Maryam, Me & Myself

يادداشت‌هاي مريم خانوم



About Me



مريم خانوم!
شيفته‌ي صدای محمد اصفهانی، کتاب‌هاي پائولو کوئيلو، ترانه‌هاي اندي و کليه‌ي زبان‌هاي از چپ به راست و برعکس! پروفایل کامل مریمی..



تاريخ تولد بلاگ‌م: ۲۸ دي ۸۲

Maryami_Myself{@}yahoo.com


Previous Posts





Friends





Ping
تبادل لینک
اونایی که بهم لینک دادن
Maryam, Me & Myself*

118
GSM
ويکي‌پديا
No Spam
پائولو کوئیلو
آرش حجازی
محمد اصفهانی
انتشارات کاروان
ميدي‌هاي ايراني
Google Scholar
Song Meanings
وبلاگ پائولو کوئیلو
کتاب‌هاي رايگان فارسي
Open Learning Center
ليست وبلاگ‌هاي به روز شده
لينک دادن، به معناي تائيد مطالب از جانب من نيست.

Google PageRank Checker Tool



Archive


بهمن۸۲
اسفند۸۲
فروردين۸۳
ادامه فروردين۸۳
ارديبهشت۸۳
خرداد۸۳
تير۸۳
مرداد۸۳


Subscribe



ايميل‌تون رو وارد کنين تا مطالب جديد براتون فرستاده بشه.





Sunday, October 30, 2005
Marker

Life is Good :)



*۶ آبان ۸۴

*آره! داستان شکلات رو يادمه.اتفاقاً از ديشب که دارم کتابا رو مي خونم، همه ش به همين چيزا فکر مي کردم / مي کنم تاااااا الان.اوهوم (: شکلات ها رو بخورم بهتره.يه مارکر که روش عکس گل و خورشيد داره رو گذاشتم لاي کتاب پيشگويي آسماني.اگه کتاب رو باز مي کنم و دنبال مارکر مي گردم براي اينه که ميخوام مارکر رو ببينم بيشتر! نه اينکه بدونم تا کجا خوندم! :پي يه ارغواني -قرمز؟- هم گذاشتم براي دنياي سوفي (: يکي از اون گل نارنجي ها رو دو قسمت کردم که کوچيک شه.گذاشتمش لاي قرآنم! منو ياد قصر قورباغه ها ميندازه چون مارکر اون، همين مدلي بود.اون کتاب رو خيلي دوست دارم.دايي رضا بهت داده (: لاي قرآنم دو تا کارت اينترنت بود به عنوان مارکر! اونا رو برداشتم امروز.گاهي از ژوکر هم استفاده مي کنم البته.مي دونم مارکر داري يه عالم ولي منم ميخوام دو تا بده بهت.يکي ش مال «پاهاي کثيف» ه اگه اشتباه نکنم.يکي ش هم يه ژوکره.ازم قبول کن (:

*واااااااااااااااااااااااي ! چه پلي!

*بهش چند تا کلمه، اسم و عدد بايد بدي.بعد بخون نتيجه ش رو! :دي

*دفترچه يادداشت چين چيني ه! رو ميارم:

...در آنچه هميشه
توسط همگان
در همه جا
باور شده
بيش از هر چيز، احتمال خطا وجود دارد.

«پل والري»


...the beginnig is the most important part of the work.

*Bodily exercise, when copulsory does no harm to the body, but knowledge which is aquired under compulsion obtanins no hold
on the mine.


ورزش اجباري صدمه اي به جسم نمي زند اما دانشي که به اجبار کسب شود، در ذهن نمي ماند.



*mankind censure injustice fearing that they may be the victims of it, and not because they shrink from commintting it.


انسان ها بي عدالتي را محکوم مي کنند به خاطر آنکه مي ترسند قرباني بي عدالتي شوند نه به خاطر آنکه از انجامش اکراه دارند.


*You can discover more about a person in an hour of play than in a year of conversation.


طي يک ساعت بازي بيشتر از يک سال گفتگو مي تواني خصوصيات اشخاص را کشف کني.


*man is a tame or civilized animal.Never the less, he requires proper instruction and a fortunate nature and then of all animals,
he becomes the most divine and most civilized..bue if he be insufficiently or ill-educated, he is the most savage of earthly creatures.


انسان، حيواني رام و متمدن است.با اين همه، نياز به تعليمات صحيح و طبيعت مناسب دارد.آنگاه در ميان همه ي حيوانات، از همه ملکوتي تر و متمدن تر خواهد بود اما اگر آموزش نبيند يا آموزش ناکافي ببيند از همه ي مخلوقات زمين، وحشي تر خواهد بود.


*When the mind is thinking, it is talking to itself.


هنگامي که ذهن در حال تفکر است، با خود حرف مي زند.


*We can eaily forgive a child who is afraid of the dark.The real tragedy of life is when men are afraid of the light.


ما به آساني مي توانيم کودکي را که از تاريکي مي ترسد، معذور داريم.فاجعه ي واقعي زندگي زماني است که انسانها از نور بترسند.


*Death is not the wrost than can happen to men.


مرگ، بدترين چيزي نيست که ممکن است بر کسي واقع شود.

افلاطون


*۵ آبان ۸۴

*هيچ کدومشون سواد ندارن که بدونن معني ش چيه! ((((((((((((:

*فکر کردم فقط منم که حرفاي خودم رو هم تاييد نمي کنم ((((((((((((:

*اگه تو واسه من ميشي اون خرس کوچولوئه! پس منم گاو م واسه تو ((((((: تو سفيدي، من زرد.من عطر تو رو حس مي کنم، تو هم چشماي منو نگاه کن.اين به اون در :پي

پ.ن: زور نزنين بيخودي.عمراً نميشه درسرآورد! (:

*هر هفته ميگم آخر اين هفته درس بخونم ولي نميشه.حالا که کلي اللي تللي واسم رديف شده که ديگه هيچي و البته کاراي کلاس زبان.اونا رو خودم دوست دارم انجام بدم (:



*۴ آبان ۸۴

*روز خود را با گلهاي صورتي و مقادير قابل توجهي منت کشي آغاز کنيد.

پ.ن:گلها رو برام آوردن ولي کلي هم منت کشيدم.بماند چرا! ولي خيلي چسبيد.

*کلي مارکوپولو شدم امروز.اول رفتم انقلاب -دانشگاه- که کتاب کتابخونه ي هنر رو پس بدم.بعد رفتم مترو و دوستم چند ثانيه بعد از من رسيد اونجا و بعد از کلي که همديگه رو نديده بوديم -از اسفند پارسال که باهام اومد آخرين روز دانشگاه رو و کلي دسته گل به آب داديم و تابلوکاري و اينا- خيلي دلمون باز شد.کادوي تولدش رو هم بهش دادم.البته از مرداد مونده بود دستم! نديديه بوديم همديگه رو! يه تلفن مهم بود که خيلي خوش گذشت.جاي دوستان خالي! :دي بعدش رو بگو.واااااااااااي! يه بسته ي بزرگ دوستم بهم داد که به جرات مي تونم بگم باز کردنش، يکي از هيجان انگيزترين کاراييه که توي عمرم انجام دادم...خيلي خوشحال شدم.خيلي مرسي (:

*در يک اقدام ضربتي، کتابخونه ي دوستم رو براي بار دوم غارت کردم.يه عااالم کتاب، چند تا نوار و دو تا سي دي.کلي تمام شب باهاشون سرگرم بودم...

*نوشته ها...صداها...عطرها...همه قشنگن.ممنون..به خاطر اين همه لطف..به خاطر اين همه محبت..ولي کپي رايت مزه ها مال منه ها.تقلب نکني (:


*سرقتيه ولي لينکش رو ندارم.صلحبش ببخشه خلاصه.عفو بفرماييد:

به ساعت نگاه ميکنم
حدود سه نصف شب است
چشم ميبندم تا مباد که چشمانت را
از ياد برده باشم
و طبق عادت، کنار پنجره ميروم
سوسوي چند چراغ مهربان
و سايه هاي کشدار شبگردان خميده
و خاکستري گسترده بر حاشيه ها
و صداي هيجان انگيز چند سگ
و بانگ آسماني چند خروس!
از شوق به هوا ميپرم چون کودکيم
و خوشحال که هنوز
معماي سبزي رودخانه از دور
برايم حل نشده است.
آري از شوق به هوا ميپرم
و خوب ميدانم
سالهاست که مرده ام.



*۳ آبان ۸۴

*حدس زدن اصولاً خيلي وقتا غير ارادي کمک مي کنه به آدم.شايد وقتايي که اصلاً متوجه نيستي که داري از اين نيرو استفاده مي کني يا تله پاتي مثلاً وقتي که هولي کسي گوشي رو برداره و جوابت رو بده.امروز هرچي شماره ي خونه ي جديد دوستم رو گرفتم، آزاد بود.کسي جواب نمي داد.ممکن بود خونه نباشن ولي حس کردم اين شماره ه يه ايرادي داره.تلفن زدم به خونه ي مادرشوهرش -به انگليسي ميشه داي ِ ت! - و گفتن که شماره شون باز عوض شده و شماره ي جديد رو دادن بهم.حالا که دوستم گوشي رو برداشته ميگه من هي مي خواستم بهت زنگ بزنم بگم، گفتم پنج شنبه باشه که خونه اي حتماً! :دي خلاصه بعد از قرنها با فلاکت قرار گذاشتيم ببينيم همديگه رو.کلاس هاي صبحم تشکيل نميشه.به جاش بايد برم دانشکده ي هنر.يه کتاب هست که اونجا تحويل ميدم.عد ميرم ايستگاه متروي آرياشهر دوستم رو ببينم.بعد ميريم دانشکده.يه سر ميريم براي غارت کتابخونه ي اون يکي دوستم.بعد ميام خونه.اينم از برنامع ي فردا.

*بخاري امشب وصل شد و هوا کاملاً مطبوع است و اينا! چند تا کتاب خوندم که بابتش يه سخنراني مفصل به اينجا بدهکارم.ايشالا بعداً!

*با کلي کل کل، ساعد کلاس فوق العاده ي زبان رو گذاشتيم امروز ۱۲-۱۰ بعد با خيال راحت گرفتم خوابيدم! ديدم حالش نيست خود بلند شم هوم ورک! بنويسم.البته مي تونستم ننويسم ولي خب کلاً هميشه من مشق هام! رو مي نويسم.اولين يا دومين نفر ميرم لکچر ميدم.اکثراً نيوز ميگم اول کلاس.بحث ها رو من شروع مي کنم.سوال ها رو با جمله هاي کامل لطف مي کنم جواب ميدم.کلمه هاي درس بعدي رو کامل بلدم و خلاصه من نباشم در آموزشگاه رو بايد گل اندود کنن!

پ.ن: تعريف از خود مي دونه چيه؟ :دي



*۲ آبان ۸۴

*به زووووووور انرژي م رو جمع کردم که بتونم برم دانشکده.کلاس اول توي آزمايشگاه بود و تمام مدت ايستاده! من که هيچي حاليم نميشه! فقط ميرم که حاضري بزنم و از اول کلاس هم منتظرم که تموم بشه! خوبي تمام امروز به چک ميل کلاس اتوکد بود! :دي قراره اتوکد ياد بگيريم ولي کلاً اوضاع بي ريختيه! من ترجيح دادم چک ميل کنم.. و يه تلفن فوري چند دقيقه اي که خيلي خوب بود.اونم با اون عکسش! بي رييييييخت! البته بدي امروز اين بود که با هم حرفمون شد.مي دونم تقصير من بود.خب ناراحت شدم ولي نميخوام اون حرفا رو بگي.هيس! لطفاً هيچي نگو! آشتي مي کني؟



*۱ آبان ۸۴

*نرفتم دانشکده.بدجوري سرما خوردم.از جام نمي تونم بلند شم.حساب کردم ديدم در عرض اين ۲۴ ساعت گذشته، بيشتر از ۱۶ ساعت خواب بودم! مرسي به خاطر قرص ها، به خاطر ويتامين سي، به خاطر سوپ، به خاطر اينکه انقدر مراقبم بودي.آره.الان خوبم.مرسي (:


*۳۰ مهر ۸۴

*بعد از اون مراسم التماس کنون ديگه جرات ندارم شنبه ها نرم کلاس! مي ترسم حذفم کنه.ترجيح ميدم خودم بيفتم! :دي تازه اگه کلاس هم نباشه يه کار مهمتر هست که دوست دارم تمام شنبه هاي اين ترم حتماً انجامش بدم.جمعه ها همه ش مي ترسم خواب بمونم واسه شنبه (:

*سر کلاس زبان، قيافه م ديدني بود.کلي سرما خورده بودم و صدا م درنميومد و اينا.تمام مدت هم دستمال جلوي صورتم بود.نمي خواستم کسي مريض بشه.خودشون ولي اصرار دارن که حتماً برم کلاس.نمونم خونه.محبوبم خب! چه ميشه کرد :دي



*۲۹ مهر ۸۴

*با صداي سرماخورده از زير پتو صداي غر زدنم مياد: واااااااااي! کي حال داره فردا بره دانشکده..خوبي ش اينه که کلي مي تونم لوس کنم خودمو!


*۲۸ مهر ۸۴

*ايول! باز پنج شنبه شد.چون چهارشنبه ها کلاس دارم، انگار آخر هفته هام خيلي کوتاه ترن.تقريباً به هيچي نمي رسم ولي سرم بره، از ايميل بازي م نمي زنم.ميميرم خب!


*۲۷ مهر ۸۴

*امروز وقتي فهميدم يکي از بچه ها ناراحتي قلبي داره -با اينکه خيلي هم ازش خوشم نمياد- ولي دلم سوخت براش.کلي دويده بود تا به قطار برسه و بعدش حالش بد شده بود.گفتم مگه مجبوري؟ خودت رو مي کشي که جانموني؟ خب به درک که قطار رفت! گفت نه.آخه نميشه و استاد راه نميده و حذفم مي کنه و اينا.ديدم راست ميگه خب و وقتي نمي توني به دلايلي کاري رو انجام بدي، انگار بيشتر مشتاق ميشي به انجام دادنش!


*۲۶ مهر ۸۴

*البته چون الان هوا خوبه علي رغم کاليبر بالا، تنبليم نمياد ۳ روز در هفته براي يه کلاس برم دانشگاه ولي زمستون فکر نکنم نظرم همين باشه.ترم ۵ هم همين مصيبت رو داشتم ولي اون موقع ۲ روز در هفته بود با آب و هواي مناسب تازه!!! کلاس امروز نميم جالبه ولي از بقيه ي کلاس هاي نفرت انگيز و غير قابل تحمل اين ترم خيلي بهتره.بعد از کلاس ها ميرم ايميل بازي.تنوعه استفاده کردن از کامپويتري که مال خودت نيست.چند تا اي-کارت!!!! جالب هم پيدا کردم.اون بسته پستيه همونيه که مي خواستم.برو بپرس قبول مي کنن همچين بسته اي رو؟

[Link] [1 comments]






1 Comments:

» hey darling!
:*:*:*
I've been missing uuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuu!
belakhare naymadi bebinameta!

Posted at 12:44 AM