About Me
مريم خانوم!
شيفتهي صدای محمد اصفهانی، کتابهاي پائولو کوئيلو، ترانههاي اندي و کليهي زبانهاي از چپ به راست و برعکس! پروفایل کامل مریمی.. Maryami_Myself{@}yahoo.com Previous Posts Friends Ping تبادل لینک اونایی که بهم لینک دادن Maryam, Me & Myself* 118 GSM ويکيپديا No Spam پائولو کوئیلو آرش حجازی محمد اصفهانی انتشارات کاروان ميديهاي ايراني Google Scholar Song Meanings وبلاگ پائولو کوئیلو کتابهاي رايگان فارسي Open Learning Center ليست وبلاگهاي به روز شده
لينک دادن، به معناي تائيد مطالب از جانب من نيست.
Archive
● بهمن۸۲ Counter Subscribe
ايميلتون رو وارد کنين تا مطالب جديد براتون فرستاده بشه.
|
Sunday, March 27, 2005
ATR
*۷ فروردين ۸۴ *هرچي سعي مي کنم به خودم بقبولونم! -بقبولانم- که رسم عيدديدني،رسم خوبيه نميشه که نميشه؛به نظرم اصلاً هم رسم خوبي نيست.اگه آدم قراره دوست و آشنا و فاميل رو سالي يه بار،اونم به زور تحويل سال و شروع يه سال تازه ببينه،خب اين ديگه چه ارزشي داره؟البته اين رو هم بگم که کلاً مهمون داشتن رو خيلي دوست دارم و هميشه هم کلي مهمون ها رو تحويل مي گيرم و فکر مي کنم که هرکس مياد خونه ما،کلي بهش خوش ميگذره -ميگن خب! از خودم که نميگم- ولي از مهموني رفتن اصلاً خوشم نمياد.يه طورايي سختمه آماده بشم و اين همه راه رو برم -تهران هم که ديگه ماشالا- خونه ملت؛ترجيح ميدن ملت! تشريف بيارن خونه ما.هم همديگه رو ميبينيم،هم من تنبل اين همه مصائب رو متحمل نميشم.خرجش هم که تکليفش مشخصه: روزي ما پيش پاي ميهمان آيد ز غيب/ ميزبان ماست هرکس مي شود مهمان ما... اين رو هم بگم که مامان و بابا اصلاً از اين اخلاقم راضي نيستن.شايد خيلي بد باشه که هردفعه يه جايي ميخوان برن،ميگم من نميام!!مي دوني؟کنکور هربدي اي که داشت،يه خوبي هم داشت لااقل:يه درس دارم مي گفتم و خلاص! اصلاً لازم نبود همين رو هم بگم.کسي ازم توقع نداشت.البته اگه به من باشه،هيچ کس هيچ وقت نبايد ازم توقع مهموني رفتن داشته باشه.خب بابا بدم مياد!چي کار کنم؟الان هم همه رفتن خونه يه دوست خانوادگي.من ولي نرفتم؛مامان مي گفت بده،ناراحت ميشن و اين حرفا.. ولي دوست من نبودن که ازم ناراحت بشن آخه.خلاصه قدم مهمون ها روي چشم ولي تو رو خدا از من نخواهين بيام مهموني مگر وقتي که خودم دلم بخواد.ميشه؟ *۶ فروردين ۸۴ *خداييش من يکي اصلاً و ابداً عمراً به هيچ وجه،فرهنگ استفاده از تلفن رو ندارم؛خودم مي دونم! * نخستين نماز جماعت مختلط در آمريکا برگزار شد! امام جماعت آن هم به عهده يک زن بوده! * پيام تبريک نوروز از نوع بوشی! جرج دبليو بوش هم نوروز را تبريک گفته است. مرسي به خاطر لينکها *۵ فروردين ۸۴ *عبور از فيلتر به راحتي آب خوردن(با سرعت بالا البته) *بلاگفا...سيستم جديد وبلاگنويسي رايگان فارسي لينکها از لينکدوني پژواک *بايد شكر گزار باشيم كه خداوند هر آنچه را كه از او مي طلبيم،به ما نمي دهد. *براي لوگوهاي جديدي که سمت راست مي تونين ببينين،دنبال يه جايي براي آپلود کردن مي گشتم.حال ثبت نام کردن و اين کارها رو هم نداشتم راستش،کلي فکر کردم تا يادم اومد اولين لوگو رو کجا آپلود کردم -حافظه ياري نمي کنه خب!- سايت Sharemation! يادمه روزي که اولين دوست وبلاگي اونجا رو بهم معرفي کرد،کلي گيج شده بودم چون يه طورايي اصلاً نمي دونستم آپلود کردن و لوگو گذاشتن و اين چيزا يعني چي! يادمه سر share کردن فايلها حسابي کلافه ش کرده بودم؛الان حدود ۲ سال از اون روزا ميگذره...امشب که رفته بودم فايلها رو آپلود کنم،حتي پسوردم هم يادم نبود يعني شک داشتم پسورده همينه يا نه.وقتي وارد شدم،همه چيز يهم يادم اومد؛مث آدمي که بعد از چند سال،محله قديميشون رو دوباره مي بينه،دقيقاً همونطوري(: يه کم امکانات سايت بهتر شده بود و همه چيز خوشگل تر و پررنگ تر و اينا..ولي چيزي که خوشحالم مي کرد،خاطره اون دوست خوب بود...يادش بخير...اميدوارم هرجا که هست،هميشه سالم و خوشبخت باشه(: اوقات خوش آن بود که با دوست به سر شد/ باقي همه بي حاصلي و بي خبري بود... *۴ فروردين ۸۴ *اينو نمي دونم کي و کجا خوندم ولي الان که پيداش کردم -توي کامپيوتر ما ظاهراً همه چيز پيدا ميشه!- کپي مي کنم شما هم بخونين: حوزه اسامی فريبکاران:دودره کردن،سرپيچ را به دست کسی دادن،مخ کسی را تيليت کردن حوزه اسامی جنس مخالف:زاخار،زيدوفسکی،دوخی،تصادفی،کينگ کونگ... در حوزه الفاظ و افعال مربوط به امنيت و اطلاعات و حفظ اسرار:آنتن،آمار گرفتن،کاکتوس، کيو دادن،ريسيور،سات لايت،شيرين پلو و... در حوزه ايجاد ارتباط و ابراز عواطف:برای يکديگر لاو ترکاندن،توکار کسی بودن،فاز دادن، تريپ لاوی شدن،آماردادن،حال پخش کردن و... در حوزه اسامی مزاحمان و افعال مربوط به مزاحمت:آويزان،تاول،زيگيل،گيرسه پيچ،کليک کردن،سريش و... در حوزه نام اشخاص غيرمتجدد:ابوالحسن،اشکول تپه،اف جی اس،ام الجواد،فول جواد سيستم،جواد مخفی،منيجه،رپ مخفی و ... مامور نيروی انتظامی:ژوليت،مغز،نيرو ،كلان( مخفف كلانتری )،گاريكی شلوار گشاد چند ساسونه و اغلب دارای فاق بيش از حد بلند:شلوار خانواده،شلوار جوادی،شلوار حمزه در حوزه اسامی و افعال و ترکيبات مربوط به حالات روانی:اعصاب کسی را تيليت کردن، بی کلاج،تو حس بودن،چت اوغلی،روغن ريزی داشتن،قاط زدن و ... در حوزه نام اشخاص کودن:دامبولی،شيويل،تاپاله،دونبش،شلغم،چپول،دنبه،قاق،غضنفر و ... نام خودروها: پژو حسرتی، پژو کارمندی،جواد مخفی ( پژو آردی )،حاصل ازدواج فاميلی، جا صابونی،کوالا،رنو تحصيل کرده،شياف،اپل عقب افتاده و دوو منگل ( ماتيز ) ،عروس دهاتی ( پژو پرشيا ) و ... زی ذی،زذايی:صورت اختصار زن ذليل كتاب فرهنگ لغات زبان مخفی در چاپ دوم با تيراژ۵۰۰۰ نسخه در ۱۱۶ صفحه ، به قيمت ۱۲۰۰ تومان توسط نشر مركز منتشر شده است. اين کتاب در مجموع ۵۲۴ مدخل دارد! پ.ن:اگه احياناً کسي متوجه شد مدخل! يعني چي،به منم بگه بي زحمت:دي پ.پ.ن:اين کتابه غلط هم زياد داره؛از همين مثالهاي بالا مشخصه. *رازهاي دست دادن *چشم خود را فداي کامپيوتر نکنيد! ========= *حالي كه گوگل به ایرانیان داد! دمش گرم.گوگل به موقع عمل کرد و قبل از آغاز سال نو، یک لوگوی نوروزی در بخش فارسی خودش قرار داد!فقط حیف که1- در خود گوگل دات کام انگلیسی قرار نداد 2- لینک نکرد لوگو رو! ( یعنی طرف روی لوگو کلیک کنه و نتایج جستجوی کلمه نوروز بیاد! ) *براي اونايي که دنبال هاست مجاني هستن! *بزرگترين درخت کره زمين *تصاوير برگزيده عکاسان ايراني در سال ۸۳ *نامنامه،نام هاي دخترانه و پسرانه ايراني *ليست تعدادي از ايميل دهندگان مجاني *طولاني ترين کلمه انگليسي با۱۱۸۵ حرف! *عکس يک ماهي با سري شبيه ببر! کپي رايت اين لينکها *۳ فروردين ۸۴ *تلفن...تو نگاه اول،تلفن چيز خوبيه؛يه وقتايي هم واقعاً خيلي به درد ميخوره،خيلي! اما ديشب فکر مي کردم شايد تلفن اونقدرها هم که من فکر مي کنم،خوب نباشه! يا لااقل بودن تلفن،هميشه خوب نباشه.ديروز عصر که با مرمر جون حرف مي زدم،يه لحظه به اين فکر افتادم.ذکر خير -:دي- يخ بنده خدايي بود،مرمر مي گفت برام بگو چه شکليه؛گفتم خب سخته يه کم.اوممم از من يه ذره بلندتره...مرمر اومد وسط حرفم:تو قدت چقدره؟..خنده م گرفت.پرسيدم تو چي؟بعد پرسيد راستي تو چه شکلي هستي؟من هيچ تصوري از قيافه ت ندارم.گفتم اين که خوبه.من فکر مي کنم تو فقط صدايي.گوشي تلفن الان تو هوا معلقه و من فقط يه صدا مي شنوم! -چه حرفي زدم- گفت يعني روحم ديگه؟باز صد رحمت به خودم که ميگم تو برام در هاله اي از نوري،هيچ تصوري از چهره ت ندارم! اگه انقدر به تلفن عادت نکرده بوديم،شايد لااقل يه قراري ميذاشتيم که ببينيم همديگه رو!خيلي وقتاي ديگه هم همينطوري ميشه؛تا دلمون تنگ ميشه مي دويم دنبال تلفن.هيچ فکر کردي اگه انقدر به تلفن عادت نداشتي،چقدر کساني رو که دوستشون داري،بيشتر مي ديدي؟ *با اينکه کارام مونده و روي هم تلنبار شده ولي يه طورايي دوست دارم تعطيلات زودتر تموم بشه.فکر کنم يه کم دلم براي دانشکده تنگ شده و يه کم بيشتر هم براي دوستام مخصوصاً مريم.پارسال موقعي که مريم ميخواست بره شهر خودشون،توي خوابگاه کلي بچه ها رو نگاه مي کرد و ناراحت بود.کم کم همه شون شروع کردن به گريه کردن.منم که نفهم! مي گفتم خب حالا چرا گريه مي کنين؟اصلاً يه کاري..دست بزنين،من ميخوام براتون بخونم.هيچي ديگه.همه رو مجبور کردم به دست افشاني! خودم هم کلي آواز خوندم که از اون حال،درشون بيارم.امسال موقعي که مريم ميخواست بره،خودم کلي گريه کردم.دانشکده خيلي خلوت بود.اکثر بچه ها کلاسشون تموم شده بود و رفته بودن،يه عده کم هم سر کلاس بودن.داشتيم قدم مي زديم.مريم داشت يه چيزي برام تعريف مي کرد که اصلاً نفهميدم چي بود چون نمي شنيدم در واقع.اون داشت حرف مي زد،منم تند تند اشکامو پاک مي کردم و هردومون وانمود مي کرديم اتفاقي نيفتاده.يه کم همينطوري گذشت تا اينکه برگشت نگام کرد،گفت چرا گريه مي کني؟و بعد يه سخنراني کوتاه در خصوص اينکه اين دوستي ها موقت هستن و بعد هرکي بايد بره سر زندگي خودش و اينا.. - منظورش از کلمه موقت رو با جمله دومش،توضيح داد- داشتم فکر مي کردم آدما چقدر زود به همه چيز عادت مي کنن؛مث سال اولي که دوستم رفته بود شهرستان -دانشگاه،اونجا قبول شد- و هردومون همه ش گريه مي کرديم و چقدر دلمون براي هم تنگ ميشد ولي الان به اين وضع عادت کرديم و از ديدن هم خوشحال ميشيم ولي ديگه اونقدر هم دلتنگي نمي کنيم.فکر مي کردم دو سال ديگه همين موقع،درسمون تموم شده.فکر کنم بشه مث اون سالي که تازه دبيرستان رو تموم کرده بودم؛اون روزا فکر مي کردم من سالها فقط بلد بودم برم مدرسه.حالا که مدرسه م تموم شده چي کار بايد بکنم؟سوال خنده داري بود ولي سوال بود واقعاً؛حالا هم همينطوريه..اينايي که فقط کار مي کنن يا ميشينن توي خونه،چطوري همچين وضعي رو تحمل مي کنن.من فکر نمي کنم بتونم اينطوري باشم..خودم هم سردرنميارم چي دارم ميگم! *۲ فروردين ۸۴ *ده فرمان زناشويی: ۱- ازدواج يک دستاورد بهشتی است!رعد و برق و طوفان نيز از دستاوردهای بهشتی اند! ۲-اگر مي خواهيد همسرتان با دقت تمام به حرف هایتان گوش بدهد و همه کلمات آن را بخاطر بسپارد ،شب ها در خواب حرف بزنيد! ۳-ازدواج هزار دلار؛ اما طلاق دستکم صد هزار دلار آب مي خورد. ۴- زندگانی زناشويی،زندگانی بغرنجی است.در نخستين سال ازدواج ،مرد حرف مي زند و همسرش گوش ميدهد؛ ر سال دوم،زن حرف مي زند و شوهرش گوش ميدهد؛در سال سوم،آنها دو تايی حرف مي زنند و همسايه ها گوش مي دهند!! ۵- وقتي که مردی در اتومبيلش را برای همسرش باز ميکند،از دو حال خارج نيست: يا اتومبيلش تازه است يا همسرش!! ۶-مفهوم ازدواج اين است که مرد و زن با هم يکی ميشوند؛ ما مشکل هنگامی آغاز مي شود که آنها سعی مي کنند تصميم بگيرند کداميک شده اند. ۷- قبل از ازدواج، يک مرد تمام شب را بيدار خواهد ماند و در باره چيزهايی که گفته ای خواهد انديشيد؛ اما بعد از ازدواج،قبل از اينکه حرف هايت تمام بشود او به خواب رفته است. ۸-هر مردی خواهان آن است که همسرش زيبا،فهميده،صرفه جو و آشپز ماهری باشد اما قانون اجازه مي دهد فقط يک همسر داشته باشيد. 9- عشق و ازدواج اساساً از کيفيت های شيميايی مايه ميگيرند؛ به همين خاطر است که خانم ها به شوهرانشان همچون زباله های مسموم کننده نگاه مي کنند. ۱۰- يک مرد قبل از ازدواج،انسانی نا تمام است اما بعد از ازدواج ديگر تمام مي شود. پ.ن:اي بابا!آدم پشيمون ميشه :دي * اگر فیلم زندگی خود را می دیدید... یکی از دوستان،از بازی فوتبالی که هفته قبل داشتیم فیلبرداری می کرد.