Maryam, Me & Myself

يادداشت‌هاي مريم خانوم



About Me



مريم خانوم!
شيفته‌ي صدای محمد اصفهانی، کتاب‌هاي پائولو کوئيلو، ترانه‌هاي اندي و کليه‌ي زبان‌هاي از چپ به راست و برعکس! پروفایل کامل مریمی..



تاريخ تولد بلاگ‌م: ۲۸ دي ۸۲

Maryami_Myself{@}yahoo.com


Previous Posts





Friends





Ping
تبادل لینک
اونایی که بهم لینک دادن
Maryam, Me & Myself*

118
GSM
ويکي‌پديا
No Spam
پائولو کوئیلو
آرش حجازی
محمد اصفهانی
انتشارات کاروان
ميدي‌هاي ايراني
Google Scholar
Song Meanings
وبلاگ پائولو کوئیلو
کتاب‌هاي رايگان فارسي
Open Learning Center
ليست وبلاگ‌هاي به روز شده
لينک دادن، به معناي تائيد مطالب از جانب من نيست.

Google PageRank Checker Tool



Archive


بهمن۸۲
اسفند۸۲
فروردين۸۳
ادامه فروردين۸۳
ارديبهشت۸۳
خرداد۸۳
تير۸۳
مرداد۸۳


Subscribe



ايميل‌تون رو وارد کنين تا مطالب جديد براتون فرستاده بشه.





Friday, March 04, 2005
Tarot

*۲۷ بهمن
*برگ برنده من
بهانه هايي است
كه برايت ميسازم
و دو دستي تقديمت ميكنم
تا
يك رابطه خالي از لطف را
به نفع من
تمام كني!
حرف دل من از زبون اون يکي مريمي!
*هنوز غصه هايم انقدر بزرگ نشده اند
كه از اينكه نميتوانم
براي چشم چپم همانند چشم راستم
خط چشم بكشم
هي حرص نخورم و به خودم بدو بيراه نگويم!
(((((:بابا ايجاز!
*۲۸ بهمن
*یه چیز خیلی قشنگ(تکراريه البته):
بهشت و جهنم!
*فردي از پروردگار درخواست نمود تا به او بهشت و جهنم را نشان دهد؛خداوند پذيرفت.او را وارد اتاقي نمود كه جمعي از مردم در اطراف يك ديگ بزرگ غذا نشسته بودند.همه گرسنه، نااميد و در عذاب بودند.هركدام قاشقي داشتند كه به ديگ مي رسيد ولي دسته قاشقها بلند تر از بازوي آنها بود،به طوريكه نمي توانستند قاشق را به دهانشان برسانند! عذاب آنها وحشتناك بود.آنگاه خداوند گفت:اكنون بهشت را به تو نشان ميدهم.او به اتاق ديگري كه درست مانند اولي بود وارد شد.ديگ غذا ،جمعي از مردم، همان قاشقهاي دسته بلند؛ولي در آنجا همه شاد و سير بودند.
آن مرد گفت: نمي فهمم!چرا مردم در اينجا شادند در حالي كه در اتاق ديگر بدبخت هستند،با آنكه همه چيزشان يكسان است؟خداوند تبسمي كرد و گفت: خيلي ساده است؛در اينجا آنها ياد گرفته اند كه يكديگر را تغذيه كنند.هر كسي با قاشقش غذا در دهان ديگري ميگذارد،چون ايمان دارد كسي هست در دهانشان غذايي بگذارد!
*۲۹ بهمن
*اگه روزي روزگاري،يه طوري بشه که من يکي دو ماه،درس نخونم حتماً انقدر مخم تعطيل ميشه که ديگه عمراً نميتونم چيزي ياد بگيرم!اين نتيجه چند ساعت زل زدن به جزوه درس کلاساي سه شنبه بعد از ظهره!!!
*يه آشناي اينترنتي،حالا شده يه دوست خوب تلفني!دوستت دارم(:
*۳۰ بهمن
*اين دخترخاله گرامي،از وقتي اومده اينجا نشسته يه گوشه و شديداً مشغول مطالعه س!کتاب طالع بيني براي همه جالبه؛حتي اگه اونايي که سعي مي کنن اسم اين چيزا زو بذارن خرافات!
*۱ اسفند
*بعد از اين همه وقت،همه دور هم؛خوشحال و راضي؛مي ترکيدين زودتر اخلاقتون رو درست مي کردين؟
*هميشه يه عده هستن که وسط هر مراسمي -ختم،عروسي،عزا يا هرچيز ديگه- سرشون به کار خودشونه و از ادامه فعاليتهاي گذشته شون! دست نميکشن.حالا هم به هواي ماه محرم و تاسوعا و عاشورا،تا نصف شب توي خيابونا قدم مي زنن که خودشون رو به چهار نفر نشون بدن و ...بسه!روي پيشونيت بنويسي،کمتر معلومه ها!
**۲ اسفند
*اصلاً نتونستم از خونه برم بيرون؛مث فلج ها نشستم يه گوشه و به صداي رفت و آمد مردم توي خيابون گوش ميدم؛صداي طبل و سنج دسته هاي عزاداري،بلندگوي مسجد...مث ايرانيهاي خارج از کشور،عزاداري مردم رو از تلويزيون تماشا مي کنم!هرچند اونا از من يکي فعال ترن!و خب اين تنهايي -در حالي که دور و برم شلوغه- حس خوبي بهم ميده.شايد چون خودم انتخابش کردم.من اينطوري راحتم...فقط از يکنواختي خوشم نمياد...
*باشه...به مامانت بگو با مي قراره بري گردش!بعد برو يه جاي ديگه؛۲۰۰ بار گفتم دروغي نگو که به من ربط داشته باشه.گوش نميدي!
*۳ اسفند

*اين روزا قلبم رو دودستي چسبيدم که کسي ندزدتش!
چون تازه فهميدم که دزدهاي قلب،از همه دزدهاي ديگه بي رحم ترن.
وقتي کسي قلبت رو دزديد،ديگه منتظر جسدش هم نباش؛
اما اگه يه روز،خودت قلبت رو دودستي به کسي پيش کش کردي،منتظر دريافت يه قلب گرمتر و تپنده تر باش(:
*۴ اسفند
*به عمرم،استاد به اين وحشتناکي نديده بودم!نمي دونم اصلاً يه نفر آدم چطور مي تونه انقدر استرس زا باشه! اين استاد ما اول هر جلسه کوئيز مي گيرن و بدون کوئيز،امکان نداره کلاس شروع بشه!۱۰ تا سوال انگليسي ميده،۱۰ دقيقه وقت هم داري بنويسي.من با اينکه درس مي خونم هر دفعه ولي هيچ وقت،برگه امتحانم خوب نميشه.بس که وقتت کمه،اصلاً نمي توني فکر کني تا مثلاً يه کلمه رو يادت بياد.فقط بايد تند تند بنويسي.بعد که حسابي حالت گرفته شد - نمره کوئيزا خيلي مهمه؛حتي مهمتر از امتحان پايان ترم - بايد به مدت يک ساعت و ۵۰ دقيقه يه بند،صداي استاد رو بشنوي که از روي اسلايداي انگليسي ش مي خونه و ترجمه مي کنه.انگار کلاس زبان اسم نوشتيم!
آخراش که ميشه واقعاً حالم بد ميشه و شديداً سردرد مي گيرم؛بس که بداخلاقه اين آقا و يهو داد مي کشه سر آدم،کسي جرات نداره جمله معروف استاد!خسته نباشيد..رو بگه.اينم نامردي نمي کنه.يه بند حرف مي زنه.جرات هم نداريم با کسي حرف بزنيم سرکلاس؛حتي در حد يه جمله.واقعاً مي ترسم با اين امتحانايي که اينطوري خراب ميشه و اين همه استرس چي کار کنم.اونم اين ترم که همه درسام،تخصصي و فوق العاده سخته!خدا رحم کنه فقط!
*۵ اسفند
*کارم شده فال تاروت گرفتن! دوشنبه که از دانشکده ميومدم خونه،خيلي اتفاقي رفتم کتابش رو خريدم.حالا هم دارم خودم رو خفه مي کنم باهاش.انقدر فال گرفتم که هيچي نشده،معني خيلي از کارتا رو حفظ شدم؛نمي دونم تا چه حد جواب ميده -نميشه گفت-ولي براي يکي از دوستام که گرفتم،کلي ذوق مي کرد.مي گفت خيلي جالب جواب داده...فالگير نبودم فقط که اونم دارم ميشم خدا رو شکر:دي
*۶ اسفند
*بدو بدو رفتم انقلاب،دنبال کتاب راز فال ورق -که يکي از دوستان،توصيه کرده بود بخونم- و البته ايي چينگ! ايي در زبان چيني يعني تغييرات و چينگ هم يعني کتاب.پس ايي چينگ ميشه کتاب تغييرات؛البته کتاب تقديرات هم معني ش مي کنن؛اينطور که توي خود کتاب نوشته چيني ها کلي به اين کتابه احترام ميذارن و براشون مقدسه و اينا و نوشته بود که جوابش فوق العاده جالب و به حقيقت نزديکه.من که هرچي براي خودم فالش رو گرفتم،اصلاً از جواباش راضي نبودم.مي دوني که؟من انقدر يه فالي رو تکرار مي کنم تا جوابش بالاخره اوني بشه که ميخوام:دي ((((((((((:امروزم اينطوري....
*۷ اسفند
*ورقاي دوستم چند روزيه دستمه؛همه ش نشستم به فال ورق گرفتن.اون دوتاي ديگه کم بود،اينم اضافه شد.خداييش هيچي ورق نميشه براي فال! سه روزه خودم رو رسماً گذاشتم سر کار.از کار و زندگي افتادم حسابي.يکي نيست بگه بابا کم جنبه -به قول دختر خاله م،کم جنبه نه!بي جنبه:دي- نکن اين کارو!
*امروز با دختر خاله گرامي داشتيم تمرين مي کرديم شعر تا ميگي سلام -نوش آفرين- رو چطورب به زبان اشاره بخونيم!خيلي خنده دار ميشه((:
*۸ اسفند
*اين جناب استاد،يه خط درميون به جاي هر کلمه اي ميگه چيز! هي همه يواشکي مي خندن:دي
*۹ اسفند
*آخي!اصلاً فکر نمي کردم دل تو هم براي من تنگ شده باشه غريبه! امروز خيلي دلم مي خواست بي خيال همه قوانين مسخره دنيا بشم؛محکم بغلت کنم و بهت بگم که خيلي دوستت دارم(:
*۱۰ اسفند
*از تو سر به هواتر و عجيب غريب تر نديدم؛از اول همينطوري بودي؟
*دقت کردي دقيقاً وقتي قراره از جات بلند نشي و براي امتحان درس بخوني،همه چيز -دقيقاً همه چيز - مياد توي ذهنت؟انگار تمام کاراي مسخره عالم رو دوست داري همون روزي که بايد درس بخوني،انجام بدي.(جمله قبليه طولانيه ولي درسته؛اينطوري نگاش نکن!)از همه بدتر اينه که بدوني باز امتحانه خراب ميشه!خب استاد! اگه واقعاً ميخواي ببيني کي چقدر ياد گرفته،مهلت بده هرچي يادمون مياد بنويسيم.
*۱۱ اسفند
*اين مردم ما کي ميخوان ياد بگيرن دست از اين فضولياشون بردارن؟تمام مدتي که داشتيم توي پارک،نقشه برمي داشتيم متلک شنيديم؛خب زشته ديگه! واقعاً دخترا حق ندارن با خيال راحت به کاراشون برسن؟اون از تاکسي که يا نبايد سوار شي يا اگه سوار شدي،ديگه مسئوليتش با خودته.اون از اتوبوس که هميشه يکي پيدا ميشه زوم کنه ري صورتت و بره رو اعصابت؛اينم از کوچه و خيابون که همه مث آدم نديده ها رفتار مي کنن باهات!چي ميشه گفت به همچين آدمايي؟
*۱۲ اسفند
*امروز يکي از بچه هاي سال آخر،کلي با من احساس صميميت کرد حسابي و برام تعريف کرد که يکي از استادا که ما اين ترم باهاش کلاس داريم،ازدواج نکرده و الکي حلقه دستش مي کنه! و تعريف کرد که استاد در طول ترم،کلي تابلو بازي و مشکوک کاري درآورده و اينا و آخرش با کلي خجالت،از دوستم خواستگاري کرده.دوست منم ۳ ساله ازدواج کرده و از شانس قشنگش،اون روز حلقه ش هم دستش نبوده.استاد هم هميشه فکر مي کرده اين يه انگشتر معموليه که اکثر دخترا دارن ديگه!آخي!کلي دلم سوخت.خيلي نازه استادمون.گناه داشت...اين روزا کلي از اين ماجراهاي عاشقانه شنيدم؛چه خبره توي اين دانشکده!
*ياد انتخاب واحد اينترنتي دانشکده افتادم.تا همين چند روز پيش،همه مون داشتيم دنبال برگه هاي حذف و اضافه مي دويديم.سر يه پرينت گرفتن ساده، همه بچه ها چند روز معطل بودن توي گروه! اون از انتخاب واحد دستي که مسئول ثبت نام،بس که سر به هوا تشريف داشته به جاي اسم من و مريم،فقط اسم مريم رو نوشته - من براي دوستم،مريم هم انتخاب واحد کردم-اينم از کامپيوتر که درسي که ثبت نام کردي،مي نويسه نامعتبر! آقا ما تکنولوژي نخوايم کيو بايد ببينيم؟

[Link] [0 comments]






0 Comments: