Maryam, Me & Myself

يادداشت‌هاي مريم خانوم



About Me



مريم خانوم!
شيفته‌ي صدای محمد اصفهانی، کتاب‌هاي پائولو کوئيلو، ترانه‌هاي اندي و کليه‌ي زبان‌هاي از چپ به راست و برعکس! پروفایل کامل مریمی..



تاريخ تولد بلاگ‌م: ۲۸ دي ۸۲

Maryami_Myself{@}yahoo.com


Previous Posts





Friends





Ping
تبادل لینک
اونایی که بهم لینک دادن
Maryam, Me & Myself*

118
GSM
ويکي‌پديا
No Spam
پائولو کوئیلو
آرش حجازی
محمد اصفهانی
انتشارات کاروان
ميدي‌هاي ايراني
Google Scholar
Song Meanings
وبلاگ پائولو کوئیلو
کتاب‌هاي رايگان فارسي
Open Learning Center
ليست وبلاگ‌هاي به روز شده
لينک دادن، به معناي تائيد مطالب از جانب من نيست.

Google PageRank Checker Tool



Archive


بهمن۸۲
اسفند۸۲
فروردين۸۳
ادامه فروردين۸۳
ارديبهشت۸۳
خرداد۸۳
تير۸۳
مرداد۸۳


Subscribe



ايميل‌تون رو وارد کنين تا مطالب جديد براتون فرستاده بشه.





Tuesday, March 15, 2005
کتاب رازها
*۱۳ اسفند۸۳

*سالي به دوازده ماه! -چه اصطلاحي!- نمياين اينجا؛اددددددد امروز که من کلي درس دارم،محبتتون گل مي کنه.عوضش خوب شد؛کلي همه لو دادن خودشونو؛اوليش خودم:دي

*۱۴ اسفند ۸۳

*و من کم جنبه -اشاره مي کنن بي جنبه!- همچنان در حال خفه کردن خودم با کارتهاي تاروت،ورق و سکه هاي اي چينگ هستم و به زور هم که شده،ميخوام جواب دلخواهم رو از زير زبونش بکشم! اونم مقاومت مي کنه.تا ببينيم نتيجه اين نبرد نابرابر چي ميشه!

*۱۵ اسفند ۸۳

*واي چه باروني!مث شمال شده بود دانشکده؛جات خالي...

*۱۶ اسفند ۸۳

**با يکي از دوستام،درباره يه جرياني حرف مي زدم؛ مي گفت تو چيزاي سطحي رو خيلي جدي مي گيري...ديدم راست ميگه.دقيقاً همينطوريم.فکر کنم بزرگترين عيب اخلاقم هم همين باشه.اينکه خيلي سخت گيرم،خيلي...و خب زود هم بهم برمي خوره.يه مدت خوب شده بود اين اخلاقم ولي يه مدته دوباره قاطي شدم!خيلي به همه چيز دقيق ميشم.نمي تونم بگم فلاني امروز که ديدمش،چي پوشيده بود مثلاً اما ۲ ساعت درباره حرکات آدما مي تونم سخنراني راه بندازم و معني کوچيکترين رفتاراي هر آدمي رو بررسي مي کنم پيش خودم! خيلي هم حساس شدم،حتي نسبت به آدمايي که اصلاً نمي شناسمشون و بار اوله که مي بينمشون!هر کسي رو مي بينم،يه چيزي راجع بهش به ذهنم مي رسه و جالبه که بعداً مي فهمم خيلياش درسته! مثلاً يه وقتايي به طرف ميگم که من فکر مي کنم شما اينطوري هستي و يه همچين اخلاقي داري و مي بينم که طرف مقابلم،هم تعجب مي کنه هم تاييد!
خيلي هم زودرنج شدم.همين هفته پيش به خاطر يه چيز کوچيک،انقدر از مريم ناراحت شدم که خودم هم تعجب کردم.خيلي هم باهاش بد برخورد کردم.خودم بعدش پشيمون شدم حسابي.اصلاً همون لحظه مي دونستم که بعداً حتماً پشيمون ميشم از اين رفتارم؛آخي! هيچي بهم نگفت.همينطوري نگام مي کرد فقط.خيلي دلم سوخت):

چند روز پيش هم از دست يکي از شبه استادا خيلي لجم گرفت.آدم جلفيه!خيلي دختر نديده س! يه شوخي بي مزه کرد؛منم حسابي زدم تو حالش!خودم هم از اون عکس العمل ناگهانيم تعجب کردم.مريم هم همينطوري مونده بود چي شد يهو!خب حقش بود.بس که هيچ کس،هيچ وقت بهش اعتراض نکرده بود و جوابي رو که حقش بود از زبون بچه ها نشنيده بود،پررو شده بود؛منم روشو کم کردم،همين :دي بعدش که اومديم بيرون،مريم بهم اعتراض کرد.معتقد بود رفتارم اصلاً خوب نبوده.مي گفت چرا يهو قاط مي زني؟ ولي من ابداً پشيمون نبودم.بازم ميگم حقش بود! خوب ادبش کردم.لااقل ديگه با من يکي شوخي نمي کنه.

نمي دونم دقيقاً به چي ربط داره ولي همه اخلاقام و حس هام تشديد شدن!وقتي خوشحالم،هيچ کس نمي تونه مث من خوشحال باشه.وقتي حالم خوب نيست،کسي نمي تونه کمکم کنه چون حالم خيلي بدتر از اين حرفاس.اينم بگم که اين ترم،واقعاً کارم سنگينه ولي زيادم ربط نداره؛فعلاً که همه ش رو بي خيال شدم!چند وقته خيلي خشن شدم؛مي تونم از يه حرف قشنگي که يه دوست ميزنه،گريه کنم -خيلي رمانتيک!- ۵ دقيقه
بعدش از عصبانيت -سر يه چيز کوچيک و بي اهميت- بلند شم ترکش کنم.يه چيزي داره درونم تغيير مي کنه.اينو حس مي کنم اما توضيحش بدم حتي براي خودم! خواهر گرامي به شوخي "DZ" صدام مي زنه؛ يعني ديوانه زنجيري.شنيدي آهنگشو؟ :دي

اين آموزش فال گرفتن و جادوگري هم توي اين هاگير واگير شده قوز بالا قوز! اولش خيلي برام جالب بود.بعد زده شدم؛شايد چون زيادي راست درميومد! و خب خيلياش زياد هم جالب نبود،مث حقيقتي که دوست نداري کسي به زبون بياره.بعد تصميم گرفتم خودم رو بي خيال بشم.براي سارا فال گرفتم.با اينکه فکر مي کردم جوابي که دارم ميدم خيلي چرته ولي خودش کلي ذوق مي کرد و حرفامو رو تائيد مي کرد.عجيب بود برام.خودمم نفهميدم چطوري شد که درست در اومد! حالا دوباره برگشتم سر جاي اولم.صبح تا شب يا بي سرصدا کارت هاي تاروت رو مي چينم کنار هم يا سرصداي سکه ها رو درميارم! البته يه مشکل بزرگ هم دارم:ورق هاي دوستم رو بهش پس دادم و هنوز هم جايي رو پيدا نکردم که بتونم ورق بخرم.يه کاريش مي کنم حالا!

همه اونايي که يه طورايي از فال گرفتن سردرميارن،ميگن بايد از نيروي تخيلت زياد استفاده کني؛مثلاً وقتي که ميخواي معني ورق ها رو به هم ربط بدي و يه داستان تميز سرهم کني.براي تصور کردن تصويراي ته فنجون قهوه -اين يکيو اصلاً نمي تونم!- يا معني جمله هاي ايي چينگ! فکر کنم زده به سرم! يه شب همه ش تصويراي کارت هاي تاروت ميومد جلوي چشمام.اعتراف مي کنم که ترسناک بود.آره! مي ترسيدم ولي نمي دونستم چرا،از چي؟ خواب هم نبودم.مطمئنم،کاملاً بيدار بودم.

