Maryam, Me & Myself

يادداشت‌هاي مريم خانوم



About Me



مريم خانوم!
شيفته‌ي صدای محمد اصفهانی، کتاب‌هاي پائولو کوئيلو، ترانه‌هاي اندي و کليه‌ي زبان‌هاي از چپ به راست و برعکس! پروفایل کامل مریمی..



تاريخ تولد بلاگ‌م: ۲۸ دي ۸۲

Maryami_Myself{@}yahoo.com


Previous Posts





Friends





Ping
تبادل لینک
اونایی که بهم لینک دادن
Maryam, Me & Myself*

118
GSM
ويکي‌پديا
No Spam
پائولو کوئیلو
آرش حجازی
محمد اصفهانی
انتشارات کاروان
ميدي‌هاي ايراني
Google Scholar
Song Meanings
وبلاگ پائولو کوئیلو
کتاب‌هاي رايگان فارسي
Open Learning Center
ليست وبلاگ‌هاي به روز شده
لينک دادن، به معناي تائيد مطالب از جانب من نيست.

Google PageRank Checker Tool



Archive


بهمن۸۲
اسفند۸۲
فروردين۸۳
ادامه فروردين۸۳
ارديبهشت۸۳
خرداد۸۳
تير۸۳
مرداد۸۳


Subscribe



ايميل‌تون رو وارد کنين تا مطالب جديد براتون فرستاده بشه.





Friday, February 03, 2006
شومينه
*۱۲ بهمن ۸۴


*Become the Master of your fate - the Captain of your soul! Learn how now...
Vic Johnson




*Men are anxious to improve their circumstances, but are unwilling to improve themselves; they therefore remain bound.
James Allen



*کم کم دارم از الفي -علافي؟- خسته ميشم؛ به جون خودم، زودي ميرم دانشکده هفته ي ديگه.


*۱۱ بهمن ۸۴

*دوستان عزيز! قبل از پيچانيدن خانواده ي گرامي به منظور ملاقات با دوستان! تان لطفاً هماهنگي بفرماييد تا ۳ نشود؛

پ.ن: تقصير ما ۳ تا نبود.خواهر خودت دهنش لق ه!
پ.پ.ن: تا تو باشي، ما رو نپيچوني! :دي

*از اين خواباي کشدار خوش مزه..

*خوش خبر باشي: درس دکتر فرداد هم پاس شد! :دي

*روان شناسي ِ ترس!

*روانکاوي مرحله اي از روان پزشکيه؛ به روان پزشک وقتي در حال روانکاويه ميگن روانکاو.هيپنوتيزم، يکي از روش هاي روانکاويه! .. ۱۴۸...


*۱۰ بهمن ۸۴

*اره؟ هري پاتر و سنگ جادو..فکر نمي کردم ازش خوشم بياد.آي حرص مي خورم از دست فضولاي قصه!


*۹ بهمن ۸۴

*مي گفت آخر بازي، گم شدن و جداشدنه..

*هروقت حس کردي داري با گذر زمان، خودت رو مي کشي و اين اذيتت مي کنه، خيلي ساده، دراز بکش يا راه برو و فکر کن: دنيا انقدرا هم که تو ميخواي زورکي باورش کني، بي سر و ته نيست؛

گاهي دلم ميخواد يه بچه باشه که باهاش بازي کنم -مني که بچه دوست ندارم!- گاهي دلم ميخواد يه نوزاد رو تماشا کنم فقط؛ دستاي کوچولو ش رو بگيرم توي دستام.ببينم چطوري نگام مي کنه.ببينم از خنده ي من مي خنده.

ما هيچ وقت نمي ميريم؛ خدا وجود داره و بي رحم هم نيست.بهت فرصت ميده؛ انقدر که بتوني همه چيز همه چيز رو ياد بگيري.پس اگه يه روز، به جاي کتاب خوندن، بارون رو تماشا کردي اصلاً عيبي نداره.اون هم برات لازمه.از اون هم ياد مي گيري.هر آدم خوبي که مياد توي زندگي ت، هر کسي که تو دوستش داري، هديه ي اونه.براي تو فرستادت ش.تو باور مي کني مامان، دوستت داره ولي باور نمي کني خداي مامان، تو رو خيلي بيشتر دوست داره.قبل از اينکه䀠دختر / پسر مامان باشي، قبل از اينکه هر کسي باشي، انگار فرزند اوني.جزئي از اون هستي.باور نکن که دوستت نداشته باشه.شک نکن که اون، وجود داره يا نه.مي دوني که هست هرچند نميخواي حتي پيش خودت هم باورش کني.چطور نوازش دست کسي رو که دوست داري حس مي کني ولي نمي بيني که اون فقط واسطه ست؟ کسي که نخواد خودش رو بکشه، هرگز نمي ميره عزيزم (:


I am thankful...


.. for the husband who complains when his dinner is not on time, because it means he is home with me, not with someone else.


.. for the teenager who is complaining about doing dishes, because it means she / he is at home, not on the streets.


.. for the taxes that I pay, because it means that I am employed .


.. for the mess to clean after a party, because it means that I have been surrounded by friends.


.. for the clothes that fit a little too snug, because it means I have enough to eat.


.. for my shadow that watches me work, because it means I am out in the sunshine.


.. for a lawn that needs mowing, windows that need cleaning, and gutters that need fixing, because it means I have a home.


.. for all the complaining I hear about the Government, because it means we have freedom of speech.



.. for the parking spot I find at the far end of the parking lot, because it means I am capable of walking, and
that I have been blessed with transportation.


.. for my huge heating bill, because it means I am warm.


.. for the lady behind me in church that sings off key, because it means that I can hear.


.. for the pile of laundry and ironing, because it means I have clothes to wear.


.. for weariness and aching muscles at the end of the day, because it means I have been capable of working hard and using those limbs.


.. for the alarm that goes off in the early morning, because it means that I am alive.

And finally


.... for too much e-mail, because it means I have friends who are thinking of me and are trying to make me smile even when they are out of touch..




*۸ بهمن ۸۴


*I Wanted To Change The World

When I was a young man, I wanted to change the world.

I found it was difficult to change the world, so I tried to change my nation.

When I found I couldn't change the nation, I began to focus on my town.
I couldn't change the town and as an older man, I tried to change my family.

Now, as an old man, I realize the only thing I can change is myself, and suddenly I realize that if long ago
I had changed myself, I could have made an impact on my family. My family and I could have made an impact
on our town. Their impact could have changed the nation and I could indeed have changed the world.



*بعد از قرن ها، يه جلسه ي کلاي زبان خوب..فقط قسمت بدش، تلفني بود که انقدر نغمه رو ناراحت کرد که هنوز کلاس شروع نشده، رفت خونه.چند وفته ناراحته ولي چيزي بهم نگفته.منم اصرار نکردم.ديگه؟ پگاه گفت رايتينگ م بهترين بود توي کلاس :دي «بريدا» رو خونده بود بالاخره؛ و اولين جلد از سري کتاباي هري پاتر رو آورد بخونم.شروع نکردم البته.فقط جلدش کردم و يه مارکر براش انتخاب کردم.همونکه رو ش نوشته لاو!

*داشتم مي رفتم بيرون.چکمه هام رو اومدم بپوشم که خواهرم گفت تلفن! دويدم ببينم چي کارم داره.دختر خاله ي گرامي بود.اخبار جالبي داشت برام.تو بودي؟

*ديشب تا ساعت ۲ نشسته بودم کنار شومينه و شعله هاي آبي رنگش رو تماشا مي کردم.«استادان بسيار، زندگي هاي بسيار» زو دوست دارم؛ حتي قبل از اينکه شروع کنم به خوندن، از طرح جلدش خوشم اومد.روي صفحه اولش، به جز تاريخ خريد، دو تا برگه ي زرد رنگ هست.رو ش چيزي نوشته نشده ولي پر از خاطره س.لااقل ديشب بود.

*طرح م پاس شد.روي پيجر خواهرم ۲ تا مسج مسخره فرستادم: «سال نو مبارک»..«عيد مبارک»..تقريباً بالافاصله تلفن زد گفت پاس شده -رسماً گند زده بودم امتحان رو- يه مسج «دوستت دارم» هم بعدش فرستادم.خوش گذشت (:


*There are two primary choices in life: to accept conditions as they exist, or accept the responsibility for changing them.

Denis Waitley

توي زندگي، دو تا انتخاب مهم وجود داره: اينکه شرايط رو همونجوري که هست بپذيري، يا اينکه مسئوليت تغيير دادنشون رو قبول کني.



[Link] [0 comments]






0 Comments: