Maryam, Me & Myself

يادداشت‌هاي مريم خانوم



About Me



مريم خانوم!
شيفته‌ي صدای محمد اصفهانی، کتاب‌هاي پائولو کوئيلو، ترانه‌هاي اندي و کليه‌ي زبان‌هاي از چپ به راست و برعکس! پروفایل کامل مریمی..



تاريخ تولد بلاگ‌م: ۲۸ دي ۸۲

Maryami_Myself{@}yahoo.com


Previous Posts





Friends





Ping
تبادل لینک
اونایی که بهم لینک دادن
Maryam, Me & Myself*

118
GSM
ويکي‌پديا
No Spam
پائولو کوئیلو
آرش حجازی
محمد اصفهانی
انتشارات کاروان
ميدي‌هاي ايراني
Google Scholar
Song Meanings
وبلاگ پائولو کوئیلو
کتاب‌هاي رايگان فارسي
Open Learning Center
ليست وبلاگ‌هاي به روز شده
لينک دادن، به معناي تائيد مطالب از جانب من نيست.

Google PageRank Checker Tool



Archive


بهمن۸۲
اسفند۸۲
فروردين۸۳
ادامه فروردين۸۳
ارديبهشت۸۳
خرداد۸۳
تير۸۳
مرداد۸۳


Subscribe



ايميل‌تون رو وارد کنين تا مطالب جديد براتون فرستاده بشه.





Saturday, June 18, 2005
واژه ها
*۲۷ خرداد ۸۴

*اينم از مطالعات ما در شب امتحان:


*What should not do when u r in love . . .


My story starts like this I was a student in 1st year B.Tech , I saw a girl, at that time she was looking like a fairy, well we were
grown so much or one can say we were very advance at that time it only due to the fact that we were
the same college, It was my love at first sight , since than I waited for her at Bus stop, where she used to come every day, at that
time I dont know who was she, I have a very serious attraction on her , initially she didnt know about me, but when I came to
know that she is my batch in the college I felt very happy, she knew me asI daily waited for her to go as our way to go to college
were same and some nights I used to go and stayed infront of her balcony to watch her smiley face.

I like her and at that time I dont know what happened to me , I became mad just to
see her face, I remember it was me in first year and she was in my lab, after her exams she went to her granny 's home, and at
that time I missed her a lot, I daily pray to God that she come soon , she also knew that I had an attraction on her, finally she
came, but I determined I would never be staring her , and I was succeded
for two days , but in these two days , she responded me as if she also like me, I became very happy because at that time she was
most precious thing for me, and she is now staring me as if she wants me to be her , here my friends I made a mistake ,
I thought the things are going right and when I will be able to marry her I will disclose her how much I love her,
so I remain silent , days passed now I was in final year and she was in other Section.both of us passed in our board
examinations , I was applied for job and she ..... ,

I dont know at that time, but soon after two months,I came to know that she has got Visa for M.S there my friends I made the
second mistake, I dont even congratulate her, she was in front of me, but I simply get a side of her way, B'coz I don't want her
to go and the biggest mistake I ever made at that time was I believed her that she is mine and she will never be of any other boy.

she took admission in university, she is very beautiful girl , any body can propose her and I am not so good looking boy an avg.
boy you can say, I didnt even say her something , a boy in college,tall handsome proposed her, as the boy was good so she
became her girlfriend, when I came to know this I weep throughout the night , I dont have any anger to god that he created
me like that , but at that time I pray God "why u dont make me handsome than that guy?"

one day , I determined to tell her how much I love you, I called her, but I was so much excited that I couldnt even say that I like
you.she asked "what do you wana say?" I replied:"you know what I will say you"
than she immediately said ok than we are friends nothing else ,I was very happy as if I got everything , but on our second
Teletalk she said she didn't like me and I would never try to call her again, what should I said, I said ok, say her bye
till than we never talked, I thought she could come to me to say yes I am now ur friend , but she didn't come, so my friends if you
like someone then propose her, don't miss any chance to talk her as I did, and if u will have a daily communication than only u
can have a successful story, so ask for sorry if u lost contact but don't let her go, other wise ur story will be identical to me . .




*واژه ها قدرت اين رو دارن که نابود کنن يا التيام ببخشند.وقتي که واژه ها خالصانه و محبت آميز باشن مي تونن دنياي ما رو عوض کنن.

بودا


Words have the power to both destroy and heal.
When words are both true and kind,
they can change our world.



*۲۶ خرداد ۸۴

*به جون خودم، به جون خودم، به جون خودم ديشب تلويزيون ايران، شوي اندي پخش مي کرد.دارم ميرم به تهران مي خوند، هخا هم باهاش مي رقصيد! به جون خودم راست ميگم.رژيم عوض شده مگه؟

پ.ن: بابا خالي بستن به من نيومده.جريان اين بود که داشتن برنامه هاي به قول خودشون، تلويزيونهاي لس انجلسي رو نشون ميدادن؛ قضيه تبليغات منفي عليه شرکت در انتخابات رياست جمهوري و اينا و خب قسمتهايي از اون برنامه ها رو هم پخش مي کردن.صداي اندي رو هم يه مدلي کرده بودن که هم معلوم باشه کدوم آهنگه -البته کسي که اينجا از اين آهنگا گوش نميدم مثلاً! - هم صداش تابلو معلوم نباشه.هيچ کس هم نشناخت عمراً!

پ.پ.ن:بسي خنديديم.ايول!


*۲۵ خرداد 84

*به علت علاقه شدید به ایمیل بازی میل های بچه ها رو چندبار می خونم.همینطور کپی میلهای خودم رو که براشون می فرستم.اینا رو دیدم الان:

...این مال یکشنبه س.22 خرداد:

تو دلم گفتم شاید من چهره تو رو بیشتر از اخلاقت دوست دارم.شاید از تو اونی رو ساختم که می خواستم باشی.وقتی تو بری دلم برات تنگ میشه و همیشه از خودم خواهم پرسید تو اصلا ارزشش رو داشتی یا نه...تا وقتی کم کم فراموش کنم و به این روزا بخندم.می خواستم بگم بهترین ها رو برات آرزو می کنم.زندگی خوبی داشته باشی...

بعدش که تو رفتی رفتم باغ.مث آلیس در سرزمین عجایب شده بودم.فکر کردم جز love چیزای قشنگ دیگه ای هم تو دنیا هست که دردسرش هم کتره.تازه می دیدم که شکل برگا چقدر متنوعند و من هیچ وقت ندیده بودم.فکر کن! هیچ وقت ندیده بودم...


*۲۴ خرداد ۸۴

*خب من ميخوام يه اعترافي بکنم -دوباره؟!- اونم اينه که شديداً حالم داره از اين ۷۰۰ صفحه جزوه اي که بايد فردا برم امتحان بدمش به هم ميخوره و از بعضي قسمتهاش اندازه گااااااااو سردرنميارم.بدين ترتيب با حذف برخي بخشها و همه ي اسلايدها -همکلاسي ها مي دونن اسلايد چيه.مهم هم نيست؛ بي خيالش!- فردا هرچه باشکوهتر در امتحان شرکت خواهم کرد.

توضيح بيشتر اينکه به خاطر اينکه يکي از بچه ها فردا ساعت ۸ امتحان داره، بچه ها توافق کردن که همه ساعت ۱۰ بيان براي امتحان و يکي از همه امضا بگيره و ببره بده به استاد و خب هيچ کس اين کار رو انجام نداد و همه همون ساعت ۸ اومدن براي امتحان.ما هم مثلاً قرار بود ۱۰ بريم ولي از اونجايي که نميشه روي حرف اينا حساب کرد و اصولاً اينا جميعاً خائن تشريف دارن و همه ي کاراشون همينطوريه، محض محکم کاري ساعت ۸ رفتيم.چند دقيقه هم دير رسيديم و خب امتحان شروع شده بود.

من خنگول هميشه ساعت ۵:۳۰ بيدار ميشم که ۸ با خيال راحت و ريلکس و اينا برسم دانشکده.امروز مثلاً خواستم يه نمه زودتر بيدار شم که درس بخونم.صبح که ساعت زنگ زد، ديدم ساعت رو گذاشتم روي ۶! انقدر خنديدم!


*۲۳ خرداد ۸۴

*واااااااااااااي! خدا! اين جزوه ي ۷۰۰ صفحه اي رو من چطوري بخونم آخه! جزوه ها رو چيدم روي هم -هردرس جداست.از اقصي نقاط کمد و کشو جمع آوري کردم همه ش رو!- بعد هرکدوم که رو که مي خونم، خلاصه مي کنم.بعد اصل جزوه رو ميذارم توي کمد.در کمد رو هم مي بندم که خيالم راحت شه يکي کمتر شد و جزوه هه هم در نميره درضمن!
خواهر گرامي مي خنده بهم.مسخره مي کنه همه ش.ايشالا ۱۴۰۰ صفحه رو مجبور شي يه شبه بخوني ببينم قيافه ت چه شکلي ميشه فقط! :دي


*ايميل هاي فلاني کجايي؟ و کم پيدايي! و اينا بسي دل ما را شاد مي کند.خدا دلتان را شاد گرداند دوستان اينترنتي.

آمين!


*۲۲ خرداد ۸۴

*کمربند ايمني جديد مخصوص خانوم ها ((((((((((((((((:

*آيا مي دانستيد که:

1) اكثر افراد در كمتر از 7 دقیقه خوابشان می‌برد!
2) یکی از رایج‌ترین اسم‌ها در جهان «محمد» می‌باشد.
3) 56% افرادی كه دست چپ هستند، تایپیستند.
4) غیر ممکن است که بتوانی با چشمان باز، عطسه کنی!
5) یک سوسك می‌تواند 10 روز بدون سرش زندگی كند.
6) ما در طول زندگی‌مان، 18 کیلو پوست می‌اندازیم.
7) رنگ مورد علاقه 80% از آمریکایی‌ها، آبی می‌باشد!!
8) اگر می‌خواهی از آرواره يک تمساح جان سالم به در ببری، انگشت‌هایت را در چشمانش فرو کن. فورا به ‌شما اجازه می‌دهد كه فرار كنی!
9) وقتی شخصی در سریلانکا سرش را از طرفی به طرف ديگر تكان می‌دهد، يعنی «باشه»!
10) در این دنیا تعداد جوجه‌ها از آدم‌ها بیشتر است.

ادامه ش...

*و همانا اين اتچمنت ايميل ما باز نمي شود؛ چه کنيم به نظرتان؟

*امروز صبح توي راه با يکي از بچه ها بوديم که خيلي بامزه س.همه ش داشتيم مي خنديديم.اونم مث من خله! انقدر دارم ميرم به تهران خونديم! ((((:

*۲۱ خرداد ۸۴

*اعتراف مي کنم -ببين چي شده که خودم داوطلبانه دارم اعتراف مي کنم!- که از بس بيماري شناسي خوندم ديگه حالم داره به هم مي خوره.اه!

*نمي دونم کلاً توي زندگي معموليت چه مدلي هستي دقيقاً ولي بعضي وقتا حرفات رو بايد با طلا نوشت.واسه مني که بد قاط مي زنم لااقل:

...خدا قدرت داره اما دو تا کار رو نمي تونه انجام بده؛يکي اينکه روي اراده کسي، کاري رو انجام بده.يکي ديگه اينکه قوانين اين دنيا رو به هم بريزه...تا به حال ديدي ميرن نماز باران؟کاري به نماز و ايناش ندارم؛ منظورم زمانيه که همه جا خشکساليه و از خدا آب ميخوان.هيچ وقت يه دفعه از زير پاشون چشمه سبز نميشه! اگه قرار باشه جواب بگيرن، ابرها ميان...مقدماتي بايد فراهم بشه تا به خدا اين امکان رو بده که قدرتش رو توي دنيا نشون بده.هميشه اين شانس رو بذار که شايد داره مقدمات خواسته ت فراهم ميشه و شايد اين وقت ببره.هميشه اين شانس رو بذار که شايد قسمتي از کار، خود تو هستي.فکر نکن وقتي همه چيز آماده شد، من هم آماده ميشم.شايد تو يکي از اون اولين قسمتها هستي که بايد آماده بشه و بعد قسمتهاي ديگه ...تا اون خواسته ت برآورده بشه.

*۲۰ خرداد ۸۴

*تو کيستي که من اينگونه بي تو بيتابم، شب از هجوم خيالت نمي برد خوابم.ميم بده!

*۱۹ خرداد ۸۴

*خداييش بهتر نبود به جاي اين اباطيل، کمي به ما آشپزي ياد بدهند؟ اسم قارچ و ويروس و باکتري و نماتد که نشد نون و آب آخه!

*۱۸ خرداد ۸۴

*روزها فکر من اينست و همه شب سخنم که بالاخره اسم قارچ لکه آجري بادام رو سر امتحان با باکتري آتشک سيب، قاط خواهم زد يا نچ!

پ.ن: اشاره مي کنند نچ!

*۱۷ خرداد ۸۴

*در اين روز خجسته بسي به ما خوش گذشت؛ ايول تحويل! دلمان تنگيده بود برايتان.

*بدين وسيله از کليه همکلاسي هاي گرامي تقاضا مي شود پشت تلفن، مار را سر کار نگذارند چون به علت عدم مشاهده تصاوير، امکان دارد خالي بندي هايشان را باور کنيم و ايشان به جوابهاي ما بخندند((((((:

*۱۶ خرداد ۸۴

*از بس شرح آزمايش حفظ کردم، خسته شدم.هي ۲ گرم از اين، ۵۰ ليتر از اون! جالبه که خود استاد هم هميشه اول از روي ورق نگاه مي کرد.بعد درس ميداد.حالا زورش به ما رسيده.کي فردا ميشه من راحت شم؟

پ.ن: چقدر نق زدما!

*۱۵ خرداد ۸۴

*... و نمي دانم چه مرضي است که انقدر در ميل هايم پرحرفي مي کنم که بعد از سه شبانه روز تايپ کردن، باز هم نصفه مي ماند و تمام نمي شود و صداي دوستان و همچنين دشمنان! در مي آيد که :کجايي خانوم؟

*۱۴ خرداد ۸۴

*مي گويند:

روانشناسان ثابت كرده اند
موجودي كه دو بار كرايه تاكسي خود را حساب كند/به طور مداوم در يك هفته
خاموش كردن كولر شركتش را فراموش كند/ /شماره تلفن خودش را را از ياد
ببرد / نام صميمي ترين دوستش را به هيچ عنوان به ياد نياورد /صبح اول هفته
دلش به طرز فجيعي تنگ شود/با خواندن يك جمله يك خطي زار زار گريه كند…/
بايد هر چه سريعتر به آرزوهايش رسانده شود!
وگرنه آخر يك كاري دست خودش ميدهد!!

پ.ن:شما هم بله؟!



*Don't ask me . . .

I'm not begging you to love me.
I'm not really even asking you.
But, isn't it alright
If I cherish that hope in my heart..
If I dream of just holding your hand,
It will hurt me - not you.
I will try to keep my eyes from shining
When they see you.
And I promise
I will try not to smile a special smile
When you say hello.
but, please
Don't ask me
Not to love you . . .




*۱۳ خرداد ۸۴

*مزاحمت، دلايل مختلفي مي تواند داشته باشد؛ همه جوره اش را ديده بوديم مگر مزاحمت به دليل love!!! به هرحال sorry! روم نشد حرف بزنم باهات...

*۱۲ خرداد ۸۴

*مث بي جنبه ها دو ساعت نشسته بوديم به فال گرفتن؛ عطي ميگه مثلاً تو تحصيل کرده اي.اين کارا چيه؟ بعد دو ساعت توضيح دادن و ناز کشيدن، اعتراف کرده که: چون اون دفعه برام نگفتي فالم چي بود، لج کردم باهات! :دي بابا پزشکي! تو ديگه چرا؟ :دي

*فکر نکن مرگ فقط مال همسايه س.نوبت تو هم مي رسه.اون موقع برام مهم کسي دلش واسه م تنگ ميشه يا نه؟..فکر نکنم؛ ولي دل خودم حتماً براي خيليا تنگ ميشه.يکيش تو...


*Will someone miss me someday . .

I see the sun in the sky
Trees are moving through the wind
Who am I..?
What's my place in this great world..?
Am I like the trees..?
Like the sun..?
Like the sky..?
I try to find my way in this life
But that isn't easy to me

Some people say
When your body die,
your soul live further
you will live further in the mind of your friends..
But what if your soul dies..?
You have to go on
Even when you don't want..

Will someone miss me someday, when I die
in this big world . . .




*۱۱ خرداد ۸۴

کيمياگر رو دوست دارم بخونی کامل.امتحان مي‌ گيرمااااااا...

[Link] [0 comments]






0 Comments: