي و ساير همکلاسي‌هاي محترم‌ش، کوئيز -همون کيوز! :دي - مي‌گيره؛ اسم‌ش رو هم فارسي کرده ميگه امتحانک!

۲. بلوتوث يکي از بچه‌ها روشن بوده، ديده مال استاد هم روشن‌ه، اسم گوشي‌ش رو هم گذاشته «دکتر کافي»! ... دنيا ... شده همين يه نفر دکترا داره توي اين مملکت. فکر کنم زن و بچه‌ش هم بايد دکتر کافي صداش بزنن وگرنه جواب نميده.

*شِرِک اومده تهران، دنبال خرش مي‌گرده؛ چقدر ميدي آدرس‌ت رو بهش ندم؟!

*اعتراف مي‌کنم دل‌م تنگ شده ولي نميخوام ريخت‌ت رو ببينم...

*تبريکات غير منتظره:
آفلاين: عطيه، فاطمه، يکي که شايد دوست نداشته باشه اسم‌ش رو بگم! (بمون توش حالا!)
مسج دختر خاله‌ي گرامي: سلام دختر گل‌م، تولدت مبارک... عزيزم دوست‌ت دارم، تولدت مبارک (لطفاً با حرکات موزون مخصوص اندي خوانده شود.)

پ.ن: همه مي‌دونن ديگه!

*قبل از گوشي، يه نويزگير خيلي خوشگل خريدم. يه بطري‌ه که توش يه صدف داره؛ از اين پيچ‌پيچي‌ها که از توش مثلاً صداي دريا مياد؛ مث شيپوره... با آب.. صدف‌ه با يه کم آب توي يه بطري خيلي کوچولوئه.. نويزگيره ديوونه‌س. هر وقت دل‌ش بخواد و هر وقت بهش دست بزني، کلي قرمز و سبز ميشه هِي. شده تفريح من!

*دنيا برعکس شده! خواهر کوچيکه دراومد که من اين پالتو دوروئه رو نميخوام ديگه! اينورش -سفيده- لک شده، اونورش هم -سياه‌ه- پرز مي‌گيره. سفيده رو شايد راست بگه ولي سياه‌ه رو نه. خيلي از پالتوهايي که مُد ن الان -مهم‌ه براش- جنس‌شون همينطوري‌ه؛ پس هيچ کس نبايد اينا رو بخره؟! پرزگير رو واسه چي گذاشتن؟ مبل و صندلي هم که پرز نميده. روي فرش نبايد ولو بشه خب!

خلاصه گفتم نخواه، خودم بر ش مي‌دارم.
حالا يه تي‌شرت آبي پوشيده‌م -من اصولاً زمستون‌ها هم توي خونه بليز آستين کوتاه مي‌پوشم. اصلاً لباس آستين بلند مي‌کشه من رو!- با يه شلوار سفيذ با گل و بته‌هاي صورتي. بعد مي‌خواستم نماز بخونم که اين بحث پيش اومد. يه شال کاملاً بي‌تناسب سبز هم سرم بود. دويدم پالتوئه رو پوشيدم -من اصولاً به جز يه وقتاي خاص، بقيه‌‌ي وقتا همه‌ش در حال لودگي و خنده‌م. با اون پالتو ديگه واقعاً مضحک شده بود قيافه‌م. آخرش هم به اين نتيجه رسيدم که اگه کار پيدا نکردم تا دو ماه ديگه، برم مدل بشم! :دي


*۲۵ بهمن

*گاهی
فقط داشتن کلید
کافی نیست؛
در هم که روبروت باشه
کلید هم که داشته باشی
باید دل‌ت رو
زیر پاهات بذاری
تا قدت
به سوراخ در برسه!

*شنيدي توي اخبار ميگن -اول‌ش- صلوات بر محمد و آل محمد؟ محمد چي‌ه؟!!! مگه دارن درباره‌ي پسرخاله‌شون حرف مي‌زنن؟ نگن خب اصلاً.

