About Me
مريم خانوم!
شيفتهي صدای محمد اصفهانی، کتابهاي پائولو کوئيلو، ترانههاي اندي و کليهي زبانهاي از چپ به راست و برعکس! پروفایل کامل مریمی.. Maryami_Myself{@}yahoo.com Previous Posts Friends Ping تبادل لینک اونایی که بهم لینک دادن Maryam, Me & Myself* 118 GSM ويکيپديا No Spam پائولو کوئیلو آرش حجازی محمد اصفهانی انتشارات کاروان ميديهاي ايراني Google Scholar Song Meanings وبلاگ پائولو کوئیلو کتابهاي رايگان فارسي Open Learning Center ليست وبلاگهاي به روز شده
لينک دادن، به معناي تائيد مطالب از جانب من نيست.
Archive
● بهمن۸۲ Counter Subscribe
ايميلتون رو وارد کنين تا مطالب جديد براتون فرستاده بشه.
|
Tuesday, September 20, 2005
نامه های بچه ها به خدا
*۲۹ شهريور ۸۴ *اگه من تنها زندگي مي کردم، نه تنها دانشگاه قبول نمي شدم حتي ديپلم هم فکر کنم نمي تونستم بگيرم.احتمالاً راه رفتن هم يادم مي رفت و خيلي چيزاي ديگه مث تحمل کردن آدما.نتيجه ي اخلاقي: خدا رو شکر که تنها زندگي نمي کنم :دي *عشق از زبان بچه های 4 تا 8 ساله با تشکر گروه متخصص و محققین در یک تحقیق سوالی را از گروهی کودک خردسال پرسیده بودند که پاسخهایی که بچه ها دادند، عمیق ترو متفکرانه تر از تصورات بود. سوال این بود: معنی عشق چیست؟ نظر شما راجع به جوابهای بچه ها چیست؟ ۱.وقتی کسی شما رو دوست داره ، اسمت رو متفاوت از بقیه میگه . وقتی صدات می کنه، احساس می کنی که اسمت از جای مطمئنی به زبون آورده شده. بیلی - 4 ساله ۲.مادر بزرگ من از وقتی آرتروز گرفته نمی تونه خم بشه و ناخن هاش رو لاک بزنه. پدر بزرگم همیشه این کار رو براش می کنه حتی حالا که دستهاش آرتروز گرفتن ، این عشقه. زبکا - 8 ساله ۳.عشق موقعیه که دختره عطر می زنه و پسره هم ادکلون، و دو تایی میرن بیرون تا همدیگه رو بو کنن. کارل -5 ساله ۴.عشق وقتیه که شما برای غذا خوردن میرین بیرون و بیشتر سیب زمینی سرخ شده خودتون رو می دهید به دوستتون بدون اینکه از اون انتظار داشته باشید که کمی از غذای خودش رو بده به شما. کریستی - 6 ساله ۵.عشق یعنی وقتی که مامان من برای بابام قهوه درست می کنه و قبل از اینکه بدش به بابا امتحانش می کنه تا مطمئن بشه که طعمش خوبه. دنی - 7 ساله ۶.عشق اون چیزیه که لبخند رو وقتی که خسته ای، به لبت میاره . تری - 4 ساله ۷.عشق وقتیه که شما همش همدیگه رو می بوسید. بعد وقتی از بوسیدن خسته شدید هنوز دوست دارید با هم باشید. پس بیشتر با هم حرف می زنید. مامان و بابای من دقیقا اینجورین. امیلی - 8 ساله ۸.عشق همون باز کردن کادوهای کریسمسه به شرطی که یه لحظه دست نگه داری و فقط با دقت گوش کنی. بابی - 7 ساله ۹.اگه میخوای دوست داشتن رو بهتر یاد بگیری ، باید از دوستی که بیشتر از همه ازش متنفری شروع کنی. نیکا 7 - ساله ۱۰.عشق اون موقع س که تو به پسره میگی که از تی شرتش خوشت اومده ، بعد اون هر روز می پوشتش. نوئل - 7 ساله ۱۱.عشق مثل یه پیرزن کوچولو و یه پیرمرد کوچولو می مونه که هنوز با هم دوست هستن حتی بعد از اینکه همدیگه رو خیلی خوب می شناسن. تامی - 6 ساله ۱۲.موقع تکنوازی پیانو ، من تنهایی روی سن بودم و خیلی هم ترسیده بودم . به تمام مردمی که منو نگاه می کردن، نگاه کردم و بابام رو دیدم که وول می خوره و لبخند می زنه. اون تنها کسی بود که این کار رو می کرد. من دیگه نترسیدم. کیندی 8 - ساله ۱۳.مامانم منو بیشتر از هر کس دیگه ای دوست داره چون هیچ کس دیگه ای شبها منو نمی بوسه تا خوابم ببره. کلر - 6 ساله ۱۴.عشق اون موقعی هست که مامان بهترین تیکه مرغ رو میده به بابا. الین - 5 ساله ۱۵.عشق زمانیه که مامان، بابا رو خندون می بینه و بهش میگه که هنوز هم از رابرت ردفورد خوش تیپ تره. کریس - 7 ساله ۱۶.عشق وقتیه که سگت می پره بغلت و صورتت رو لیس می زنه حتی اگر تمام روز تو خونه تنهاش گذاشته باشی. مری آن- 4 ساله ۱۷.می دونم که خواهر بزرگترم منو خیلی دوست داره به خاطر اینکه تمام لباسهای قدیمی خودشو می ده به من و خودش مجبور می شه بره بیرون تا لباسهای جدید بگیره. لورن - 4 ساله ۱۸.وقتی شما کسی رو دوست دارید، موقع حرکت از مژه هاتون ستاره های کوچولویی خارج میشن. کارل - 7 ساله ۱۹.دوست داشتن اون وقتی هست که مامان صدای بابا رو موقع دستشویی می شنود ولی به نظرش چندش آور نمیاد. مارک - 6 ساله و بالاخره آخریش ؛ تو رقابتی که هدفش پیدا کردن مسئول ترین بچه بوده ، پسر بچه 4 ساله ای برنده می شه. همسایه دیوار به دیوار این آقا پسر، یک مرد مسن یود. این آقا به تازگی همسر خودشون رو از دسته داده بودند. پسر بچه وقتی پیرمرد رو تنها در حال گریه کردن دیده بوده، به حیاط خانه پیرمرد وارد می شه و می پره بغلش و همونجا می مونه، وقتی مادرش ازش می پرسه که چی کار کردی؟ میگه که هیچی! من فقط کمکش کردم تا راحت تر گریه کنه... *۲۸ شهريور ۸۴ *خيلي تنبلم براي بيرون رفتن؛ مخصوصاً تابستون ها که ديگه واويلا! امشب ولي با خواهرم رفتيم بيرون و بالاخره خريدهام رو انجام دادم.کلي خرده ريز بود که مي خواستم.يادمه سال اول دانشگاه که بودم انگار برام افت داشت جامدادي داشته باشم.خب شايد هم علتش اين بود که کيفهام هميشه يه زيپ کوچيک داشتن که بشه جامداديش کرد.به هرحال من جامدادي دوست نداشتم ولي امشب يه دونه خريدم.کاملاً بچه گونه! يه مستطيل سفيد با زيپ سورمه اي.روش عکس موش هاي کوچولوي گرد خوشگل داره با رد پاهاشون...همه ش آبيه.رد پاها يه دايره س با ۴ تا دايره ي کوچيکتر دورش تقريباً.يه دونه مستطيل ديگه مث همين، هم هست که فقط کوچيکتره و با يه زنجير کوچيک به مستطيل بزرگه وصله و جاي تراش و پاک کن هست.من هيچ وقت اتد نداشتم.دوست ندارم.شديداً به مداد عادت دارم و خب به همين دليل، تراش هم دارم هميشه! ديگه؟ جاي CD...همیشه فکر می کردم این ساده استوانه ای ها پسرونه هستن.فکر می کردم یه مدل کیفی ش رو میگیرم ولی همون استوانه ای ها رو گرفتم! با stick paper و چیزای دیگه.شدیداً حال مدرسه رفتن -حالا دانشگاه! چه فرقي داره؟!- رو ندارم.همه چيز داره آماده ميشه.داره شروع ميشه ولي من نميخوام.مث اينه که بين يه جمعيتي گير کني و با حرکت اونا تو هم مجبور بشي از جات تکون بخوري...نمي دونم...گيجم...امشب به يه دوست قديمي تلفن زدم.يه کم حرف زديم، خنديديم.خوشحال شدم از شنيدن صداش.يه حس خيلي خوب بود.يه چيز خيلي جالب اين بود که مي گفت اين سرو صداهاي توي خيابون که مي شنوم، براي چيه؟ گفتم مردم خوراکياشون رو آوردن توي خيابون با هم بخورن! :دي گفت چي؟ بچه ها يعني؟ ديدم نه! انگار کاملاً توي باغ نيست! گفتم نه! يعني شيريني ميدن.گفت براي چي؟ نمي دونست واقعاً!!! گفتم خب آخه نيمه ي شعبانه! گفت آهان! ... داشتم فکر مي کردم حالا مي دونه نيمه ي شعبان چه خبره يا اونم نمي دونه.کاش مي گفتم بهش.گاهي خيلي شديد توي حال خودشه.حسوديم ميشه بهش انگار! اميدوارم زودتر سو تفاهم ها حل بشه.ميخوام بدوني منظورم چي بود از اون حرف.نمي فهمم چرا ناراحتش شدي؟ بايد صحبت کنيم... [Link] [0 comments] |