*۲۷ آذر
*انگار همه مُردهن! هيچکس توي خيابونا نيست. انگار اصلاً هيچ صدايي نيست. دلم برف ميخواد. آسمونِ ابريِ گرفته.. دونههاي درشت و تُردِ برف.. دلم ميخواد يه ذره دلم بگيره. ميشه بهونهاي براي اينکه بخوام صدات رو بشنوم. نميگم دلم گرفته بود.. اولش اصلاً هيچي نميگم. آخر حرفمون ميگم راستش.. دلم برات تنگ شده بود.. الکي ميخندم. نميدونم چرا. از گريه کردن راحتتره.. بهتر هم هست؛ خوشگلتره.. تو هم بخند.. فقط باش.. فقط بخند.. آسمونِ ابريِ گرفته.. دونههاي درشت و تُردِ برف.. دلم برف ميخواد.. انگار هيچ صدايي نيست.. همه جا ساکته.. دلم صداي تو رو ميخواد.. دلم صداي تو رو ميخواد..
*۲۶ آذر
*از testing هم بدم نمياد. فقط موضوع اينه که من در کل نمي تونم چيزي رو حفظ کنم. بايد ياد بگيرم همه چيز رو. ولي خوبيهايي هم داره. ترسم از کتاباي بزرگ دوبله نشده ريخته ديگه! کمکم حفظ کردن هم ياد ميگيرم. صبر کن (:
*۲۵ آذر
*با این کتاب فروشی سیار هُدهد جديداً توي خيابونا کتاب ميفروشن.. نديدم؛ ميگن.. مردم هم کلي خريد ميکنن. بابا تبليغات!
*۲۴ آذر
*کاش ميشد به اندازهي همهي آدمهاي معمولي، يکنواخت و کسالتآور باشم! عوضش چند ساعت مث بقيه زندگي کنم، فکر کنم، احساس کنم؛ مث آدميزاد.. نه! نه! غلط کردم :دي نميخوام!
*خدا رو شکر! اصلاً حس نکردم امروز جمعهس.
*مردم حال دارن واقعاً. کلهي صبح توي صف رايگيري هم، با هم دعوا ميکنن! البته ايراد از اوناييه که همهجا ميخوان پارتيبازي کنن و دوست و آشناهاشون رو بدون نوبت ميآوردن اول صف. براي من و خواهر گرامي هم پيش اومد؛ حس عصباني شدم نداشتم من ولي خب خواستم اعتراض کنم، بگم مردم گاو نيستن! کور هم نيستن اما خواهر گرامي نذاشت؛ گفت بيخيال شم. همين کارا رو ميکنن دخترا که پسرا هميشه پررو هستن ديگه! خلاصه چيزي نگفتم. چند دقيقه بعد ديدم يه خانومه شاکي شد که اين چه وضعيه -حالا مامورا انقدر کند کار ميکردن که همه عملاً عصباني و کلافه بودن؛ بيرون هم يه عده توي سرما صف وايساده بودن- و به دنبالش يک عدد آقاپيرمرد از خود راضي صداش رو برد بالا و شروع کرد داد و بيداد کردن. خلاصه با دخالت اطرافيان قائله ختم به خير شد و شناسنامهي آقاهه رو زودتر فرستادن جلو که بيش از اين معطل نشه! بعد ميگن ما زنان و دختران عزيزمان رو آدم حساب ميکنيم. کو پس؟
*انتشارات جنگل، کتاباش رو -همه انگليسيالبته- با ۴۰٪ تخفيف ميفروشه. اگه ميخواين هرگونه کتاب آموزشگاه، ديکشنري، وکب، گرامر، تست، اسيدي، نوار و خلاصه از اين چيزا بخرين، بهترين گزينهي ممکنه. آدرسش هم خيابون انقلاب، بازارچهي کتاب، سمت راست، فکر کنم دومين يا سومين مغازهس. روي شيشههاش نوشته ۴۰٪ تخفيف. يعني اگه کلمهي Discount رو هم بلد نباشه کسي، از اون ۴۰٪ معلومه که چيه جريان. البته چون جاشون يه ذره کوچيکه، همه چيز تو همه اما ميتونين اسم کتاب رو بگين تا براتون پيدا کنن يا بگردين و فضولي کنين تا يه چيزايي کشف کنين يا ميتونين سوال کنين اصلاً کتابي رو ميخواين دارن يا نه؛ اگه دارن برين سراغشون! شماره هم ۶۶۹۲۴۵۴۲ و ۶۶۹۲۱۱۶۶...
از ديشب The Study of Language از Yule رو شروع کردم. کتاب جالبيه. از اين شروع کرده که اصولاً زبون آدميزاد از کجا اومده. گاهي مجبور ميشم کلمههاي مهمي رو که معنيشون رو نميدونم بيام با ديکشنري چک کنم تا ببينم چيه جريان و در کل، درسه! قصه نيست که تند تند بخونم و رد شم اما جالبه. داره کمکم از زبان شناسي خوشم مياد انگار.
پ.ن: نبايد زود قضاوت کرد؛ هميشه فکر ميکردم زبانشناسي خيلي خوابآور و کسالتباره.
پ.پ.ن: راست ميگن که هر زبان تازه، يه دنياي تازهس. بعضي روزا به اين نتيجه ميرسم.
*دلم شعر ميخواد. روي نت ميگردم:
شبها وقتي ماه ميتابد
من روحم را برميدارم
و سفر ميکنم به دورها
.
.
من داناي کل هستم..
*گویی دستهایم را روی قلب عریان زندگی گذاشتهام.
من حاضرم که همه کتابهایم، حتي کتاب آیندهام نابود شوند اما این جمله به یادگار بماند: "من میخواهم یک بار هم که شده، یک روی دوست داشتن و پرواز همیشگی قلب را در درون تو تجربه کرده باشم."
ممکن است همه چیز از من گرفته شود اما این جمله در درون من نوشته شده است. (نور دنیا/ کریستن بوبن)
*افروخته در تاریکی شب،
سه چوب کبریت یک به یک.
نخستین برای دیدن رویت
دومین برای دیدن چشمهانت
و آخرین برای دیدن لبانت
و تاریکی محض
تا به یاد آرم این همه را
و سخت در آغوش گیرمت..
ژاک پرور - محمد پارسایار
*۲۳ آذر
*دابي -جن خونگي مدرسهي هاگوارتز- هم به اندازهي من ظرف نشسته بود در عرض يه روز! :دي
پ.ن: اگه نميدوني هاگوارتز کجاست که هيچي. شما خودشو ناراحت نکن!
*يک عدد حلقهي نقره از مادر گرامي پيچانيديم که بسي چسبيد!
اينجانب اصولاً علاقهي وحشتناکي به انواع و اقسام حلقه دارم و خب دوست دارم کلاً. چه کار کنم؟ امروز مامان جان براي اولين بار، بيرودرواسي فرمودند که دخترجان انقدر حلقه در انگشت مبارک دست چپتان ننماييد. بعدها برايتان دردسر و اسباب پشيماني ميگرددها :دي از ما گفتن.. و ما هم در جواب ايشان -و در کمال بيخيالي- فرموديم که هر کس خيلي برايش مهم و حياتي باشد، ميتواند دهان مبارک را بگشايد و سوال نمايد که اين حلقه چيست در دستتان.. مردم که اصولاً راحت هستند؛ اين هم رويش! اگر مهم هم نيست که خب نباشد؛ گفتنيست ما هنوز از جانمان سير نگشتهايم. چند وقت است در اين فکريم که اصولاً به چه درد ميخورند اين عناصر ذکور؟
پ.ن: فقط ما ماندهايم حيران که چرا نه بي عناصر ذکور ميتوان سر کرد، نه با آنها؟ :دي
پ.پ.ن: يکي برام حلقه بخره خب! چقدر نکبتين شماها آخه!
*۲۲ آذر
*در راستاي اينکه مجبور نشم برم فيزيوتراپي! رفتم کلي براي خودم کتاب خريدم. همه از دم، دوبله نشده! فقط موندهم کي قراره بخونه اينا رو! :دي
*کوچولو که بودم، برام سوال بود -و حيرتانگيز- که کي ميتونه يه کتاب بزرگ کاملاً دوبله نشده رو بذاره روي پاش! و بدون ديکشنري بفهمه توي کتابه چي نوشته.. و اصولاً اين فکر برام ترسناک بود راستش. فکر نميکردم بتونم هيچ وقت! امروز تونستم و خب خوشحالم راستش.. خيلي (:
*اسنک حلقهاي و کرانچي خريدم بد از مدتها. يه مدت توي ترک بودم! نشد ديگه امروز. حلقه دوست دارم کلاً. يکي برام حلقه بخره. چقدر نکبتين شماها! :دي
*۲۱ آذر
*تا ما باشيم که آدم باشيم و -بلا نسبت!- خر نشويم تحت هيچ شرايطي.
پ.ن: بِکِش حالا!
[
Link] [
2 comments]