Maryam, Me & Myself

يادداشت‌هاي مريم خانوم



About Me



مريم خانوم!
شيفته‌ي صدای محمد اصفهانی، کتاب‌هاي پائولو کوئيلو، ترانه‌هاي اندي و کليه‌ي زبان‌هاي از چپ به راست و برعکس! پروفایل کامل مریمی..



تاريخ تولد بلاگ‌م: ۲۸ دي ۸۲

Maryami_Myself{@}yahoo.com


Previous Posts





Friends





Ping
تبادل لینک
اونایی که بهم لینک دادن
Maryam, Me & Myself*

118
GSM
ويکي‌پديا
No Spam
پائولو کوئیلو
آرش حجازی
محمد اصفهانی
انتشارات کاروان
ميدي‌هاي ايراني
Google Scholar
Song Meanings
وبلاگ پائولو کوئیلو
کتاب‌هاي رايگان فارسي
Open Learning Center
ليست وبلاگ‌هاي به روز شده
لينک دادن، به معناي تائيد مطالب از جانب من نيست.

Google PageRank Checker Tool



Archive


بهمن۸۲
اسفند۸۲
فروردين۸۳
ادامه فروردين۸۳
ارديبهشت۸۳
خرداد۸۳
تير۸۳
مرداد۸۳


Subscribe



ايميل‌تون رو وارد کنين تا مطالب جديد براتون فرستاده بشه.





Wednesday, January 04, 2006
میمنت روز 13
*۱۳ دي ۸۴

*آره..نه..آره..نه..نمی دونم..بیام آشتی؟


*در راستاي کامپيوترگردي -که بيشتر از وبگردي چيزاي جالب توش پيدا ميشه!- چند تا راه براي حل مشکل بلاگ رولينگ -که نشون داده نميشه- پيدا کردم که لينکهاش رو ميذارم اينجا.با تشکر از دوستي که لينکها رو فرستاد:
۱.مارمولک.نت
۲.اينجا
يه راه ديگه استفاده از سايتهاي مشابه و بي خيال شدن بلاگ رولينگ هست که من اينو ترجيح ميدم چون براي اديت کردن لينکها هم مشکل وجود داره خيلي وقتها.
از سايتهاي مشابه، يکي ش blo.gs..و يکي ديگه هم mymedialist هست.سايت فارسي هم بلاگرد ه که خودم از اين استفاده مي کنم.خوبيش اينه که کد بلاگ رولينگ رو مي شناسه و لازم نيست دوباره همه ي لينکها رو از اول وارد کنين.کد بلاگ رولينگ رو ميدين و يه کد ديگه بهتون ميده.اينطوريا خلاصه!

اين رو هم پيدا کردم:

*عاشق شدن...

اينکه ما چرا عاشق ميشيم، يه رازه.
اينکه چطوري اتفاق ميفته، يه رازه.
اينکه کي از راه مي رسه، يه رازه.
اينکه چرا بعضي عشق ها رشد مي کنن و بعضي عشق ها شکست مي خورن، يه رازه.
مي توني اين راز رو تحليل کني و دنبال دلايلش بگردي ولي هرگز نخواهي توانست بيشتر از تجربه ت، چيزي از زندگي بگيري.

همونطور که خود زندگي، بيشتر از استخوانها و ماهيچه ها و برانگيزش هاي الکتريکي بدن ه، عشق هم بالاتر از علاقه و جذبه ايه که مي تونه بين دو نفر باشه.

و همونطور که خود زندگي، هديه ايه که توي زمان خودش مياد و ميره، اومدن عشق رو ميشه هديه ژرفي دونست که نميشه درباره طريقه اومدنش سوال کرد.

گاهي، لااقل يه بار در زندگي، هديه عشق سراغت مياد و تو اون رو نگه مي داري و با زيبايي غير قابل وصفي تجليلش مي کني! اين روياييه که همه مون داريم.اغلب اون مياد و تو رو نگه ميداره و براي يه لحظه کوتاه، تو رو تجليل مي کنه و بعد ميره.

وقتي اين اتفاق براي جوونا ميفته، اغلب سعي مي کنن اون رو به دست بيارن و براي خودشون نگهش دارن درحاليکه نميخوان ببينن که اين هديه ايه که آزادانه داده ميشه و آزادانه هم ميره.وقتي اونا عشقشون رو از دست ميدن يا شخصي که عاشقن، حس مي کنه که روح عشق از بين رفته، نااميدانه سعي مي کنن عشقي رو که از دست رفته، نجات بدن به جاي اينکه بپذيرن که اون هديه براي چي بود.. و بعد رفت...


میخوان به سوالایی جواب بدن که جوابشون هیچ کجا نیست.میخوان بدونن چی درونشونه که باعث میشه کسی نتونه یه مدت طولانی دوستشون داشته باشه یا سعی می کنن کاری کنن که اونی که دوستش دارن، تغییر کنه با این فکر که اگه یه سری چیزای کوچیک تغییر کنن، عشق دوباره متولد میشه.اونا پیشامدها رو مقصر می دونن و میگن اگه برن یه جای دور و یه زندگی تازه رو با هم شروع کنن، عشقشون می تونه رشد کنه.
سعی نمی کنن به اتفاقاتی که پیش اومده، معنا بدن..ولی هیچ معنایی برتر از خود عشق نیست و تا وقتی رازآمیز بودن خود عشق رو بپذیرن، توی دریای راز زندگی می کنن.تو باید این رو درباره عشق بدونی و بپذیری ش.

باید بدونی عشق با مهربونی چه چیزی رو برات میاره.اگه دیدی عاشق کسی شدی که عاشقت نیست، با خودت ملایم و مهربون باش.تو هیچ اشتباهی مرتکب نشدی.عشق انتخاب نمی کنه که توی قلب کسی باشه یا نه.اگه کس دیگری رو دیدی که عاشقت شده، و تو عاشق اون نیستی، افتخار کن که عشق اومد و در خونه تو رو زد ولی باملایمت هدیه ای رو که نمی تونی جبرانش کنی، قبول نکن.باعث رنج کس دیگه ای نشو.هرطور با عشق معامله کنی، اونم با تو همونطور معامله می کنه و قلبهای همه ما دردها و لذتها رو یه جور حس می کنن حتی اگه زندگیها و راه های ما متفاوت باشن.


اگه تو عاشق کسی بشی و اونم عاشق تو باشه و بعد عشق بخواد که بره، سعی نکن نجاتش بدی یا دنبال مقصر بگردی.بذار بره.این یه دلیل داره و یه معنا.به موقعش می فهمی.فراموش نکن تو عشق رو انتخاب نمی کنی.عشق تو رو انتخاب می کنه.کاری که تو واقعا می تونی انجام بدی اینه که وقتی عشق میاد توی زندگیت، با همه رازهاش بپذیری ش! ترک کردنش تو رو سرشار می کنه.بعد بهش می رسی و به دست میاریش.بعد اون رو به کسی که در تو زنده ش کرد، برگردون.اون رو به همه دنیای اطرافت ببخش.این همونجاییه که خیلی از عاشق ها اشتباه می کنن.اونا با یه مدت طولانی بدون عشق بودن، می فهمن که عشق فقط یک نیازه.اونها قلبشون رو یک فضای خالی می بینن که با عشق می تونه پر بشه و به عشق به چشم چیزی نگاه می کنن که بیشتر به سمتشون جاری میشه تا اینکه از خودشون برخیزه.

اولین بار سرخ شدن از یه عشق تازه، اونها رو سرشار می کنه ولی وقتی عشقشون آرومتر شد به چشم یک نیاز بهش نگاه می کنن.از اینکه کسی باشن که عشق می آفرینه دست می کشن و در عوض، ادمی میشن که به عنوان یه هدیه دنبال عشق می گرده و این می تونه باعث بشه که عشق فقط با رهاکردنش رشد کنه.


این رو به یاد بسپار و در قلبت نگه دار.عشق، زمان خودش رو داره، دلایل خودش رو داره.دلیل خودش رو داره برای اومدن و رفتن...نمی تونی تطمیعش کنی یا به زور نگهش داری یا برای موندن براش دلیل بیاری.فقط می تونی وقتی میاد بهش شاخ و برگ بدی ولی اگه خواست از قلب کسی که عاشقش هستی بره، نمی تونی هیچ کاری انجام بدی و هیچ کاری هم لازم نیست انجام بدی.عشق همیشه یک راز بوده و خواهد بود.خوشحال باش که حتی برای یک لحظه توی زندگیت اومد.اگه قلبت رو باز نگه داری، عشق باز هم سراغت میاد...

*مقدمه:
به زور قهوه ديشب تا ساعت ۱ (!) بيدار (!) موندم که مثلاً درس بخونم.اصولاً اين امتحانه از اون بي ربط ها بود که به زور به خورد آدم ميدن (!) منم هميشه قبلنا بچه + بودم و اينا ولي اين ترم، گفتم زشته آدم در کمال مثبتيت (!) فارغ التحصيل شه -ايشالا به سلامتي- اينه که اول از همه تا جاداشت، از غيبت هاي مجاز -و غيرمجاز!- استفاده کردم.کلي آخر ترم مث گيج ها توي انتشارات دنبال کپي گرفتن و اينا بوديم با بروبچ.جالبي ش اين بود که هميشه من معطل بچه ها مي شدم که جزوه م رو کپي کنن بهم بدن اما اين ترم، خودم هم جزوه مي خواستم :دي قسمت جالب ترش اين بود که من هيچ وقت جرات نکرده بودم هيچ درسي رو دقيقاً شب امتحان بخونم.هميشه يه طوري بوده که قبلش يه نگاهي کرده بودم به درس و لااقل مي دونستم درباره ي چيه ولي اين ترم، دقيقاً شب امتحان، تازه همه چيز رو کشف مي کردم.اين ترم کلاً همه چيز همين مدلي شده! ۵ تا درس ۳ واحدي هست که يکي ش رو که هيچي! استاد رو راضي کرديم امتحان نگيره و البته سخنراني هاي من، نقش موثري در راضي شدن استاد داشت.با تشکر از خودم!

مي گفتم..به زور قهوه بيدار موندم.بعد گفتم بي خيال! رفتم خوابيدم.صبح کلي به غلط کردن افتاده بودم که اين چه کاري بود من کردم.حالا ميفتم حالم جامياد.استاد هم نامردي نکرده بود! کلي عکس و جاخالي و سوال تشريحي هم داده بود علاوه بر تست.اميدوارم پاس بشه! بعد قرار بود بريم review و فردا امتحان عملياتش رو بديم.
--------------
مقدمه ي دوم:
استاد عمليات! اصولاً هميشه ميگه که ما هدفمون بايد يادگيري باشه.چرا شماها هي ميگين نمره! با اصرارهاي ما و به علت سرماي وحشتناک هوا، قرار شد ماشين آلات توي محوطه ي دانشگاه از امتحان حذف شن.بعد چون حال نداشتيم بريم اون يکي آزمايشگاه، قرار شد از وسايل اونور چيزي ازمون نپرسه.موند همين آزمايشگاه اوليه.بعد بچه ها گفتن استاد ما حال نداريم فردا هم بيايم.ميشه امروز بعد از review امتحان بگيرين؟ و اينطوري شد که من و فاطمه هم گفتيم امتحان ميديم و راحت ميشيم.
--------------
مقدمه ي سوم:
از سر تنبلي! اسم هامون رو آخر آخر نوشتم و گفتم بريم ناهار بخوريم! بعد که برگشتيم، نيمکتهاي -۴ تا صندلي به هم چسبيده رو ميگن نيمکت؟- وسط سالن رو برديم گذاشتيم پشت در آزمايشگاه که يه وقت خسته نشيم! حالا من همينطوري ش هم از ماشين آلات اندازه ي گاو حاليم نميشد! -و نميشه البته!- کلي هم از اينور اونور حرف زديم.ديگه کاملاً همون ۴ تا اصطلاحي هم که حفظ کرده بودم، يادم رفت.وقتي رفتم داخل، واقعاً از خنگي خودم خنده م گرفت.
--------------
شرح:
دفعه ي اول بود اينطوري امتحان مي دادم.با استاد هم کلي پسرخاله هستيم و اينا.گفتم -:دي- استاد براي اينکه بهتون ثابت بشه من هيچي بلد نيستم، اصلاً لازم نيست چيزاي سخت ازم بپرسين! استاد اول يه کم بهش برخورد که يعني مگه من هيچي به تو درس ندادم و اين حرفا.بعد که ديد من منظورم اين نبوده -ا ز قيافه م فکر کنم فهميد ((: ـ چند تا سوال پرسيد و هيچي ديگه! مث خنگا تمام سعيم رو کردم که درست جواب بدم.ديگه کلي نصفه نيمه و اينا.خودم داشتم مي مردم از خنده.خيلي وضع مسخره اي بود.آخه دخترا معمولاً اين چيزا رو دوست ندارن درحالي که مي ديديم پسرا چقدر ذوق داشتن و بدون اينکه چيزي يادداشت کنن، همه چيز رو ياد مي گرفتن.بعد دخترا همه گيج مي زدن و اصلاً براشون جالب نبود.

فکر کنم به خاطر همين چيزا بود که استاد اصلاً بهم گير نداد.بعدشم من اصولاً دختر خوبي م! محبوبيت دارم پيش همه جز مدير گروه البته! چون خوشم نمياد به حرفش گوش بدم.

استاد بيچاره ديگه ديد خيلي ضايع س! گفت به انتخاب خودت از روي ميز يه وسيله بردار توضيحش بده! منم يه ميل لنگ برداشتم و يه کم الکي درباره ش حرف زدم و سمل کردم ديگه.آخه هيچ وقت نمي تونم چيزي رو که بلدم خوب توضيح بدم.معلم خوبي نيستم.استاد گفت خانوم فلاني! من به شما بيشتر از ۱۳ نميشه بدم.منم :دي کلي ذوق کردم که بيشتر از نصف نمره رو گرفتم!!! يه وقتايي اينطوري ميشه خب! :پي گفتم مرسي استاد! اشکالي نداره! در واقع من بايد ۳ مي شدم! انصاف هم خوب چيزيه.۱۰ نمره ي ديگه ش کادوي استاد بود.

فکر کنم با اين حساب، لقب <خنگ ترين شاگرد استاد> مال خودمه! يه ذره هم ناراحت که نيستم هيچي، کلي هم خوشحال شدم.آخي! استاد مي گفت تئوري ش رو خوب دادي؟ گفتم آره! خب اگه اونم مي گفتم نه ديگه خيلي ضايع مي شد! (((((: اصلاً من کلاً از اين درسه از اولش هم بدم ميومد.پاس بشه شيريني ميدم!

*اين داشت لود مي شد.مديا هم باز بود.يه دفعه ديدم صداي قدقد و اينا مياد وسط آهنگ! اينا بودن ((: تو هم با اين لينک دادنت((:

*سال به سال، دريغ از پارسال
*وقتي تبليغات در جاي نامناسبي قرار بگيره هر اتفاقي ممکنه بيفته.
*شبهاي برره در رويترز
*امکان استفاده از دات (.) در ياهوميل آزاد شد.
*امکانات جديد ياهوميل و جي ميل ..خيلي کامل...لينک از گلادياتور

*تو برای من مثل خواهر می مونی! ... يعنی خيلی زشتی!
فاصلهء سنيمون يه كمی زياده! ... يعنی خيلی زشتی!
من به تو علاقه به اون صورت ندارم! ... يعنی خيلی زشتی!
من الان توی موقعيت بدی از زندگيم هستم! ... يعنی خيلی زشتی!
من بازم دوست دختر دارم! ... يعنی خيلی زشتی!
تقصير تو نيست ، تقصير منه! ... يعنی خيلی زشتی!
من الان توجهم به كارمه! ... يعنی خيلی زشتی!
من تصميم گرفتم مجرد بمونم! ... يعنی خيلی زشتی!
بهتره فقط با هم دوست معمولی باشيم! ... يعنی خيلی زشتی!

*مرد جوون: ببخشين آقا ، می تونم بپرسم ساعت چنده؟
پيرمرد: معلومه كه نه!
جوون: ولی چرا؟! مثلا" اگه ساعت رو به من بگی چی از دست ميدی؟!
پيرمرد: ممكنه ضرر كنم اگه ساعت رو به تو بگم!
جوون: ميشه بگی چطور همچين چيزی ممكنه؟!
پيرمرد: ببين... اگه من ساعت رو به تو بگم ، ممكنه تو تشكر كنی و فردا هم بخوای دوباره ساعت رو از من بپرسی!
جوون: كاملا" امكانش هست!
پيرمرد: ممكنه ما دو سه بار ديگه هم همديگه رو ملاقات كنيم و تو اسم و آدرس من رو بپرسی!
جوون: كاملا" امكان داره!
پيرمرد: يه روز ممكنه تو بيای به خونهء من و بگی كه فقط داشتی از اينجا رد ميشدی و اومدی كه يه سر به من بزنی! بعد من ممكنه از روی تعارف تو رو به يه فنجون چايی دعوت كنم! بعد از اين دعوت من ، ممكنه تو بازم برای خوردن چايی بيای خونهء من و بپرسی كه اين چايی رو كی درست كرده؟!
جوون: ممكنه!
پيرمرد: بعد من بهت ميگم كه اين چايی رو دخترم درست كرده! بعد من مجبور ميشم دختر خوشگل و جوونم رو بهت معرفی كنم و تو هم دختر من رو می پسندی!
مرد جوون لبخند ميزنه!
پيرمرد: بعد تو سعی می كنی كه بارها و بارها دختر من رو ملاقات كنی! ممكنه دختر من رو به سينما دعوت كنی و با همديگه بيرون بريد!
مرد جوون لبخند ميزنه!
پيرمرد: بعد ممكنه دختر من كم كم از تو خوشش بياد و چشم انتظار تو بشه! بعد از ملاقاتهای متوالی ، تو عاشق دختر من ميشی و بهش پيشنهاد ازدواج می كنی!
مرد جوون لبخند ميزنه!
پيرمرد: بعد از يه مدت ، يه روز شما دو تا مياين پيش من و از عشقتون برای من تعريف می كنين و از من اجازه برای ازدواج ميخواين!
مرد جوون در حال لبخند: اوه بله!
پيرمرد با عصبانيت: مردك ابله! من هيچوقت دخترم رو به ازدواج يكی مثل تو كه حتی يه ساعت مچی هم از خودش نداره در نميارم!!!

*آدامس : تنها چيزی كه توی دهان خانم ها بند می شود!
آدم خوار: انساندوست افراطی!
آدم مغرور: كسی كه اگر جلاد بخواهد گردنش را بزند بگويد: يه وجب بلند تر بزن!
احمق: كسی كه دختر همسايه را در تاريكی نبوسد!
ادب : يعنی كمك به يك خانم زيبا در عبور از خيابان حتی اگر به كمك احتياج نداشته باشد!
ازدواج : قمار زندگی است و در قمار معمولا برد با كسی است كه بيشتر تقلب كند!
اوراقچی : تنها موجودی كه زنها را بهترين رانندگان دنيا ميداند!
ايده آل : شوهری كه بتواند با زنش بهمان دقت و ملايمتی كه در مورد اتومبيل تازه اش دارد رفتار كند!
خوش بين : مردی كه تصور كند وقتی زنی پای تلفن خداحافظی كند گوشی را خواهد گذاشت!
دست : عضوی كه در سينما نزد صاحبش بند نمی شود!
دوران تجرد : دورانی كه معمولا برای مردها بعد از ازدواج شروع می شود!
رفيق : كسی كه هميشه به شما مقروض است!
رقص : بهم چسبيدن با اتيكت دو جنس مخالف!
زوج ايده آل : شوهر كر و زن لال!
سو ء ظن : سعی در دانستن چيزی كه بعدا" انسان آرزو می كند ای كاش آنرا نمی دانست!
سينما : جايی كه پشت سر شما حرف می زنند!
عشق : دردسری كه برای فراموش كردن آن بايد عشق تازه تری پيدا كرد!
سرخ پوست : مرد خوشبختی كه وقتی زنی او را می بوسد صورتش ماتيكی نمی شود!
سنجاق قفلی : تنها قفلی كه بدون كليد باز می شود!
ماچ : بوسه ای كه هنوز رنگ آرتيستی نگرفته!
مرد مجرد : كسی كه هنوز عيوبی دارد كه خودش نمی داند!
هالو : شوهری كه دستكش ظرفشويی را بجای اندازه دست خودش ، اندازه دست زنش بخرد!

*می دونين فرق خانمها با «آهن ربا» چيه؟
آهن ربا حداقل يه روی مثبت داره!

خانمها مثل «راديو» هستن ...
هر چی می خوان ميگن... ولی هر چی بگی نمی شنون!

خانمها مثل «چسب دو قلو» هستن ...
اگه دستشون با گوشی تلفن مخلوط شد ، ديگه بايد سيم تلفن رو بريد!

خانمها مثل «رعد و برق» هستن ...
اول برق چشماشون می رسه ، بعد رعد صداشون!

خانمها مثل «ليمو شيرين» هستن ...
اول شيرين هستن ولی بعد تلخ ميشن!

خانمها مثل «گچ» هستن ...
اگه چند دقيقه مدارا كنين چنان سفت و سخت ميشن كه ديگه هيچ شكل و حالتی نمی گيرن!

خانمها مثل «كنتور برق» هستن ...
هر چند سال يكبار عدد سنشون صفر ميشه!

چرا خانمها نمی تونن «نقشه ها» رو درست بخونن؟
چون فقط ذهن مرد می تونه تجسم و درك كنه كه يك كيلومتر با يك سانتی متر نشون داده شده!

خانمها مثل «اينترنت» هستن ...
از هر موضوعی يه فايل اطلاعاتی دارن!

خانمها مثل «فلزياب» هستن ...
از نزديك طلا فروشی كه رد ميشن عكس العمل نشون ميدن!

خانمها مثل «موبايل» هستن ...
هر موقع كار مهمی پيش مياد در دسترس نيستن!

*می دونين سريعترين راه به چنگ آوردن قلب يه مرد چيه؟
- پاره كردن سينه ش با يه كارد آشپزخونه!

مردها مثل « مخلوط كن » هستن...
توی هر خونه يكی از اونا هست ، ولی نمی دونين به چه درد می خوره!

مردها مثل « آگهی بازرگانی » هستن...
يه كلمه از چيزايی كه ميگن رو نميشه باور كرد!

مردها مثل « كامپيوتر » هستن...
كاربری شون سخته و هرگز حافظه ای قوی ندارن!

مردها مثل « سيمان » هستن...
وقتی يه جايی پهنشون ميكنی بايد با كلنگ اونو از جا بكنی!

مردها مثل « تعطيلات » هستن...
هيچوقت به اندازه ی كافی بلند به نظر نميان!

چرا مردها دوست دارن با خانومايی آشنا بشن كه قصد ازدواج با اونا رو ندارن؟
- شما بگين چرا سگها دنبال ماشينهايی واق واق می كنن كه قصد رانندگی اونا رو ندارن؟!

مردها مثل « طالع بينی مجلات » هستن...
هميشه بهتون ميگن كه چيكار بكنين و معمولا" هم اشتباه ميگن!

مردها مثل « جای پارك » هستن...
خوب هاشون قبلا" اشغال شده و اونايی كه باقی موندن يا كوچيك هستن يا جلوی در منزل مردم!

مردها مثل « پاپ كورن » هستن...
بامزه هستن ولی جای غذا رو نمی گيرن!

مردها مثل « باران بهاری » هستن...
هيچوقت نمی دونين كی مياد ، چقدر ادامه داره و كی قطع ميشه!

مردها مثل « نوزاد » هستن...
توی اولين نگاه شيرين و با مزه هستن ، اما خيلی زود از تميز كردن و مراقبت از اونا خسته ميشين!

مردها مثل « ماشين چمن زنی » هستن...
به سختی روشن ميشن و راه ميفتن ، موقع كار كردن حسابی سر و صدا راه ميندازن ، و نيمی از اوقات هم اصلا" كار نمی كنن!

*يه مرد ۲ دلار براي يه جنس ۱ دلاري كه بهش احتياج داره خرج مي كنه
يه زن ۱ دلار براي يه جنس ۲ دلاري كه بهش احتياج نداره خرج مي كنه !

يه زن هميشه نگران آينده هست تا زماني كه شوهر پيدا كنه
يه مرد هيچوقت نگران آينده نيست تا وقتي كه زن بگيره !

يه مرد موفق مرديه كه بتونه بيشتر از مقداري كه زنش مي تونه خرج مي كنه ، پول در بياره
يه زن موفق زنيه كه بتونه همچين مردي رو پيدا كنه !

براي خوش بودن با يه مرد ، بايد زياد دركش كني و كم دوستش داشته باشي
براي خوش بودن با يه زن ، بايد زياد دوستش داشته باشي و اصلا" سعي نكني كه دركش كني !

يه زن با يه مرد ازدواج مي كنه به اميد اينكه اون مرد عوض بشه ، ولي عوض نميشه
يه مرد با يه زن ازدواج مي كنه به اميد اينكه اون زن عوض نشه ، ولي عوض ميشه !

در جر و بحث ها آخرين كلمه رو هميشه زن ميگه
و هر كلمه اي كه بعد از اون توسط مرد گفته بشه ، شروع يه بحث جديده !

يه زن در جواب اين سوال كه "با عشق و سكس جمله بساز" ميگه: وقتي دو انسان عاقل و بالغ به طور منطقي و عميقا" توي عشق نسبت به همديگه فرو ميرن و به درجات بالاي دوست داشتن مي رسن و به همديگه اطمينان و اعتماد كامل پيدا مي كنن ، اون وقت از نظر اخلاقي و اجتماعي قابل قبوله كه با رعايت اصول قراردادي با همديگه پيوند عميقتري كه توسط سكس حاصل ميشه پيدا كنن!
يه مرد در جواب به اون سوال ميگه: من به سكس عشق مي ورزم!

*هيچ می دونين اگه كلمه ى "دست" اختراع نشده بود و به جاش از كلمه ى "چيز" استفاده می كرديم روزانه چه جمله هايی می شنيديم؟... زياد به مختون فشار نيارين! خودم مثال می زنم...

توی كتاب علوم می نوشتند: چيز خيلی مفيد است! با چيز می توان اجسام را بلند كرد! بعضی از چيزها مو دارند و برخی ديگر بی مو هستند! ولی كف چيز مو ندارد! هيچوقت چيز خود را توی سوراخ نكنيد! چون ممكن است جانوران نوك چيزتان را گاز بگيرند! هميشه قبل از غذا چيز خود را با آب و صابون بشوييد! هيچوقت با چيز كثيف غذا نخوريد! ..... خانمها هميشه دوست دارند به چيز خود لاك و كرم بمالند! اين عمل براى محافظت از چيز خوب است! آدم وقتی سردش می شود چيزش را روی بخاری يا زير بغل می گيرد!

در كتاب تاريخ می نوشتند: اردشير دراز چيز به هندوستان لشكر كشی كرد و چيز اجانب را كوتاه نمود! ..... مردم توی كوچه و بازار می گفتند: لامصب چيز ما نمك نداره! به هر كسی خوبی كرديم جوابش بدی بود! از قديم می گفتند با هر چيز بدی با همون چيز پس می گيری! ..... پدری به پسرش درس ادب می داد: پسرم هيچوقت پيش مردم چيزتو دراز نكن! ..... توی بيمارستانها آدمهايی رو می ديديم كه چيزشون توی تصادف قطع شده و مجبور بودند تا آخر عمر از چيز مصنوعی استفاده كنند! ..... دزدهای مسلح موقع زدن بانك می گفتند: چيزها بالا! چيزهاتون رو بذارين پشت سرتون! اگه كسی چيزش به زنگ خطر بخوره چيزشو می شكنيم! و رييس بانك به پليس می گفت: چيزم به دامنتون! دزدها رو بگيرين! و پليسها هم چيز از پا درازتر از ماموريت بر می گشتند! ..... هر روز در اخبار می شنيديم كه: اينبار چيز استكبار جهانی از آستين فلانی بيرون آمده!

و پسر جوانی در دفترچه ى خاطراتش می نوشت: اون روز من با دختر خانمی آشنا شدم... او چيزش رو دراز كرد و من چيزش رو گرفتم و كمی فشار دادم! چه چيز گرم و لطيفی داشت! از خجالت چيزش خيس شد! و دوستی ما از همون روز شروع شد! ديروز بازم اونو توی اتوبوس ديدم... چيزم رو به ميله گرفتم و رفتم جلو! از ديدن من خوشحال شد و گرم صحبت شديم... اتوبوس خيلی تند می رفت و من برای اينكه اون نيفته چيزم رو گذاشتم پشتش! از اين كار من خوشش اومد و تشكر كرد... اون دو ايستگاه بعد پياده شد و من چيزم رو براش تكون دادم! امروز هم توی كافه تريا قرار داشتيم... رفتيم و سر يه ميز نشستيم... فضای اونجا خيلی تيره و تار بود... من چيزمو گذاشتم روی چيزش و گفتم: چقدر چيز شما كوچيك و نرمه! اون هم گفت: چيز شما بزرگ و داغه! بعد از نوشيدن قهوه بيرون اومديم... چيزامون توی چيز همديگه توی خيابون راه می رفتيم و مردم هم ما رو نگاه می كردند! اونو به خونه شون رسوندم و دوباره چيزمو گرفت و من هم چيزشو فشار دادم! ازش دور شدم... هوا خيلی سرد بود... چيزم داشت يخ ميزد! برای همين چيزمو گذاشتم توی جيبم! توی عالم خودم بودم كه يهو يه چيز خورد پشت گردنم!...

*هر دستاورد بزرگی، زمانی غيرممکن به نظر می رسيد، تا اين که کسی تصميم گرفت آن را تحقق ببخشد.

قطعه ی زير از کتاب برجسته ی "آليس در سرزمين آينه ها" اثر لوييس کارول برداشته شده است. آن جا که آليس با ملکه صحبت می کند:

آليس گفت: "باورم نمی شود!"

ملکه با تاسف گفت: "باورت نمی شود؟ دوباره سعی کن. نفس عميقی بکش و چشم هايت را ببند."

آليس خنديد: "فايده ای ندارد، به زحمتش نمی ارزد. آدم نمی تواند چيزهای غير ممکن را باور کند."

ملکه گفت: "به جرات می گويم دليلش اين است که زياد تمرين نداری. وقتی من سن و سال تو بودم، روزی نيم ساعت اين کار را می کردم. گاهی حتا پيش از صبحانه، حدود شش چيز غيرممکن را تصور می کردم."


وقتی آدم جرات خيال پردازی را داشته باشد، معجزه های زيادی رخ می دهد. مشکل اين است که مردم هيچ وقت چيزهای غيرممکن را تصور نمی کنند.

[Link] [0 comments]






0 Comments: