Maryam, Me & Myself

يادداشت‌هاي مريم خانوم



About Me



مريم خانوم!
شيفته‌ي صدای محمد اصفهانی، کتاب‌هاي پائولو کوئيلو، ترانه‌هاي اندي و کليه‌ي زبان‌هاي از چپ به راست و برعکس! پروفایل کامل مریمی..



تاريخ تولد بلاگ‌م: ۲۸ دي ۸۲

Maryami_Myself{@}yahoo.com


Previous Posts





Friends





Ping
تبادل لینک
اونایی که بهم لینک دادن
Maryam, Me & Myself*

118
GSM
ويکي‌پديا
No Spam
پائولو کوئیلو
آرش حجازی
محمد اصفهانی
انتشارات کاروان
ميدي‌هاي ايراني
Google Scholar
Song Meanings
وبلاگ پائولو کوئیلو
کتاب‌هاي رايگان فارسي
Open Learning Center
ليست وبلاگ‌هاي به روز شده
لينک دادن، به معناي تائيد مطالب از جانب من نيست.

Google PageRank Checker Tool



Archive


بهمن۸۲
اسفند۸۲
فروردين۸۳
ادامه فروردين۸۳
ارديبهشت۸۳
خرداد۸۳
تير۸۳
مرداد۸۳


Subscribe



ايميل‌تون رو وارد کنين تا مطالب جديد براتون فرستاده بشه.





Friday, October 13, 2006
مریم، ملکه ی زیبایی و باقی قضایا
*۲۱ مهر

*اينجا چند تا مسئله مطرح ميشه؛ يکي اينکه اگه طرف، مسلمون‌ه پس اين چه هيبتي‌ه واسه خودش درست کرده؟! از اين‌ش هم که بگذريم، من واقعاً با تمام وجود تقاضا مي کنم يکي برام توضيح بده چه زيبايي اي در اين آدم وجود داره که من نمي بينم؟ واقعاً ميخوام بدونم! شايد بين بقيه‌ي افغان‌ها قشنگ به نظر بياد ولي نه اينکه جهاني بشه و اعلام کنن رسماً!! دختراي ايراني توي مهموني‌هاي معمولي که هيچي، با لباس خونه هم از اين يارو خوشگل‌ترن. چقدر پررو ن مردم؟!!! چندش!

*... همیشه توی مراسم ختم اطرافیان‌ت شرکت کن پسرم... این باعث می‌شه که اون‌ها هم توی ختم تو شرکت کنن... خیلی دقت کن.

*آقا دیدم یه‌جایی نوشته بود "رحمت بر پدر و مادر کسی که در اینجا آشغال نریزد."
خواستم بدونین که چه رحمت‌هایی همین‌جوری مفتکی داره برای پدرها و مادرهاتون در نظر گرفته می‌شه.


*۲۰ مهر

*آره... من‌م يه بار از اين چيزا ديدم. مدرسه مي رفتم اون موقع==>> قضيه مال هزار سال پيش‌ه! :دي ولي اون اينجوري نبود. با ابرهاي سفيد، توي آسمون آبي کلمه‌ي الله درست شده بود. اگه خودم با همين چشم‌هاي خودم نمي ديدم، باورم نمي شد. اشتباه هم نمي کنم؛ شبيه هيچ چيز ديگه اي نبود. به وضوح! نوشته بود الله.. به همه نشون‌ش دادم. همه از دم! ديدن چي‌ه. من هيچ توضيحي ندادم. فقط آسمون رو نشون دادم. يادمه.. ماه رمضون بود. مونده بوديم براي افطاري. داشتيم توي حياط، واليبال و وسطي بازي مي کرديم. حالا اينا رو ببين.. باورت ميشه خدايي هست (:

*نمي دونم چرا خدا آرزوهاي بزرگ و قلنبه رو اصلاً به روي خودش نمياره :پي ولي وقتي در مورد تلفن و ايميل و چيپس و کرانچي فلفلي -جديده!- آرزو مي کني، سريع برآورده ميشه. هوم؟ اي فضول! خب! ميل بود اين دفعه. راحت شدي؟


*۱۹ مهر

*صبح ساعت ميذارم براي ۸ که بيشتر نخوابم مثلاً. بعضي وقتا که خب خاموش‌ش مي کنم و شده ۵ دقيقه، اضافي مي خوابم. اگه بيدار شم هم تا بعد از شهر پاي کامپيوترم! مامان ميگه بچه! تو ديوانه اي مگه؟ براي پاي کامپيوتر نشستن، ساعت ميذاري؟ بعد من تظاهر مي کنم که تمام اون مدت، همه ي تمرکزم روي وکب درآوردن بوده! فقط نمي دونم چرا هيچ پيشرفتي نمي کنم! مث پسر اون طرف که رفته بود کلاس ژيمناستيک.. خرک و اينا! همونجوري..

*شماره تلفن هرجا رو داشته باشي، اجازه‌ي تلفن زدن‌ش رو هم داري شما؟


*۱۸ مهر

*با ديدن بعضي چيزا -و خيلي چيزاي خاص‌تر که شايد خيليا اصلاً عمراً ندونن چيه و به چه درد مي خوره- آدم شک مي کنه که.. يعني انقدر حياتي‌ه؟ جدي ميگم...


*۱۷ مهر

*همه جا خنک‌ه، همه چيز سبک... خوبه... (: ... گاهي خوب‌ه که همه جا خالي باشه، کسي نباشه... اما تنها هم نباشي... روز هست ولي سايه‌ها هم هست‌ن... مي توني خلق کني... همه چيز رو... رنگ‌هاي اعماق ذهن‌ت رو واقعي کني براي يک بار هم شده... گلهايي رو ببيني که براي خدا هم مدل جديد محسوب ميشن... ببيني آدم هايي که يه زماني دوست‌شون داشتي يا همين الان عاشق‌شوني چطور جلوي چشمات به خط ميشن... که مث جلوه هاي ويژه‌ي فيلم‌هاي سينمايي چطور به هم تبديل ميشن.. اولي به پنجمي... سومي به دومي... ص


*۱۶ مهر

*عجب آدمايي‌ن! خدا نکنه بدونن کسي جايي کارش گيره. اون وقت‌ه که حسابي خدمت‌ش مي رسن! نمونه‌ش هم بعضي کتابفروش‌هاي خيابون انقلاب که کتاب‌هاي آموزش و پرورش رو تا ۳-۲ برابر قيمت پشت جلدش مي فروشن. مثلاً عربي ۲ قمت روي جلدش ۳۰۰ تومن‌ه ولي جايي ديدم ميگه ۷۰۰ تومن.. از همه بدتر هم کتاباي پيش دانشگاهي‌ه چون معمولاً جايي نمي فروشن و بايد يا از خود مراکز پيش دانشگاهي بخري يا از انتشارات مدرسه و خب دستفروشي رو ديدم که قيمت پشت جلد دين و زندگي پيش دانشگاهي رو کنده بود و مي فروخت دونه اي ۲۵۰۰ تومن! و کسي ديگه اي هم بود که کپي کتاب رو مي داد ۱۵۰۰ تومن! چه پررو! شب ديدم توي روزنامه نوشته به جاي گرون خريدن کتاب‌ها بريد انتشارات مدرسه و با قيمت پشت جلد خريد کنيد.. البته من از آناهيتا خواستم از مدرسه‌ش برام بخره. خودم هم رفتم به جاش! يه کتاب Literature گرفتم. اول‌ش از جلد و چاپ ريزش خوش‌م نيومد ولي چند صفحه‌ش رو که خوندم، ديدم بايد جالب باشه.


*۱۵ مهر

*ساعت ميذارم صبح زود بيدار شم. بعد عملاً خيلي هم کاري انجام نميدم تا شب.. شب که ميشه، جلوي تلويزيون همه ش فيلم -حالا جالب هم نيست ولي بايد بدونم چي ميشه- و ميوه -نارنگي و موز بيشتر- و يه عاااالم کتاب روي پام و روي کاناپه‌ي پشت سرم -آخه ميشينم روي زمين، تکيه ميدم به کاناپه.. مث پشتي!- تلنبار ميشه. کسي ندونه فکر مي کنه من چقدر حاليمه! فکر کنم فقط خودم‌م که مي دونم چقدر پرت‌م کلاً! :دي


*۱۴ مهر

*هرچي کلمه‌ي جديد ياد مي گيرم، باز توي اين متن‌ها چيزايي هست که معني‌شون رو نمي دونم. حالا اگه توي يک کشور انگليسي زبان متولد نشدم و فارسي هم زبان بين المللي نشد و از بچگي هم همه فقط باهام فارسي حرف زدن و هرکاري هم کردن، تا همين ۲ سال پيش، راضي نمي شدم کلاس زبان برم، قبول! ولي ديگه توي دانشگاه چرا انقدر کشکي -شل‌تر حتي- کار کردن. ۳ واحد سمبل کاري فقط، ماست مالي! شوهر دوست‌م به خاطر دقت و سختگيري دانشگاه الان عربي و انگليسي‌ش عالي‌ه. هر دو راحت صحبت مي کنه. اون وقت من بايد کلي بکشم خودم رو، بازم از يه بچه‌ي دوساله‌ي نيتيو کمتر بلدم!


*۱۳ مهر

*... که بعضي وقتا فکر کردم يو مِي بي دِ وان!

*آروم و باشخصيت! :پي

*از روزي که خيلي خرکي! -خودمون‌يم ديگه!- تصميم گرفتم دوباره کنکور کارشناسي شرکت کنم شايد يه هفته هم نمي گذره؛ نمي دونم!.. مهم اين‌ه که تصميم‌م شديداً جدي‌ه. ديدم امروز خيلي توي مود خوندن‌م، رفتم کتابفروشي دو تا کوچه پايين تر، دين و زندگي سال دوم و سوم رو گرفتم. کتاباي پيش دانشگاهي رو هم که به خود مراکز پيش دانشگاهي ميدن نه کتابخونه ها! تا همين الان هم ۳ تا درس‌ش رو خوندم. سنگين نبوده تا حالا اصلاً. بعضي صفحه ها رو که فقط قصه‌ن، کلاً روي شماره صفحه‌ش رو خط مي زنم که ديگه عمراً نخونم اون صفحه ها رو. بقيه‌شون رو هم يا با مداد رنگي، قسمت هاي مهم‌ش رو رنگ مي کنم -سورمه اي يا سبز- يا اگه مطلب‌ش پراکنده باشه، تر و تميز گوشه‌ي صفحه مي نويسم و فلش مي زنم به طرف جمله‌هه. ديدم ديگه همه‌ي کتاباي فارسي‌م رفته‌ن ته کمد و زير لباس ها و کتاباي ديگه. هرچي دم دست هست، همه‌ش انگليسي هاس. من هم که حالا قد گاو حالي‌م نيست از هيچ کدوم ولي ژست‌م فکر کنم خوبه! کسي ندونه فکر مي کنه خود ابجديان که نه.. خواهر کوچيکه‌ش‌م! ابجديان ۲! :دي

*مي دونم کلي بدآموزي داشتم با اون سرچ امروزم! ولي خب مگه نپرسيدي؟ گفتم ببيني چيه ديگه!