*۱۷ اسفند ۸۳

*خوبه بتوني يه وقتايي همه چيز رو بي خيال بشي و مث بچه ها قايم باشک بازي کني.ببيني ولي تظاهر کني نديدي؛يواشکي بخندي و توي دلت بخواي تو رو ببينه.وقتي خيالت راحت شد،قيافه ت رو جدي کني و راه بيفتي بري.مي دوني داره مياد دنبالت.وقتي مياد خوشحال ميشي و به روي خودت نمياري؛فکر مي کني من خوشحالترم يا اون؟تو رضايت ميدي بالاخره ولي اون نميخواد بره؟من خوشحالترم يا تو غريبه؟

*۱۸ اسفند ۸۳

*واسه من يکي ديگه فيلم سينمايي نشو! بازي رو من شروع کردم.يادت رفته؟ميخوام خودم برنده ش باشم؛نمي دونم اينا يعني چي؟همکاريه يا مقاومت؟ اما من تسليم نميشم.من ميخوام برنده اين بازي باشم.راستشو بخواي از خودم خيلي هم مطمئن نيستم اما تصميمم رو گرفتم.سعي مي کنم برنده باشم.هوم؟

*ايول! اينا رو از کجا آوردي؟بابا معرفت!

*۱۹ اسفند ۸۳

*هيچي نشده حوصله م سررفت.شايد هفته ديگه خائن بازي دربيارم برم دانشکده.به جون خودم،حوصله م سر ميره.خوش به حال شهرستانيا.لااقل يه موضوعي براي خوشحال بودن و ذوق کردن دارن؛...اين کتاب راز فال ورق هم يه طوريه.اصلاً با تمرکز نمي خونمش.شايد به خاطر همينه که همه شخصيتها رو باهم قاط زدم!
يوستين گوردر!حالا نميشد انقدر سليقه به خرج نمي دادي؟من حرف ساده رو حاليم نميشه،تو هم هي بپيچونش!


*۲۱ اسفند ۸۳

*موثرترين
آسان ترين
ساده ترين
وعملي ترين
راه براي در آوردن حرص شخصي كه
تا حد ممكن حرصتان را درآورده است:
"بي محلي"...اوهوم...دقيقاً همين کار رو مي کنم.بذار يه ذره هم تو بموني تو کاراي من؛زياديت ميشه اينطوري غريبه:دي


*۲۲ اسفند ۸۳


*به يک آدم پايه! براي يک امر خطير نيازمنديم.ترجيحاً سحرخيز باشه.غرغرو هم نباشه.
پ.ن:پيدا شد.ساعت ۱۱ شب...فردا مي بينمت.


*۲۳ اسفند ۸۳

*فقط وقتي از بالا به کسي نگاه کنيم که بخواهيم از زمين بلندش کنيم...

کاري انجام ندهيد که آرامش ذهن و قلبتان را برآشوبد.زندگي روزانه را چنان منظم کنيد که آرامش درونتان تقويت گردد و آن را از ميان نبرد.از افراط و تفريط در کارها بپرهيزيد،شتاب مانع از بروز چنين حالتي خواهد شد.کارها را با ملايمت و جديت انجام دهيد و مطمئن باشيد زندگي به شما لبخند خواهد زد.

زماني خود را شجاع بدانيد كه بعد از هر شكستي لبخند بزنيد...

بيشتر ما اگر هم اهل گوش دادن باشيم،بد گوش ميدهيم؛ چه بسيار بداقبالي ها و دردها که ناشي از سوء تفاهم هايي است که به دليل عادت هاي بد در گوش دادن عارض شده اند؛ پس خوب گوش کنيد.

بهتر زندگي کنيم...

شايد اکنون زندگي ما کمي تيره و تار مي نمايد اما ديري نمي گذرد که همه چيز بهتر خواهد شد.فراموش نکنيم که تا باران نباشد،رنگين کمان نيست.تا تلخي نباشد،شيريني نيست و گاه همين دشواري هاست که از ما انساني نيرومندتر و شايسته تر مي سازد. با کمي تامل خواهيم ديد که خورشيد بار ديگر درخشيدن آغاز خواهد کرد؛فقط بايد کمي صبور بود و بعد اينکه ستاره بخت هيچ كس،شوم نيست.اين ما هستيم كه آسمان را بد تعبير ميكنيم.


*۲۴ اسفند۸۳

*جشن سده - جشن آتش (ده بهمن) مي دونم خيلي ازش گذشته ولي بدونين جالبه!

جشن سده از جشن هاي باستاني ايرانيان است که به هنگام زمستان و در بزرگداشت آتش که نابود کننده نيروهاي اهريمني،تاريکي و سرماست بر پا ميشود.در دهم بهمن ماه در اکثر مناطق کشورمان اين جشن برگزار مي شود.حفظ و نگهباني آتش را به هوشنگ شاه نسبت مي دهند و حکيم سخنور،فردوسي بزرگ در کتاب شاهنامه آنرا چنين نقل مي کند:

...روزي هوشنگ شاه با گروهي از شکار بر مي گشت. بر سر راهش ماري سياه با چشماني سرخ و آتشين پديدار شد؛هوشنگ شاه تير سنگي خود را به سوي مار پرتاب کرد.تير بر سنگ ديگري فرود آمد و از اين برخورد جرقه اي روشن گشت و فروغي پديدار شد.هوشنگ شاه بار ديگر سنگ بر سنگ سائيد و آتشي افروخت و آن را پاسداري نمود و آن روز خجسته را سده ناميد.

در روزگار ساسانيان قبل از غروب آفتاب،در مکاني گشوده آتشي بزرگ بر پا مي شد.آتش را در آتشکده و يا در کنار معبد مهر «ميترا» که خداي آتش و آفتاب بود مي افروختند. بر پاس آتش به معناي بازگشت دوباره خورشيد و گرما و روشني تابستان و دور کردن نيروهاي پليد و يخ و سرما بود که آب را به سنگ بدل مي کردند و ريشه هاي گياهان را در عمق خاک مي کاشتند. فروختن آتش همواره با اجراي مراسمي ويژه همراه بود.روحانيان دعاي مخصوص آتش را مي خواندند و براي رفتگان آمرزش طلب ميکردند.

بر طبق رواياتي که از روزگار مرد آويخ زياري،حاکم وقت اصفهان در دست است او و خاندان آل زيار براي پاسداري از آيين هاي کهن، تلاشي فراوان کرده اند.در آن روزگار،هنگام برگزاري اين جشن،در دو سوي زاينده رود،توده هاي عظيم آتش را در ظروف فلزي که به اين منظور تهيه شده بود مي افروختند و هزاران پرنده را که بر پايشان گوي هاي آتشين بسته بودند،در آسمان رها ميکردند.آتش بازي و رقص و پايکوبي و موسيقي و حضور دلقکان و طنزگويان و هنرمندان موسيقي در تمام طول شب مايه سرگرمي همگان بود و از مردم با بره هاي بريان کباب و جوجه کباب و خوراکهاي لذيذ ديگر پذيرايي مي شد.

آيين جمع آوري چوب نيز از روزگاران کهن در مراسم جشن سده وجود داشته،امروز هنوز اين آيين در ميان گروه اندکي از زرتشتيان اجرا ميشود.طبق اين سنت يک روز قبل از جشن پسران نوجوان همراه با مردان راهنما و پدران براي جمع آوري «خار شتر» که در ايران فراوان يافت ميشود، به کوه هاي اطراف محل اقامت خويش ميروند. بسياري از اين نوجوانان براي اولين بار از خانه و خانواده دور مي شوند و اين آيين به معناي عبور از مرز نوجواني و پا نهادن به دوران بلوغ و مردانگي است. چوب هاي گرد آورده را در آتشگاه قرار ميدهند و براي نوجواناني که براي نخستين بار در اين آيين شرکت کرده بودند جشن مي گيرند.

دانشمنـد معروف ابوريحان بيروني در کتاب خود آداب و دلايل اين جشن را به دقت شرح داده است. آتش در تمام طول شب پاسداري شده و ميسوزد.سحرگاه، زنان هر خانه به سراغ آتش مير وند و اندکي از آن را با خود به خانه خويش مي برند و با آن آتشي تازه مي افروزند و بدين گونه آتش مقدس را در همه خانه ها روشن مي دارند.
اين جشن به مدت سه شبانه روز ادامه دارد.جوانان به در خانه ها رفته و چوب و خاشاک طلب مي کنند و سرود مي خوانند.هرکس يک شاخه بدهد خدا آرزويش را برآورده مي سازد و هر کسي يک شاخه ندهد خدا آرزوهايش را برآورده نمي سازد. هرشب براي ارواح مقدس و براي آمرزش رفتگان دعا خوانده مي شود و خانواده هاي توانگر به مستمندان غذا و ضيافت ميدهند. (منبع:يوکابد)

*۲۵ اسفند ۸۳


*مرشد درونی خود باشيد...

وقتی چيزی مثل راهنمايی و هدايت از درون شما سرچشمه می گيرد،حس آن از ناحيه شکم و ناف بالا می آيد.در اين حالت حس کردن گرما و جريان از اين قسمت به راحتی ممکن است.وقتی موضوع در حد ذهن باشد انگار که کاملاً سطحی است.در اين حالت حس آن، فقط در ناحيه سر دريافت می شود و بعد از اينجاست که به پايين حرکت میکند. وقتی ذهن شما برای موضوعی تصميم می گيرد، بايد برای به تحقق در آمدن آن زور بزنيد و انرژی را به پايين بفرستيد تا اتفاقی بيفتد اما وقتی مرشد درونی شماست که تصميم می گيرد، در اين حالت چيزی از درونتان می جوشد و بيرون می زند. در اين حالت هدايت به صورت موجی از دورن به سوی مغزتان حرکت می کند. ذهن فقط پيام را دريافت می کند اما پيام از خود ذهن صادر نشده است. پيام از جايی که ماوراء ذهن است آمده. برای همين است که در بسياری از موارد ذهن از آن ترس دارد.

بنابراين وقتی با مشکلی مواجه هستيد و برای تصميم گيری دچار ترديد شده ايد، به موضوع فکر نکنيد.فکر کردن چيزی را حل نمی کند. بهتر است خود را در حالت بی فکری قرار دهيد و اجازه بدهيد تا مرشد درونی شما را هدايت کند. اوايل کار ممکن است نوعی حس ناامنی و ترس در وجودتان هويدا شود اما آرام آرام وقتی هربار به نتيجه درست و صحيح دست پيدا کرديد،می توانيد اميد و عزم لازم برای دريافت پاسخ و هدايت را کسب کنيد. به ياد داشته باشيد که دليل آوردن برای هرموضوعی نوعی غرور ذهنی است. دليل آوردن، باور کردن کم و کاستیهای درون خودتان است. لحظه ای که عميق به درون خود سفر می کنيد، اجزاء هستی و آگاهی کيهانی در وجودتان سير و شما را هدايت میکند. وقتی با هدايت درونی خود همراه شويد، همه چيز ساده می شود؛وقتی با فکرتان به جلو می رويد، فقط موضوعات را پيچيده تر می کنيد و خودتان هم درست نمی دانيد که چه کار می کنيد.ممکن است خودتان را خيلی هوشمند و فهميده فرض کنيد ولی باور کنيد با افکار مغشوش و بهم ريخته اصلاً چنين نيست.

به ياد داشته باشيد که بصيرت قوی از قلب سرچشمه میگيرد نه از ذهن. در مواقع گير کردن در مشکلات،ذهن را کنار بزنيد. بی ذهن و بی سَر شويد. حتی اگر مرشد درونی شما را به سوی خطر ببرد به همان طرف حرکت کنيد چون اين خطر راه رشد شما است و شما در آن به بلوغ میرسيد. فقط با قدرت به جلو برويد.

اوشو- کتاب رازها

بی وزنی را تجربه کنيد...

مقدمه: نشستن درست يکی از ارکان مراقبه است. در اين دستور اوشو راهی را برای نشستن صحيح به ما ياد می دهد.
اين تکنيک يکی از روش هايی است که بودا مورد استفاده قرار می داد و آن را Siddhasan می نامند و راهی برای تجربه بی وزنی در هنگام نشستن است.در اين تمرين لحظه ای می رسد که در آن احساس بی وزنی می کنيد و هدف از اين حس بی وزنی اين است که بدانيد شما فقط بدن فيزيکی خود نيستيد. در اين هنگام از هيپنوتيزم خارج می شويد. برای شما احساس وزن و احساس اينکه وجود شما همين بدن فيزيکی است نوعی هيپنوتيزم شدن است.خروج از اين حالت کمک می کند تا به محدوده ماورای ذهن خود برسيد.

برای انجام اين تمرين روی زمين بنشينيد.ستون فقرات را صاف نگهداريد. با صاف نشستن، نيروی جاذبه کمترين تاثير را روی بدن شما به وجود می آورد. سپس با چشمان بسته بدن خود را کاملاً روی زمين بالانس کنيد. قدری به سمت راست خم شويد و نيروی جاذبه را به خوبی احساس کنيد. بعد قدری به سمت چپ خم شويد و جاذبه را در اين سمت حس کنيد. بعد به جلو و بعد به عقب خم شويد تا تجربه جاذبه را در تمام جهات داشته باشيد.سپس با تنظيم بدن خود جايی را پيدا کنيد که کمترين وزن را حس کنيد. بعد از اين قسمت به تدريج به خود اجازه دهيد تا احساس بی وزنی داشته باشيد.در اين تمرين بعد از مدتی، لحظه ای می رسد که کاملاً حس بی وزنی پيدا می کنيد. بعد از اين قسمت است که به دنيای کاملاً متفاوتی قدم خواهيد گذاشت. دنيايی که در آن از بدن خود درس می گيريد.در اين دنيا می توان از سد و محدوده ذهن عبور کرد. اين تکنيک يکی از روشهای بسيار پايه ای برای تجربه ذهن آزاد و روان است.
اوشو: کتاب رازها

تلگرافی باشيد...

موقع حرف زدن فقط چيزی را که لازم است بيان کنيد؛درست مثل اينکه می خواهيد يک تلگراف بزنيد. فقط اجازه داريد ده کلمه را استفاده کنيد.به حرف زدن مردم دقت کنيد.حتماً تعجب می کنيد.سوء تفاهم همه جا ديده می شود. شما يک چيز می گوييد، بقيه چيز ديگری می فهمند.اگر مردم فقط پنج درصد مقدار فعلی حرف می زدند،دنيا محلی بسيار ساکت تر و صلح آميزتر می شد.باور کنيد فقط پنج درصد از آنچه می گوييد برای بيان خواسته ها و منظورتان کفايت می کند.وقتی تلگرافی حرف می زنيد به ياد داشته باشيد در بيان و استفاده از کلمات محدوديت داريد.اين مراقبه را انجام دهيد و با کمال تعجب مشاهده می کنيد که در طول روز چقدر به حرف زدن کمی احتياج داريد.
اوشو: کتاب آينده طلايی- فصل هفتم

کپي رايت اينا

[Link] [0 comments]






0 Comments: