About Me
مريم خانوم!
شيفتهي صدای محمد اصفهانی، کتابهاي پائولو کوئيلو، ترانههاي اندي و کليهي زبانهاي از چپ به راست و برعکس! پروفایل کامل مریمی.. Maryami_Myself{@}yahoo.com Previous Posts Friends Ping تبادل لینک اونایی که بهم لینک دادن Maryam, Me & Myself* 118 GSM ويکيپديا No Spam پائولو کوئیلو آرش حجازی محمد اصفهانی انتشارات کاروان ميديهاي ايراني Google Scholar Song Meanings وبلاگ پائولو کوئیلو کتابهاي رايگان فارسي Open Learning Center ليست وبلاگهاي به روز شده
لينک دادن، به معناي تائيد مطالب از جانب من نيست.
Archive
● بهمن۸۲ Counter Subscribe
ايميلتون رو وارد کنين تا مطالب جديد براتون فرستاده بشه.
|
Saturday, April 08, 2006
Make The Call
*۱۸ فروردين ۸۵ *اصولاً «فلاني با بقيه فرق داره» از پايه و اساس، جمله ي احمقانه و غلطيه؛ از من بهت نصيحت! قبل از اينکه خودت به اين نتيجه برسي! *..امروز بی ربط ترین جک عمرم رو هم دراتوبوس شنیدم.یه خانمی که خیلی هم مسن نبود به بغل دستیش میگه تقویم به انگلیسی چی میشه؟ -ممم میشه کلندر پس چرا میگن سررسیت!!!!!؟ *چقد بعضیا قشنگ عاشق میشن! آدم دلش میکشه بره عاشق بشه! *نمي دونم چشمات هميشه همينطوري خوشگل برق مي زنه يا فقط به بعضي آدما اينطوري نگاه مي کني.کاش مي شد يه طوري که منو نبيني چشمات رو تماشا کنم ببينم چطوري به بقيه نگاه مي کني. *تلفن بزن! قصه اي که ميخواي بخوني واقعيه و تقديم ميشه به ياد و خاطره ي گيل بلنپ!«تلفن بزن» يه تمرينه که در اون از شنونده ها ميخوام تصور کنن: شما در مسير اروپا هستيد؛ تنها هم سفر مي کنيد.اين يک پرواز عادي در هر مسيره.شما عازم يه سفر مطبوع و نسبتاً طولاني هستيد.بعد از حدود ۵۰ دقيقه متوجه لرزش خفيفي در هواپيما ميشيد ولي چيز قابل توجهي نيست.درحقيقت، هيچ کس ديگه اي متوجه ش نشده.بنابر اين شما هم ديگه بهش فکر نمي کنيد. يک ساعت بعد باز متوجه لرزش ميشين و انگار اين بار يه کم بدتر هم شده اما ممکنه باز هم چيز مهمي نباشه.شما هم ميگين چيزي نيست و بي خيالش ميشين. ديگه به لرزش فکر نمي کنيد تا اينکه يه دفعه شديدتر ميشه و يه صداي انفجار بلند مياد و هواپيما با يک حرکت شديد و ناگهاني به سمت راست متمايل ميشه و بعد دوباره درست ميشه.چند نفر هم مي ترسن و جيغ مي زنن تا اينکه کاپيتان توضيح ميده که شما فقط يک موتور رو از دست داديد ولي نگران نباشيد چون هواپيما طوري طراحي شده که با ۳ موتور باقي مانده هم مي تونه بي خطر پرواز کنهو بي هيچ مشکلي مي تونيد برسيد به اروپا. اين حرفها همه رو آروم مي کنه و بعد از يکي دو دقيقه، پرواز کاملاً نرمال ادامه پيدا مي کنه تااااا اينکه کاپيتان دوباره مياد و ميگه: ما دچار يک مشکل شديم.از قرار معلوم در حال حاضر نه سوخت کافي داريم که به اروپا برسيم و نه مي تونيم برگرديم و فرود بياييم.بنابر اين ناچاريم توي آب فرود بياييم. بعد از يه مکث ظاهراً بي پايان ادامه داد:بعد تصميم گرفتيم از کوتاه ترين مسير به اروپا بريم طوري که در نهايت سالم برسيم.به پرواز ادامه ميديم تا وقتي که بتونيم مسير رو کوتاه کنيم تا نجات پيدا کنيم و هواپيما از شر سوختي که ممکنه باعث آتش سوزي بشه نجات بديم.تا وقتي همه چيز رو به راه بشه لطفاً سر جاهاتون بمونين و سعي کنين آروم باشين.متشکرم! اولين چيزي که عجيب به نظر مي رسه اينه که هواپيما چقدر آروم و بي سر و صدا شده.به چز چند تا صداي هق هق آروم، بقيه به طرز عجيبي ساکت و آروم ن تا اينکه چند نفر تصميم مي گيرن تلفن ها رو به چنگ بيارن و با بي قراري شروع مي کنن به شماره گرفتن.براي به دست آوردن بقيه تلفنها همه با هم درگير ميشن و حتي چند نفر با مشت ميفتن به جون هم.کاپيتان از کابينش بيرون مياد و به همه دستور ميده تلفنها رو بذارن سر جاش و برگردن به صندلي هاشون. براي چند دقيقه به کابين خلبان ميره، برمي گرده و اعلام مي کنه:بسيار خب! ما تصميم گرفتيم همين کار رو با نظم انجام بديم! همه شانس برابر دارن.ما تصميم گرفتيم با توجه به سوخت باقي مانده، سرعت از دست رفتن سوخت و تعداد مسافرين به هر کسي که مايله اجازه بديم يه تلفن بزنه که حداکثر مي تونه دو دقيقه اي باشه نه بيشتر.. و معني ش دو تا تلفن يک دقيقه اي يا چهار تا تماس سي ثانيه اي نيست.هرکس فقط و فقط يک تماس مي تونه بگيره.ما اين کار رو به ترتيب الفبا در هر رديف انجام ميديم.همکاران ما بهتون کمک مي کنند... ------------------- حالا به همه کاغذ ميدم و ميگم همه بايد روي کاغذها بنويسن به چه کسي ميخوان تلفن بزنن.پس لطفاً فقط يک اسم رو با دقت بنويسيد! چند دقيقه صبر مي کنم تا همه بنويسن اسم ها.. بعد مي پرسم: خب پس منتظر چي هستيد؟ فکر کنم ما بايد توي اون هواپيما باشيم تا بريم تلفن بزنيم، آره؟ بعد بهشون تکليف ميدم براي خونه: امروز...تلفن بزن.. يک روز صبح، قبل از يکي از همين کارگاه هاي عملي م، مايک بلنپ (کسي که دوبار در اين کلاس خاص شرکت کرده بود) اومد پيشم با يه چيز خيلي مهم که مي خواست من هم بدونم.بهم گفت اين يه موضوع خصوصيه.ميشه چند دقيقه تنها صحبت کنيم؟ گفتم شايد بين دو کلاس يا وقت ناهار بتونيم با هم تنها باشيم... و اين فرصت بعد از کلاسم پيش اومد. مايک اومد جلوي کلاس پيشم و اول توضيح داد که من نتونسته م تمرين «تلفن بزن» رو مث سال قبل خوب انجام بدم! من ناگهان در افکارم غرق شدم، که چطور اون تمرين ويژه واقعاً مناسب عده زيادي از مردم نبوده.بهش گفتم من تمرين «تلفن بزن» رو در سراسر کشور انجام ميدم و خب..خيلي ساده اصلاً نمي فهميدم جريان چيه و همه ش داشتم با خودم کلنجار مي رفتم.مايک صبورانه بدون هيچ حرف يا حرکتي منتظر موند تا من تمومش کردم.تنها توضيحي که داد اين بود که با مهربوني گفت: مي دونم.. و بعد قصه ي خودش رو برام گفت... اول ميخوام بدوني که من يه ازدواج واقعاً شگفت انگيز داشته م.در واقع، چند هفته ي ديگه اگه خدا بخواد من و همسرم، بيست و پنجمين سالگرد ازدواجمون رو جشن مي گريم.رابطه ي ما هميشه خيلي خوب بوده. من لبخند زدم و گفتم: تبريک ميگم. خب وقتي پارسال ازمون خواستي که بنويسيم توي اون تماس تلفني چي ميخوايم بگيم، بايد اعتراف کنم خيلي احساس حماقت کردم.با خودم فکر کردم اون همه ي اينا رو مي دونه ولي بهت اعتماد کردم! و انجامش دادم.بعد از کارگاه رفتم تا واقعاً تلفن بزنم، همونطور که تو پيشنهاد داده بودي و من و همسرم هردومون خنديديم ولي من همه ي چيزايي رو که نوشته بودم بهش گفتم. اون روز ما يه عصر شگفت انگيز رو با هم گذرونديم.چه شب شگفت انگيزي بود! سه يا چهار ساعت فقط توي بغل هم بوديم، مي خنديديم، از عشقمون حرف مي زديم و به هم مي گفتيم همه ي اين سالها چقدر همديگه رو دوست داشته ايم.اون شب، يک شب خيلي خاص در طول همه ي دوران ازدواج فوق العاده ما بود. تا اون وقت دو تا از خانم هاي کلاس اومده بودن و داشتن حرفهاي رو گوش مي دادن ولي به نظر نمي رسيد مايک ناراحت شده باشه و من متوجه اين هم شدم که اون همينطور که برام حرف مي زد شروع کرده بود به اشک ريختن.در واقع اون دو تا خانوم هم همينطور! داشتم نگران مي شدم وقتي اينو بهم گفت: ۵ روز بعد، ۵ روز بعد از اون کارگاه تو، يه تصادف اتومبيل خيلي وحشتناک داشتيم.يه تصادف خيلي خيلي بد.من چند هفته توي بيمارستان بودم و همسرم..خب اون.. هوز توي کماست.. وقتي اين رو گفت، هر چهار نفرمون دلمون گرفت و گريه کرديم.همه منو براي چند لحظه همديگه رو بغل کرده بوديم.من حتي نمي تونم بخوام رنجي رو که اون تحمل کرده، تصور کنم. وقتي همديگه رو رها کرديم و اشکامون رو پاک کرديم، مايک گفت: مايکل! ميخوام يه چيزي رو بدوني! اگه گريه مي کنم به خاطر اين نيست که ديگه هيچ وقت نمي تونم با همسرم صحبت کنم.رک بگم، ديگه اشکي برام نمونده که براش بخوام گريه کنم.اگه ناراحتم و گريه مي کنم براي اينه که پاسگزارم از اينکه اين شانس رو داشتم که بهش بگم چقدر اون برام مهمه.مهم نيست چه اتفاقي ميفته.مي دونم که اون مي دونه من چقدر دوستش دارم و هميشه هم دوستش خواهم داشت.ميخوام به خاطر همه ي اينها ازت تشکر کنم.تو اين شانس رو بهم دادي که بهش بگم. ازش تشکر کردم.اون دوباره منو در آغوش گرفت. هيچ وقت به اندازه اون لحظه، احساس حماقت نکرده بودم.احساس يه دزد رو داشتم.حس مي کردم از بقيه شنونده هام در اون روز چيزي رو دزديدم ؛ نه همه شون..اونايي که شامل تمرين «تلفن بزن» نشده بودن. اون هفته خودم شخصاً همه ي کتاب تمرين هايي رو که تازه چاپ کرده بوديم رو پس گرفتم و تمرين «تلفن بزن» رو بهشون اضافه کردم.امسال از همه کساني که قبلاً در اين کارگاه ويژه شرکت کرده بودن، عذرخواهي کردم؛ مخصوصاً اونهايي که من اين تمرين رو در شهرشون انجام ندادن اصلاً و تونستم داستان مايک رو (با اجازه ي خودش البته) چندين بار تعريف کنم.براي همين ديگه کسي اين تمرين رو ساده و کوچيک تلقي نمي کنه. خب دوستان! حالا نوبت شماست.همين الان يک لحظه وقت بذاريد و از خودتون بپرسيد اگه شما توي اون هواپيما بودين، به کي تلفن مي زديد؟ چي بهشون مي گفتيد؟ و اينکه.. خب کِي قراره تلفن بزنين؟ *Make The Call
۲.چه مدلي را ميري؟ الف) تقريباً تند با قدمهاي بلند<< ب) تند با قدمهاي کوتاه ج) آروم -انقدر تند هم نه!- سرم رو مي گيرم بالا و اينور اونور رو نگاه مي کنم. د) آروم، پايين رو هم نگاه مي کنم. ه) خيلي آروم ۳.وقتي با مردم حرف مي زني الف) دست به سينه مي ايستي ب) دستهات رو به هم قلاب مي کني ج) دستهات رو کنار بدنت قرار ميدي د) کسي رو که داري باهاش حرف مي زني، لمس مي کني << ه) با گوشت بازي مي کني، به چونه ت دست مي کشي يا به موهات ور ميري ۴.وقتي ميخواي راحت باشي، چطوري ميشيني؟ الف) زانوهات خم ن و پاهات کار هم قرار مي گيرن ب) پاهات رو ضربدري روي هم ميذاري!! (چه مي دونم چطوري معني کنم خب!) << ج) پاهات رو دراز مي کني يا صاف ميذاري د) يک پا ت رو خم مي کني ۵. وقتي يه چيزي سرگرم ت مي کنه و برات جالبه، عکس العمل ت چيه؟ الف) خنده ي درست و حسابي به نشونه ي رضايت << ب) با دهان بسته مي خندي ج) يه بيخند با کلي خجالت! ۶.وقتي به يک مهموني يا جمع دوستانه ميري الف) انقدر با سروصدا وارد ميشي که همه متوجه حضورت بشن ب) بي سروصدا وارد ميشي و دنبال يه آشنا مي گردي << ج) انقدر ساکت و آروم مياي که اصلاً کسي متوجه حضورت نشه ۷.داري سخت کار مي کني.کلي تمذکر کردي، يهو يه چيزي افکارت رو به هم مي ريزه. الف) از اون وقفه استقبال مي کني ب) بي نهايت عصباني ميشي ج) گاهي الف، گاهي هم ي << ۸.کدوم يک از اين رنگها رو بيشتر دوست داري؟ الف) قرمز يا نارنجي ب) سياه ج) زرد يا آبي روشن << د) سبز ه) آبي تيره يا ارغواني و) سفيد ز) قهوه اي يا خاکستري ۹.وقتي شب توي رختخواب هستي، در آخريت لحظات که داره خوابت مي بره چطوري دراز مي کشي؟ الف) به پشت دراز مي کشي ب) به روي شکم مي خوابي ج) به پهلو، يه کم هم خودت رو جمع مي کني << د) سرت روي يکي از بازوهاته و) سرت رو مي بري زير پتو / ملافه ۱۰.اغلب خواب مي بيني که الف) داري از جايي ميفتي (سقوط مي کني) ب) دنبال چيزي يا کسي مي گردي << ج) پرواز مي کني يا شناوري د) زياد خواب نمي بيني و) خوابهات کلاً خوب و خوشايند هستن. امتيازها: ۱. الف=۲ / ب=۴ / ج۶ ۲. الف=۶ / ب=۴ / ج=۷ / د=۲ / و=۱ ۳. الف=۴ / ب=۲ / ج=۵ / د=۷ / و=۶ ۴. الف=۴ / ب=۶ / ج=۲ / د=۱ ۵. الف=۶ / ب=۴/ ج=۳ / د=۵ / و=۲ ۶. الف=۶ / ب=۴ / ج=۲ ۷. الف=۶ / ب=۲ / ج=۴ ۸. الف=۶ / ب=۷ / ج=۵ / د=۴ / ه=۲ / و=۲ / ز=۱ ۹. الف=۷ / ب=۶ / ج=۴ / د=۲ / ه=۱ ۱۰. الف=۴ / ب=۲ / ج=۳ / د=۵ / ه=۶ / و=۱ حالا عددها رو جمع بزن.مال من شد:۵۰ نتايج: بالاتر از ۶۰: ديگران تو رو به چشم آدمي مي بينن که بايد در برخورد باهات، مواظب رفتارشون باشن.مغرور، خودوحور و بينهايت سلطه جو هستي.ممکنه ديگران تحسين ت کنن و بخوان مثل تو باشن ولي هيچ وقت بهت اعتماد نمي کنن و نميخوان زياد باهات قاطي بشن! ۵۱ تا ۶۰: ديگران تو رو مهيج، غير قابل پيش بيني و فطرتاً رهبر مي دونن.کسي که سريع مي تونه تصميم بگيره اگزچه هميشه تصميمهاش درست هم نيست.اونها تو رو جسور و حادثه جو مي دونن.کسي که همه چيز رو امتحان مي کنه و از ماجراها لذت مي بره.اونها از اينکه ياهات باشن لذت مي برن به خاطر شور و هيجاني که به جمع ميدي. ۴۱ تا ۵۰: ديگران تو رو بانشاط، سرزنده، مليح، سرگرم کننده، اهل عمل و هميشه جالب مي دونن.کسي که هميشه در مرکز توجه ه ولي انقدر متعالد هست که کاملاً در راس قرار نگيره.ديگران همچنين تو رو مهربون، باملاحظه و فهيم مي دونن.کسي که هميشه خشوحال شون مي کنه و بهشون کمک مي کنه. ۳۱ تا ۴۰: ديگران تو رو معقول، محتاط و اهل عمل مي دونن؛ باهوش، بااستعداد ولي متواضع و فروتن.شخصي نيستي که سريع و راحت با دگيران دوست بشي ولي به کساني که باهاشون دوست بشي، بي نهايت وفاداري و ازشون همينقدر هم توقع وفاداري داري.خيلي شول مي کشه تا به کسي اعتماد کني ولي اگر اعتمادت از کسي سلب بشه، خيلي هم طول مي کشه تا دوباره بتونه اعتمادت رو به دست بياره. ۲۱ تا ۳۰: دوستانت تو رو زحمتکش و ايرادگير مي دونن؛ محتاط و دقيق.واقعاً تعجب مي کنن اگه کاري رو يهويي بي برنامه انجام بدي.انتظار دارن اول هرچيزي رو بادقت از تمام زوايا بررسي کني و بعد، اصلاً يه تصميم ديگه خلاف اين جريان بگيري.فکر مي کنن اين واکنش تا حدودي به دليل بيعت محتاط توئه. کمتر از ۲۱: مردم فکر مي کنن تو خجالتي، نگران و دودل هستي.کسي که احتياج داره مواظبش باشن و اغلب کس ديگه اي بايد براش تصميم بگيره.آدمي که نميخواد با کسي يا چيزي درگير بشه.تو رو مث کس مي دونن که مشکلاتي رو مي بينه که اصلاً وجود ندارند.بعضيا فکر مي کنن تو خيلي کسالت آوري.فقط اونايي که خوب مي شناسندت مي دونن که اينطوري نيستي. If a man empties his purse in his head, no one can take it away from him. An investment in knowledge always pays the best interest. ّاگه آدم سرمايه ش رو توي سرش نگه داره، هيچ کس نمي تونه اون رو ازش بگيره.سرمايه گذاري در علم، هميشه بهترين بهره رو ميده. بنجامين فرانکلين He who every morning plans the transaction of the day and follows out that plan, carries a thread that will guide him through the maze of the most busy life. But where no plan is laid, where the disposal of time is surrendered merely to the chance of incidence, chaos will soon reign.Victor Hugo *کسي که هر روز براي کارش برنامه ريزي مي کنه و اون برنامه رو دنبال مي کنه، انگار ريسماني داره که اون رو از وسط مارپيچ زندگي هدايت مي کنه ولي وقتي نقشه اي وجود نداره، و همه چيز به شانس بستگي داره، به زودي آشفتگي حکمفرما ميشه. ويکتور هوگو *Women and Cats *زنها و سگها هيچ وقت نفهميدم چرا زنها، سگ دوست دارن.سگها خودمختارن! گوش نميدن به حرف، وقتي صداشون مي کني نميان، دوست دارن تمام شب بيرون باشن و وقتي توي خونه ن، دوست دارن تنهاشون بذاري که بخوابن.به عبارت ديگر، زنها از هر چيزي که درباره ي مردها ازش بدشون مياد، درباره سگها دوستش دارن! It is in your moments of decision that your destiny is shaped. *در لحظات تصميم گيري ست که سرنوشت ت شکل مي گيره. آنتوني رابينز [Link] [1 comments] 1 Comments:» خانم جان اسمتون در لینک دونی درست شد ما رو از ر وبردی اسم و آدرس وکیل عاشق رو درست کن Posted at 3:06 AM |