About Me
مريم خانوم!
شيفتهي صدای محمد اصفهانی، کتابهاي پائولو کوئيلو، ترانههاي اندي و کليهي زبانهاي از چپ به راست و برعکس! پروفایل کامل مریمی.. Maryami_Myself{@}yahoo.com Previous Posts Friends Ping تبادل لینک اونایی که بهم لینک دادن Maryam, Me & Myself* 118 GSM ويکيپديا No Spam پائولو کوئیلو آرش حجازی محمد اصفهانی انتشارات کاروان ميديهاي ايراني Google Scholar Song Meanings وبلاگ پائولو کوئیلو کتابهاي رايگان فارسي Open Learning Center ليست وبلاگهاي به روز شده
لينک دادن، به معناي تائيد مطالب از جانب من نيست.
Archive
● بهمن۸۲ Counter Subscribe
ايميلتون رو وارد کنين تا مطالب جديد براتون فرستاده بشه.
|
Thursday, December 08, 2005
اطلاعیه
*۱۶ آذر ۸۴ *مثلاً روز دانشجو بود امروز.دانشکده ي ما که انگار نه انگار..کلي از ساعت ۹:۳۰ معطل شديم تا ۱:۳۰ آخرشم گفتن روي در کلاس نوشته کلاس تشکيل نميشه.حتي نرفتم ببينم نوشته يا نه! از خدا خواسته اومديم خونه.خوبي ش اين بود که کلي حرف زديم، دلمون باز شد.فهميديم پياز نرگس دونه اي ۵۰ تومنه..زنبق ۳۰۰ ، لاله ۱۰۰و سنبل ۴۰۰ تومن! و اينکه دوستم با گفتن جمله ي «تخفيف نميدين؟» ۷۰۰ تومن تخفيف گرفت.چرا جنس هاي اينجا انقدر جاي تخفيف داره؟! *توجه: به اطلاع کليه ي دوستان وبلاگي و غيروبلاگي مي رساند ايميل من از امروز، فقط و فقط Maryami_Online@Yahoo.Com هست و اگه به ميل هاي قبلي م ميل بزنين، جوابي نمي گيرين.همچنين براي PM هم فقط همين ID رو Add کنين:Maryami_Online اميدوارم فراموش نشه! در راستاي اينکه walla.com گاهي قاط مي زنه و باز نمي کنه ميل رو و در راستاي اينکه گاهي ميل ها رو نمي فرسته و در راستاي اينکه اصولاً اگه در ِ سايت هاي اينطوري يهو تخته بشه نبايد تعجب کرد، علارغم! ميل باطني و با اينکه شديداً ميل باکسم رو دوست دارم، تصميم گرفتم اسباب کشي کنم! سخته يه کم! اميدوارم بتونم يعني مي تونم، دلم نمياد بيشتر.حالا گريه زاري بسه.فراموش نشه خلاصه!
آدمهاي سطحي به شانس و اقبال معتقدن.آدم هاي قوي، علت ها، آثار و نتايج رو باور دارن. *۱۵ آذر ۸۴ *استاد جان! بالاخره تشريف آوردن و چشممون به جمالشون روشن شد.کلي شاکي بود -حالا با لبخند!..آخه اصولاً قسمت عصبانيت مغزش تعطيله- که چرا خيليا نميان سر کلاس؟ چرا تک تک مياين و دير مياين و اينا؟ بچه ها متلک گفتن که آخه فکر نمي کرديم شما اين هفته هم بياين! استاد هم ليست رو نگاه کرد.بعد گفت شماها که انقدر به رفت و آمد من حساسين، خودتون واسه چي انقدر غيبت دارين؟ پ.ن: خب چي کار کنم؟ مطلب مهمتري در کلاس گفته نشد! :دي *فاطمه شب تلفن زد.با کلي خوشحالي و اينا که فيتيله! فردا تعطيله! خب به علت آلودگي هوا تا آخر هفته مدارس تهران تعطيله.اون که هيچي..امشب اعلام کردن ادارات دولتي هم تعطيلن جز اونايي که خدماتشون کليديه! از اونجايي که تجربه نشون داده آدم به خودشم نبايد اعتماد کنه، نشستم اخبار گوش بدم.گفتن تهران، ري و شميرانات..و چون دانشکده ي ما کرجه، شاملمون نشد! هرچي هم بهش تلفن زدم، جواب نداد.ساعت ۱۱ با کلي شرمندگي تلفن زد.حالا مونده بود چي بگه! گفتم خودم مي دونم (((: آخي! کلي ضايع شده بود! *حسابي از چشمم افتادي.جاي تو باشم، کمتر حرف مي زنم..کمتر بي اعتبار ميشي لااقل! *۱۴ آذر ۸۴ *توي اين کلاس دوشنبه ها هميشه کل ِ دير اومدنه! :دي توي محوطه دانشگاه هي استاد، ماشين آلات بهمون نشون ميده و هي حرف مي زنه و من هي هيچي نمي فهمم! يه بار بايد بشينم قشنگ بخونم جزوه رو ببينم دنيا دست کيه! اين چندمين باريه که دارم اينو ميگم؟ :پي *از نتايج کامپيوترگردي: *پيشينه ي سرود ملی ايران يا همان «ای ايران» : داستان اينگونه است که در سالهای اشغال ايران به وسيله انگليسي ها، روزی در خيابان لاله زار تهران، سربازی انگليسی با سيلی به گوش افسری ايرانی می نوازد. شادروان حسين گل گلاب( تصنيف ساز معروف) که از نزديک اين رويداد را می بيند، بسيار افسرده می شود و با چشم گريان به پيش شادروان غلام حسين بنان می رود و اين سروده را می سرايد و بنان هم آن را می خواند.جالب اينجاست که پس از يک هفته اين سرود در سراسر ايران پخش شد و کمی پس از آن به عنوان سرود ملی انتخاب شد. *زمانی که هنديان شطرنج را ساختند، آن را به دربار خسرو انوشيروان شاهنشاه ايران فرستادند و شرط بستند که اگر ايرانيان توانستند رمز آن را بگشايند، پادشاه ايران خراج آنان را ببخشايد.پادشاه ايران هم پذيرفت و آن را به وزير دانشمندش بزرگمهر سپرد و بزرگمهر هم در مدت کوتاهی رمز آن را گشود و در عوض بازی تخته نرد را اختراع کرد و به نزد هنديان فرستاد اما آنان نتوانستند رمز آن را بگشايند و هنديان همچنان خراجگزار ايرانيان باقی ماندند. *۱۳ آذر ۸۴ *کللللللللي خودم رو کشتم و درباره ي چند تا سبک معماري و نقاشي مطلب سرچ کردم و پرينت گرفتم که بدم به استاد.جالبه! آدم اصلاً بعضي چيزا رو از بعضي آدما توقع نداره.طرف اومده با کلي فضولي، ببينه مطلب من چيه؟ منم نشون دادم که خوشم نمياد اين مدلي کسي تو کارم سرک بکشه.بعد ديده اولين مطلب من، همون چيزيه که خودشم پيدا کرده و پرينت گرفته، اصرااااار که تو اينو نده به استاد.گفتم که چي بشه؟ بعد جالبتر اينکه کسي که ازش توقع نداشتم، خواست مطالب منو کپي کنه که خودش داشته باشه و بخونه و من بهش اجازه دادم اونا رو به عنوان کار خودش به استاد تحويل بده.خودم هم کپي کاراي اون رو گذاشتم روي تحقيقم و دادم به استاد..اِوري وان هو کانت سي.. :دي *۱۲ آذر ۸۴ *استاد درس التماس کنون! :دي فرموده بودند ظهر هم بياين ميخوام اضافه درس بدم! ما خود کلاسش رو هم به زور ميريم حالا.يه عالم جزوه نوشتيم و دستمون شکست.آخرش استاد گفت حضور و غياب نمي کنم.اينا هم توي امتحان نيست ولي وجدانم درد مي گرفت اگه درس نمي دادم.ممنون که اومدين :پي آدم چي بگه؟ (((((((: *کامپيوترگردي:
مرگ، پايان يک زندگيه، نه پايان يک رابطه.
ما همه به يک مرگ تدريجي و دردناک مي ميريم که بهش ميگن زندگي.
اينطوري نيست که از مرگ بترسم.فقط نميخوام وقتي اتفاق ميفته اونجا باشم!
به مرگ اعتقاد ندارم چون نديده مش، لااقل تا الان نديدم.فقط وقتي ميميري، از مرگ بترس.
ما با ديدي خودخواهانه به مرگ نگاه مي کنيم، مثل: فلاني مُرد.خيلي ناراحت کننده س. چرا ناراحت کننده س؟ اون از همه ي چيزايي بدي که اينجا روي کره ي زمين وجود داره، دوره.منظورم اينه که در بدترين حالت، اون توي يه جاي آروم و ساکنه که هيچ چيزي وجود نداره.در بهترين حالت، اون يک فرشته س يا يه روح.اين چي ش بده؟
آدم ها از تاريکي مي ترسن همونطور که بچه ها مي ترسن توي تاريکي برن.اين ترس طبيعي بچه ها با تعريف کردن و صحبت از تاريکي بيشتر ميشه، درباره ي اون يکي -مرگ- هم همينطوره.
اگه قرار باشه به زودي بميري و فقط بتوني به يه نفر تلفن بزني، اون يه نفر کيه؟ بهش چي ميگي؟ پس..الان منتظر چي هستي؟ [Link] [0 comments] |