Maryam, Me & Myself

يادداشت‌هاي مريم خانوم



About Me



مريم خانوم!
شيفته‌ي صدای محمد اصفهانی، کتاب‌هاي پائولو کوئيلو، ترانه‌هاي اندي و کليه‌ي زبان‌هاي از چپ به راست و برعکس! پروفایل کامل مریمی..



تاريخ تولد بلاگ‌م: ۲۸ دي ۸۲

Maryami_Myself{@}yahoo.com


Previous Posts





Friends





Ping
تبادل لینک
اونایی که بهم لینک دادن
Maryam, Me & Myself*

118
GSM
ويکي‌پديا
No Spam
پائولو کوئیلو
آرش حجازی
محمد اصفهانی
انتشارات کاروان
ميدي‌هاي ايراني
Google Scholar
Song Meanings
وبلاگ پائولو کوئیلو
کتاب‌هاي رايگان فارسي
Open Learning Center
ليست وبلاگ‌هاي به روز شده
لينک دادن، به معناي تائيد مطالب از جانب من نيست.

Google PageRank Checker Tool



Archive


بهمن۸۲
اسفند۸۲
فروردين۸۳
ادامه فروردين۸۳
ارديبهشت۸۳
خرداد۸۳
تير۸۳
مرداد۸۳


Subscribe



ايميل‌تون رو وارد کنين تا مطالب جديد براتون فرستاده بشه.





Saturday, January 06, 2007
توی کتابها
*۱۶ دي

*همه قديس شدن حالا! :پي
کتاب «يازده دقيقه» پائولو رو هرچي گشتم، پيدا نکردم چون نيست کاملاً. ترجمه‌ش روي نت هست، يه دستفروش توي خيابون انقلاب هم مي‌فروخت؛ يه روز اتفاقي ديدم ولي نمي‌دونم چرا گير شده بودم که انگليسي‌ش رو داشته باشم. نخريدم اون رو. قرار شد يکي از دوستان، از خارج برام بخره. دست‌ش درد نکنه. خيال‌م راحت شد!

حالا مونده دو تا چيز؛ البته کاملاً بي‌ربط‌ن. اصلاً رو م نميشه با هم بگم‌شون!
با فاصله ميگم:
قرآن انگليسي ميخوام. عربي‌م خوب‌ه يعني بد نيست لااقل ولي با انگليسي بيشتر کِيف مي‌کنم انگار. شايدم چون جديده اينطوري‌م. نمي‌دونم، اما قرآن انگليسي ميخوام.کسي مي‌دونه از کجا ميشه گرفت؟ تا حالا سوال نکردم راستش.
.
.
اون بي‌ربط‌ه رو هم بگم؟
CD يا DVD کليپ‌هاي اندي! خب چي‌ه؟ به هر کي ميگم، چشم‌هاش گرد ميشه. ميخوام خب! دوست دارم.

*خيلي‌وقت بود با بابام حرف نزده بودم يعني حرف مي‌زديم، مي‌زنيم ولي اکثراً همه‌ش تو مايه‌هاي شوخي و سربه‌سرگذاشتن و ايناست. دل‌م مي‌خواست يه کم هم حرف جدي بزنيم. امروز شد.. موضوع خاص‌ي نبود؛ فقط.. ماها گاهي انقدر توي دنياي خودمون غرق ميشيم، انقدر وبلاگ مي‌نويسيم و ايميل مي‌خونيم و با خودمون حرف مي‌زنيم که ديگه نوبت به بقيه نمي‌رسه. خوش‌م نمياد اين مدلي بشم. براي همين روزا با مامان يه کم حرف مي‌زنم -عمدي، آگاهانه- عصرا با خواهر و برادر گرامي، شب‌ها هم با بابا. گاهي به دوستام تلفن مي‌زنم.. زياد نه! هميشه هم که من و Myself، آويزون هم هستيم. نميذارم Me زياد آيه‌ي ياس بخونه. هرچند.. گاهي دل‌م براش مي‌سوزه.
فقط يه مشکل‌ي دارم: نمي‌تونم از مامان و بابا اونطوري که بايد، تشکر کنم. البته فکر نکنم هيچ‌وقت حل بشه اين مشکل. بعضي کارها نشدني‌ن.

*اِ؟ معلوم نيست اين مدلي هستي‌ها! اصلاً معلوم نيست. يعني دو حالت داره: يا تازگيا اينطوري شدي يا عمق فاجعه‌ت -:دي- انقدر نيست. آخه اصلاً معلوم نيست! من که نديدم!
ميگن آدم‌ها از نظر نوع نشون دادن عواطف و احساسات، ۳ دسته‌ن: سمعي، بصري و لمسي.

خب تابلوئه بقيه‌ش:
آدم‌هاي سعمي، عاشق کلمه‌هاي خوشگل و حرفاي عاشقونه‌ن. زياد ميگن و توقع دارن زياد هم بشنون. البته اينطوري نيست که طرف، صبح تا شب اينطوري باشه و مثلاً شايد مامانِ طرف، هيچ‌وقت اين اخلاق فرزند عزيزش رو کشف نکنه ولي معمولاً دوستاي آدم اين چيزا رو بهتر مي‌تونن تشخيص بدن و در روابط يه کم خيلي خاص، اين خصوصيت، نمود بيشتري پيدا مي‌کنه و اگه طرف مقابل‌ت به اندازه‌ي تو اهل گفتن حرفاي رمانتيک و به زبون‌آوردن احساسات‌ش نباشه، تو ازش مي‌رنجي و فکر مي‌کني زياد دوست‌ت نداره درحالي‌که شايد دوست‌ت داره، خيلي، اما به سبک خودش! خب اين حرفا رو شايد بايد همون اوايل، گفت و حل کرد! چون معمولاً کسي رو نميشه تغيير داد. تازه! شنيدن حرفاي عاشقانه‌ي ناشيانه، فقط يه خوبي مي‌تونه داشته باشه: خنده‌داره!

توي موقعيت‌هاي ديگه هم همينطوره. مثلاً اگه يه آدم سمعي بره گردش، پارک، مهموني يا هر جاي ديگه، همه‌ش به صداها توجه مي‌کنه بي‌اختيار. از صداي آواز پرنده‌ها بگير تا لحن طرف مقابل موقع صحبت کردن. خلاصه هر صدايي که باشه. اينجور آدم‌ها معمولاً حرف‌هاي طرف مقابل رو انگار که ضبط کرده باشن، جمله به جمله مي‌تونن بگن.
عجله نکن که حتماً خودت رو بچپوني توي اين گروه. مونده حالا! :دي

آدم‌هاي بصري، آدم‌هايي‌ن که هرجا برن و هر کس يا هر چيزي رو ببينن، مي‌تونن بعداً -حتي ۲۰۰ سال ديگه- همه‌ي جزئيات مدل لباس و دکور و رنگ‌ها و هر چيزي رو که ديده‌ن، کاملاً رنگي برات تعريف کنن. انگار چشم‌شون از همه چيز عکس مي‌گيره!

آدم‌هاي لمسي، اونايي هستن که اگه بپرسي عروس لباس‌ش چه مدلي بود، ميگن نديدم! اگه بپرسي چيِ دکور اتاق عوض شده، ميگن نمي‌دونم! و به جاي نگاه کردن به يه بچه‌ي نازِ کوچولو يا تلاش براي حرف زدن باهاش، دوست دارن نازش کنن؛ با سرانگشت‌هاشون حس کنن.. اين مدل آدم‌ها، عاشق بوسيدن و نوازش‌ن. شايد اصلاً حرف نزنن يا زياد نگاه نکنن اما بلدن همه‌ي حس‌شون رو با لمس‌کردن، با پوست بدن‌شون منتقل کنن و مثلاً به جاي چهار ساعت زبون ريختن در خصوص اينکه «چقدر من تو رو دوست دارم.. نمي‌توني تصور کني حتي!»، ممکن‌ه بي‌مقدمه ازت بخوان ساکت بشيني توي بغل‌شون؛ اگه قبول کني، مي‌فهمي نوازش که ميگن، دقيقاً چطوري‌ه.

البته اين‌م بگم که اينجوري نيست که يه نفر، صرفاً فقط لمسي باشه يا فقط بصري! ممکن‌ه هردو ش باشه ولي هر سه تاش نه! حالا يه کم قشنگ فکر کن. ببين کدومي؟

پ.ن: من زياد احتياجي به فکر کردن ندارم احتمالاً چون همه مي‌دونن من خيلي از نظر ديدن، بي‌دقت‌م؛ انقدر که بعضي وقتا عمدي تلقي شده بعضي رفتارهام و مجبور شدم مثلاً کلي به دوست‌م توضيح بدم که من خيلي توي ديدن بي‌دقت‌م و خيلي وقتا کورم اصلاً!

يه چيز ديگه هم يادم اومد. بعضي آدم‌ها از لمس‌شدن کاملاً متنفرن. چندش‌شون ميشه اگه کسي -مثلاً يه دوست- بخواد دست‌شون رو بگيره يا با موهاشون بازي کنه. البته اين چيزا به حس و حال اون موقعِ طرف و اينکه طرف مقابل چه کسي هست، خيلي بستگي داره اما در کل اگه نمي‌توني نظر قطعي بدي، از دوستات سوال کن. اونايي که بيشتر با هم هستين. معمولاً نظرهاي جالبي ميدن.

*توي روزنامه نوشته بود يه خانوم خيلي چاق به همراه ۲۳ نفر ديگه رفته‌بودن بازديد يه غار توي افريقا. هرچي راهنماها به خانوم‌ه ميگن شما نرو داخل، يه وقت گير مي‌کني! گوش نميده و خب گير مي‌کنه کاملاً! فکر کن ۲۳ نفر پشت سرش حبس شده‌بودن توي غار. براي همه آب و غذا ميارن که حال‌شون بد نشه و بيهوش نشن و بعد از ۱۲ ساعت! تلاش موفق ميشن خانوم‌ه رو بيارن بيرون.

*انقدر خنديم که ديدم حيف‌ه اين روي بلاگ نباشه. با اجازه‌ي صاحب‌ش کپي کردم:

بلاهایی که صدا و سیما بر سر فیلم‌های سینمایی می‌آورد:

1- کمرنگ و یا بی‌رنگ کردن تصاویر بازیگران زن! (یعنی آرایش بازیگر زن خارج از حد متعارف بوده است!)

2- فامیل شدن همه شخصیت‌های داستان فیلم! (تنها افراد غریبه در فیلم عابران پیاده هستند که آنها هم احتمالاً با هم فامیل هستند!)

3- زوم کردن بر نقطه‌ایی از تصویر و شنیدن صداهای خارج از کادر! (بیننده دراین وضعیت با خود فکر می‌کند که لابلای آن درخت‌ها چه چیزی هست که کارگردان اینقدر بر نمایش آن اصرار دارد و یا چه رابطه‌ایی بین موضوع فیلم و پایه چوبی میز آشپزخانه وجود دارد!)

4- تغییر داستان و تدوین مجدد (این‌گونه فیلم ها را پس از نمایش می‌توان به کمپانی سازنده اولیه فیلم فروخت چون کلاً یک چیز دیگه است!)

5- تغییر کلمات فیلم به منظور سلامت جامعه! (مثلاً در کمال ناباوری می‌بینیم که شخصیت فیلم در گیلاس چای می‌نوشد و حالت و روحیه‌اش تغییر می‌کند!)

6- ساختن افکت‌های فیلم در هنگام دوبله آن، به‌دلیل موجود نبودن افکت‌های فیلم به همراه DVD فیلم و به هدر دادن زحمات گروه اصلی ساخت افکت فیلم!

7- قیچی و حذف قسمت‌های اضافی فیلم! (مثلاً شخصیت فیلم وارد اتاق کارش می‌شود و بعد از هتل خارج می‌شود و تاکسی می‌گیرد!)

8- عوض کردن موسیقی ابتدا و وسط و انتهای فیلم با هر موسیقی که صلاح بدانند! (که معمولاً همان موسیقی تکراری و مزخرف هم با پخش تبلیغات بازرگانی قطع می‌شود!)


*انواع جُک

*ازدواج، انتخاب است يا قسمت؟

*با آرزو کلي جور شديم با هم! (چه جمله‌اي) يعني من همون اول ازش خوش‌م اومد؛ اون هم امروز با ديدن‌م کلي ذوق کرد و گفت خيلي آدم باحالي هستي. خوش‌م مياد ازت. سر کلاس هميشه پيش هم ميشينيم و فقط مشکل اينجاست که من گاهي يه چيزايي ميگم که خيلي خنده‌داره -لااقل در اون لحظه- و آرزو بلد نيست توي دل‌ش بخنده. وقتي باهام حرف مي‌زنه، من خنده‌م رو نگه مي‌دارم -بابا بزرگ شدم مثلاً. اون ۱۷ سال‌شه. من نه!- بعد اون فکر مي‌کنه حرف‌ش خنده‌دار نبوده. مجبور شدم توضيح بدم که بدونه. کلاً بودن‌ش خوب‌ه. از بقيه‌شون زياد خوش‌م نمياد. اول از همه هم اون مردک! جناب استاد منظورم‌ه! آخه حرص ميده آدم رو!
من از اين اداي بعضي معلم‌ها که معني‌ها رو مث آدم نميگن، خوش‌م نمياد. فکر کنم درست‌ش اين‌ه که با مثال و توضيح، قضيه رو تفهيم کنن ولي وقتي معلم -حالا نميگم سواد- ولي انقدر حضور ذهن نداره که درست توضيح بده و هي چرت و پرت ميگه، بايد با ديدن چهره‌ي بچه‌ها متوجه بشه که چند نفر متوجه نشدن اصلاً و اگه خودش هم نميخواد فارسي بگه اون يک کلمه رو، مي‌تونه از يکي بخواد که بگه اگه بلده. به نظرم واقعاً اشکالي نداره. کتمان اينکه همه با اتکاء به فارسي، زبون دوم و سوم رو ياد مي‌گيرن، چه فايده‌اي داره؟ دقيقاً هيچي! چون همه ميرن خونه -حتي خود معلم هم قسم مي‌خورم همين کار رو مي‌کرده موقع خوندن درس‌هاش- و با ديکشنري، معني فارسي کلمه‌ها رو نگاه مي‌کنن. به نظرم درست‌ش اين‌ه که هم معني فارسي رو بدوني هم توضيح انگليسي‌ش رو.

ديگه اينکه خيلي تابلوئه که معلم، قبلاً کتاب رو نگاه کرده يا نه! چرا فکر مي‌کنه کسي متوجه نميشه؟

ديگه اينکه بچه‌ها براي يادگيري ميان. اگه قرار باشه يه ترم کاملاً غلط صحبت کنن و کسي تصحيح‌شون نکنه، فايده‌ي اون کلاس چي‌ه؟ فکر مي‌کنم براي کسي که با کلي ترس، شروع مي‌کنه به حرف زدن و غلط هم زياد داره، روش بهتر اين‌ه که از ۵ تا غلط، يکي‌ش رو تصحيح کني و بعد، يه جايي خودت درست‌ش رو بگي تا اون هم -که داره بهت گوش ميده- ياد بگيره نه اينکه اون غلط بگه، معلم هم بگذره هِي و تصحيح نکنه.

جالب‌ترش اينجاست که خود معلم‌ه، فکر مي‌کنه همه‌ي هنر يه آدم اين مي‌تونه باشه که انگليسي رو خيلي تند حرف بزنه. براي همين خودش تمام مدت، يا داره ميگه yeah yeah yeah yeah يا very good, very good, very good. واقعاً اگه چيزي نگه، چي ميشه مگه؟ و اصلاً حتي به خودش هم مهلت فکر کردن نميده. جمله‌هاي خودش پر از غلطه. من تا آخر اين ترم، يا سکته مي‌کنم يا مي‌کشم اين آدم رو. از خود راضيِ غارنشين! با اون عقايدش! آخيييييييييش! خنک شدم :دي



*۱۵ دي

*بذار آدما فقط توي کتاب‌ها دنبال عشق‌هاي واقعي بگردن...

*دست‌م رو ميذارم روي گلوم، کتاب جلوم بازه؛ سعي مي‌کنم فرقِ zzzzzzzzzz و vvvvvvvvvv رو با sssssssssss و ffffffffffffff تشخيص بدم -که تارهاي صوتي مي‌لرزن موقع گفتن‌شون يا نه- زبان‌شناسي اول‌ش يه کم سخت‌ه ولي جالب‌ه خيلي.

*موقع ورزش کردن، خواهرم از انجام درست حرکات لذت مي‌بره، من از خندوندن اون! وقتي بزنم اون کانال، خيلي خنده‌دار ميشم.

*۱۴ دي

*آداب معاشرت براي پسران و دختران جوان

*چند شب پيش، خواب ديدم که دوست‌م کلي آينه خريده و پيش‌م امانت گذاشته. آينه‌ها خيلي خوشگل بودن. مي‌دونستم يکي‌شون مال من ميشه يعني اون تعارف مي‌کنه که يکي بردارم؛ من هم قبول مي‌کنم. کلي هم از داشتن آينه‌هه خوشحال بودم.

وقتي براش تعريف کردم، گفت خودت رو توي آينه ديدي يا نه؟
گفتم نه! حواس‌م به آينه بود نه به خودم.
گفت آينه، روحيات و طرز فکر خود آدم‌ه. اگه خودت رو توي آينه نديدي -داشتم انتخاب مي‌کردم- يعني هنوز با خودت کنار نيومدي درباره‌ي خيلي چيزا. هنوز درگير‌ش هستي.

پ.ن: نوشتم که ياد بگيرين همگي!

*تصميمات جديد: همه چيز رو مي‌ريزم دور. دوباره از اول. از آي‌دي و بلاگ هم شروع مي‌کنم. هر کي هم ناراحت‌ه، add نکنه من رو.


*۱۳ دي

*اخم‌هاش تو هم نبود ولي وقتي حرف نمي‌زنه.. يا حتي حرف هم مي‌زنه ولي هِي الکي مي‌خنده، مي‌فهمم يه چيزي‌ش هست. چشم‌ها هيچ‌وقت دروغ نميگن؛ اگه اشتباهي بخوني‌شون، تقصير چشم‌ها نيست. اشتباه خودت‌ه. اشکالي هم نداره؛ همه اشتباه مي‌کنن. آدم‌ها با اشتباه کردن، ياد مي‌گيرن. پرسيدم چي شده؟

مي‌گفت چشم‌ها رو اشتباه خونده. سال‌هاي سال، تکرار يک اشتباه. مي‌گفت فکر مي‌کرده عشق‌ش رو پيدا کرده ولي اشتباه مي‌کرده؛ سال‌هاي سال، يه حس اشتباه. نه فقط يکي. ضربدر همه‌ي ماه‌ها، روزها، شب‌ها، دقيقه‌ها، لحظه‌ها، همه‌ي ثانيه‌ها.. مي‌گفت نمي‌تونه خودش رو ببخشه به خاطر اين همه اشتباه. مي‌گفت ديگه جادوي چشم‌ها رو باور نمي‌کنم يا جادوي عشق رو يا ارزش و لياقت آدم‌ها رو.. فکر کن. هر روز.. اين همه اشتباه..

نمي‌دونستم چي بگم. راست ميگه. يادم باشه من هم باور نکنم. نه ارزش آدم‌ها رو، نه جادوي چشم‌ها رو، نه جادوي عشق رو.. يادم باشه هيچ چيز رو باور نکنم..

*لطفاً لطفاً لطفاً دوزار کلاس داشته باشيد؛ هِي نپرسيد اين چي‌ه نوشتي، اين رو براي چي نوشتي، اون رو براي کي نوشتي و از اين مدل سوال‌ها. اگه يه نگاهي به کليات سعدي بندازين، توش پر از شعر و حکايت‌ه ولي همه‌ش تجربه‌ي خود سعدي نيست. خيلياش رو شنيده، تجربه‌ي ديگران رو از زبون خودش نقل کرده، طوري که انگار براي خودش اتفاق افتاده و شايد حتي خيلياش هم کاملاً تخيلي باشن. کسي چه مي‌دونه. پس لطفاً سوال نکنيد انقدر. ممکن‌ه من اينجا کلي فحش بدم به کسي -طوري که حتي کسي کاملاً به خودش بگيره و فکر کنه منظورم به اون بوده- يا يه عالم کسي رو ناز بدم و براش شعراي عاشقانه بنويسم درحالي‌که عملاً اين‌طرف هيچ چيز خاصي اتفاق نيفتاده. شايد هم خيلي چيزا هست اما نميخوام به کسي بگم. خودم مي‌دونم و خودم. هيچ‌جا آدم نمي‌تونه نيم ساعت براي خودش باشه؟

*کلي سه‌تايي با هم قدم زديم. Maryam وسط راه مي‌رفت؛ Me سمت چپ‌ش، Myself هم سمت راست‌ش. Me گاهي زيادي آيه‌ي ياس مي‌خونه اما در کل خوب‌ه. امروز هم کلي لکچر داد ولي Maryam و Myself فقط خنديدن بهش. دل‌شون يه‌جوري شد اما محل‌ش نذاشتن. مرسي؛ امروز خوش گذشت خيلي.
پ.ن: من بيشتر Maryam بودم تا اون دو تاي ديگه!

*از صحنه‌ي روزگار محو‌ت مي‌کنم.. بي‌لياقتِ.. ِ...ِ... بي‌لياقتِ چي؟ همين از همه‌ش بدتره. بي‌لياقتِ خالي! بي‌لياقت! ديگه نگات نمي‌کنم. اين بدترين تنبيه دنياست. حالا مي‌بيني.
آخيش! وقتي لب جهنم ميشينم، دل‌م کلي خنک ميشه.

*مبارک‌ه


*۱۲ دي

*عاشق سرقت وبلاگي‌م؛ هرچند کپي‌رايت رو رعايت مي‌کنم:

اين همه آدم
روی کهکشان به اين بزرگی
و تو
حتی
آرزوی يکی نبودی!

فخری برزنده

*زندگی

آه ای زندگی منم که هنوز
باهمه پوچی از تو لبريزم؛
نه به فکرم که رشته پاره کنم
نه برآنم که از تو بگريزم.

همه ذرات جسم خاکی من
از تو ای شعر گرم در سوزند.
آسمان‌های صاف را مانند
که لبالب ز باده‌ي روزند.

با هزاران جوانه می‌خواند
بوته‌ي نسترن، سرود تو را.
هر نسيمی که می‌وزد در باغ
می رساند به او درود تو را

من تو را در تو جستجو کردم
نه در آن خواب‌های رويايی
در دو دست تو سخت کاويدم
پر شدم، پر شدم ز زيبايی.

پر شدم از ترانه های سياه؛
پر شدم از ترانه های سپيد؛
از هزاران شراره های نياز؛
از هزاران جرقه های اميد.

حيف از آن روزها که من با خشم
به تو چون دشمنی نظر کردم.
پوچ پنداشتم فريب تو را
از تو ماندم، تو را هدر کردم.

غافل از آنکه تو به جايی و من
همچو آبی روان در گذرم.
گمشده در غبارِ شومِ زوال
رهِ تاريکِ مرگ مي سپرم.

آه ای زندگی من آينه‌ام؛
از تو چشم‌م پر از نگاه شود.
ورنه گر مرگ بنگرد در من
روی آيينه ام سياه شود.

عاشق‌م، عاشق ستاره صبح
عاشق ابرهای سرگردان
عاشق روزهای بارانی
عاشق هرچه نام توست بر آن..

فروغ فرخزاد
پ.ن: آدم دل‌ش ميخواد بره عاشق بشه. دلِ تو نخواست؟

*از بچگي دل‌م مي‌خواست يه دوستي داشتم تو مايه‌هاي سهراب سپهري! يعني پسر يا دختر بودن‌ش که مهم نبود. مدل‌ش رو ميگم. وقتي هشت کتاب‌ش رو مي‌خونم، دل‌م پر مي‌کشه انگار. زياد نمي‌فهمم چي ميگه حتي ولي باهاش مي‌تونم سفر کنم. از جايي که هستم، از زمان و مکان جدا ميشم انگار. هميشه دل‌م مي‌خواست يه دوستي داشتم تو مايه‌هاي سهراب سپهري.. که لااقل وقتي با هم هستيم، از همه چيز رها باشم. حوصله‌ي روزمرِگي رو آدم‌هاي تکراري رو ندارم شايد. دل‌م يه دوست ميخواد.

*اينجا مي‌تونين حساب کنين تا حالا چقدر وقت تلف کردين!

*چند شب پيش، فيلم «زندگي من» رو ديدم. مبارزه‌ي يه آدم با مرگ.. براي ديدن بچه‌ش که قراره به دنيا بياد. فقط اين بخش‌ش رو درک نکردم که همسرش، هِي اول خودش رو مي‌کشت و وقتي مي‌ديد حال شوهرش هر روز داره بدتر ميشه، هر روز کلي گريه و زاري مي‌کرد ولي موقعي که شوهرش فوت شد، به لبخند نشسته بود کنار بچه کوچولوشون و دو تايي داشتن فيلم باباهه رو نگاه مي‌کردن که خطاب به بچه‌ش حرف مي‌زد، بهش آشپزي و تعميرِ ماشين ياد مي‌داد، براش خاطره تعريف مي‌کرد و از اين چيزا. من که نه سرِ پياز بودش نه ته‌ش! کلي گريه کردم نصفه شبي! بعد زن‌ش ريلکس نشسته بود لبخند مي‌زد. يا من طبيعي نيستم يا رفتارِ هنرپيشه‌ي زن اين فيلم‌ه.

*خواهر گرامي: شعرِ «بند کفش‌م کو؟» از سهراب‌ه؟
من: تا جايي که من مي‌دونم، سهراب دنبالِ خودِ کفش‌هاش مي‌گشت نه بند‌هاش.

*دیگه همه چیز مثل فیلم هندی داره میشه
مملو از اشک، در انتظار پایانی خوش!

* قوانین مردونه

ما همیشه کلمه‌ی قاعده یا قانون رو از طرف زن‌ها می‌شنویم اما خوشبختانه یک مرد بعد از مدت‌ها وقت گذاشته و قوانین مردونه رو به رشته‌ی تحریر درآورده؛ پس لطفاً بخونید. فقط دقت کنید که تمام این قوانین با عدد یک شماره گذاری شدن یعنی هیچ کدومشون برتری نسبی به دیگری ندارن:

1- مردها نمی‌تونن فکر کسی رو بخونن.
1- دیدن مسابقه فوتبال مثل تماشای ماه شب چهارده توی آسمون جذاب و قشنگ‌ه. اجازه بدید همینطور بمونه.
1- خرید کردن، مسابقه‌ي فوتبال نیست و امکان نداره که ما به خرید به این شکل نگاه کنیم.
1- گریه کردن یک جور تهدید به حساب میاد.
1- لطفاً چیزی رو که می‌خواهید، واضح بگید. اجازه بدید کمی روشن‌تر بگم: اشارات زیرکانه، اشارات قوی و اشارات مبرهن ولی غیر مستقیم به یک موضوع اصلاً به کار نمیاد. لطفاً اصل درخواستتون رو واضح بگید.
1- “بله” یا “خیر” بهترین جواب ممکن به خیلی از سوالات هستند.
1- لطفاً در صورت نیاز به حل یک مشکل، پیش ما بیایید و درددل کنید. این کاریه که ما مردا انجام میدیم. همدردی کردن، وظیفه‌ي دوستان مونث شماست نه ما مردها.
1- سردردی که هفده ماهه داره شما رو آزار میده، یک مشکل واقعیه. لطفاً یک پزشک رو ببینید.
1- هر مطلبی که شش ماه پیش از طرف ما مردها گفته شده، الان به عنوان استدلال غیر قابل قبول‌ه. در واقع تمام نظرات ما فقط برای هفت روز معتبرند نه بیشتر.
1- اگر فکر می کنید چاقید، خوب احتمالاً هستید. لطفاً از ما نپرسید.
1- اگر مطلبی که ما گفتیم رو میشه دو جور ازش برداشت کرد و یکی از این برداشتها شما رو عصبانی و ناراحت می‌کنه، منظور ما اون یکی برداشت بوده.
1- شما می‌تونید یا از ما بخواهید که کاری رو انجام بدیم یا بهمون بگید که چطوری انجامش بدیم؛ نه هر دوش. اگر شما از قبل می‌دونید که چطوری میشه اون کار رو بهتر انجام داد، خوب خودتون دست به کار بشید.
1- کریستوف کلمب احتیاجی نداشت که مسیر رو بهش یاد بدن. ما هم همینطور!
1- تمام مردها فقط در 16 رنگ اشیا رو می‌بینند؛ دقیقاً مثل ویندوز default . برای ما هلو یک میوه است نه رنگ. پرتقال هم یک جور میوه است نه رنگ. ما واقعاً نمی فهمیم رنگ پوست پیازی یعنی چی.
1- اگر ما از شما بپرسیم چی شده و شما بگید “هیچی” ما هم طوری رفتار میکنیم که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده. ما می‌دونیم که شما دروغ میگید اما ارزشش‌رو نداره که آدم سرش‌رو به خاطرش درد بیاره.
1- وقتی ما دوتایی قراره بریم جایی، چیزی که شما پوشیدید، کاملاً مناسب و قشنگه. اینو واقعاً میگم.
1- شما به اندازه ی کافی لباس دارید.
1- شما کفش، زیادی هم دارید.
1- من کاملاً خوش فرمم. گرد هم یک جور فرم‌ه خب!
1- ممنون‌م که این رو خوندید. آره می‌دونم امشب باید تو آشپزخونه بخوابم ولی اینو می‌دونستید برای ما مردا اصلاً مهم نیست. فکر می‌کنیم رفتیم کمپینگ.

*با مرمر حرف بود. بعد هِي گفت خرس قهوه‌اي، خرس قهوه‌اي! هِي هرچي فکر کردم، يادم نيومد از چي حرف مي‌زنه يعني يادم نيومد ديده باشم ولي نمي‌دونستم چرا نديده‌م. الان روي کامپيوتر پيداش کردم. نگو save کرده بودم که بخونم. يادم رفته بود! شرمنده مرمري!

*مرمر جان! عزيزم! بي‌شعور! -:دي- اسم وبلاگ من بيچاره، مريم، مريمي يا هر کوفتي توي اين مايه‌ها نيست عزيز دل‌م! بي‌سواد! يه عمره کلاس زبان ميري! مي‌ميري اسم بلاگ‌م رو مث آدم بنويسي؟
پ.ن: آه‌ه‌ه‌ه‌ه‌ه! راحت شدم! :دي


[Link] [1 comments]






1 Comments:

» bemiri ham man hamoon maryami mizaram:D

Posted at 6:08 PM