Maryam, Me & Myself

يادداشت‌هاي مريم خانوم



About Me



مريم خانوم!
شيفته‌ي صدای محمد اصفهانی، کتاب‌هاي پائولو کوئيلو، ترانه‌هاي اندي و کليه‌ي زبان‌هاي از چپ به راست و برعکس! پروفایل کامل مریمی..



تاريخ تولد بلاگ‌م: ۲۸ دي ۸۲

Maryami_Myself{@}yahoo.com


Previous Posts





Friends





Ping
تبادل لینک
اونایی که بهم لینک دادن
Maryam, Me & Myself*

118
GSM
ويکي‌پديا
No Spam
پائولو کوئیلو
آرش حجازی
محمد اصفهانی
انتشارات کاروان
ميدي‌هاي ايراني
Google Scholar
Song Meanings
وبلاگ پائولو کوئیلو
کتاب‌هاي رايگان فارسي
Open Learning Center
ليست وبلاگ‌هاي به روز شده
لينک دادن، به معناي تائيد مطالب از جانب من نيست.

Google PageRank Checker Tool



Archive


بهمن۸۲
اسفند۸۲
فروردين۸۳
ادامه فروردين۸۳
ارديبهشت۸۳
خرداد۸۳
تير۸۳
مرداد۸۳


Subscribe



ايميل‌تون رو وارد کنين تا مطالب جديد براتون فرستاده بشه.





Tuesday, June 13, 2006
مریم توسعه یافته
*۲۲ خرداد ۸۵

*من اگه چند ماه توي خونه بمونم ديگه از اين در نمي تونم بيام تو چون هي حوصله م سر ميره، هي مي خورم فقط! کلي قلنبه قلنبه شيريني و بستني و چيپس و کالري قورت ميدم هي! اون سال ها که همه ي مشکلم اين بود که «کاش ۲ کيلو چاق بشم»، هيچ وقت فکر نمي کردم يه روزي برسه که هر روز کلي جلوي آينه وايسم و حواسم به وزنم باشه که يه وقت نيم کيلو زياد نشه و فکر کنم «اگه يه روزي چاق بشم، چي کار کنم؟»... از چاق بودن هم متنفرم، هم مي ترسم چون خليا بهش دچارن و کاري ش هم نمي تونن بکنن زياد! عادت کردم همه هي ازم تعريف کنن و حسرت بخورن که چه هيکلي!!! :دي خلاصه کابوس اين روزهاي من اينه.

*يه عالم با سارا فکر کرديم که بهتره آدم تقلب رو روي ورق بنويسه يا کف دست؟ اون ميگه ورق، من ميگم ف دست مطمئن تره.البته از همه ش بهتر، روي ميزه ولي فکر نکنم وقت بشه چون وقتي در سالن رو باز مي کنن مراقب ها هستن.کاش فقط چند تا مراقب باحال بيان بشه آدم با کسي حرف بزنه هرچند انقدر همه پخش و پلا ن که نميشه آشناها رو پيدا کرد.راستش من فقط علم سارا رو قبول دارم که اونم يه فرسنگ با من فاصله داره حتماً.چقدر بهش گفتم برو فاميلي ت رو عوض کن، يه چيزي بذار که به جاي ب با ش شروع بشه.گوش نکرد که! حالا بفرما!

*«سمينار» نوشتم «خدا»! از روي مقاله ها و کتاب هاي مردم، ۷۰-۶۰ صفحه کتاب نوشتم -به قول يکي از بچه ها- با عکس و توضيح و همه چيز.عالي شده.نظر استاد که هيچي، خودم خوشم اومد خيلي (:

*۲۱ خرداد ۸۵

*«داستان هاي وحشت» اولين کتاب از کل کتابهاي من ه که خواهرم همه ش رو خوند.به بقيه شون دست نمي زنه اصلاً.ميگه نصيحت دوست ندارم! :دي

*از ديدن جدول هاي اسم علفکش و اسم گياه و مقدار و زمان و طريقه مصرف انقدر وحشت کرده م که نمي دونم چي بگم اصلاً.فقط به ذهنم مي رسه استاد رو فحش بدم.

*۲۰ خرداد ۸۵

*چقدر بي کلاس ن بعضيا.اصلاً هم فرقي نداره تحصيلاتش شون در چه حدي باشه.نمونه ش همين استاد ما که خير سرش!!! دکترا داره، بعد اينه طرز برخوردش:

ما قرار بود اين هفته تحقيق هامون رو تحويل بديم.کلاً هم من و خواهرم اين هفته هيچ امتحاني نداريم.فکر کرديم مطمئناً استاد شنبه هست ولي شايد روزاي ديگه نباشه.براي همين پنج شنبه تحقيق هامون رو داديم به يکي از پسرا که لطف کنه شنبه که ميره امتحان بده، تحقيق ها رو هم ببره بده به استاد قشنگ ما!

اون بنده خدا هم از همه جا بي خبر ميذه توي دفتر استاد و سلام و اينا و تحقيق ها رو ميده به استاد.استاد هم گير ميده که اين دو تا خانوم آيا سي دي هاشون رو به من تحويل دادن يا نه؟ و طرف هم ميگه من نمي دونم؛ قراره فقط بيام اينا رو بدم به شما و خودشون بعداً ميان باهاتون صحبت مي کنن.
استاد هم مي بينه قضيه جنايي شد! ميگه اصلاً شما کي هستين؟ چه نسبتي با اين دو تا خانوم دارين؟ چرا شما رو فرستادن؟ شما دوست شون هستين، فاميل شون هستيد، کي هستيد اصلاً؟ و طرف هم مي پيچونه مياد به ما ميگه.

ما هم گفتيم لطف کن به استاد بگو ما سي دي ها رو قبلاً تحويل داديم، بعداً هم ميريم وقت مي گيريم ازش براي ارائه...اصلاً اگه سختت ميشه نميخواد ديگه بري پيش ش! خودمون داريم ميايم دانشکده.اونم گفت نه اين همه راه براي چي ميخواين بياين؟ خودم دوباره ميرم پيش ش!

خلاصه بنده خدا دوباره رفت پيش استاد و توضيحات لازم رو گفت و استاد هم قبول کرد و تحقيق ها رو ازش گرفت و گفت حالا شما واقعاً کي هستيد؟ اونم گفت استاد من پستچي م! بهم گفتن اينا رو بيارم اينجا تحويل بدم.استاد خنگ هم باور مي کنه ميگه جدي؟ چقدر گرفتي حالا؟ و اون جواب ميده من اصولاً بي جيره و مواجب م! و هر دو مي خندن و اينا و خب من مطمئنم تا صبح خوابش نبرده از فضولي!

يه مدت گير داده بود به من و خواهرم که اگه شما خواهريد -حالا چقدر طول کشيد تا بفهمه ما دو نفريم، بماند!- پس چرا اسم هاتون فرق داره؟ نمي فهمه بايد فاميلي مون يکي باشه نه اسم هامون.جالبه که من و خواهرم هيچ گونه شباهتي به هم نداريم، از قد و وزن و مدل لباس پوشيدن و طرز صحبت کردن و همه چيز با هم فرق داريم خلاصه.شايد فقط يه کم چشمامون به هم شبيه باشه؛ بعد اين آدم نمي فهمه ما دو نفر هستيم.نمي دونم بعضيا چطوري دکترا مي گيرن.

*بعضيا چطوري تبليغ مي کنن! ظهر پگاه رو توي مترو ديدم.کلي از فلان مغازه تعريف کرد و آدرس داد و سفارش کرد که حتماً برو ببين لباس هاش رو، تموم نشه و اينا و خب عصر من و مامان رفتيم ببينيم چه خبره.من که هيچي از اونجا نخريدم.جالب ترش اينه که به جاي يه آدرس سرراست، کلي مسير رو پيچوند وگرنه مي فهميدم اونجا رو ۲۰۰ بار ديدم!

*۱۹ خرداد ۸۵

*انقدر حواسم هست که جمعه ها، حس «امروز جمعه بودن»!!! بهم دست نده که آخرش هم ميده.گاهي از صبح، گاهي از ظهر، ديگه خيلي روي شانس باشم عصر.نشده تا حالا به شب برسم جمعه ها بدون اون حس خفه شدن لعنتي.چرا اينطوريم من؟ جالبه اگه کسي اين رو بگه، به روي خودم نميارم؛ ميگم نه! به رو ت نيار :دي

[Link] [8 comments]






8 Comments:

» salam khanom khanoma be ma ham sar bezan ...

Posted at 4:54 PM  

» ye doost daram ghelghelie!!sorkho o sefid o naznazie:D
mersi az maileeeeeeeeeeeeeeeeet!felan emtahan daram nemitoonam bezangamet.sare forsat:D
felaaaaaaaaaan:*

Posted at 2:52 PM  

» تقلب كار خوبي نيست، حتي براي شما دوست عزيز!!!! :)) ولي راههاي زيادي هست كه هنوز مراقب ها كشفش نكردند!!!

Posted at 12:41 PM  

» پس این مریمی که لابهلای لینکاست ماله کیه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

Posted at 9:28 PM  

» رابطه خدا با آش رشته!

شرط اول: زياده! بيحوصله نخون يا اصلا نخون!
شرط دوم: بي‌تعصب بخون
شرط سوم: بي‌شرط بخون!

Posted at 1:20 AM  

» bishoorrrrrrrrrrrrr!be to che ke man template am ro chejoori misazam???
asan eshgham keshid:D
be to che??
badesham inke hame mese adam esme blogeshoon farsie!man che konam ba in saligheye daghoone to????:D

Posted at 6:03 PM  

» hala to chi migi in vasat???? do sabah rafti kelas zaban jav gir shodi esme blogeto kharejaki gozashti!!:D
avazesh nemikonam!nemikonam!nemikonaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaam!:D

Posted at 1:32 PM  

» bad koni to!chera neminevisi???man farda daram miram mashhad!hajati nadari?;)

Posted at 1:07 AM