*۱۲ مهر

*بدو بدو رفتيم -با دختر خاله‌ي گرامي- کتابخونه‌ي پارکشهر که کارت‌هامون رو بگيريم و ببينيم چه کتابايي دارن و اينا. اون که خوش به سعادت‌ش! قبض‌ش رو گم کرده بود کلاً. منم که کارت گرفتم، الکي‌ه چون ديگه قرار نيست بريم اونجا چون اصلاً به درد نمي خوره چون هر کي هر کتاب مزخرفي داشته که ديگه به دردش نمي خورده، برده گذاشته اونجا. خوباش -که سرچ کردم- ۵-۴ تا کتاب از انتشارات کاروان بود. بعد ميگن مردم چرا کتاب نمي خونن؟ من حالا هيچي. مي تونم برم يه چک ۲۰۰ تومني بدم به کتابخونه‌ي دانشگاه تهران و عضو آزاد بشم -دانشجو نيستم ديگه- و مثلاً هزينه‌ي شهريه‌ي يکساله‌ش رو هم بدم. -هروقت نخواي ديگه عضو باشي، همه‌ي کتابا رو پس ميدي. اونا هم چک‌ت رو پس ميدن- يا کتابايي رو که لازم دارم، بخرم ولي کلاً اين درست نيست. تا کِي قراره وضع کتابخونه هاي ما ايني باشه که هميشه بوده و هست؟ واقعاً تا کِي؟

*ديگه وکَب مي بينم، دنبال سطلي چيزي مي گردم. حال‌م داره به هم مي خوره. دل‌م چه زود براي فارسي تنگ شد! :پي

*آي بدم مياد از آدمايي که راجع به دقيقاً همه چيز اظهار نظر مي کنن. آقا من نخواستم برام کاري رو جور کني يا هر چيزي. رسماً بگم غلط کردم درست ميشه؟ انقدر اظهار فضل نکن واسه من يکي! همونقدر که کاراي من به نظر تو خرکي‌ه! انتخاب هاي تو هم از نظر من احمقانه‌س. مفهوم‌ه؟ يا حتماً بايد تو روت بگم! ول‌م کن ديگه بابا! خفه‌م کردي!


*۱۱ مهر

*يه آيه هست.. هيچي‌ش رو يادم نمياد جز اونجا که ميگه کمثلِ الحمار... من مث اون‌م الان. همه‌ش هي جامدادي و کتاباي وکَب‌م رو از اين اتاق مي برم اونور، از اونور ميارم اينور. جابجا کردن کتاب توي کنکور ضريب داره ايشالا يا نه؟

*با اين قد‌م مث بچه مدرسه اي ها نشستم کتاباي کنکور رو مي خونم. خواهرم مسخره‌م مي کنه ميگه آخه اين چه کاري‌ه! وقتي قبول شي سر کلاس از همه پيرتري!! مثال هم مي زنه تندتند از بچه هاي دانشکده. گفتم اگه ۲۳ سال -سال آينده- پيره، حرف تو قبول! تازه کلي هم پز مدرک اول‌م رو ميدم به همه شون. چي‌ه يه مشت بچه مدرسه اي رو جمع کنم دور خودم؟ محل نميذارم هيچ کدوم‌شون رو عمراً! :پي


*۱۰ مهر

*يادم باشه دو هفته ديگه مث عزرائيل -من که قبول ندارم مردن، کار عزرائيل باشه! روي عادت گفتم- برم بالاي سر کارکنان محترم اداره‌ي آموزش؛ ببينم دارن چه غلطي مي کنن. نذارن پرونده‌م رو اون زير. فکر کن يک ماه ديگه ميرم ميگم مدرک‌م چي شد؟ ميگن هان؟ چي؟ شما تاريخ تولدتون کِي هست؟ توي اين فرم‌ه کمرنگ بود ما کاري نکرديم از اون زمان. گفتيم بياين ازتون بپرسيم.
دقيقاً همين‌ن! جداً فکر مي کني الکي ميگم؟

[Link] [6 comments]






6 Comments:

» ملکه زیبایی !

Posted at 11:02 PM  

» mmmm....dari fosham midi na?:D

Posted at 10:46 AM  

» vaghan mikhay dobare konkor bedi?baba poshtekar!:)

Posted at 10:39 AM  

» on balai commente maneha!:D

Posted at 10:41 AM  

» http://semidream.blogspot.com/2006/09/blog-post.html

maryami..

Posted at 4:50 PM  

» :|

Posted at 4:51 PM