Maryam, Me & Myself

يادداشت‌هاي مريم خانوم



About Me



مريم خانوم!
شيفته‌ي صدای محمد اصفهانی، کتاب‌هاي پائولو کوئيلو، ترانه‌هاي اندي و کليه‌ي زبان‌هاي از چپ به راست و برعکس! پروفایل کامل مریمی..



تاريخ تولد بلاگ‌م: ۲۸ دي ۸۲

Maryami_Myself{@}yahoo.com


Previous Posts





Friends





Ping
تبادل لینک
اونایی که بهم لینک دادن
Maryam, Me & Myself*

118
GSM
ويکي‌پديا
No Spam
پائولو کوئیلو
آرش حجازی
محمد اصفهانی
انتشارات کاروان
ميدي‌هاي ايراني
Google Scholar
Song Meanings
وبلاگ پائولو کوئیلو
کتاب‌هاي رايگان فارسي
Open Learning Center
ليست وبلاگ‌هاي به روز شده
لينک دادن، به معناي تائيد مطالب از جانب من نيست.

Google PageRank Checker Tool



Archive


بهمن۸۲
اسفند۸۲
فروردين۸۳
ادامه فروردين۸۳
ارديبهشت۸۳
خرداد۸۳
تير۸۳
مرداد۸۳


Subscribe



ايميل‌تون رو وارد کنين تا مطالب جديد براتون فرستاده بشه.





Thursday, November 16, 2006
شال گردن مریمی
*۲۴ آبان

*شال گردن‌م رو شکافتم. شده مث يه توپ سفيد نرم! عرض‌ش زياد بود. دولا که مي‌کردم‌ش، حس مي‌کردم دارم خفه ميشم. فکر کردم عرض‌ش رو کم کنم هم راحت‌تره هم طول‌ش بيشتر ميشه. فقط مشکل اينجاست که سرانداختن بلد نيستم. ميل‌بافتني‌ها رو گذاشته‌م روي ميز، که مامان ميره و مياد ببينه؛ مگه وجدان‌ش درد بگيره برام سر بندازه. البته.. يه کم يه چيزايي از حرفه و فن يادم‌ه انگار. امتحان مي‌کنم ببينم چي ميشه. ديروز هم دوست‌م برام پياز سنبل گرفت يعني يه عالم پياز لاله و سنبل و نرگس خريد -اينا بذر ندارن که! پياز دارن- که بکاره توي باغچه. به من هم داد، کلي تعارف کرد ولي فقط يکي برداشتم. جا ندارم براي کاشتن‌ش ولي يکي ازش گرفتم. فکر کردم لااقل تا تموم شدن شال گردن و سبز شدن پياز سنبل‌م يه اميدي داشته باشم براي ادامه دادن (:

*باشه، حرف مي‌زنيم؛ خيلي جدي و لابد تلخ... يکي بود، يکي نبود...
- صبر کن، صبر کن! :دي خفه مي‌کنم اوني رو که کلمه‌ي «تلخ» رو بهت ياد داد. فقط بگو کي بود؟!

*MP4 دوست خواهرم کار نمي‌کرد يعني تازه خريده؛ بعد زياد لم‌ش دست‌ش نبود. خواست خواهرم بياره من ببينم چطوريه.
براي اونايي که احياناً نمي‌دونن MP4 چيه:
يه چيزي تو حد و اندازه‌ي گوشي موبايل، يه screen داره که ميشه باهاش کليپ نگاه کني يا آهنگ گوش بدي. عکس و فيلم هم مي‌گيره. هيجان انگيزه در کل شايد. من هم نامردي نکردم. براي کليپ «نازِ ناز» اندي رو ريختم. بعد که ديد، اول چشماش گرد شد. گفت اينا کي‌ن؟ بعد خنديده بود که چرا اينا انقدر جلف‌ن؟ اينا اداها چيه وسط خيابون؟ بعد متفکرانه از خواهرم پرسيده بود مريم از چيِ اين خوش‌ش مياد؟ من درک نمي‌کنم. خواهرم هم گفته بود من هم هميشه ميگم اين بوفالو چي داره که تو خوش‌ت مياد ولي ميگه خوش‌م مياد ديگه! ((:
بعد دوست‌ش پرسيده بود چرا مريم اکثراً لباس‌هاش آبي‌ه؟ اندي آبي مي‌پوشه؟
((: نه بابا، اندي کيلويي چنده؟

*چرت ميگي! خودت هم مي‌دوني. لطفاً چيزي نگو. مهم نيست برام ديگه.

*يه‌جوري از خودت تعريف مي‌کني آدم ندونه فکر مي‌کنه فرعون‌ي؛ داري مقدمه مي‌چيني که آخرش ادعاي خدايي کني! ((:

*دوست‌م داشت ماجراي اکس ترکوندن‌ش رو تعريف مي‌کرد. البته دو تا چيز هست:
۱. اين آدم کلاً ژول ورن‌ه. ذهن‌ش زيادي خلاق‌ه؛ شايد همه‌ش رو کاملاً خالي ببنده. نمي‌دونم! ولي ديوونه هم هست. بعيد نيست هيچي ازش.
۲. البته اين آدم چون آداب‌ش! رو رعايت نکرده بوده، به ترکوندن نرسيده ديگه ولي چند روز مريض بوده و يه کم هم بيمارستان و اينا..

*آي.کيو ِ نرمال چنده؟
الان يه تست آي.کيو روي هارد پيدا کردم -خودم سيو کرده بودم قبلاً- انجام‌ش دادم. گفت ۹۰! کم‌ه فکر کنم. بالاش هم نوشته بود اميدواريم يه کم شوخي سرتون بشه! کسي بهش برنخوره ((: ۹۰؟ نه بابا، چرا ناراحت شم؟ همين‌ه ديگه لابد! :دي

پ.ن: يه تست ديگه هم هست. هول‌هولکي تموم‌ش کردم ببينم جواباش چطوريه. نوشته آي.کيو زير ۷۵ خيلي کم‌ه.
۹۰-۷۵ تقريباً کم محسوب ميشه؛ ۱۱۰-۹۰ نرمال‌ه. ۱۳۰-۱۱۰ بالاست. بيشتر از ۱۳۰ هم خيلي بالاست که هيچ‌کس -از دوروبري‌هاي من لااقل- نمي‌تونه بگه امتيازش انقدر شده چون تابلوئه مث چي؟!!! داره چاخان مي‌کنه.مال من شد ۱۰۰. پس من نرمال‌م يعني بايد باشم. چرا نيستم پس؟

پ.پ.ن: به هيچ‌کس هم مربوط نيست چطوري به چنين نتيجه‌اي رسيدم. اصلاً دو ساعت‌ه دارم مث راديو -به قول مرمر- حرف مي‌زنم که آخرش به اين نتيجه برسم! :دي

پ.پ.پ.ن: من و مرمر پاي تلفن يه نفس با هم حرف مي‌زنيم. گاهي ميگم اصلاً به حرف هم گوش ميديم يا نه؟ ((: اين اصطلاح مث راديو حرف زدن هم کپي‌رايت‌ش مال مرمره!

پ.پ.پ.پ.ن: نمي‌دونم چرا ياد اسباب‌کشي‌م از پرشين‌بلاگ افتادم! (:

*نامه‌اي به پدر (لينک کپي‌رايت‌ش رو ندارم الان. شرمنده)

پدر در حال رد شدن از کنار اتاق خواب پسرش بود. با تعجب ديد که تخت خواب کاملاً مرتب و همه چيز جمع و جور شده. يک پاکت هم روي بالش گذاشته شده و روش نوشته بود «پدر». با بدترين پيش داوري هاي ذهني پاکت رو باز کرد و با دستان لرزان نامه رو خوند:

پدر عزيزم
با اندوه و افسوس فراوان برايت مي نويسم. من مجبور بودم با دوست دختر جديدم فرار کنم چون مي خواستم جلوي يک رويارويي با مادر و تو رو بگيرم. من احساسات واقعي رو با Stacy پيدا کردم. او واقعاً معرکه است اما مي دونستم که تو اون رو نخواهي پذيرفت؛ به خاطر تيزبيني هاش، خالکوبي هاش ، لباس‌هاي تنگ‌ش، موتور سواري‌ش و به خاطر اينکه سن‌ش از من خيلي بيشتره اما فقط احساسات نيست، پدر. اون حامله است. Stacy به من گفت ما مي تونيم شاد و خوشبخت بشيم. اون يک تريلي توي جنگل داره و کُلي هيزم براي تمام زمستون. ما يک رؤياي مشترک داريم براي داشتن تعداد زيادي بچه. Stacy چشمان من رو به روي حقيقت باز کرد که ماريجوانا واقعاً به کسي صدمه نمي زنه. ما اون رو براي خودمون مي کاريم و براي تجارت با کمک آدماي ديگه اي که توي مزرعه هستن، براي تمام کوکائين‌ها و اکستازي‌هايي که ميخوايم. در ضمن، دعا مي کنيم که علم بتونه درماني براي ايدز پيدا کنه و Stacy بهتر بشه. اون لياقت‌ش رو داره. نگران نباش پدر؛ من 15 سالمه و مي دونم چطور از خودم مراقبت کنم. يک روز مطمئن‌م که براي ديدارتون بر مي گرديم. اون‌وقت تو مي توني نوه هاي زيادت رو ببيني.
با عشق
پسرت
John

پاورقي: پدر، هيچ کدوم از جريانات بالا واقعي نيست، من بالا هستم تو خونه Tommy. فقط مي خواستم بهت يادآوري کنم که در دنيا چيزهاي بدتري هم هست نسبت به کارنامه مدرسه که روي ميزمه. دوسِت دارم! هروقت براي اومدن به خونه امن بود، بهم زنگ بزن.
پ.ن: ((: پررو!

*بعد از مدت‌ها، يه صبح روشن با خوشحالي. خوشحالي بي‌دليل. نه حالا کاملاً بي دليل؛ يعني سعي کردم بهش فکر کنم. شايد مثلاً به اين دليل ساده که خودم مي‌تونم راه برم و احتياج به ويلچر ندارم. يا مجبور نيستم عصاي سفيد دست‌م بگيرم و از مردم بخوام کمک‌م کنن از خيابون رد شم. بخواي فکر کني خيلي چيزا هست براي خوشحالي.. از اينکه لااقل خيلي کارها رو مي‌توني خودت براي خودت انجام بدي. به خاطر همه‌ي چيزايي که داري مي‌توني خوشحال باشي. شايد بعضي وقتا بعضي چيزا انقدر بزرگ ميشن که يادمون ميره چي هستيم، کجاييم و چرا اينجا هستيم اصلاً؛ نميگم اون چيزا مهم نيستن. هر چيزي به جاي خودش اهميت داره اما گاهي يه مسئله‌ي ساده يا حتي پيچيده مي‌تونه همه چيز رو ازت بگيره. کاش ميشد آدم هر چيزي رو به جاي خودش داشته باشه. کاش وقتي اينطوري ميشي و شور ش رو درمياري، يکي باشه اينا رو يادآوري کنه بهت.

ديشب توي اخبار يه دختر جوون که به خاطر ضايعه‌ي نخاعي نمي‌تونست راه بره، داشت صحبت مي‌کرد. مي‌گفت کوچه‌شون يه جوي آب وسط‌ش داره و شيب‌ش به سمت جوي آب خيلي زياده. کناراش هم نشون دادن که دو طرف، مردم ماشين پارک کرده بودن. مي‌گفت اگه ماشين از روبرو بياد من ديگه نمي‌تونم بخوام رد شم. بايد وقتي برم و بيام که ماشيني نباشه چون شيب‌ش زياده و نميشه ويلچر رو کنترل کرد. خيلي دل‌م سوخت؛ کلي ناراحت شدم. نمي‌تونم درک کنم چرا زندگي بعضيا انقدر سخت‌ه هرچند توي کتابا يه چيزايي درباره‌ش خونده‌م. بدترش اين‌ه که اينجور آدما -توي چنين شرايطي- دوست ندارن کسي بخواد کمک کنه بهشون..

ديروز از قطار که اومديم بيرون، چند تا پله هست تا محوطه‌ي بيرون مترو. واقعاً کم‌ه، شايد ۱۴-۱۳ تا، شايدم کمتر. يه آقاي پيري بود، عصا دست‌ش نبود اما انگار نمي‌تونست راحت بره پايين از پله‌ها. من اول نديدم‌ش اما مي‌ديدم هم.. نمي‌دونم. براي من کاري نداشت بخوام دست‌ش رو بگيرم و کمک‌ش کنم اما -شايد خيلي احمقانه به نظر برسه- نمي‌دونم روم ميشد بگم بذار کمک‌ت کنم يا نه؟ دوست‌م رفت جلو و بازوي آقاهه رو گرفت -حالا بعضي از اين احمقاي جانمازآب‌کش بودن، مي‌گفتن نگاش کن! از چادري که سرش‌ه خجالت نمي‌کشه. نامحرم‌ه و فلان- يه پسر ديگه هم اومد اون يکي دست آقاهه رو گرفت و کمک کردن بياد پايين. صحنه‌ش هم قشنگ بود هم غم‌انگيز تا حدودي...

*۲۳ آبان

*کله‌ي صبح، چيپس سرکه!

*خفه‌م کردن. خانوم‌ه گفت فقط يه امضاي گزارش فارغ‌التحصيلي‌ت مونده! حالا معلوم ميشه. من نمي‌دونم چي باعث ميشه توي ايران بعضيا بخوان اينجوري با سيستم دل اي دل کار کنن. خيليا کاملاً زورشون مياد پاي تلفن دو کلمه جواب مردم رو بزن يا مثلاً اداره‌ي آموزش دو بار در ترم کارشون سنگين‌ه؛ يکي موقع انتخاب واحد، يکي هم حذف و اضافه. بعد طرف تا سرش شلوغ ميشه، به خاطر اينکه خداي نکرده اذيت نشه و سردرد نگيره، برمي‌گرده ميگه يا همه عقب وايسين و کسي حرف نزنه يا من ميرم، کاري انجام نميدم و هيچ‌کس -حاي رييس دانشکده- هم نمي‌تونه بهم بگه چرا! چون دل‌م نميخواد. پس بهتره به حرف‌م گوش بدين.
خب تابلوئه که طرف نه وجدان کاري داره نه از کسي حساب مي‌بره وگرنه انقدر رو ش رو زياد نمي‌کرد. اي مسئولين اداره‌ي آموزش اکثرشون با نميشه و ممکن نيست و بعداً بيا و از فلاني بپرس، سوال‌هاي بچه‌ها رو جواب ميدن. بعد وايميسن چهار ساعت رو با حرفاي خاله زنکي مي‌گذرونن، تو هم مجبوري وايسي تا حرفاي مهم‌شون تموم شه لابد. خيلي هم لطف کنن يه عزيزم ميذارن اول جمله‌هاشون که خيلي هم آدماي بدي به نظر نرسن. کاش يکي بالا سر اينا بود. نه خدا و وجدان و انسانيت و احساس مسئوليت. زور منظورم‌ه! تنها زبوني‌ه که مي‌فهمن!

*خيلي لذت داره خونه ساکت به نظر برسه. مامان در رو باز کنه، بياي تو و ببيني مادربزرگه و خاله و دخترخاله‌ها همه نشستن و بهت لبخند مي‌زنن.

*تو فال‌م کلي چيزاي خوب بود.
نميخوام بحث کنم خرافات‌ه يا درست‌ه يا گاهي درست درمياد يا هر چيزي. ميخوام فقط به خاطرش خوشحال باشم.


*۲۲ آبان

*آفلاين!:
"With With clean without dress" يعني چي؟
-
- بابا طاهر عريان!
- ((:

*خب پس بگو with carpet rice with fish what يعني چي؟
ـ نمي‌دونم خب! :پي
- باقالي پلو با ماهيچه!
- ((:

*شايد بشه بگم تنها جمله‌اي که اين روزا همه‌ش يادش‌م اين‌ه که دوستان، راه‌هاي خدان براي مراقبت از آدما.. چون براي من، واقعاً اينطوريه.. چون هميشه اينطوري بوده. کم و زياد داشته اما هميشه بوده..

*-...
- ناراحتي؟
- بگم نه، دروغ گفته‌م خب!
- چرا يه بار درست با هم حرف نمي‌زنين؟
- هزار بار اين کار رو کرديم ولي فايده نداره. يه چيزي ميگيم، يه چيز ديگه عمل مي‌کنيم بعدش.
- اصلاً.. مطمئن‌ي دوست‌ش داري؟
- اوهوم...
- چرا؟
- آخه.. خوب مي‌شناسم‌ش و اينکه.. خيلي به روياهام شبيه‌ه..
- به روياهات شبيه‌ه؟ مطمئن؟
- به روياهام شبيه‌ه.. مطمئن...
- (:
- (:
.
.
.

*دراور رو آورديم اينور. اونجا بخاري وصل شد. هوا کاملاً مطبوع‌ه. عين تابستون با تي‌شرت ميشه بچرخي واسه خودت. فقط شبا اونور يه نمه سرده. من که اکثراً اينجام، توي اين اتاق.. کشو بزرگه رو مرتب کردم. ياد پارسال افتادم. ياد خرت و پرت‌هاي توي کشو م..

*يادم اومد اون روز -طالقاني- چقدر خنده‌دار بود. جالب‌ه. من جز اطراف دبيرستان‌م و اطراف خونه‌مون و داخل دانشکده و مسيرهاي مترو زياد جايي رو بلد نيستم. مهم هم نيست برام. هروقت جايي کاري داشته باشم، خب ميرم و ياد مي‌گيرم ولي قسمت جالب‌ش اينجاست که حتي وقتي ميرم جايي که بلد نيستم اصلاً، باز هم بايد به بقيه آدرس بدم. اگهي از ۱۰۰ کيلومتري ميشه فهميد طرف داره مياد ازت آدرس بپرسه! و خب اوايل مي‌گفتم اين همه آدم توي خيابون هست. چرا آقاهه بايد بياد از من بپرسه ولي عادت کردم کمک کنم و جواب بدم. قضيه، مسخره‌بازي باشه آدم متوجه ميشه که خب تا حالا برام پيش نيومده. اون روز هم چند تا دختر ازم هي پرسيدن فلان جا کجاست؟ چطوري برم فلان جا؟ و خب من مي‌خنديدم مي‌گفتم اتفاقاً خودم هم دنبال کسي مي‌گردم ازش بپرسم آدرس‌م رو! خوشحال‌م هنوز دقيقاً طوري نشدم که کسي جرات نکه بياد طرف‌م! ((:

*يه دوست جديد پيدا کردم؛ از اصفهان.
نوشته بود اگه از اصفهاني‌ها بدت مياد بايد بگم من اصالتاً اصفهاني نيستم.
حالا چرا بايد از اصفهاني‌ها بدم بياد رو نمي‌دونم هنوز! يه دوست اصفهاني دارم خيلي وقت‌ه. يه کم زيادي اهل چشم و هم چشمي‌ن، مي‌دونم.. اما انقدرا هم بد نيستن. شايد زيادي از خودشون تعريف مي‌کنن خانوادتاً ولي لااقل آدم‌هاي هرزه‌اي نيستن. همين‌ش برام خيلي ارزش داره. بهاره جون، تو اهل هرجا يخواي باش. اگه هردومون سعي کنيم آدماي خوب‌ي باشيم شايد دوستاي خوب‌ي شديم. هوم؟ (:

[Link] [4 comments]






4 Comments:

» البته آنچه که شما مي‌فرماييد اسمش mp4 player هست. mp4 فقط يک فرمته، مثل mp3 يا div و غيره.

Posted at 9:10 PM  

» mamane man moaleme herfofan bodesh(alan ke bazneshast shode);) komak khasti begoo :D

Posted at 11:04 PM  

» اگه نمی زنی من همون مریم بانو تو لینکاتم وبلاگ اصلیم آدرسش اینه !

Posted at 11:06 PM  

» ???

Posted at 8:25 AM