About Me
مريم خانوم!
شيفتهي صدای محمد اصفهانی، کتابهاي پائولو کوئيلو، ترانههاي اندي و کليهي زبانهاي از چپ به راست و برعکس! پروفایل کامل مریمی.. Maryami_Myself{@}yahoo.com Previous Posts Friends Ping تبادل لینک اونایی که بهم لینک دادن Maryam, Me & Myself* 118 GSM ويکيپديا No Spam پائولو کوئیلو آرش حجازی محمد اصفهانی انتشارات کاروان ميديهاي ايراني Google Scholar Song Meanings وبلاگ پائولو کوئیلو کتابهاي رايگان فارسي Open Learning Center ليست وبلاگهاي به روز شده
لينک دادن، به معناي تائيد مطالب از جانب من نيست.
Archive
● بهمن۸۲ Counter Subscribe
ايميلتون رو وارد کنين تا مطالب جديد براتون فرستاده بشه.
|
Monday, November 13, 2006
نتایج درست ارسال یک آفلاین اشتباه
*۲۱ آبان *گفتم ۳-۲ روز پيش آفلاين اشتباهي گذاشتم براي يکي از همکلاسيهام؟ (۱۹ آبان) امروز آفلاين گذاشته که مردم اينطورين ديگه! باشه، اين دفعه به روي خودم نميارم! :دي اشکالي نداره. پررو! دلت هم بخواد! جالبه. اين آدم هميشه به همه ميگه من اهل اينترنت نيستم و کاري دارين بهم تلفن بزنين فقط و خب تا جايي که من ميدونم هم راست ميگه؛ البته چون کلاً زياد دروغ ميگه -براي شوخي، تفريح، چه ميدونم!- نميشه خيلي هم روي حرفش حساب کرد و از اون جالبترش اينه که من هميشه خيلي رک مچش رو ميگيرم، ميگم دروغ نگو.. يا به کسي بگه که تو رو نشناسه و آمارت رو نداشته باشه، نه من!.. بعد ميگه باشه، باشه، چشم! ولي باز سي ثانيه بعد، روي حساب شوخي مثلاً يه دروغ ديگه ميگه. ديگه اصلاً هيچي بهش نميگم. ميخندم بهش. خودش ميفهمه من ميدونم! حالا نميدونم چه معجزهاي رخ داده که ايشون ياد چکميل و مسنجر و اينا افتاده. جواب هم ميده. نتيجهي اخلاقي: ۱. هرکي هرچي گفت، باور نکنين مگه اينکه يا ثابت بشه راست ميگه.. يا انقدر ازش دروغ نشنوين -و مچش رو نگيرين و دستش رو نشه- تا ديگه باورتون بشه که اين آدم يا هميشه راست ميگه يا اگه دروغ هم ميگه، تميز ميگه که تابلو نيست و نميشه مچش رو گرفت! ۲. اگه کسي -از جنس مخالف! (کي بود ميگفت بگين جنس مکمل؟.. ميگفت مخالفتي وجود نداره که!)- هست که ميخواين به حرف بکشيدش، اين روش اشتباه کردن هم شايد جواب بده. کمش اينه که سر حرف رو با شوخي باز ميکنين. بعد اگه طرف خيلي هم عنق نباشه، ميتونين زود باهاش پسرخاله بشين و گاهي هم تريپ جديت بياين که نتونه بگه شما جلف هستين! ۳. اگه طرف مقابلتون خيلي انسان سنگين و متينو هر صفتي توي اين مايهها باشه، شايد اصلاً به روي خودش نياره و يا فقط بخنده. ديگه بستگي داره به اينکه از چه مدل آدمي خوشتون بياد. کسي که زود پسرخاله بشه و بگين و بخندين که خب.. با بقيه هم به همين سرعت پسرخاله ميشه قاعدتاً.. يا اينکه بخواين يه کم وقت بذارين و کار کنين روي طرف که سخته ولي اگه جواب داد، خيالتون راحتتره معمولاً که اگه يه وقت کس ديگهاي همين کار شما رو تکرار کنه، لااقل يه کم زمان ميبره تا شايد بتونه طرف مقابلتون رو راضي کنه که البته از اينجا به بعد، قضيه خيلي فلسفي و رمانتيک و سخت ميشه خلاصه.. که خب نميشه به اين راحتيها فهميد کي چقدر خائنه! اصلاً هم به تيپ و ظاهر و شعارها و لکچرهاي طرف و گذشته ش حتي بستگي نداره. چه بسا!!! افرادي که قبلاً هر غلطي دلشون خواسته انجام دادهن و صداش رو هم درنميارن هيچوقت اما لااقل انقدر وجدان دارن که وقتي قول دادن آدم باشن، ديگه خيانت نکنن و چه بسا افراد بيکار و عوضياي که هر روز از صبح تا شب هي توي کوچه و خيابون براي بقيه ادا و عشوه ميان و چه بسا افرادي که يادشون نميره خونه و زندگي خودشون رو و روزي ۴۰۰ بار با تماشا کردن ديگران و احياناً کاراي ديگه خر نميشن زود! و چه بسا افرادي که يواشکي به فعاليتهاي خائنانهشون ادامه ميدن و يه روزي دست شون رو ميشه بالاخره و چه بسا افرادي که انقدر وقيحن که خيلي رک ميان ميگن که اينطوري هستن و اين کار رو هم انجام ميدن و اينا و اسمش رو ميذارن صداقت و توقع دارن لابد طرف مقابل، گذشت و فداکاري به خرج بده و ناراحت نشه و حس نکنه احمقيه که بهش خيانت شده! و يه گزينهي ديگه هم هست. اون هم اينکه اگه دلش ميخواد، خودش هم ميتونه راحت باشه! چه اشکالي داره؟ خب دل آدم ميخواد ديگه! اسمش رو هم ميذارن فکرِ باز و روشنفکري و اين اراجيف. خلاصه اينکه با به آفلاين ناقابل خيلي کارا ميشه کرد. حواستون جمع باشه چطوري به مردم جواب ميدين ديگه! :پي *اون آقاهه -توي شهرداري! سِمتش رو نميدونم- گفت شهرداري، سازمان پارکها و فضاي سبز، وزارت جهاد کشاورزي و سازمان محيط زيست هيچکدوم نيرو جذب نميکنن و تنها کار ممکن که ميتونم انجام بدم، اينه که برم عضو سازمان نظام مهندسي کشاورزي بشم! که رفتم امروز -چهارراه طالقاني- و خب به توصيهي ديگران عمل کردن همانا و با مترو نرفتن همانا و کلي گشتن و فلاکت کشيدن هم همان! وقتي رسيدم هم ديدم يه عالم! آقا و خانوم مهندس بيکار نشستن اونجا دارن فرم پر ميکنن و بعضيهاشون کارت عضويت داشتن و اومده بودن تمديدش کنن. از يکيشون پرسيدم -خيلي هم عصبي بود. پررويي کردم. به رو م نياوردم- گفتم فايده هم داره؟ کاري انجام دادن براتون تا حالا؟ گفت نه! و خيلي عصبيتر دوباره مشغول فرم پر کردن شد. چقدر بد ه آدم اين همه وقت و انرژي بذاره، کلي هزينه کنه آخرش هم که مدرک گرفت، هيچ جا کار نباشه براش. بعد ميگن مردم چرا ميرن خارج! اون روز تلويزيون روشن بود. پسره به زنش گفت کار پيدا کردم. مدير عامل فلان شرکت ميشم از فردا! گفتم ايول! يهو چه کاري هم پيدا ميکنن مردم! :دي مامان ميگفت بري يه شهرستان دورافتاده، مدير کل ميشي! ((: ولي خب نه توي تهران براي آدم تره خرد ميکنن -با يه مدرک ليسانسي که همه دارن ديگه!