Maryam, Me & Myself

يادداشت‌هاي مريم خانوم



About Me



مريم خانوم!
شيفته‌ي صدای محمد اصفهانی، کتاب‌هاي پائولو کوئيلو، ترانه‌هاي اندي و کليه‌ي زبان‌هاي از چپ به راست و برعکس! پروفایل کامل مریمی..



تاريخ تولد بلاگ‌م: ۲۸ دي ۸۲

Maryami_Myself{@}yahoo.com


Previous Posts





Friends





Ping
تبادل لینک
اونایی که بهم لینک دادن
Maryam, Me & Myself*

118
GSM
ويکي‌پديا
No Spam
پائولو کوئیلو
آرش حجازی
محمد اصفهانی
انتشارات کاروان
ميدي‌هاي ايراني
Google Scholar
Song Meanings
وبلاگ پائولو کوئیلو
کتاب‌هاي رايگان فارسي
Open Learning Center
ليست وبلاگ‌هاي به روز شده
لينک دادن، به معناي تائيد مطالب از جانب من نيست.

Google PageRank Checker Tool



Archive


بهمن۸۲
اسفند۸۲
فروردين۸۳
ادامه فروردين۸۳
ارديبهشت۸۳
خرداد۸۳
تير۸۳
مرداد۸۳


Subscribe



ايميل‌تون رو وارد کنين تا مطالب جديد براتون فرستاده بشه.





Tuesday, December 27, 2005
غول مهربون

rya*۶ دي ۸۴

*مثل درخت در شب باران..

*تا حالا زير آفتاب گرم شدي؟

*ابر رحمت رو سر دنيا بباااااااااااااااااااااااااااااار...

*کفپوش..آسفالت..سنگ..چمن..خاک..موزائيک..فلز..موزائيک..آسفالت..سنگ مرمر..سراميک..فرش..فرش..فرش...

*دلم بعد ازظهرهاي آفتابي ارديبهشت ۱۵ سالگيم رو ميخواد.خدا روبروم نشسته نگام مي کنه.مي دونم امکان نداره.دنيا رو به هم نمي ريزه.عيبي نداره.تقريباً هيچ وقت زورم بهش نرسيده.ديگه حتي تلاش هم نمي کنم سرش بلند داد بزنم.

*.. و بزرگترين اشتباه آدميان اين است که حتي براي لحظه اي گمان کنند کسي هست که با ديگران متفاوت است.هيچ کس، برتر از ديگري نيست.هرکس به اندازه ي خودش، حقير و بي ارزش است.يک اشتباه را صدبار تکرار نکن!

*غول مهربون! بهم گوش بده! قسم می خورم دفعه ی آخری بود که مرتکب چنین حماقتی شدم.قسم می خورم دفعه ی آخری بود که به خاطرت ناراحت شدم.قسم می خورم دفعه ی آخری بود که برات غصه خوردم.قسم می خورم دفعه ی آخری بود که اجازه دادم باهام اینطوری معامله کنی.برام مهم نیست چی فکر می کنی..اهمیتی نداره ناراحت بشی یا نه.چرا..یه زمانی مهم بود..ولی الان دیگه نه..شاید کسی تا حالا جرات نکرده بهت بگه.شاید خواسته بگه اما نخواسته ناراحت بشی.شاید اصلا متوجه نشده.شاید فهمیده ولی ارزشش رو نداشته که بخواد انرژی مصرف کنه واسه گفتنش..من ولی میگم..به حساب هرچی دلت بخواد بذار..هرچی جز آخرین سابجکت چون نه تنها پسش می گیرم بلکه خودم رو هم به خاطر گفتنش ملامت می کنم.کاری ندارم تو گفتی یا نه..من نباید می گفتم..اشتباه بود..عیبی نداره.مشکل من بوده.به خودم مربوط میشه البته از نظر من حل شده محسوب میشه..اما اینو بدون که خوبه آدم خودش رو قبول داشته باشه..بودن خودش رو قدر بدونه..ولی دیگه زیادیش حال آدم رو به هم می زنه.هم بقیه هم خودت..شاید الان نه..بزرگ میشی می فهمی.می دونم می تونی الان شونه هات رو بندازی بالا و کیف کنی که کشف کردی به لیست احمقها یه اسم دیگه هم اضافه شد! مهم نیست.من خودم می دونم چی ام! همین برام بسه.

مشکل این بود که تو خودت رو زیادی قبول داری.منم همینطور..زادی قبولت داشتم..میگم داشتم چون دیگه اینطوری نیست.فکر نکن دارم باهات دعوا می کنم غول مهربون..دل من خنک هست.نیازی نیست چیزی بگم واسه خنک شدنش..خیالت راحت باشه..برای من چیزی وجود نداره که حتی ارزش این کارها رو داشته باشه.خیلی وقته دیگه همیشه فقط می خندم.خیلی چیزا ارزش اشکهای آدم رو ندارن.آدم اشتباه زیاد می کنه..مهم نیست..غول مهربون! نمیخواد حتی جواب بدی..بیخودی خودت رو خسته نکن واسه داد و بیداد کردن..من هیچی برام مهم نیست.تجربه این چند سال اخیر بهم ثابت رده هیچ چیز هیچ ارزش نداره..دقیقا هیچ چیز..مواظب خودت باش غول مهربون..



*The fishermen know that the sea is dangerous and the storm terrible, but they have never found these dangers sufficient
reason for remaining ashore.

Vincent Van Gogh


ماهی گیرها می دونن که دریا خطرناک و طوفان وحشتانکه ولی هرگز فکر نکرده اند که این خطرها دلیل مناسبی برای موندن در ساحله!


* In the sky, there is no distinction of east and west;
people create distinctions out of their own minds and then beleive them to be true . . .
Buddha


در آسمانها شرق و غرب با هم تفاوتی ندارند.مردم در ذهنشان تفاوتها رو خلق می کنند و سپس باور می کنند که آنها حقیقت دارند.


*۵ دي ۸۴

*چرا تازگیا این همه چیز گم میشه توی دانشگاه؟ اول کیف یکی از استادها -حاوی سوئیچ و دسته چک و کلیدها و همه چیز خلاصه- امروز هم نوت بوک آزمایشگاه..اولی رو که طرف تلفن زد گفت من میخوام کیف رو پس بدم ولی می ترسم گیر بیفتم..دومی رو هم که دارن میندازن گردن یکی از بچه ها که علیرغم بی دقتی مسئول آزمایشگاه باید یادش می مونده که در رو قفل کنه.

*بستنی دایتی شکلاتی..

*امشب دوستم تلفن زد تعریف کرد چطور توی خواب راه میره! حرف می زنه و تمام چیزایی رو که نمیخواد کسی بدونه ممکنه تعریف کنه توی خواب! پیشنهاد من این بود که امشب رو از شوهرش بخواد با این چسبهای ضخیم که باهاش در کارتن و جعبه و اینا رو می بندن!! دهنش رو چسب بزنه که یه وقت چیزی نگه! -آخه یه چیزی بود که نباید می گفت!- فردا هم بدو بدو بره پیش اولین دکتری که می تونه این عادت بس ناپسند رو درست کنه! مردم عجب مشکلاتی دارن! :دی

[Link] [0 comments]






0 Comments: