About Me
مريم خانوم!
شيفتهي صدای محمد اصفهانی، کتابهاي پائولو کوئيلو، ترانههاي اندي و کليهي زبانهاي از چپ به راست و برعکس! پروفایل کامل مریمی.. Maryami_Myself{@}yahoo.com Previous Posts Friends Ping تبادل لینک اونایی که بهم لینک دادن Maryam, Me & Myself* 118 GSM ويکيپديا No Spam پائولو کوئیلو آرش حجازی محمد اصفهانی انتشارات کاروان ميديهاي ايراني Google Scholar Song Meanings وبلاگ پائولو کوئیلو کتابهاي رايگان فارسي Open Learning Center ليست وبلاگهاي به روز شده
لينک دادن، به معناي تائيد مطالب از جانب من نيست.
Archive
● بهمن۸۲ Counter Subscribe
ايميلتون رو وارد کنين تا مطالب جديد براتون فرستاده بشه.
|
Tuesday, January 02, 2007
مریم و یلدا بازی
*۱۱ دی *به سرم زدم برم از رییس آموزشگاه بخوام کلاسم رو عوض کنه. بیچاره کلی قسم و آیه آورد که فلان کلاس زیادی شلوغه و ما خیلی بیشتر از ظرفیت، ثبت نام کردیم و چرا کلاست رو دوست نداری و راست بگو معلم تون مگه چه کار کرده و اینا! گفتم هيچي، فقط زيادي خلوته! از کتاب امريکن هِدوِي خوشم نمياد و به نظرم، زياد شبيه کلاس مکالمه نيست. گفت خب اگه اکيپ شلوغتر ميخواي -شما برعکس همهاي!- چهارشنبه برو سر اون يکي کلاس؛ ببين چطوريه. بعد صحبت ميکنيم. فکر کنم نظرتون عوض بشه. فکر کردم ۳ تا درس براي ۲۰ جلسه خيلي کمه. کتاب اصلاً وقتي نميگيره. پس کلاس بايد مدلش تغيير کنه. به کلاس، دو تا شاگرد جديد اضافه شدن امشب. پيشنهاد دادم که همه سعي کنن بيشتر صحبت کنن که بيشتر بحث پيش بياد. اول کلاس، هر کسي يه چيز جالب براي همه تعريف کنه. استاد هم گفت ميتونين اگه خواستين دربارهي زندگي شخصيتون هم صحبت کنيد! که البته به نظر من، از روي فضولي اين رو گفت! اصولاً خيلي دلش ميخواد آدم باحالي باشه ولي شکلِ اين حرفا نيست خب! و خب در کل، کلاس به نظرم خوب بود امروز ولي کامليا و آرزو همچنان پنچر بودن و وقتي ميديدن من هِي لبخند ميزنم، مجبور شدن اخماشون رو باز کنن. چند تا بحث خندهدار هم پيش اومد و خب بهتر شد همه چيز. نکتههاش اينا بود: ۱. کامليا معتقده استاد، آدم بيشعوريه که برميگرده به طرف -من- ميگه تو نميتوني فلان چيز رو ياد بگيري، سخته و از اين حرفا و اگه طرف -بازم من- آدم قرص و محکمي نباشه، چون چنين چيزي رو از معلمش شنيده، شايد خيلي نااميد بشه و اين خوب نيست. ۲. آرزو و کامليا از اون دسته آدمايين که حاضرن شرايط بد رو تحمل کنن -اکثر ترمها از کلاس ناراضين- اما چيزي رو تغيير ندن! من که گفتم الان کلاس بد نيست اما از ترم ديگه، اينجا نميام. در کل، زياد از مدلش خوشم نيومده؛ همهچيز زيادي رسميه. من اينطوري عادت ندارم. به اونا هم پيشنهاد کردم که برن يه آموزشگاه ديگه براي تعيين سطح. عوضش جاي درسخوندن و عذابکشيدن، درسخوندن و لذتبردن رو تجربه کنن. يه کم وسوسه شدن اما فکر نکنم... وظيفهي من در همين حد بوده شايد.. که بگم ميشه همه چيز رو بهتر کرد.. و خيلي چيزا رو کلاً عوض کرد.. تصميمش با خودشون. ۳. استاد رو مجبور کردم اعتراف کنه که فوقليسانسش رو از دانشگاه پيامنور گرفته؛ البته دانشجوهاي پيامنور معمولاً خيلي باسوادن -بيشتر از خيلي از دانشجوهاي دانشگاههاي دولتي؛ آزاد هم که هيچي اصلاً- چون مجبورن اون حجم زياد درسها رو به تنهايي بخونن -اکثراً براشون سخته آخر هفته برن کلاس- و تمرين کنن. پارتيبازي و سلامعليک با استاد هم در کار نيست. پس تنها راهِ نمرهگرفتن براشون، درس خوندنه. با اين وضع وحشتناک ظرفيتها هم براي خيليا، پيام نور بهترين گزينهس ولي به خاطر لکچرهاي جلسهي قبلِ استاد، بايد اعتراف ميکرد. ۴. استاد تيک داره؛ يکيش اينه که انقدر گاهي تندتند حرف ميزنه که خودش هم دقيقاً اصلاً نميفهمه چي داره ميگه. جملههاش انقدر غلط ميشه که مجبوره نصفه ولشون کنه. ۵. غلطهاي بچهها رو نميگيره حتي اگه به تابلوييِ My sister marriage باشه! marriage فعلِ جملهس. ۶. هِي هِي هِي ميگه So and! ميکُشمش! ۷. از تموم شدنِ عصرِ بردهداري خيلي خيلي متاسفه! لو داد خودش رو امروز. *۱۰ دي *حرف زدنم نمياد! (: *يک سري افرادِ مسلمونِ مسجد نديده! روز عيد قربان روزه ميگيرن. بعد فکر ميکنن ثواب هم داره. پ.ن: من نبودما! ((: *بعد از مدتها، حوصلهم سر رفته. *خوبيش اينه که با خودم خوشحالم کلي. *دوستم ايميل زده که خيلي وقته نديدهمت. دلم برات تنگ شده. يه عکس جديد از خودت ميدي بهم؟ عجب دنياييه. واقعاً وقت نميشه ۶ ماه يک بار ببينيم همديگه رو؟ *بعضي وقتا دلم ميخواد مث سنگ باشم، کاملاً بياحساس و پوستکلفت. من با اين اخلاقم، اگه يه شغلِ دو ساعت در هفته هم داشتهباشم، باز حتماً يه چيزي هست که اذيتم کنه. آدم انقدر لوس و نازکنارنجي؟ پ.ن: نازکش حالا هيچي! نارنجيش چيه ديگه؟ *۹ دی *صدام اعدام شد ولی نمیدونم چرا دلم زیاد خنک نشد. یه بار اعدام خیلی براش کم بود. خوشحالم که خدایی هست، دنیای دیگهای هست. قیافهش رو باید میدیدی، تا چند ثانیه قبل از لحظهی مرگش رو اخبار نشون داد، شاید یه کم فهمیده باشه همه جونشون رو دوست دارن. زندگی چند نفر رو نابود کرد؟ حقش بود حداقل یه کم شکنجه میشد، بعد میمرد! یه بار خیلی کم بود براش. *استاد احمق آموزشگاه زبان، کلي ادعاش ميشه که فوقليسانس آموزش زبان انگليسي داره. بعد هنوز نميفهمه که نبايد به کسي بگه نميشه، نميتوني ياد بگيري. از الان حساب کردم که يه جلسهش که گذشت، ۳ جلسه هم ميتونم غيبت کنم، ۱۶ تاش رو هم مجبورم برم چون پول دادم، مگه علف خرسه؟! و خب به جاي خوندن کتاب احمقانهاي مثل امريکن هِدوِي و تحمل همکلاسيهاي افادهاي -دست خودشون نيست که! دخترن بيچارهها؛ گفتم که از دخترا خوشم نمياد زياد- و سردرد گرفتن از صداي استاد که مث راديو يک ساعت و نيم، صداش قطع نميشه، ميشينم نوار گوش ميدم و فيلم ميبينم. با خنده بهم گفت عمراً تو فوق زبان قبول بشي. من هم با خنده گفتم از اين حرفا مردم زياد ميزنن اما کار نشد نداره. حالا ميبيني که قبول ميشم! البته نميبينه چون ۱. ۴-۳ سال ديگه شايد قبول شم تازه! :دي ۲. ديگه ترم بعد عمراً من نميرم اينجا ثبت نام کنم. فقط موندم چطوري بچهها در کمال عدم رضايت از استاد و نحوهي تدريس، باز ۱۰ ترم متوالي ميان هِي ثبتنام ميکنن. کلي به روان پگاه درود و رحمت فرستادم. کلاسهاش واقعاً هم مفيد بود، هم خوش ميگذشت. دلم براي اون روزا خيلي تنگ شده. *۸ دي *مامانم و مادربزرگه از صبح يه عالم خاطرهي چندش! تعريف ميکنن هِي! هرچي هم ميگم نَگين، حالم به هم ميخوره، اصلاً انگار نه انگار! البته ۹۹٪ش يادآوري کاراي اين دخترهي بي... هست! (مهمون ديروز) اَه اَه، خدا نصيب نکنه. ديشب که رفتم اصلاً اون سرِ سفره نشستم، دخترخالهي گرامي رو هم که آخر از همه اومد، به هر زور و زحمتي بود، کنار خودم جا دادم که مجبور نشه بره کنار اون آدم بشينه چون مسلماً حالش به هم ميخورد! و با اينکه تمام مدت دستش ميخورد به زانوي من اما هردومون راضي بوديم که از اون آدم، يکي دو کيلومتر دوريم! و خب سر سفره اصولاً خوش ميگذره مخصوصاً اينکه من مث اين مامانا از کنار دستيم شروع ميکنم. دونهدونه بشقابها رو ميگيرم و براشون غذا ميريزم و اينطوري کسي ديگه تعارف نميکنه.. يا مثلاً موقع چاي و شيريني و اين چيزا از يه جا شروع ميکنم، نوبتي به همه تعارف ميکنم. به نظرم اينکه مثلاً چاي رو به ترتيب سن درجشده در کپي صفحهي اول شناسنامه تعارف کني، احترام گذاشتن که نيست هيچي؛ خيلي هم بياحتراميه، مسخرهس اصلاً.. خب خوشم مياد که هر کسي کاري داشته باشه يا چيزي بخواد، بهم ميگه ولي اجازه نميدم کسي به سبک فضولا! ازم سوال بپرسه. سخته آدم اين دو تا رو با هم داشته باشه ولي خب ميتونم من! و از اين بابت خيلي ممنونم از خودم. امروز هم اصلاً صبحونه نخوردم باهاشون. مث تابلوها دروغ گفتم که خوردنم نمياد! بقيهي نون و پنير و چه ميدونم هرچي جلوي اين آدم بود رو ريختم دور! قراره دخترخالهي گرامي چند تا ديناميت برام بياره که جاهايي رو که اون آدم نشسته بوده، منفجر کنم! خيلي کثيفه! اههههههه! پ.ن: غلط کردم! خدا نصيب نکنه. *۷ دي *اولين جملات سخنراني اينجانب بعد از خريد گوشوارهي جديد، خطاب به خواهر گرامي: شناسايي جسدم راحتتر شد! مگه چند درصد مردم، دو بار گوششون رو سوراخ ميکنن؟ :دي *اصولاً وقتي يه عالم مهمون بياد، اين دخترا هستن که دهنشون.. نه! يعني.. -تو اگه خيلي مودبي نبايد اصلاً بدوني من چي دارم ميگم! اگه ميدوني هم که ميدوني ديگه. خلاصه کسي کامنت اخلاق و ادب نذاره واسه من- همون دهنشون سرويس ميشه. آخه واقعاً از خسته شدن گذشته ديگه. من خيلي از پذيرايي کردن و اين کارا بدم مياد. بلد هم نيستم. هيچوقت هم مسئوليتش رو قبول نميکنم. براي خودم هم مهمون بياد، يکي دو بار بيشتر تعارف نميکنم. اصولاً مردم راحت باشن بيشتر ميتونن چيزي بخورن تا اينکه هِي بگي بخور! بخور! چرا نميخوري؟ بفرماييد! بايد تعارف کنم؟ خوشمزه نيست که چيزي نميخوري؟.. از اين حرفا ديگه.. ولي امروز بسسسس که ظرف شستيم و سالاد درست کردم و حواسم به غذا بود که واقعاً ديگه حس ميکردم صداي شسکتن مهرههاي کمرم رو مي تونم بشنوم. حالا همهي اينا اصلاً مهم نيست؛ فقط يه اشکال وجود داشت. اون هم موجودِ چندشآورِ نکبتِ کثيفِ بينزاکتِ بيادبي بود که حرص ميداد همه رو. در کمالاتش همين بس که من يکي -احساس بقيه بماند حالا!- نه ميتونم باهاش حرف بزنم، نه حرفاش رو بشنوم، به شوخيهاي احححمقانهش بخندم، نه حاضرم سر سفره جايي بشينم که کنار يا روبروم باشه اين آدم، نه اصلاً ميشه غذا خوردن اين آدم رو ديد حتي! من هم که نکبتِ بيبيتميز! دقيقاً حالم داشت به هم ميخورد! هرچي فکر ميکنم نميفهمم چطور يه دختر ميتونه انقدر کثيف باشه، با حمام و مسواک قهر باشه، انقدر بيادب و نُنُر باشه، غذا خوردن درست رو هم بلد نباشه حتي، خلاصه آدم رقبت نکنه دو ساعت پيشش بشينه! اَه اَه! حالم به هم خورد. مامانم معتقده با اينکه حرفاي من بيراه نيست و کاملاً درسته ولي يه کم زيادي نق ميزنم ولي واقعاً هروقت اين آدم قراره بياد اينجا، من يکي که ماتم ميگيرم. دل آدم به هم ميخوره از ديدنش. کِي صبح ميشه اينا برن فقط؟! پ.ن: باور کن من دربارهي هر مهمون يا اصلاً هر آدمي اينطوري حرف نميزنم ولي اين يکي خيلي غير قابل تحمله! اگه قبول نميکني، ايشالا سرِت بياد که باورت بشه! *خانمه و بچهش -اي جان!- از بيرون اومدن، ديدم چتر دست خانمه هست. پردهي اتاق رو زدم کنار. فقط سکته نکردم. چنان برفي همهجا رو سفيد کرده بود که انگار دو ساعت متوالي برف اومده. مث برف نديدهها کلي عکس گرفتيم دمِ در. *اميررضا کوچولو جان رو کلي نشوندم رو پام، جالبه که اصلاً صداش درنميومد. فقط هِي در و ديوار و بقيه رو تماشا ميکرد. کلي هم باهاش عکس گرفتيم. يه عکسمون خيلي خوشگل شده. بعد از عمري! از يه عکسم خوشم اومد. *۶ دي *لب جهنم نشستهم. همه چيز رو ميگم به جهنم، به درک، فداي سرم! واقعاً چه اهميتي داره؟ :دي *پارسال تولد مرمر جونم رو -۶ دي- اشتباهي ۱۶ دي يادم مونده بود. بعد که تلفن زدم تبريک بگم، کلي بهم خنديد و گفت ۱۰ روز جابهجا يادت مونده؛ امسال از اول دي هِي به خودم يادم نبايد اشتباه کنم، ۱۶ دي، ۱۶ دي!!! امروز همينطوري تلفن زدم براي احوالپرسي و اينا. اون هم شروع کرد ماجراي تولد امسال و کادوها و تبريکها رو تعريف کردن! گفتم مگه تولدت ۱۰ روز ديگه نيست؟!!! باز شد مث پارسال. گفتم اصلاً ريست!.. انگار تازه تلفن زدهم، خب؟ دوباره از اول کلي احوالپرسي کرديم و تبريک گفتم بهش.. و آرزو کردم سال ديگه، ديگه درست يادم بمونه روز تولدش رو و يکي رو گير بيارم اين دختره رو قالبش کنم از شرش راحت شم! البته اون هم هميشه همين رو براي من آرزو ميکنه. وسطاي حرف هم نميدونم چي شد، شوخيشوخي خداحافظي کرديم مثلاً، من هم جديجدي قطع کردم -خب خودش گفت اينطوري بيشتر دوست داره- الان آفلاين گذاشته که چرا قطع کردي! مگه خودت نگفتي؟ من چي کار کنم خب؟ :دي *و اما بازي؛ قرار بود نکاتي باشه که بقيه دربارهي من نميدونن اما خب! ترجيح ميدم يه بار همهچيز رو بگم که ديگه کسي چيزي ازم نپرسه! يه بار بخونين، يه عمر راحتيم همهمون. ۱. تولدم ۲۴ بهمنه. به طالعبيني و گوي بلورين و قاليچهي پرنده و غول چراغ جادو و هر چيزي توي اين مايهها معتقدم يهجورايي :دي -جدي نگير زياد- توي کتاب طالعبيني هم هرچي دربارهي دختراي بهمن نوشته، من قبول دارم دربارهي خودم! ۲. در کودکي از خواهرم خيلي بدم ميومد ولي الان واقعاً دوستدارم. ميدونه خودش. ۳. از خصوصيات خوبم، پشتکارمه؛ شايد خسته شم و نق بزنم و اين چيزا اما خب دخترم! طبيعيه اينا. مهم اينه که کوتاه نميام به اين زوديا! ۴. يکي از وحشتناکترين اخلاقهام هم اينه که زود از کوره درميرم و اون روي قشنگم مياد بالا! و بعدش معمولاً کسي چيزي بهم نميگه يعني لِمم اينجوريه که کسي نبايد در اون لحظهي خاص، پا روي دم اينجانب بذاره. اگه ۵ دقيقه بعد اومدم آويزونت شدم که «از من ناراحتي؟» هم شاخ درنيار. عاديه. عوضش وقتي ديگران هم عصبانين، شعورم ميرسه که هيچي نگم بهشون. ۵. اگه کسي بتونه با اين اخلاقم کنار بياد -که زود قاطي ميکنم- از دوستي باهام -به احتمال زياد- پشيمون نميشه. کلاً آدم کسلکنندهاي نيستم؛ يعني اميدوارم نباشم. ۶. کلي هميشه آمادهي بگو بخندم اما وقتي بشينم به گريهزاري، زير يک ساعت اصلاً افت داره برام. کسي هم معمولاً نميتونه آرومم کنه. ۷. اگه کسي حرصم بده، من هم يه کاري ميکنم لجش درآد؛ بعد هم خيلي راحت، ۶ ماه باهاش حرف نميزنم. سر سوزني هم دلم نميگيره. اصولاً يه کم لجبازم گاهي. ۸. عوضش گاهي همينطوري الکي انقدر دلم ميگيره که انگار همهي غمهاي دنيا توي قلب من يکي جمع شده. اينجور موقعها معمولاً اندي گوش ميدم. خوشحالي خون اين بشر به شدت بالاست! از اينا شديداً حالم به هم ميخوره: آدمهايي که ۹. با کفش ميرن توي خونه. ۱۰. پاهاشون رو از بيرون که ميان، نميشورن. ۱۱. با دهن پر حرف ميزنن. ۱۲. آب و چاي و سوپ رو هورت ميکشن. ۱۳. سرانگشتهاشون رو با دهان و زبون پاک ميکنن. ۱۴. از خواب که بيدار ميشن، موهاشون رو شونه نزده، ميبندن. ۱۵. در نزده ميان توي خونه يا وارد اتاق خاصي ميشن. دخترايي که ۱۶. فکر ميکنن خيلي خوشگلن. ۱۷. تو-دماغي با تلفن حرف ميزنن. ۱۸. مانتوهاشون رو بس که تنگه، با پاشنهکش ميپوشن. ۱۹. کاپشنشون رو ۵ تا سايز کوچيگتر ميگيرن و هميشه سرما ميخورن چون دکمههاش بسته نميشه. ۲۰. موقع ناز دادن دوستپسرشون از عباراتي مث «جيگرشو» استفاده ميکنن. ۲۱. با مسواک قهرن عوضش براي رفتن تا سر کوچه، اندازهي ۶ تا عروسي آرايش ميکنن. پسراي ۲۱. خالهزنک و آبجيخانوم که صبح تا شب يا سر کوچهن يا دم دبيرستان دخترونهي محلشون يا پاي تلفن زر ميزنن يه بند. ۲۲. يکي از بزرگترين آرزوهاشون اينه که قاطي دخترا بشينن به مدت ۲ ساعت متوالي. ۲۳. انقدر بد همه رو نگاه ميکنن که چشمهاشون فرم گرفته کاملاً. ۲۴. هميشه دچار سانحه شدن و موهاشون سيخسيخ روي هواست (اصلاً مدل قشنگي نيست خب!) ۲۵. مردهي گردنبند و دستبندن. ۲۶. دوستدخترشون رو به جاي اسمش -فوقش با يه پسوند يا پيشوند-هميشه «عزيزم» صدا ميزنن که بگن خيلي مهربونن! ۲۷. فکر ميکنن کاراي خونه، وظيفهي دختراست. همچنين ۲۸. دخترايي که بعد از ازدواج، تازه يادشون مياد با ۲۰۰ نفر دوست بشن. ۲۹. دخترايي که توي عکسهاي اولين سالگرد ازدواجشون، بچهشون بغلشونه. ۳۰. پسرايي که ۲۰۰ تا دوستدختر دارن، به همه هم ميگن فقط تو! ۳۱. کليهي آدمهاي فضول! ۳۲. همهي اونايي که بقيه رو گاو فرض ميکنن. ۳۳. آدمهاي نون به نرخ روز خور! ۳۴. آدمهاي جانمازآبکش که خودشون از همه بدترن. ۳۵. اونايي که يه چيز رو ۱۰۰ بار بهشون ياد ميدي، باز هم بلد نيستنش! ۳۶. آدمهايي که در حضور بقيه ناخنهاشون رو کوتاه ميکنن. ۳۷. شوهرايي که فکر ميکنن هنوز عصر بردهداري ميتونه ادامه داشته باشه! ۳۸. شوهرايي که از پايين پلهها اسم زنشون رو هوار ميکشن -اين که مهم نيست ولي موضوع اينه که مثلاً- ميگن گوشيم رو جا گذاشتم. برام بيارش! ۳۹. زنهايي که بعد از ازدواج تازه ياد علاقهي شديدشون به ادامهي تحصيل ميفتن و بعد از ۴ سال کلاس کنکور رفتن، ميرن دانشگاه آزاد. شهريهش رو هم از حقوق شوهرشون برميدارن. ۴۰. دخترايي که ناهار فقط بيسکويت ميخورن که لاغر بمونن؛ عين اسکلت. ۴۱. پسراي بياحساس! ۴۲. دخترايي که ميخوان جايي برن، ميگن «بذار از آقامون اجازه بگيرم». ۴۳. بچههاي بيتربيت که حرف هيچ کس رو گوش نميدن. وقتي هم مي زني توي دهنشون، بلندتر گريه ميکنن. ۴۴. کليهي افرادي که از جاشون بلند نميشن، بعد به اولين نفري که از جلوشون رد شه، ميگن قربون دستت، يه چايي بريز برام! ۴۵. اونايي که وقتي تلفن ميزنن، انقدر تعارف تيکهپاره ميکنن که آدم نميتونه جواب بده حتي. ۴۶. کتابهاي بدون جلد ۴۷. پيري ۴۸. لباسهاي کثيفِ نشُسته ۴۹. آدمهايي که به اسم رک بودن، هرچي به دهنشون مياد به بقيه ميگن. ۵۰. خونهتکوني و گردگيري ۵۱. آلبالوپلو، شيرينپلو، کتلت و فسنجون با مرغ ۵۲. لباس اتو نزده وقتي آدم عجله داره. ۵۳. آدمهايي که هفتهاي دو بار عاشق و فارغ ميشن. ۵۴. کساني که پاي تلفن مث راديو يه لحظه هم صداشون قطع نميشه. ۵۵. دخترايي که بعد از ديپلم بلافاصله بچهداري رو از همسايه بالاييشون ياد ميگيرن. ۵۶. ازگيل و زالزالک ۵۷. آدمهاي خيلي چاق ۵۸. آدمهاي خبرکِش! ۵۹. آدمهاي چتر باز ۶۰. آدمهاي موذي و آب زيرکاه. ۶۱. بالشِ خيلي بلند! ۶۲.فوتبال ۶۳. کليهي پديدههاي مربوط به زنجماعت، بخش امور بانوان در هر اداره و سازمان، متخصصين زنان و زايمان، بخش زنان بيمارستان، آرايشگاه زنونه، همهچيز خلاصه. ۶۴. روزهاي انتخاب واحد ۶۵. آدمهايي که وقتي چيزي بهشون قرض ميدي، اون چيز ديگه به ابديت ميپيونده. ۶۶. شماعيزاده (هم خودش، هم لجههش) ۶۷. Motion Sickness ۶۸. سردرد ۶۹. مغازهدارهاي بيحوصله ۷۰. آدمهاي لجبازي که يه حرف رو انقدر تکرار ميکنن تا طرف مقابل خسته بشه و کوتاه بياد. ۷۱. آدمهاي بيملاحظه و بيشعور ۷۲. کتابهاي کسالتبار و خوابآور ۷۳. کلاسهاي دانشگاه، ساعت ۳:۳۰-۱:۳۰ ۷۴. امتحان تشريحي ۷۵. آدمهاي فاقد آي.کيو ۷۶. آزمايشگاه خاکشناسي پرديس کشاورزي دانشگاه تهران ۷۷. آدمهايي که عقلشون نميرسه دوزار پسانداز داشته باشن چون بعداً مجبور ميشن از ديگران قرض بگيرن. ۷۸. تميز کردن يخچال و گاز آشپزخونه، حمام و دستشويي ۷۹. اتو زدن شلوار ۸۰. هرگونه گاف و سوتي که نشه درستش کرد. ۸۱. آدمهاي بدقولِ پررو ۸۲. نوشتن هرگونه گزارش کار ۸۳. محمدرضا گلزار (چون احساس خوشتيپي داره خفهش ميکنه.) ۸۴. فوق ديپلم ۸۵. آشپزي وقتي که توي مودش نباشم ۸۶. تيتراژ سريالها وقتي هر ننه قمري ميشينه آواز ميخونه. ۸۷. پسرايي که زود گريهشون ميگيره ۸۸. دخترايي که با بي.افشون دعوا ميکنن. بعد سر دوستاشون نق مي زنن که «پشيمون شدم. عجب غلطي کردم.» ۸۹. آدمهاي بيادب ۹۰. انتظار ۹۱. قبض تلفن ۹۲. النگو ۹۳. دامن ماکسي! ۹۴. هرگونه کنسلي! ۹۵. مينيبوس ۹۶. دنده عوض کردن موقع رانندگي ۹۷. تمديد دفترچهي بيمه ۹۸. گِن! ۹۹. مدل موهاي کوتاه دخترونه ۱۰۰. شلواري که زانو بندازه! ۱۰۱. طلاي زرد ۱۰۲. جورابشلواري ۱۰۳. مزاحم تلفني ۱۰۴. الصاق! عکس بازيگرها و فوتباليستها روي ديوار اتاق ۱۰۵. آدمهايي که هِي پاي تلفن ميگن «ديگه چه خبرا؟» ۱۰۶. صف و پديدهي صف ايستادن ۱۰۷. نانوايي ۱۰۸. بوق اشغال ۱۰۹. آشناهايي که بيموقع سر و کلهشون پيدا ميشه. ۱۱۰.مهمون سر زده وقتي ميخواي بري حمام. ۱۱۱. عيد ديدني ۱۱۲. نرمافزار Excel ۱۱۳. قهر بودن بيشتر از ۲ روز ۱۱۴. اسپم = هرزنامه ۱۱۵. معدلسازيهاي مسخرهي فرهنگستان زبان و ادب پارسي ۱۱۶. سانسور فيلم و فيلم سانسور شده ۱۱۷. هر فونتي توي بلاگ به جز Tahoma ۱۱۸. عکس ۴*۳ و اصرار اطرافيان براي عکس گرفتن ۱۱۹. بوي غذاي سوخته ۱۲۰. ماکاروني بدون پياز ۱۲۱. آدمهايي که هميشه يه جايي -پاتوق- ولو ئن مث فستفود يا سايت دانشکده مثلاً. ۱۲۲. نمرهي زير ۵/۱۰. ۱۲۳. هر کي موهاش رو از ته ميزنه هميشه. ۱۲۴. مردايي که موهاشون رو قهوهاي ميکنن، بعد که رنگش ميره انگار زنگ زدهن دقيقاً! ۱۲۵. دختربچهي مدرسهاي ۱۲۶. عروسي که ديپلم نداره. ۱۲۷. پسرهاي دبيرستاني که با مامانشون دربارهي زن گرفتن بحث ميکنن هر روز. ۱۲۸. گيمنت ۱۲۹. آکنه ۱۳۰. انسانهايِ زيادي پاستوريزه ۱۳۱. جزوهي بدخط ۱۳۲. مجلس ختم، مراسم تدفين و کليهي مسائل مربوطه ۱۳۳. حرفهاي مثبتانه ۱۳۴. دروغ گفتن ۱۳۵. فيلم هندي ۱۳۶. فاميلهاي شوهر آدم وقتي توي همهچيز فضولي ميکنن. ۱۳۷. هرگونه تلفني که دو متر سيم داشته باشه ۱۳۸. اسمهايي مث صغري و زلفعلي ۱۳۹. دعوت کردن همهي فک و فاميل -تا هفت نسل- به مراسم عروسي ۱۴۰. دامادي که سربازي نرفته (يا بره يا معاف شه خب!) ۱۴۲. دعوت کردن همهي فاميل براي مراسم جهازبرون (بردن جهيزيهي عروس به منزل داماد) چون هم خيلي خالهزنکانهس، هم اينکه بعداً چيزايي دربارهي خودت ميشنوي که شاخ درمياري. ۱۴۳. آدمايي که به خاطر نمره، غش و ضعف ميکنن. ۱۴۴. مهريهي بيشتر از ۴۰۰ تا سکه! ۱۴۵. مادر شوهر بيشخصيت ۱۴۶. کليهي آدمهايي که وقتي جلوشون راه ميري، حسابي براندازت ميکنن. ۱۴۷. چاي ريختن براي بيشتر از ۶ نفر ۱۴۸. شستن سفرهي کثيف ۱۴۹. جدولي که بلد نيستم حل کنمش ۱۵۰. مجلس خواستگاري ۱۵۱. سايهيسبز ۱۵۲. پسرهايي که مامانشون براشون زن انتخاب ميکنه، اونا هم ذوق ميکنن. ۱۵۳. زنهاي بي دست و پا ۱۵۴. بستري شدن در بيمارستان ۱۵۵. سبزي خرد کردن ۱۵۶. چايساز ۱۵۷. نشستن به مدت يک ساعت زير سشوار آرايشگاه ۱۵۸. حالت تهوع ۱۵۹. آزمايشگاه ۱۶۰. آدمهاي بدهيکل ي که هرچي دلشون ميخواد، مي پوشن! ۱۶۱. بند انداختن ۱۶۲. گربه، سوسک، موش، مار و جونور جماعت درکل ۱۶۳. فيلم سينمايي تکراري ۱۶۴.کلمهي انگليسياي که معنيش رو هِي يادم ميره. ۱۶۵.سارقان ادبي! که لينک نميدن به مطلب! ۱۶۶. دلقکهاي سيرک که دماغشون قرمزه. ۱۶۷. مريض شدن ۱۶۸. پسرايي که يه عمر ميرن بدنسازي که آخرش هيکل شون بشه عينِ قلک ۱۶۹. نگراني ۱۷۰.حنابندون ۱۷۱. بلاتکليفي ۱۷۲. کاراي اداري ۱۷۳. کابوس ديدن ۱۷۴. ميلباکس خالي ۱۷۵. دخترايي که هميشه ناخنهاشون رو کاملاً کوتاه ميکنن (چطوري ميتونن؟) ۱۷۶. پذيرايي رسمي از مهمون ۱۷۷. آدمهاي مغرور و خيرهسر ۱۷۸. پز دادن، چشموهمچشمي و درکل رفتارهايي که مخصوص دختراي بيسواده. ۱۷۹. دانشگاه آزاد ۱۸۰. پاتختي ۱۸۱. نصب ويندوز ۱۸۲. وجداندرد بعد از وقت تلف کردن يا درس نخوندن ۱۸۳. ديدن خواستگار قبليت وقتي اصلاً اعصاب نداري. ۱۸۴. آدمهايي که وقتي ازشون نظر نخواستي، هي نظر ميدن. ۱۸۵.بوسيدن رسمي کسي که دوستش نداري ولي توي مهموني به زور ميخواد بوست کنه. ۱۸۶. آدمهايي که معاشقه و ۴ تا رمانتيک بلد نيستن اصلاً. حالا چيزايي که دوست دارم: ۱۸۷. خانواده و دوستام (دونهدونه اسم ببرم؟) ۱۸۸. کتاب ۱۸۹. عطر ۱۹۰. لباس نو ۱۹۱. کفش سفيد ۱۹۲. ماه ۱۹۳. حوض وسط حياط ۱۹۴. خونه ۱۹۵. کامپيوتر ۱۹۶. هرگونه فايل mp3 ۱۹۷. عکسهاي قديمي خندهدار اطرافيان که فکر ميکنن خيلي باکلاس شدن تازگيا.(مخصوصاً اونايي که بينیشون رو عمل کردن.) ۱۹۸.آلبوم عکس ۱۹۹. کشف اين نکته که فلان آدم خيلي جدي، توي زندگي شخصيش خيلي مهربونه. ۲۰۰. فيلم عروسي ۲۰۱. جک و اس.ام.اس و بلوتوث ۲۰۲. ايميل وقتي اصلاً انتظارش رو نداري. ۲۰۳. ناهار خوردن با دوستان ۲۰۴. شبدر ۲۰۵. موهاي بلند دخترونه ۲۰۶. کفش اسپرت راحت که بشه حسابي باهاش جفتک چهارگوش انداخت. ۲۰۷. رژ لب صورتي ۲۰۸. نمرهي بالاي ۱۷ ۲۰۹. آب و آبپرتقال ۲۱۰. هر کسي که مريمي صدام ميزنه ۲۱۱. آببازي ۲۱۲. فوق ليسانس ۲۱۳. رنگ آبي و هر چيزي که آبي باشه اصولاً ۲۱۴. کتابهاي پائولو با ترجمهي فقططططط آرش حجازي ۲۱۵. مسافرت با آدمهاي خوشسفر به مقاصد نامعلوم، ماجراجويي و لذتهاي اين مدلي. ۲۱۶. صداي جيرجيرک ۲۱۷. اثر انواع و اقسام رژ لب روي لُپهاي بچه کوچولوها ۲۱۸.برف خشک (آبکي نباشه) ۲۱۹. بارون ۲۲۰. شب ۲۲۱. عدد۲ ۲۲۲.صداي محمد اصفهاني و در کل، آواز خوندن (خارج نخون فقط) ۲۲۳. اندي ۲۲۴. دستبند و انگشتر ۲۲۵. بوي قهوه ۲۲۶. خرمهره! و گردنبندهاي رنگي ۲۲۷. آب پرتقال ۲۲۸. اينکه وقتي داريم با دوستم راه ميريم، دست هم رو بگيريم. ۲۲۹. هرگونه هديه دادن / گرفتن ۲۳۰. دستکش (چون زمستونا هميشه دستام يخ ميزنه) ۲۳۱.دعا کردن وقتي خيلي حالم گرفتهس. ۲۳۲. چمن ۲۳۳. اينکه آسمون، آبيه. ۲۳۴. کامران و هومن وقتي دوتايي ميرقصن. ۲۳۵. پيشرفت علم ۲۳۶. اصفهان و شيراز ۲۳۷. اينکه خدا وجود داره. ۲۳۸. هرگونه Hug با رضايت طرفين ۲۳۹. تماشاي نفس کشيدن آدمهايي که دوستشون دارم. ۲۴۰. اينترنت ۲۴۱. تلفظ کلمههاي سخت ولي خوشگل انگليسي ۲۴۲. عيد ۲۴۳. درخت ۲۴۴. وبلاگم ۲۴۵. کلمههاي «هخامنشيان»، «تخت جمشيد» و «samultaneously». ۲۳۶. بوسيدن ۲۳۷. خورشت قيمه (دستپخت خواهرم)، قورمه سبزي (دستپخت مامانم) و ماکاروني (شاهکار خودم!) ۲۳۸. داستانهاي کوتاه ۲۳۹. «کيمياگر» پائولو کوئيلو (هروقت حالم اساساً گرفتهس، ميخونمش و معتقدم هرکس بايد در عمرش حداقل يک بار اين کتاب رو بخونه.) ۲۴۰. آدمهايي که سر امتحان تقلب ميرسونن؛ يکيش خودم! ۲۴۱. نوازش ۲۴۲. Advanced Dictionary ۲۴۳. سوپ ۲۴۴. ليوان خوشگل ۲۴۵. مفهوم «سايه» ۲۴۶. عروسي دوستام (راحتترم اگه فيلمش رو بدن ببينم. دوست ندارم توي جشن شرکت کنم زياد) ۲۴۷. شکم صاف! ۲۴۸. انسانهاي فهميده ۲۴۹. سعدي (يه زماني اگه سعدي زنده بود حتماً ميرفتم به زور زنش ميشدم!) ۲۵۰. رقصيدن وسط خيابون (جنونآميز به نظر ميرسه ولي خب خوشم مياد. چه کار کنم؟) ۲۵۱. دخترخاله کوچيکم ۲۵۲. چراغوني روزاي عيد ۲۵۳. اسنک چرخي ۲۵۴. فيلم ترسناک ۲۵۵. خنده ۲۵۶. بچهي ۵/۱ ساله ۲۵۷. کرانچي ۲۵۸. حوله پخته (سيرابي) ۲۵۹. آفلاين ۲۶۰. مفهوم «دوست داشتن» ۲۶۱. جملهي Give me a kiss ۲۶۲. آشتي کردن ۲۶۳. پيادهروي ۲۶۴. شعر ۲۶۵. حلقه، گوشوارهاي که شکلِ حلقه باشه و هر چيزي توي اين مايهها. ۲۶۶. گل (بو ش بيشتر از خودش حتي) ۲۶۷. بازم وبلاگم! ۲۶۸. مهربوني ۲۶۹. آدمهايي که زود عصباني نميشن و در کل، قسمتِ عصبانيت مغزشون هميشه تعطيله. ۲۷۰. آدمهاي باحال که هميشه پايهي همهچيز هستن. ۲۷۱. ويزيتورهاي بلاگم ۲۷۲. آدمهاي غير قابل پيشبيني (مث خودم) ۲۷۳. کيکهاي خيلي خوشگل؛ هرچند دلم رو ميزنه، نميتونم بخورم. ۲۷۴. دوست خوبم: کامپيوتر جان! ۲۷۵. کليهي وسايل ارتباطي از قبيل نامهکاغذي، ايميل، اس.ام.اس، تلفن، پيجر و جغد (به رسم داستانهاي هري پاتر) ۲۷۶. داستانهاي هري پاتر، اسنيپِ غير قابل پيشبيني و حمايتهاي پروفسور دامبلدور. ۲۷۷. لحظهاي که يه بچهي کوچولو اسمم رو ميگه. ديگه؟ ۲۷۸. تو خريد کردن، اصلاً گيره نيستم! اولين چيزي رو که خوب باشه به نظرم ميخرم. حال ندارم ۱۰۰ ساعت همهجا رو گز کنم! بلد هم نيستم چونه بزنم. خيلي اگه لطف کنم، ميپرسم با تخفيفش چند؟ ۲۷۹. معتقدم واقعاً لزومي نداره آدم انقدر توي همهي غذاها هِي روغن بريزه؛ عادت هم ندارم به غذاهاي خيلي چرب. براي همين اگه کسي بتونه راضيم کنه که برم پيشش مهموني، به احتمال زياد حالم بد ميشه. به روغن حساسيت پيدا کردم اصلاً. ۲۸۰. هيچوقت ياد نميگيرم شنا کردن رو ولي تماشاي مسابقههاي شنا رو واقعاً دوست دارم. بعضيا دقيقاً مثِ ماهي شنا ميکنن. ۲۸۱. از دکمه ی enter کیبرد خیلی خوشم میاد. ۲۸۲. شب، خونهی کسی موندن -خاله، عمه، مادربزرگ، هرکسی- برام مساوی مرگه! شدیدا حس میکنم هیچجا خونهی خود آدم نمیشه. ۲۸۳. بدم میاد کسی تلفن بزنه ولی تا صدای ضبط شدهی روی انسرینگ رو بشنوه، قطع کنه تلفن رو. ۲۸۴. از جوراب نو هیچوقت سیر نمیشم. ۲۸۵. فکر میکنم ازدواج فامیلی زیاد جالب نیست در اکثر موارد. مگه آدم قحطه؟ ۲۸۶. از کارای بیموقع و غیر منتظره استقبال میکنم. عوضش از اینکه مثلاً ۵ روز منتظر مناسبت یا کار خاصی باشم، واقعاً متنفرم. ۲۸۷. از مسافرت خانوادگی خوشم نمیاد. خوش نمیگذره بهم. ضمن اینکه یکی باید همهش مراقبم باشه. توی ماشین در حال حرکت، حالم بد میشه. ۲۸۸. سالی ۲۰۰ بار سرما میخورم. شاید بشه گفت بزرگترین مشکل زندگیم همینه :دی مریض بدی نیستم. نق نمیزنم اصلاً ولی اگه کسی برام سوپ درست کنه، واقعا لطف بزرگی در حقم کرده. ۲۸۹. حالا که حرفش شد، این رو هم بگم که خوشحالم که دیگه از آمپول زدن نمیترسم! ۲۹۰. همیشه دلم میخواست یه روز ۲۰ سالم بشه! وقتی ۲۰ سالم شد، حس کردم خیلی پیر شدم! ۲۹۱. معتقدم بچه بزرگ کردن، وقت تلف کردنه. ۲۹۲. از مخترعین و مکتشفین بزرگ دنیا مخصوصا گراهامبل و نیوتن هر روز تشکر میکنم. به بشریت خدمت کردن واقعاً. دستشون درد نکنه. ۲۹۳. بعضی وقتا فکر میکنم آدم خیلی غصهی چیزای الکی رو میخوره چون یه جورایی مطمئنه که حالا یک ساعت دیگه، یه روز دیگه، هفتهی دیگه یا ماه آینده شاید یه اتفاقی بیفته که خوشحال بشه، حالش بهتر بشه. کلی کتاب خوندم که تا باورم شد که این طرز فکر، اشتباهه. واقعا نمیشه مطمئن بود که فردایی هم هست. نه اینکه آدم همیشه ماتم بگیره؛ دقیقاً بر عکس. همیشه باید فکر کنه تنها چیزی که مهمه، درست استفاده کردن از لحظهاکنونه. ۲۹۴. همیشه به همه میگم که آدم باید برای خودش زندگی کنه. اینکه بخوای همه رو از خودت راضی نگهداری، اشتباهترین کار دنیاست. اگه تو زندهای، حتماً لایق زنده بودن بودهای. پس خودت دربارهش تصمیم بگیر. نمیگم مشورت نه! ولی به هر حال، این زندگی توئه. دو دستی به غریبهها تقدیمش نکن. اونا اگه بلدن، زندگی خودشون رو درست میکنن. ۲۹۵. اگه بخوام نصیحت کنم، ترجیح میدم بگم خوبی، تنها چیزیه که همیشه میمونه. هیچوقت هم ازش ضرر نمیکنی یا از انجامدادنش، پشیمون نمیشی. ۲۹۶. سامان گلریز -که یه مدت، مربی آشپزی برنامهی خانواده بود چند سال پیش- توی یک مصاحبه در جواب اینکه چرا تا حالا ازدواج نکرده، گفته بود به نظر من، ازدواج یک وظیفه نیست. یه معجزهس. اون موقع نفهمیدم چی میگه. جدیداً به این نتیجه رسیدم که درست گفته و میخوام اضافه کنم که آدم، یا هیچوقت ازدواج نمیکنه یا اول کلی تلاش میکنه تا اون کسی رو که میخواد،پیدا کنه. ۲۹۷. هم به اختیار آدمها توی زندگی معتقدم، هم به سرنوشت. خودم رو کشتم تا تونستم هردوش رو کنار هم بذارم. ۲۹۸. وقتی ۱۵ سالم بود، معلمم بهم گفت همیشه درس بخون. درس خوندن، خیلی از خلاء های زندگی آدم رو پر میکنه. الان میفهمم چی میگفت اون زمان. ۲۹۹. پروفسور حسابی رو واقعاً ستایش میکنم. از مدل صحبت کردن پسر ایشون -مهندس حسابی- هم خیلی خوشم میاد. نه اون از حرف زدن خسته میشه، نه بقیه از گوش دادن به حرفاش. ۳۰۰. از بچگی دلم میخواست وقتی بزرگ شدم مهندس بشم. وقتی شدم، دیگه ذوقش از سرم افتاده بود! ۳۰۱. کلی زمین خوردم تا دوچرخهبازی یاد گرفتم. کلی هم حرص خوردم تا رانندگی رو یاد گرفتم. مقایسه که میکنم، میبینم دوچرخهبازی خیلی لذتش بیشتره. ۳۰۲. گاهی وقتا واقعاً دلم میخواد قالیچهی پرنده یا گوی بلورین داشته باشم! خیلی جدی! کاش میشد. خوب بودها! به تو هم میدادمش استفاده کنی اون وقت. ۳۰۳. همیشه از مامان و بابام ممنونم. حتی رو م نمیشه این رو بگم بهشون. ۳۰۴. هیچچیز این دنیا تصادفی نیست. همیشه میگم! ۳۰۵. شیر رو همینطوری نمیتونم بخورم. یا شیرکاکائو یا شیرموز. آخرش هم پوکی استخوان نگیرم، شانس آوردهم. ۳۰۶. تخصصم دوست شدن با آدمهای تازهس. ۳۰۸. از چاقی بدم میاد. چرا ورزش نمیکنن بعضیا؟ ۳۰۷. اگه بگی یه شعر بخون، این رو میخونم: همه عمر برندارم سر از این خمار مستی / که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد / دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی. ۳۰۸: اصولاً خداي دقتم! کم پيش مياد متوجه چيز جديد يا تغيير خاصي در آدم يا مکاني بشم و اگه بخواي چيزي رو ببينم، بايد حتماً بهم نشونش بدي. خودم معمولاً نميبينم چيزي رو. براي همين موقع اظهار نظر -غيبت :دي- دربارهي لباس و مدل مو و مدل وسايل کسي اصولاً چيزي ندارم که بگم! پ.ن: نه اينکه نفسِ عمل بد باشهها! :پي ۳۰۹: از آدمهاي پرچونه واقعاً بدم مياد. اصلاً اگه صداي کسي رو بيشتر از نيم ساعتِ متوالي بشنوم، شديداً سردرد ميگيرم. براي همين سرِ کلاس نشستن، وقتي استاد بلند صحبت ميکنه، برام خيلي سخته. ۳۱۰: گاهي ۱۰۰ ساعت ساکت و آروم يه جا ميشينم، گاهي دوست دارم از ديوار راست هم برم بالا. البته الان ديگه ياد گرفتهم در صورت لزوم، ظاهر رو حفظ کنم ولي باطنم مث اون موقعهاست که يهجا بند نميشدم. ۳۱۱. وقتي کسي زياد حرفِ بيخود ميزنه، فضولي ميکنه يا رفتارش قابل تحمل نيست، کمکم قيافهي من نميدونم چه شکلي ميشه که آشنايان محترم، متوجه ميشن الان اون روم مياد بالا! و اگه خودم رو بکشم که چيزي به طرف نگم، حتماً صحنه رو ترک ميکنم! لزومي نميبينم به خاطر رودرواسي کردن کسي رو پررو کنم. ۳۱۲. معتقدم حاضرجواببودن خصيصهي خوبيه. دقيقاً به همون دليلِ بالا. طرف مقابلت پررو نميشه. آخه ايرانيها اگه پررو بشن، کنار اومدن باهاشون خيلي سخت ميشه! :پي ۳۱۲. خوب جُک تعريف ميکنم. به هر جک تکرارياي هم دو ساعت ميخندم. ۳۱۳. معتقدم خنديدن با صداي بلند -به جز در مجلس ختم- اصلاً اشکالي نداره؛ به اين شرط که مدل خندهت قشنگ باشه -بعضيا خيلي زشت ميخندن- دبيرستان که بودم، معلم ورزشمون هميشه ميگفت آروم بخنديدن که رفتين دانشگاه، استاد بهتون تذکر نده. توي دانشگاه هم هر وقت لازم بود! کلي ميخنديديم سر کلاس، کسي هم چيزي نميگفت. اصولاً از آدمايي که خيلي ميگن «دختر بايد اينجوري باشه، دختر نبايد اونجوري باشه» خوشم نمياد. ۳۱۴. از کساني که ميگن صداي خندهم رو دوست دارن، يه جور خاصي خوشم مياد! ۳۱۵. از بين ضربالمثلها به «تعريف از خود کردن، ... ...ه» ارادت خاصي دارم چون دقيقاً همينه. ۳۱۶. وقتي مهمون غير رسمي مياد خونهمون، بهش ميگم که طبق يک مثلِ قديمي، مهمون، خرِ صاحبخونهس. وقتي من برم خونهي اونا، ميگم بيا راجع به هر چيزي صحبت کنيم جز روابط مهمون و صاحبخونه! ۳۱۷. اصولاً آدم مُردني و بيجوني هستم. به زبونِ درازم نگاه نکن. ۳۱۸. همه معتقدن چهرهم خيلي بچهمثبتتر از خودم به نظر ميرسه و خيلي هم مظلومتر. به نظر خودم، مظلوم بودن هم به اندازهي ظالم بودن، بد ه. ۳۱۹. دوست دارم آدم خوبي باشم. کاري از دستم بربياد براي کسي، کوتاهي نميکنم. ۳۲۰. از سوالکردن خجالت نميکشم، مخصوصاً سر کلاس. هميشه ميگم «اگه بلد بودم، جاي استاد نشسته بودم، نه اينورِ کلاس!» :دي ۳۲۱. هروقت خيلي دلم بگيره ميرم کتاب ميخرم! حالم خوب ميشه. ۳۲۲. يکي از سوالهاي بزرگ زندگيم هميشه اين بوده که مردهاي ايراني، در خودشون چي ميبينن که انقدر قبول دارن خودشون رو؟! ۳۲۳. گلهاي مريم و رز رو خيلي دوست دارم. ۳۲۴. از مهمونيهايي که به منظور رفع تلکيف برگزار ميشن، خيييييلي بدم مياد. همچنين از کادوهاي زورکي! و رفت و آمد با فاميلهايي که ازشون خوشم نمياد. هميشه ميگم آدم با ۴ نفر معاشرت ميکنه، عوضش لذت ميبره. مجبور که نيستيم خب. ۳۲۵. نميدونم شبها پشهها کجا ميرن. ۳۲۶. دوست دارم هر شب يه سريال رو دنبال کنم؛ حس خوبي بهم ميده. ۳۲۷. دوست دارم بعضي وقتا با خودم تنها باشم؛ واقعاً لازمه. ۳۲۷. وقتي کفش پاشنهبلند بپوشم، ديگه نميتونم جفتکچهارگوش بندازم. براي همين هميشه کفش اسپرت رو ترجيح ميدم. ۳۲۸. خوشم نمياد از پسرايي که هميشه يا کاملاً رسمي لباس ميپوشن يا کاملاً غير رسمي. ۳۲۹. از اون مدل شال سر کردن که نصف موهات بايد از عقب بيرون باشه، بدم مياد. مسخرهس به نظرم مخصوصاً اينکه ديدم بعضيا که موهاشون کوتاهه، چه تلاشي ميکنن که به زوووور بتونن موهاشون رو ببندن که از پشت شال بياد بيرون حتماً. ۳۳۰. از آدمهايي که مناسب سنشون لباس نميپوشن و همچنين از آدمهاي بدقول خوشم نمياد. ۳۳۱. از انسانهاي بيغ (بيق؟) خوشم نمياد. سر خودشون کلاه ميره. بقيه هم احمق فرضشون ميکنن هميشه. ۳۳۲. از دست کسي نميتونم چيزي بخورم يعني مثلاً کسي برام ميوه پوست بگيره، بدم مياد. هيچوقت نميخورم. تنها استثناءش هم مامانمه ولي نديدم کسي اين رو دربارهي خودم انجام بده. همه قبول ميکنن. ۳۳۳. لواشک دوست دارم و هر کسي رو که برام لواشک بخره. ۳۳۴. يکي از سالمترين تفريحات دنيا، بيدار نشستن تا ساعت ۳ صبحه، با دوستان، پفک و چيپس و کرانچي و اين چيزا و خب بعد از ساعت ۱۲ همه ميزنن اون کانال، هِي چرت و پرت ميگن و لو ميدن خودشون رو. يکي از سوالهاي مطروحه هميشه اينه که «اگه الان، قاليچهي پرنده داشتي، کجا ميرفتي؟» جالبه که جوابها رو همه ميدونن! چون قبلاً ۲۰۰ بار گفته شده. اگه به بيدار موندن عادت داشته باشي، کلي ميخندي. ۳۳۵. براي توصيف خودم، از عباراتي مث لوس، نُنُر و بچهننه استفاده ميکنم. البته هيچکدومش نيستم به مفهوم واقعي کلمه؛ فقط گاهي يه کم زودرنج ميشم، ميشکنم زود. ۳۳۶. وقتي بند کنم به يه چيزي، ولکنش نيستم ديگه. اگر هم نخوام کاري رو انجام بدم، همهي دنيا هم که به خط شن، نميتونن مجبورم کنن. ۳۳۷. از محيطها و مشاغل درماني متنفرم. ۳۳۸. معتقدم بعضي از وبلاگها چسبناکن. يه بار که ببيني، ديگه دوست داري هِي چک کني ببيني طرف کِي آپديت ميکنه. ۳۳۹. تمرين ميکنم که بتونم با چيزاي به ظاهر کوچيک، کلي خوشحال بشم. ۳۴۰. آدم بيمعرفتي نيستم؛ دوست ندارم باشم. ۳۴۱. علاقهي عجيبي دارم به خوندنِ چشمهاي آدما. معمولاً با همون برخوردِ اول، تشخيص ميدم با فلاني ميتونم کنار بيام يا نه، ميخوام با هم دوست باشيم يا نه، از مدلش خوشم مياد يا نه. ۳۴۲. از کار کردن روي عکسها با نرمافزار فتوشاپ خيلي خوشم مياد. ۳۴۴. دلم ميخواد اهرام مصر رو از نزديک ببينم. ۳۴۵. هميشه فکر ميکنم خوانندهها موقع کنسرت، دانشجوهاي دکترا موقع دفاع از پاياننامهشون و مجريهاي برنامههاي زندهي تلويزيوني وقتي مجبورن براي پر کردن وقت برنامه کلي چرت و پرت بگن دقيقاً چه احساسي دارن. خودم از اينکه مرکز توجه باشم، اصلاً خوشم نمياد. ۳۴۶. رفتوآمد با همسايهها رو نميپسندم اصلاً ولي لازم باشه حتماً بهشون کمک ميکنم يا اگه آشنا باشيم، شايد برم مثلاً عيادت طرف يا حتي کمک کنم اتاقش رو جمعوجور کنه وقتي که خودش نميتونه. زياد نميشه عکسالعملهام رو حدس زد در کل. خودم هم گاهي از خودم تعجب ميکنم. ۳۴۷. هميشه يادت باشه: يک. انسانها موجودات فراموشکار و قدرناشناسي هستن. دو براي کسي بمير که برات تب کنه. اينا رو ميگم هميشه. ۳۴۸. هيچگونه استعدادي در شهرشناسي، ياد گرفتن اسم خيابونها و مسيرها ندارم. عوضش عاشق اينم که آدرس خونهي دوستم رو بنويسم روي يه کاغذ. کلي گم بشم، چهار ساعت تمام بگردم تا پيداش کنم بالاخره. انقدر ميچسبه. عوض ش انقدر رنگی به همه آدرس میدم که هرقدر هم تلاش کنن، امکان نداره بتونن گم بشن! ۳۴۹. گاهي که حوصلهم سر ميره، ميگم خوش به حال اونايي که توي عکاسي کار ميکنن. کلي عکس و فيلم تماشا ميکنن هميشه. ۳۵۰. خيلي بد عکسم. هميشهي خدا نگران اينم که اگه عکسهاي عروسيم زشت بشه، چي کار کنم؟ ۳۵۱. زير درخت نشستن رو با هيچي عوض نميکنم. ۳۵۲. از عوض کردنِ آبِ تنگِ ماهي ميترسم. همينطور از مرغ و ماهي پاک کردن و دندون مصنوعی! ۳۵۳. از قيافهي دخترايي که بينيشون رو عمل ميکنن -مگر در موارد خاص که بينيشون واااقعاً بدفرمه- خوشم نمياد؛ خيلي مصنوعي ميشه چهرهشون. ۳۵۴. گاهي سعي ميکنم صحنههايي از زندگي شخصيِ سربازهايِ روي کتيبههاي تخت جمشيد رو حدس بزنم يا تصور کنم زنهاشون چه شکلي بودن. ۳۵۵. تا اسم مصر رو ميشنوم ياد روباه ميفتم؛ نميدونم چرا! شکل يه آدم با صورت روباه مياد توي ذهنم. ۳۵۶. از قبر ميترسم ولي کلمهي مقبره يه جور خاصي قلقلکم ميده. ياد گنج پيدا کردن ميفتم انگار! ۳۵۷. از کارتونهاي سندباد، عليبابا و چهل دزد بغداد، کارآگاه گجت و خانوادهي دکتر ارنست خيلي خوشم ميومد وقتي کوچولو بودم. ۳۵۸. يه بار با دمپايي زدم توي دهن پسر همسايه بغليمون چون يه حرکت خيلي زشت انجام داد که من رو حرص بده -آره! همون! درست حدس زدي- اون هم دويد رفت مامانش رو صدا زد. مامانش اومد، حالا عصباني. گفت چرا اين کار رو کردي؟ گفتم چون بچهتون خيلي بيادبه. گفت تو بايد اين رو به من بگي که ادبش کنم. گفتم اگه قرار بود ادبش کني، به اندازهي کافي وقت بوده. هنوز وقتي يادم ميفته، ميگم چقدر پررو بودم! البته حقش هم بودا! حرکتش خيلي زشت بود. ۳۵۹. گاهي ميگم چي ميشد ميتونستم يه بار پرواز کنم؟ دوست دارم بدونم بال و پر داشتن چطوريه. ۳۶۱. هيچوقت نتونستم تصور کنم چطوري پروتئينسازي در بدن انجام ميشه! اونايي که زيست پيشدانشگاهي رو خوندن، ميدونن از چي حرف ميزنم. خودِ سلول رو نميشه تصور کرد با اون همه دم و دستگاه! چه برسه به ام.آر.اِن.اِي و اين چيزا. ۳۶۲. دوست دارم بدونم نوزادا وقتي زل ميزنن به آدم، چي ميبينن يا به چي فکر ميکنن. ۳۶۳. دوستداشتن خوشگلترين چيزِ دنياست. اين رو هر روز به خودم ميگم. ۳۶۴. يکي از بزرگترين آرزوهام اينه که جادهي تهران-شمال رو در حالت نشسته تماشا کنم! بس که حالم بد ميشه، هميشه دراز ميکشم، براي همين از همهي جاده فقط شاخههاي بالاي درختا و ابراي توي آسمون رو ميتونم ببينم. هرچند همونش هم خيلي قشنگه. ۳۶۵. يادم رفته بود بگم: از جوراب سياه -زنونه و مردونهش فرقي نداره- لباس بيمارستان، تماشاي مسابقات فوتبال و دِه خوشم نمياد. ۳۶۶. دو ساعته دارم پرت و پلا ميگم. تو هم نشستي گوش ميدي با دقت. اگه با همين توجه و دقت درس خونده بودي، الان دکترا داشتي! واقعاً کار مهمتری نداري؟ از دوستان عزیز به خاطر دعوت نمودن اینجانب به یلدا بازی! تشکر می کنم. خب! سخن کوتاه می کنم! که نوبت به بقیه هم برسه ((: *۵ دي *قديميا هرچي گفتن درسته انگار. يکيش همين «با بچه نکن بازي»... *گير شدم وبلاگ Veroneeque رو بخونم هميشه! خوشم مياد ازش يهجورايي؛ مخصوصاً که به بازي جديد وبلاگي دعوتم هم کرده (: چيز خاصي نيست. ميشيني از خودت تعريف ميکني کلي :دي با کمال ميل قبول ميکنم عزيزم! دوستان اين ليست کناري همه دعوتن از نظر من. حال ندارم دونهدونه اسم ببرم الان. لوس نشين لطفاً. [Link] [2 comments] 2 Comments: » kaf mikonim! Posted at 7:19 PM » inam raveshe khoobi hast bara shohar peida kardan Posted at 9:43 PM |