- نه من قراره برم شهرستان، نه ظاهراً قراره معجزهاي بشه. شايد شرکتهاي خصوصي زيادي باشه که بشه آدم اونجا کار بگيره ولي آشنا که ندارم. دخترا هم هر شرکتي رو قبول نکنن به صلاح خودشونه! :پي حالا کلي مخزني کردم امروز تا پدر گرامي راضي شده که دنبال کار خصوصي بودن يعني کشک! و عملاً بايد چند تا شرکت طراحي فضاي سبز پيدا کنم که ببينم چطوري ميشه جريان! خيلي بده اينطوري. حوصله ي درس خوندن براي کنکور رو هم ندارم ديگه. همهش کتابام ولوئه اينور اونور اما عملاً هيچي! فقط لطف ميکنم ديکشنري عزيزم رو ميذارم روي پام. عين فال حافظ اتفاقي يه صفحهاي رو باز ميکنم. بعد توش دنبال يه کلمهي آشنا ميگردم. بعد تمام جزئيات مربوط به اون کلمه رو -که بلد نيستم- گوشهي کتابم مينويسم که زياد جلوي چشمم باشه که ياد بگيرم. چقدر حرف زدم! ختم جلسه! *۲۰ آبان *خيلي بامزه بود؛ فيلم ترسناکه داشت خودش رو ميکشت. همهش جيغ و صداي شکستن چيز و ميز! و اينا، من رفتهبودم تو بحر حرفهاي آدماي فيلم. آخرش هم به اين نتيجه رسيدم که اون آدمي که زيرنويس فيلم رو نوشته، کاملاً کر تشريف داره. در ناشيگريش همين بس که: ۱.ديس هَوس رو نوشته بود ايتسلف! و اين هم بدتر اينکه ۲. يکي مث من داره ازش غلط ميگيره! *بعد از قرني رفتيم خونهي خالهجان، مهموني! دخترخالهي گرامي زده بود ويندوزش رو خراب کردهبود و اينا. من هم داشتم براش درست ميکردمش مثلاً. بعد يکي گفت خاله براي شام، فلان چيز رو درست کرده. من هم يه لحظه لودگيم گول کرد. شروع کردم مشخرهبازي درآوردن که بلند شين ورزش کنيم لاغر شيم، که شب که جوگير ميشيم طبق معمول و هي شام زياد بخوريم، وجداندرد نگيريم. بعد خيلي ناشيانه يه کم الکي اينطوري! اداي نرمش کردن درآوردم. بعد مثلاً خواستم بگم دراز و نشست بريم! ولي متاسفانه فاصلهي سرم تا لبهي تخت دخترخالهجان رو درست محاسبه نکردم و نتيجه اينکه وقتي اومدم دراز بکشم، يه دفعه حس کردم تنم کاملاً سرد شد و.. نميدونم چطوري بگم.. حس ميکردم اگه دهنم رو باز کنم، تمام محتويات حفرهي شکميم ميريزن بيرون! مغزم -اگه چيزي بوده باشه البته- کاملاً توي جمجمهم تکون خورد. فقط تونستم سرم رو دودستي محکم بگيرم و فشارش بدم که ولو نشه کف اتاق! شايد بتونم بگم تا حالا چنين ضربهاي رو تجربه نکرده بودم. بعد نميدونم اين اشکاي قلنبهقلنبه از کجا ميومد! البته من يه کم خيلي لوسم، زود گريهم ميگيره ولي اين از ناراحتي و اينا نبود. کاملاً بياختيار بود! هيچ صدايي رو هم نمينشنيدم اولش. حالا نگو همه جمع شدن توي اتاق که ببينن چي شده. خالهم -آخي!- غصه ميخورد مي گفت اين بچه يه روز اومد اينجا. ببين چي شد سرش! البته اين رو بعداً مامان برام تعريف کرد. من هم گفتم از بيعرضگي خودم بود! خاله چرا ناراحت شد؟.. کمکم که صداها رو شنيدم، خواهرم هِي ميگفت دستت رو بردار از روي سرت ببينم چي شده؟ خون مياد، شکسته، چيه؟ من هم هي دستش رو ميزدم کنار، هي باز سرم رو فشار ميدادم. فقط يکي -نميدونم کي بود- يه کيسه فريزر پر از يخ بهم داد بذارم روي سرم که گرفتم ازش. مامان هم هي ميگفت بيا آبقند بخور. گفتم نميخوام! چاق ميشم بيخودي قند بخورم! بعد هم چون هيچ چيزيم مث آدم نيست، کلي به حرکت احمقانه و جواب چرت و پرت خودم خنديدم. همه هم ديگه ميدونن من چطوريم. خنديدن بهم! ولي تا نصفه شب سرم داشت ميترکيد. مردم چشم ميزنن آدم رو! :دي *۱۹ آبان *شاهکار بودم امروز! بودم که چه عرض کنم. ظهر نشده هنوز! اولاً که دو تا آنتي ويروس رو همزمان نصب کردم روي کامپيوتر که خب قاعدتاً نبايد بشه! بعد با صد تا نرمتفزار هي خواستم رجيستري رو ترتميز کنم که نشد، يعني اوني که من ميخوام نميشه! بعد رفتم دستي ببينم چطوريه ولي اون فايلها و اسمهاي خاص رو پيدا نکردم، نبود يعني! بعد.. نه يعني قبلش، دوستم برام آفلاين گذاشته بود.