About Me
مريم خانوم!
شيفتهي صدای محمد اصفهانی، کتابهاي پائولو کوئيلو، ترانههاي اندي و کليهي زبانهاي از چپ به راست و برعکس! پروفایل کامل مریمی.. Maryami_Myself{@}yahoo.com Previous Posts Friends Ping تبادل لینک اونایی که بهم لینک دادن Maryam, Me & Myself* 118 GSM ويکيپديا No Spam پائولو کوئیلو آرش حجازی محمد اصفهانی انتشارات کاروان ميديهاي ايراني Google Scholar Song Meanings وبلاگ پائولو کوئیلو کتابهاي رايگان فارسي Open Learning Center ليست وبلاگهاي به روز شده
لينک دادن، به معناي تائيد مطالب از جانب من نيست.
Archive
● بهمن۸۲ Counter Subscribe
ايميلتون رو وارد کنين تا مطالب جديد براتون فرستاده بشه.
|
Friday, December 22, 2006
یلدا مبارک
*۳۰ آذر *ما اصلاً خوشمون مياد شايعه درست کنيم و پشت سر مردم خصوصاً اموات حرف بزنيم هِي. خيلي شنيدم که مرحوم ناصر عبداللهي قرص اکس مصرف کرده و توي کما رفته يا افسرده بوده به خاطر مشکلات خانوادگي و داروهاش رو زياد خورده اينطوري شده و اينا يا گفتن خورده زمين، بعد توي کما رفته، دچار نارسايي کليه شده يا هر چيزي. شايد اصلاً نبايد حتي به اين شايعهها گوش داد. حالا هرچي.. اکس زده! افسرده بوده يا زمين خورده.. خدايش بيامرزد.. همين رو فقط بگين پشت سرش.. *اصولاً کسي نميتونه از ماکارونياي که من درست کنم ايراد بگيره. همه ميگن عاليه! يکي از آرزوهام اينه که بتونم يه عالم توش پودر فلفل بريزم! حالا نه يه عالم! ولي يه ذره بريزم موقع درست کردنش نه اينکه سر غذا همهش رو خالي کنم توي بشقاب خودم! :دي پ.ن: مردم چه مشکلات مزخرفي دارن. *خب حوصله نداري بگو حوصله ندارم گُلم. چرا عذاب ميدي خودترو؟ *ميخنده ميگه زبوندرازِ حاضر جواب! ((: نه! تو بگو! من زبوندرازم؟ *اگه يکي بگه کلينيک گفتار درماني چه ربطي به سوراخ کردن گوش داره، واقعاً ممنون ميشم ازش! *دقت کردين؟ اين مهران مديري از خود ممنونِ خود محور! هميشه نقش اول فيلمها و نقش راوي رو خودش ميگيره، توي همهي پشت صحنهها خودش بايد خندهش بگيره لزوماً! فيلمبردارا هم هميشه بهش ارادت دارن و حتماً توي پشت صحنههايي که آخر سريال پخش ميشه، بايد يه کلوز-آپ از ايشون بگيرن.ترانهي تيتراژ رو هم خودش ميخونه -من موندم کدوم ابلهي بهش گفته صداش قشنگه و هر کي دو تا ياهاها بگه، ميتونه سنتي بخونه ديگه- تازگيا هم رسماً بازيگرا توي فيلم ميگن که تو خوشتيپ و خوشصدايي؛ صدات عمق خاصي داره که ما هيچجا نشنيديم. انقدر از خودش تعريف کرده که باورش شده ديگه! البته مقصر بزرگتر دختراي خنگين که براي پوستر چنين هنرمنداني سر و دست ميشکنن چه برسه براي خودِ طرف! *به مناسبت شب يلدا، ميتونين تلفن بزنين خونهي حافظ اينا؛ نيت کنين و فالتون رو بشنوين. جدي ميگم! تلفن ميزنين به شمارهي ۹۰۹۲۳۰۵۰۰۰ و توي دلتون نيت ميکنين. بعد يک عدد! صداي ثبت شده ميگه که هزينهي فالتون ۲۰۰ تومن هست و بعد يه خانم يا آقا يه شعر رو با کلي احساس براتون ميخونه. کلي هم صداي تکنوازي سنتور پخش ميکنين براتون همزمان با خوندن شعره. موقع فال من که يه خانومه خوند شعره رو؛ آهنگش هم کلي خوشگل بود. آدم احساس ميکرد توي چايخونهي سنتي کوروش و داريوش و تخت جمشيد و اينا نشسته! بسي احساس ايراني اصيل بودن به آدميزاد دست ميده! اول شعره هِي کلي آه و فغان و اينا گفت؛ بعد آخرش فکر کنم شاهدش رو خوند چون گفت ديدار شد ميسر و بوس و کنار هم / از بخت شکر دارم و از روزگار هم.. منم کلي خوشحاااااااال! هر جاي شعره رو هم که آدم نفهمه، ديگه اينجاش کاملاً تابلوئه خب! اينه که تلفن زدم و بسي اطلاعرساني کردم براي خالهها و دخترخالههاي گرامي و تا هماکنون که در خدمت شما عزيزان هستم، بسي خوشحال و خوشاخلاقم که اعتراف ميکنم پديدهي نادريه اصولاً! و گفتنيست که کسي از جاش تکون نخوره؛ قراره براي سرشماري بيان. ديگه؟ زياد نخوريد که بعدش عذاب وجدان خفهتون نکنه يا اينکه اول شما وجدانتون رو خفه کنين، بعد هي بخورين و خب جا داره از مخترع گرامي باسلوق واقعاً تشکر کنم. خييييييييلي خوشمزهس! امروز کلي شک دارم تو رو بيشتر دوست دارم يا باسلوق رو! آخر ديدم تو رو! نه :دي نميتونم دروغ بگم: تو رو.. فکر کردي ميخوام بگم باسلوق رو؟ :پي *۲۹ آذر *طي مذاکراتي که با مامان جان داشتيم، به اين نتيجه رسيديم که در روزگار کنوني، نهاااااايتاً اگر آدميزاد خيلي وقت و پول و حال و حوصله داره، شايد داشتن يک عدد بچه کار چندان اشتباهي نباشه. نتيجه ي دوم رو هم اضافه ميکنم: انسانهاي بياعصاب کنوني -يکيش خود بنده- بهتره از همون اول خيال خودشون رو راحت کنن و قيد اين قسمت از قضيه رو بزنن کاملاً. اينطوري براي همه بهتره. اصولاً همينکه آدميزاد بتونه زندگي نسبتاً مرفهي داشته باشه، دلش خوش باشه -اين خيلي مهمه- و براي همسرش وقت و حوصله داشته باشه، عاليه. بقيهش پيشکش! *قوووووووووووووووووووووووول ميدم به خودم که تا وقتي همهي همهي همهي کتابام رو نخوندم، ديگه نرم کتاب بخرم. امروز هم رفتم عين بيجنبهها ترجمهي The Study Of Language رو گرفتم: به اسم بررسي زبان! خب چي کار کنم؟ متن تخصصي رو گذاشتم جلوم! به عمرم هم نشنيدم چنين چيزايي رو. مطلبش جالبه ولي بايد ميفهميدم کامل يا نه؟ فقط دو تا مشکل هست :دي ۱. جا ندارم براي هيچي! ۲. يه عده که اصلاً اهل علم نيستن، درک نميکنن آدم رو! کاش يکي توي مايههاي ابن سينا پيدا ميشد اين دور و برا! :پي *ليست بلاگلتم رو نگاه کردم. ديدم جز ايميل خودم، بقيهي ميلها رو عمراً نميشناسم! جالب بود. بعد جالبتر اينه که خودم نميخوام عضو باشم. خب خودم ميدونم چي نوشتهم، روي کامپيوتر هم هست. نميخوام برام ميل شه. فقط موندم چطوري از شرش راحت شم. يادم