About Me
مريم خانوم!
شيفتهي صدای محمد اصفهانی، کتابهاي پائولو کوئيلو، ترانههاي اندي و کليهي زبانهاي از چپ به راست و برعکس! پروفایل کامل مریمی.. Maryami_Myself{@}yahoo.com Previous Posts Friends Ping تبادل لینک اونایی که بهم لینک دادن Maryam, Me & Myself* 118 GSM ويکيپديا No Spam پائولو کوئیلو آرش حجازی محمد اصفهانی انتشارات کاروان ميديهاي ايراني Google Scholar Song Meanings وبلاگ پائولو کوئیلو کتابهاي رايگان فارسي Open Learning Center ليست وبلاگهاي به روز شده
لينک دادن، به معناي تائيد مطالب از جانب من نيست.
Archive
● بهمن۸۲ Counter Subscribe
ايميلتون رو وارد کنين تا مطالب جديد براتون فرستاده بشه.
|
Sunday, August 21, 2005
The book of questions!
*۳۰ مرداد ۸۴ *روز خود را با ايميل دوستتان آغاز کنيد! دينگ...دينگ... *بدين وسيله خواهش مندي خود را از درگاه کليه دوستان عزيز جهت کنار گذاشتن تعارفات معمول ابراز مي دارم!!! پ.ن:اگه تمپ ايراد داره خب چرا نميگي؟! *poor me که فردا امتحان آيين نامه دارم و حوصله ش رو هم ندارم که برم بخونم.خيلي ضايع ميشم اگه آيين نامه رو رد شم.هوم؟ *کليه افرادي که از عينک طبي استفاده مي کنند، بايد توي عکسي که براي گواهينامه شون ميدن، عينک زده باشن.از اونجايي که من شماره عينکم ۵/۰ هست و فقط براي اينکه چشمم خسته نشه، موقع کار با کامپيوتر و تلويزيون و خوندن کتاب ازش استفاده مي کنم، توي عکسم عينک نزدم.همينطور تمام کلاس هام -آيين نامه و شهر- همه رو بي عينک رفتم.توضيح اينکه کارنامه اي که بهت ميدن عکس داره و واي به حال کسي که عينکي باشه و بي عينک بياد سر کلاس! حالا امروز بايد برم براي معاينه چشم و خدا کنه دکتره حاليش نشه ماجراي عينک و اينا رو! :دي *تا زماني که خواسته اي دارم، دليلي براي زندگي هست. رضايت مرگِ آدميه. جرج برنارد شاو
*۲۹ مرداد ۸۴ *مريم کتابهايي رو که مي خواستم برام خريد.کلاسي که ميره توي انقلابه و گفت راحت مي تونه برام بخره! يه Picture Dictionary برام خريد (۴۲۰۰) با يه کتاب گرامر که سر کلاي ميخوايم کار کنيم (۲۵۰۰) و يه CD (لوح فشرده!) از نوع Oxford Dictionary! که WordPower هست و تلفظ ها رو داره(۸۰۰ تومن).عاليه براي من.بدم مياد از تلفظ اشتباه.بسي دارم کيف مي کنم. *Teacher از اين به بعد ازمون Writing ميخواد و خيلي لجش مي گيره که به Writing بگيم انشا.امروز هم داشت حرص مي خورد که اينا چيه نوشته بودين؟ من از بعضياش هيچي نفهميدم! مجبور ميشم نصف کلاس رو بفرستم Interview اگه يه فکري نکنين! و خب همه مي خنديدن.قسمت جالبش اين بود که مي گفت نوشته ي من از همه بهتر بوده.ببين بقيه چه اباطيلي نوشتن! *اين خانوم سهرابي آدم رو ديوونه مي کنه.در راستاي اينکه تحمل کردش نوبتيه (شنبه:نغمه دوشنبه:مريم چهارشنبه:من) امروز نوبت نغمه بود و خب ديوونه شد تقريباً.اگه درسام رو بخونم که Fail نشم (:دي) مي تونم اميدوار باشم که ترم بعد از دستش خلاص ميشيم چون ابداً چيزي از کلاس متوجه نميشه.تقصير پگاهه ( Teacher) که اينو فرستاده اين Level! همه مون رو بيچاره کرده. *Teacher يه کتاب کوچيک (جيبي) داره به اسم The Book Of Questions که خيلي جالبه.همه ش سوالاي بي جوابه.مي توني از خودت بپرسيشون يا از هرکي دوست داري.الان پيش منه ولي در اولين فرصت ميرم انقلاب که بخرمش.ميخوام داشته باشمش. *۲۷ مرداد ۸۴ *دوستم داشته باش، دوستم داشته باش بادها دلتنگاند، دستها بیهوده، چشمها بیرنگاند دوستم داشته باش شهرها میلرزند، برگها میسوزند، یادها میگندند بازشو تا پرواز، سبز باش از آواز آشتی کن با رنگ، عشقبازی با ساز دوستم داشته باش سیبها خشکیده، یاسها پوسیده، شیر هم ترسیده دوستم داشته باش عطرها در راهند، دوستت دارمها، آه چه کوتاهند... *دو تا سوالش رو قبلاً نوشتم (۲۶ مرداد) ديروز هم مدام مي گفتم Ask Another Question Plz ! يکي ديگه:اگه بدوني با کشتن يه نفر آدم بي گناه مي توني تمام گرسنه هاي دنيا رو نجات بدي و تک تکشون رو از فقر رها کني، حاضري اين کار رو بکني؟ همه گفتن نه! به جز امير که گفت آره.خودTeacher گفت شايد! من گفتم مطمئنم تو نمي توني! ولي خودش مي گفت به خاطر همه آدماي دنيا...شايد...نمي دونم...من گفتم حاضرم خودم داوطلب شم در نهايت ولي نمي تونم کسي رو بکشم! کلاً وقتي سوالاي خطرناک مي پرسه ميگم نه! نگو! الان شروع مي کنم به گريه کردن و خب اين ديگه جک شده حسابي! تا Teacher ميخواد يه سوال رمانتيک بپرسه نگاه م مي کنه.من قيافه م رو يه شکلي مي کنم که يعني اگه بگي شروع مي کنم به گريه کردن! بعد اون خنده ش مي گيره و خب منم مي خندم و بقيه هم همينطور. يه سوال ديگه:مي توني با گفتن خداحافظ! خداحافظ! هرکسي رو که دلت بخواد بکشي! اون به يه مرگ طبيعي ميميره و هيچ کس هم متوجه نميشه که کار تو بوده.اولين انتخابت کيه؟ در چه موقعيتي؟ چرا؟ ما گفتيم مادرشوهر تو رو مي فرستيم اون دنيا! آرش گفت بوش! بقيه گفتنNoone.خود پگاه هم گفت يه معلمي داشته که شديداً ازش متنفر بوده و خب انتخاب اولش اونه! من گفتم هرکسي که بخواد به کساني که دوستشون دارم، آسيب برسونه که البته پگاه چسبوندش به Love و اينا.بدجنس! آخر کلاس گفتم يه سوال ديگه هم بپرس.گفت:اگه به يه نفر قول ازدواج بدي و اون در اثر مثلاً يه تصادف دچار نقص عضو بشه، تو چي کار مي کني؟ مثلاً اگه پاهاش رو از دست بده! به هم مي زني همه چيز رو؟ من گفتم نه! مطمئنم که نه! خود پگاه هم گفت نه! ديگه اينکه حرف هنرپيشه مورد علاقه بود و حرف کشيده شد به جنفر و يکي دو تاي ديگه که اوضاعشون خيلي بي ريخته :دي و اينا و پسرا گفتن ما فيلمش رو داريم.بعد همه گفتن ما ميخوايم و اينا.همه مي خنديدن.مثلاً شهاب گفت يه فيلم داره.بعد نغمه گفت که يکي داره که شديداً سانسور ميخواد.پگاه گفت ميخوايم تو خونه نگاه کنيم نه با هم! اونطوري که سانسور نميخواد ديگه.نمي دونم چي شد که پسرا گفتن اين فيلما ۹۰ سال به بالاست نه ۱۸ سال به بالا! گفتم حرف بيخود نزنين! -صدا م رو آوردم پايين:دي- من از همه تون بزرگترم.گاهي ميگم از همه بزرگترم چون واقعاً خودم خيلي اونجا راحتم و خب ميخوام بقيه هم بتونن راحت باشن که البته موفق هم شده م تا حالا.مريم چون سنش به اونا نزديکه يه کم گاهي سختشه ولي من نه.نغمه هم که داشت مي گفت من خجالت مي کشم انگليسي حرف بزنم! پگاه مي گفت اصلاً سر همچين کلاسي نبايد خجالت بکشي چون همه يا غلط حرف مي زنن يا فارسي ميگن! *۲۸ مرداد ۸۴ *بازگشت شکوهمند مامانم اينا از مسافرت رو گرامي مي دارم.درسته سکوت و تنهايي گاهي لازمه ولي زندگي کم کم داشت کسل کننده ميشد خيلي! ديگه اينکه امشب چون آسمون به زمين اومده، من شام درست کردم.از ديگر معجزات اين هفته اينکه برنج درست کردن رو ياد گفتم تقريباً هرچند اصلاً خوش منظره نيست ولي ميشه خوردش!*۲۶ مرداد ۸۴ ترجمه کردن رو خيلي دوست دارم (: سر کلاي زبان همه ش از دهنم مي پره و کلمه هايي رو که ۲۰۰ بار توضيح ميديم و بقيه نمي گيرن! فارسي معني مي کنم يهو! teacher ميگه مريم؟ (يعني فارسي نگو!) منم که همه ش در حال خنديدنم! ميگمI'm chalangar ((:
*عشق... استادي با شاگردش روي زميني پوشيده از چمن، زير يه درخت دراز کشيده بودن.شاگرد از استادش پرسيد: استاد! من گيج شده م.چطور مي تونم عشقم رو پيدا کنم؟ ميشه لطفاً کمکم کني؟ استاد چند لحظه سکوت کرد.بعد گفت: خب! اين سوال، هم سخته هم آسون.شاگرد به فکر فرو رفت:هوم؟ استاد:به اون راه نگاه کن.گلهاي زيادي اونجا هستن.چرا نميري اونجا؟ ولي لطفاً به عقب برنگرد؛ فقط مستقيم برو.سر راهت سعي کن يه شاخه گل زيبا پيدا کني.اون رو بچين و برام بيار..ولي فقط يه شاخه گل! شاگرد گفت: باشه..منتظرم بمون. . . و مستقيم به سمت اونجا رفت. چند دقيقه بعد... شاگرد: برگشتم! استاد: هيچ شاخه گل قشنگي توي دستات نمي بينم! شاگرد: سر راهم گلهاي قشنگ زيادي ديدم ولي هر دفعه فکر کردم گلهاي قشنگتري سر راهم خواهم ديد؛ به خاطر همين اونا رو نمي چيدم و متوجه نبودم که به آخر راهم رسيده م و خب هيچ گلي نچيدم.به خاطر اينکه بهم گفته بودي به عقب برنگردم، برنگشتم. استاد: اين همون چيزيه که توي زندگي واقعي اتفاق ميوفته. پيام اين داستان چيه؟ در جستجوي عشقت، مدام مقايسه نکن؛ فکر نکن که يکي بهتر هم وجود خواهد داشت.اگه اين کار رو بکني عمرت مي گذره.به خاطر همين يادت باشه زمان هرگز به عقب برنمي گرده.اين توصيه براي پيدا کردن شريک دلخواهت براي زندگي هم صدق مي کنه و همينطور موقعيت هاي کاريت.بنابراين: عاشق شو و شانسي رو که داري، محکم بچسب! زمان رو از دست نره.برو و به دست بيارش. ترجمه: خودم! *از خستگي دارم مي ميرم.مامان اينا رفتن مسافرت و من و خواهر گرامي در کمال ميل باهاشون نرفتيم.صبح خواهرم رفت امتحان رانندگي بده.ظرفها رو شستم.ناهار درست کردم! -فکر کن! من تنبل، با اون دستپخت وحشتناکم بالاخره برنجي درست کردم که قابل خوردن بود- بعد که اومد -قبول شده بود.هورا- با هم رفتيم کلاس -من کلاس رانندگي داشتم- بعد که اومديم، يه کم استراحت کردم و رفتم کلاس زبان.ديگه دارم مي ميرم.توي آموزشگاه سرم گيج مي رفت.از پله ها که رفتم بالا، قل از اينکه وارد بشم يه لحظه تکيه دادم به ديوار که سرم بيشتر گيج نره.همه پسراي کلاس، بيرون ايستاده بودن.همه سلام کردن -بابا ادب!- و خب منم عمداً به تعداد سلامها جواب دادم بهشون.بعد که رفتم تو، نغمه و خانوم سهرابي هم بودن.بهش گفتم من و مريم توافق کرديم که کنار خانوم سهرابي نشستن، نوبتي باشه چون من واقعاً اعصابش رو ندارم.تو دو تا راه داري..پريد وسط حرفم: نه! من نمي تونم آخه خودم خيلي ضعيفم :دي ..گفتم اين قصه ها رو من حاليم نميشه.ببين دو تا انتخاب داري : ۱.اگه نوبت ها رو قبول داري که هيچي..۲.اگه قبول نداري، تا آخر کلاس حق نداري با ما دو تا حرف بزني چون ما عصباني هستيم و نمي تونيم جواب بديم.حالا کدومش؟ ((((: اونم مي خنديد.گفت باشه.نوبتها رو قبول دارم.آخيييييييي...راحت شدم.حالا اگه ميخواي بدوني چه شکلي شدم، دستات رو مث بدجنسها بذار پشت سرت و يه نفس راحت بکش. نغمه متولد دي ماهه ولي رفتارهاش دقيقاً مث بهمني هاست.امروز teacher پرسيد اگه بفهمين بچه يه ساله تون، بچه خود شما نيست و توي بيمارستان با يه بچه ديگه عوض شده چي کار مي کنين؟ اگه بخواين مي تونين بچه ها رو عوض کنين؟ جالبه که من و نغمه فقط گريه نکرديم! و هردومون مي گفتيم بچه اي رو بچه خودمون مي دونيم که بزرگش کرديم و هيچ کذوم حاضر نبوديم بچه رو عوض کنيم با اون يکي، ولي پسرا هرهر مي خنديدن.يکي مي گفت بچه رو مي برم ميدم باغ وحش! يکي مي گفت از پرستاره شکايت مي کنم که اصلاً چرا بچه ها رو اشتباهاً با هم عوض کرده؟ يکي مي گفت منتظر راي دادگاه مي مونم.يکي ديگه مي گفت از شوهرم!!! شکايت مي کنم..داشتيم فکر مي کرديم چقدر دخترا با پسرا فرق دارن! سوال جالب ديگه اي که مطرح شد اين بود که اگه بهت بگن يه سال مي توني هرجا که دلت ميخواد، هرجور که دلت ميخواد، با هرکي دلت ميخواد زندگي کني قبول مي کني؟ هيچ غصه اي نخواهي داشت.همه چيز دقيقاً همونطوريه که ميخواي، به همه آرزوهات مي رسي توي اون يه سال و بعد وقتي برمي گردي به همين زندگي الانت يه سال گذشته و تو هيچي از اون يک سال خوشي به ياد نمياري ولي به هر چيزي که توي دنيا مي خواستي رسيدي.قبول مي کني؟ جوابت چيه؟ من گفتم البته.چرا که نه؟ نميخوام اين شانس رو از دست بدم.اين زندگي منه و مي تونم در موردش تصميم بگيرم.ميخوام يه سالش رو اينطوري بگذرونم.نميخوام اين شانس رو از دست بدم.کاملاً مطمئنم. فکر کردم اين يه سالي هم که به ياد نميارم رو ميذارم روي بقيه سالهايي که توي زندگي هاي قبليم، گذروندم و يادم نمياد.چرا که نه؟... [Link] [2 comments] 2 Comments:» test Posted at 5:36 AM » vaay injaa che qadr khoshgel shode !!! waw !!! ki in kaaro karde? dastesh dard nakone :p :)) Posted at 5:29 AM |