امروز هم از اون روزاي گند بود، يعني ميتونست باشه چون الان نيست، چون خوبه (: بعد من کلي از ديپرسي و اندوه بيرون اومدم -حالا کلهي صبح، اندوه از کجا ميارم خودم هم نميدونم!- بعد براش جواب نوشتم. وقتي فرستادم، يادم اومد بايد يه ميل هم ميزدم، بعدش باز يادم اومد يه چيز ديگه براي دوستم بنويسم. بعد که آنلاين شدم براي بار هزارم، ديدم آيدي يکي از بچههاي دانشگاه زير آيدي اين دوستمه. فکر کردم چه ضايع ميشه يه وقت آفلاين قشنگاي اين دوستم رو اشتباهي براي اون همکلاسيم بفرستم. کلي هم تو دلم خنديدم. آخه همکلاسيم هميشه من رو يه دختر جدي ديده، نه از اينا که پاچهي همه رو ميگيرن! ولي اينجوري خب نديده من پسرخاله شم و اين مدلي حرف بزنم و اينا. کلي از فکرش خنديم خلاصه. بعد کلي واسه دوستم ماچ و بوسه فرستادم و اينا. يه دفعه شک کردم نکنه... وقتي به آيدي بالاي کادر پي.ام نگاه کردم، داغ شدم کاملاً! دقيقاً همه چيز رو براي اون همکلاسيم فرستاده بودم! انقدر خجالت کشيدم! کلي هي گفتم ببخشيد اشتباه شد و فکر کردم آيدي پايينيه و اينا ولي زشت بود خيلي.آي خجالت کشيدم.. حالا جالبترش اينه که با مسنجر جديد نميدونم چطوري بايد آيديها رو جابجا کرد. اين دفعه کلاً آيديش رو پاک ميکنم. لازمش ندارم که. فقط نبايد آبروريزي ميشد که شد، ضايع شدم حسابي. حتماً کلي ميخنده بهم! خوبه به سبک بچههاي دوران راهنمايي! فکر کنه عمدي بوده و نخواستم مستقيم بگم و اينا ((: گند زدم حسابي! آي خجالت کشيدم! *۱۸ آبان *مامان جماعته و گير دادنش! به من ميگه شلخته! من شلخته نيستم ولي لزومي هم نداره هي بخوام همهش در حال جمع و جور کردن اينور و اونور باشم و کتاب روي زمين ولو نکنم و لباسها را تا خشک شد، جمع کنم و هي ببينم کجا تميزه، کجا کثيفه و چرا ظرف ميوه دو ساله روي زمين مونده و چرا آب تو تلنبهس و چرا گوشتکوب قنلبهس! بس کن ديگه! من عوض بشو نيستم! زحمت نده خودت رو! همينجوري خيلي هم خوبم! *انگار دهنم رو دوختهم! حوصلهي غر زدن هم ندارم. باورت ميشه؟! *نگهداشتن خشم مث اين ميمونه که يه تيکه زغال رو توي دستت بگيري که بتوني به سمت يه آدم ديگه پرتکني. اولين کسي که ميسوزه، خود تو هستي!
*مشکلترين و شگفتانگيزترين کار اينه که بخواي بي عيب و نقص بودن رو رها کني و خود خودت باشي! پ.ن: پس لااقل يه کار مهم توي زندگيم انجام دادهم! بدون ماسک!
*اگه ميتونستم دوباره زندگي کنم، حتماً جراتش رو داشتم که بخوام دفعهي ديگه بيشتر اشتباه کنم.
*از اينکه زندگيت يه روزي تموم ميشه نترس! از اين بترس که هيچوقت شروع نشه.
*۱۷ آبان *آدما وقتي خوشحالن، چرت و پرتهاي رمانتيک زياد ميگن! فقط وقتي حرفاشون قابل قبوله که توي هر شرايط بدي هم که باشن، باز سر حرفشون باشن. نه اينکه بخوان وانمود کنن. نظرشون واقعاً همين باشه؛ شايد امشب بتونم بگم آدم نبايد از تلاش و کوشش نااميد بشه اما همهش فکر ميکنم من شرايطم خوبه. اگه کسي توي شرايط بدي باشه و هي بخواد نااميد و سرخورده بشه، چي ميشه بهش گفت؟ امروز کلي دنبال کار رفتم شهرداري و هي اينور و اونور و نامه بگير و توضيح بده و اينا و خب آخرش هيچي. عملاً هيچي! با کلي عذرخواهي و اظهار شرمندگي و ابراز ناراحتي از اينکه مجبورن اين رو بگن، گفتن واقعاً فارغ التحصيل دانشگاه تهران نبايد بخواد اصلاً دنبال کار بگرده ولي خب اينجوريه اينجا و اينکه شهرداري فعلاً نيرو جذب نميکنه. دست من و آقاي فلاني و فلان کس و حتي خود شهردار هم نيست. به شهرداري اين منطقه و اون منطقه هم ربطي نداره. کلاً شهرداري اينجوريهه فعلاً.. داشتم فکر ميکردم آدم درس نخونه، بهانه ميکنن که تحصيلات آکادميک فلانه و فلان نيست! درس بخوني، همهجا بهانه ميکنن که رشتهت مربط نيست، مدرک دانشگاه آزاد قبول نيست، معدلت پايينه.. يه چيزي ميگن خلاصه. اگه هم مدرکت معتبر باشه، هم معدلت بالا باشه، هم رشتهت مرتبط باشه به کار، عذرخواهي ميکنن ميگن نيرو جذب نميکنيم. اين چه برنامه ريزيايه که همين امسال، ظرفيت رشتهي ما از ۱۵ نفر رسمي -۱۸ نفر غير رسمي.. انتقالي و تغيير رشته و هيئت علمي و پارتيبازي- شده ۲۶ نفر.. شايدم بيشتر. بعد شهرداري نيروي کار نميخواد. طرف هم برميگرده استاداي کل دانشکده رو ميکوبه که ما اينا رو دعوت کرديم. نه چيزي بيشتر از ما ميدونستن، نه طرح جديدي داشتن، نه هيچي! کهاگه بخواي به خودت بگيري، معنيش اين ميشه که تو هم دانشجوي اونا بودي، مث خودشوني حتماً! و تو هم برميگردي ميگي توي دانشگاه زياد به کسي چيزي ياد نميدن. ياد هم بدن، بيربطه به رشته و کارش. هرچي ياد بگيري از تلاش خودته نه گفتههاي استاد.. و اونا هم ميگن بله، بله.. حالا من موندم با اين ليسانس قشنگم -که هنوز هم دانشکده ندادن بهم- چه کار کنم! دلم ميسوزه ۴ سال عمرم رو چطوري هدر دادم! از اون بدتر اينه که بايد بري کلي بدوي و هي اينور و اونور تا توي اون ادارهي آموزش بي در و پيکر، کارهات رو انجام بدن. زندگي آشغاليه واقعاً! *هديهي غير منتظره! *آقا اگه ذهن رو ميتوني بخوني، فکر کنم فال هم بتوني بگيري! امتحان کردي تا حالا؟ لااقل کف دستم رو بخون ببينم چي نوشته روي اين بيصاحاب! کِي از شر خودم راحت ميشم ايشالا؟! اه! پ.ن: دلم ميخواد همه رو بکشم! اول از همه هم خودم رو! :دي *۱۶ آبان *همه فيلم کنترل که امشب از شبکه دو پخش شد، به کنار. اون تيکه FUCK YOU که صدا و سيما نتونسته بود سانسور کنه به کنار! چسبيد حسابي..! *..هي غر ميزد:«من نسکافه ميخوام. من نسکافه ميخوام.» اما در واقع دل اش گرفته بود! *اژدها به شاهزاده خانم گفت:«وقتي ولت مي کنم بري که موهات رنگ دندونات شده باشه.» شاهزاده خانم خنديد. و اژدها ديد که دندان هايش سياهند. تبليغ خمير دندان معکوس. براي مبارزه با اژدها. عيبش فقط در اينجاست که اژدها هيچ وقت به قولش عمل نمي کند. *صبح کلي حمالي کردم! ظرفا رو شستم، يه عالم لباس شستم! خب ريختم توي ماشين لباسشويي اون شست! ديگه؟ ناهار هم درست کردم. چقدر سخته کارِ خونه؟ از چيش خوششون مياد بعضي از اين خانوما؟ *انقدر گيج و حيرون و سرگردون شدهم که همه شک کردهن بهم. خب چي کار کنم؟ زندگيم خيلي مسخره و مزخرف شده اين روزا. يا نشستهم دارم کتاب ميخونم -درس- يا پاي کامپيوتر م يا با تلفن حرف ميزنم. يه ماه ديگه فکر کنم کاملاً ديوانه بشم. *چکمههاي جديد رو ديدي؟ وحححححشتناکن! خيلي بلند! با پاشنههاي نازک فلزي و يه عالم قلب و گل و بته و ستاره و زنجير و مهره روشون! آدم ميترسه! *دوستان، راههاي خدان براي مراقبت از ما... *از بزرگترين لذتهاي دنيا: وقتي که ميبيني مرمر آنلاينه. کلي هم فينفين و عطسه؛ غيبتهاش هم پُر ه. جرات نداره نره دانشگاه! *۱۵ آبان *انار! *خيلي ميچسبه آدم حسابي سرما بخوره. همه چيز رو تعطيل کنه، بخوابه توي خونه. سوپ داغ بخوره و بخوابه و فقط به چيزاي خوب فکر کنه ولي مزه ش وقتيه که کارات رو تعطيل کني. کار خاصي نداشته باشي، نميچسبه بخواي بخوابي. آي چقدر حالمبده! تب دارم کلي. برم بخوابم! :دي *۱۴ آبان *اصلاً هيچ کدوم! آخيش! راحت شدم! پ.ن: هيچ وقت ياد نگرفتم دروغ بگم! باشه! بالاييها رو دروغ گفتم! *به سبکِ.. آوازِ کوووووليهااااا... (منصور) *.. چرا پنهان کنم؟ راز آن است که کس نداند اما خدا میداند. و تو هنوز نمیدانی که من چقدر دوستت دارم... *هيچوقت تو را ترک نمیکنم حتا اگر توی اين دنيا نباشم. هر وقت به دوست داشتن فکر میکنم ابديت و تمامی شبها با نام تو بر سينهام سنجاق میشود. میدانی؟ میدانی از وقتی دلبستهات شدهام همه جا بوی پرتقال و بهشت میدهد؟ *برداشت1: روبرويي ها همسايهي عزيز، ادامه دهيد! معاشقه ي شما، كاري به پنجره ي ما ندارد! ما اينجا، پشت پرده نشسته ايم و داريم زندگي مان را مي كنيم! *... کسي پاي تلفن نفرين خوانده است؟ *...وقتی همه ی حاجت هات برای یک شب در سال روی هم تلنبار شده باشه٬ تو هم مثل من کنج خرابه ی دلت سر به زانو می ذاری و بی خیال هرچی العفو و العفو و العفو می شی! خدایی کن! آسوده باش! تاس بریز! ما از بچگی درسمون رو حفظیم! ... تو کار ت چرا نمیاریم!! پ.ن: من اول ش ميارم! آخرش يا ميبينم راه نداره؛ بيخيال ميشم يا ميبينم حق با تو بوده. تو که کار خودت رو ميکني که! *دلم ميخواد غر بزنم. همه چيز خوبه ولي دخترم ديگه! گاهي دلم ميخواد هي غر بزنم. براي هر کي بتونم کاري انجام بدم، ميگه -با مقاديري هم شوخي قاطيش- دست به خاک ميزني، طلا بشه مريم!، خدا خيرت بده!، هرچي از خدا ميخواي بهت بده، پير شي، خوشبخت شي، از اين حرفا ولي.. خوشبخت شدن خوبه اما پير شدن.. نميدونم.. الان ميگم نه اما ميگن خواب در وقت سحرگاه، گران ميگردد.. نميدونم چه آرزويي کنم. همينا خوبه! بازم کمک خواستي بگو بهم! :پي [Link] [3 comments] 3 Comments: » ma ke offline e ashtebah nemizarim ama msg eshtebah ziad midim! ( bekhanid az ghasd eshtebah midim:D) Posted at 8:25 PM » bazam aval nashodam!ghabol nist!to be marmar migi harvaght up mikoni vali be man nemigi!!:D Posted at 10:00 PM » ma chakerim, mer30 az link fadaye to...ghoram bezan ke man darket mikonam...tike offline ham kheiliiii bahal bood. be jash kolli ashna mishin baham:D Posted at 11:05 PM |