نمياد خودم چنين کاري کردهباشم. اديت هم نداره که لااقل حذفش کنم. خدا کنه کارِ خودم باشه وگرنه کلي بدوبيراه نثار روح دوست عزيزي که من رو عضو کرده توي ليست بلاگ خودم! :دي *از دوستِ خواهرِ گرامي به علت يافتن اسم انديِ عزيز تشکر مي شود: آندرونيک مدديان! نمي دونم. مدديانش رو مطمئنم فقط! اسمش رو نه ولي خب قسمت جالبش اين بود که مطمئن شدم اين موجود زير بته عمل نيومده! فقط موندم چرا اندروفين خونش انقدر زياده! پ.ن: مادهاي که در اثر ورزش و فعاليت بدني در بدن توليد ميشه؛ به وسيلهي خون در بدن ميگرده و باعث شادي و احساسات خوشحالانه ميشه! *۲۸ آذر *بالاخره به ميمنت و مبارکي تشريف بردم Interview! بعد از اينکه قبض گرفتم -۱۵۰۰- رفتم توي سالن و خب جز يه سري درِ بسته! هيچي نميشد ديد. يه کم دور خودم گشتم تا آقاهه رو پيدا کردم. اون هم يه سري سوال -۷۵ تا- داد بهم، گفت ۴۵ دقيقه وقت دارين جواب بدين. گفتم براي کلاس مکالمهس اين؟!!! توي کلاسه ۳ تا آقاي نسبتاً گيج نشسته بودن. يکيشون همهش با تلفنش سرگرم بود. اون يکي طوري برگه رو نگاه ميکرد انگار که توي عمرش چنين چيزي نديده. به خط ميخي بود اصلاً انگار. -خييييييلي راحت بود خداييش! شوخي بود اصلاً- اون پسره هم که دمِ در نشسته بود، هر چند دقيقه يک بار برميگشت چک ميکرد من صفحهي چند هستم! منم کارم شده تست زدن، هي اون بنده خدا هول ميشد با ديدن برگهي من. وقتي رفتم برگهم رو بدم، آقاهه زد اون کانال، کلي سوال کرد هي پشت هم. يه جا پرسيد ليسانس داري يا فوق؟ و خب اصلاً مهههههلت نميداد تو جواب بدي. زود معني ميکرد حرفاش رو. گفتم من مي فهمم به خدا :دي بذار حرف بزنم خب! و خب خيالش راحت شد از ليسانس من. بعد يه جا داشتم از شوهر دوستم حرف مي زدم!! گفت شوهر شما؟!!!! چشماش هم کلي گرد شد! دلم ميخواست بگم اگه فکر ميکني بهم مياد فوق ليسانس داشته باشم، پس بايد شوهر داشتن هم بهم مياد. البته فرقش اينجاست که هر کي شوهر داره، لزوماً نبايد فوق ليسانس داشته باشه ولي معمولاً هر کي فوق ليسانس داره، احتمال اينکه ازدواج هم کرده باشه، زياده. خلاصه شدم ترم ۱۰، کلش ۱۴ تاست. آخر سال آينده تموم ميشه اگه همهش رو برم. حالا ببينم چطوري کلاسها. خدا کنه خوب باشه. هرچند کلاسي که همهش دخترا باشن، به احتمال زياد آدم فيس و افادهاي هم داره چند تا. منم که از دخترا بدم مياد! موندم چه کار کنم با اينا! آموزشگاه قبلي به دو علت حيف بود: ۱. خيلي نزديک بود. ۲. خيلي خوش ميگذشت. دقيقاً خونهي خاله بود واسه من. جنبهش رو هم داشتم البته. حالا ميخوام فردا برم ثبت نام... *بعضي وقتا ميگم کاش حافظهي آدم در برخي موارد مث حافظه موشها کار ميکرد؛ فقط خاطرات ۲۴ ساعت گذشته رو ميشد به ياد آورد. اونوقت ديگه راحت ميشدم. انقدر دلم هي براي تو تنگ نميشد همهش... [Link] [1 comments] |