*امروز باز باران مي‌بارد اما من دل‌ش گرفته است، خيلي خيلي زياد.
من هميشه وقتي باران مي‌باريد، از پشت شيشه‌هاي بخار کرده‌ي اتاق، خيابان را تماشا مي‌کرد و غصه مي‌خورد. من خودش هم نمي‌دانست چرا اما نه چترش را دوست داشت، نه روزهاي ابري را، نه باران را. من از پاييزها متنفر بود، زرد و نارنجي و خش‌خش برگ‌هاي پاييزي را دوست نداشت. من دل‌ش مي‌گرفت از باران، از پاييز، از ابر.

من به تقويم نگاه مي‌کند؛ سال‌ها گذشته است.. من تقويم را ورق مي‌زند، پاييزهايي را مي‌بيند که دل‌ش براي شما مي‌تپيده؛ براي صداي قدم‌هاي شما روي برگ‌هاي زرد و نارنجي پاييزي.. من خوشحال بود که ديدار شما هيچ وقت به خاطر باران به فردا موکول نمي‌شد. از آن سال‌ها، من هر وقت به برگ‌هاي پاييزي فکر مي‌کند، قلب‌ش تندتر مي‌زند. هر وقت صداي باران را مي‌شنود، منتظر صداي قدم‌هاي شماست.

من آهسته قدم مي‌زند، برگ‌هاي زيباي چنار را از روي زمين جمع مي‌کند. آب هست ولي من دل‌ش مي‌خواهد با دست‌هايش آرام آرام خاک روي برگ‌ها را پاک کند... من برگ‌هاي صاف و مرتب را با حوصله مي‌چيند داخل جعبه‌ي جادوي رنگ‌ها. مي‌نشيند به تماشاي برگ‌ها.. بعد باز برگ‌ها را مي‌آورد بيرون، مي‌چيند روي دامن‌ش. يکي يکي برگ‌ها را نوازش مي‌کند، مي‌بوسد و روي قلب‌ش نگه مي‌دارد، بعد باز مي‌چيند داخل جعبه. من دل‌ش مي‌خواهد وقتي شما جعبه را باز مي‌کنيد، کلي نوازش حس کنيد، با کلي بوس، با کلي عشق؛ من نمي‌تواند به شما بگويد دوست‌تان دارد، با اسم‌هاي عجيب و غريب براي شما جعبه مي‌فرستد، با طعم چاي، با بوي برگ‌هاي پاييزي. من با سرانگشت‌هايش روي برگ‌ها، قلب‌هاي بزرگ کارتوني مي‌کشد. دوست دارد وقتي برگ‌ها نوازش دست‌هاي شما را مي‌چشند، حرکت دست‌تان را روي قلب‌ش حس کند؛ من برگ‌ها را مي‌بوسد، در جعبه را مي‌بندد.

امروز باز باران مي‌بارد اما من دل‌ش گرفته است؛ تظاهر مي‌کند نمي‌داند درون‌ش چه مي‌گذرد. نگاه‌ش را روي در و ديوار مي‌گرداند، روي پنجره و فرش و بالش‌ها. من چشم مي‌دوزد به سوختن شمع بزرگ روي ميز. اشک‌هايش آرام آرام روي گونه‌هايش مي‌لغزند. سعي مي‌کند اشک‌هايش را پنهان کند، نگاه‌ش به برگ‌هاي زرد پاييزي است، به داستان پروانه‌ها و شمع‌هاي معطر.

من دل‌ش نفس عميق مي‌خواهد، نمي‌تواند، به هق‌هق مي‌افتد؛ چشم‌هايش را مي‌بندد، مي‌شنود که مي‌گوييد گريه نکن.. من آن روزها يک لحظه ساکت مي‌شد، بعد انگار داغ دل‌ش تازه شده باشد، با صداي بلند گريه مي‌کرد.

من دراز مي‌کشد روي برگ‌ها، چشم مي‌دوزد به حرکت ابرها، حرکت ستارگان، حرکت فصل‌ها. من قرن‌ها روي برگ‌ها دراز مي‌کشد. با نگاه‌ش ستاره‌ها را به هم وصل مي‌کند، آرزو مي‌کند تصوير شما را ببيند که به او لبخند مي‌زنيد. من نمي‌داند چرا هر وقت اسم شما را مي‌گويد، حتي خيلي خيلي آهسته توي ذهن‌ش، قلب‌ش بيتاب مي‌شود؛ خودش را به در و ديوار مي‌کوبد.

من دل‌ش ملافه‌هاي زرد و نارنجي مي‌خواهد، با بالش‌هاي سفيد و شمع‌هاي معطر. من دل‌ش هواي مهر و پاييز را کرده. من دل‌ش مي‌خواهد براي شما شعر بگويد، از دشت‌هاي فراخ و کوه‌هاي بلند، از کوه و قله‌هاي باشکوه؛ من دوست دارد شعرش را براي شما بخواند، خيره شود به لب‌هاي شما.. ببيند که لبخند مي‌زنيد. من نمي‌داند چرا هيچ وقت نتوانسته چشم‌هاي سياه شما را سير تماشا کند. من نمي‌داند شما با قلب‌ش چه کرده‌ايد؛ شايد هم نمي‌خواهد بداند. هميشه وقتي باران مي‌بارد، من دل‌ش بهانه‌ي شما را مي‌گيرد.

من دست‌هايش را بلند مي‌کند به سوی آسمان؛ خيره مي‌شود به ستاره‌ها، به ماه، به خدا. من هميشه وقتي براي شما دعا مي‌کند، گيج مي‌شود. نمي‌داند چه بگويد.. من به دست‌هايش نگاه مي‌کند و به آسمان.. نقش سال‌ها از ذهن‌ش مي‌گذرد اما لب‌هايش خاموش است. من به دست‌هايش نگاه مي‌کند.. و به قطره‌هاي درشت باران.. پيراهن سفيدش گِلي شده. خيره مي‌شود به زمين سبز، به کفش‌هاي سفيد و قدم‌هاي بي‌هدف. آنقدر سبزه‌ها و سنگ‌ها را مي‌شمارد تا تماس در چوبي باغ را با کف دست‌هايش حس مي‌کند. من آرام وارد مي‌شود، چشم مي‌دوزد به نور پرده‌هاي نارنجي؛ من از دفتر خاطرات شما يک برگ مي‌چيند، با مداد آبي برايتان شعرِ پيراهن و بوي گل را مي‌نويسد مي‌چسباند روي قاب بزرگ ديوار روبرو ۱... با گلبرگ‌هاي زرد و سرخ و صورتي فرش درست مي‌کند از جلوي در تا قاب بزرگ.. چشم‌هايش را مي‌بندد؛ صداي باران است يا قدم‌هاي شما؟

۱: ز بس در دل، گلِ يادت شکوفاست گرفته بوي گل، پيراهن من.

*۲۶ بهمن

*امتحان‌ش سخت نبود يعني از تصور من خيلي راحت‌تر بود. فقط نمي‌دونم چرا انقدر وکب داشت! من هميشه فکر مي‌کردم reading ها رو کم بيارم! :دي

*عاشق ترشي بندري مهرام شده‌م. چيز باارزش‌تري پيدا نکردم!

*آدم بعضي کارها رو از بعضي آدم‌ها انتظار نداره واقعاً...

توي دنيا از چند تا چيز خيلي بدم مياد. يکي‌ش خداحافظي‌ه. اين دفعه ديگه جداً ميخوام برم. قراره يه اتفاق‌هايي بيفته که نگفتم به کسي. اينجا هم نميگم ولي ديگه نميخوام باشم. ببخشيد اگه مجبور شديد هِي آدرس بلاگ رو توي لينکدوني‌ها عوض کنيد. گفتم.. ميخوام خيلي تنها باشم. خب.. خداحافظ...

[Link] [1 comments]






1 Comments:

» azize delamiiiiii:* khoshhalam ke nemiri:)

Posted at 8:10 PM