دیروز که بحث بازی بود و ملی پوشان تیم! فیلم را دیده بودند، همه بر این موضوع اتفاق نظر داشتند که به هنگام بازی فکر می کردند سخت در تلاش هستند و حسابی از این طرف زمین به آن طرف و برعکس! در حال دویدن هستند.ولی بعد از دیدن فیلم قبول داشتند که به آن اندازه که فکر می کردند، تلاش نکرده اند و حتی اکثر مواقع در یک نقطه ثابت ایستاده اند. فکر کنم خیلی از ما در زندگی روزانه این عقیده را داریم که چقدر در زندگی زحمت می کشیم و هیچگاه به اندازه ای که لایق آن هستیم، از زندگی بهره نمی بریم یا چقدر به دیگران محبت می کنیم و بقیه قدر ما را نمی دانند و برای ما دلسوزی نمی کنند یا ... بهتر است فیلم زندگی خود را لااقل هفته ای یکبار دوباره مرور کنیم و با انصاف بیشتری به قضاوت بنشینیم. پ.ن:اوممم...فکر کنم راست ميگه؛تازه اينکه خوبه! يه وقتايي هست که آدم،پيش خودش فکر مي کنه يه کاري رو خييييييلي تميز! انجام داده و تابلو نکرده و اينا درحالي که خبر نداره اگه کسي بره تو بحرش! چقدر مي خنده به اين همه تابلوکاري.حالا فرض کن از همچين صحنه هايي فيلم هم بگيرن.ديگه واويلا((: *سایت اختصاصی لوگوهای گوگل *با تشکر از زهرا به خاطر لينکها *ا فروردين ۸۴ *شايد مهم ترين اتفاق امروز،اين بود که اينجا اول شدم!بيکاريه ديگه.يه وقتايي که انقدر بيکارم،واقعاً يه طورايي دلم واسه خودم مي سوزه.واقعاً خيلي حيفه آدم لحظه هاي عمرش رو که مي دونه ديگه برنمي گردن،اينطوري تلف کنه و فقط وقت بگذرونه.شباي امتحان خيلي جالبن؛کلي همه کارا رو تند تند انجام ميديم و هيس! من درس دارم و صداي تلويزيون رو تورو خدا کم کن و اين ادا اصولا! تند تند غذا رو جويده نجويده قورت ميديم و بدو بدو دنبال جزوه هامون مي گرديم! يه خط درميون هم تو دلمون ميگيم کاش يه ذره ش رو قبلاً خونده بوديم؛بعد يهو حس پررويي مون اجازه پشيموني نميده،ميگيم نه بابا! يه شبه دبگه؛تموم ميشه ولي تو دلمون مي دونيم چقدر وقت تلف کرديم و بيخودي يه آهنگ رو ۵۲۰ گوش کرديم و الکي هي پشت تلفن گفتيم ديگه چه خبر که فقط درسه رو نخونيم.خلاصه که خودمون رو مي کشيم واسه يه ساعت اضافه! ولي روزايي مث حالا صبح تا شب بيکار مي چرخيم -خودم رو ميگم- بعد که تعطيلات تموم ميشه،دوباره روز از نو،روزي از نو :دي که درست ميشم من؟حالا مثلاً ملت از کارشون جيم ميشن ميرن مهموني که لااقل بهشون خوش بگذره!اينم از مهموني رفتن ما.هميشه يه کسي هست که آدم رو حرص بده! پ.ن:سالي که نکوست،از بهارش پيداست. پ.پ.ن:من خودم رو ناراحت نمي کنم:دي *از يکي از بلاگرا يه ميل تبريک عيد برام رسيد که اصلاً انتظارش رو نداشتم.کلي خوشحال شدم.کامنت تشکر نوشتم ولي اينجا هم ميگم:خيلي ممنون؛واقعاً خوشحال شدم(: *زبان بدن و علامت هاي دست تعبيرهاي فرهنگي و معني هاي ضمني سه نوع از علائم رايج دست: علامت حلقه (علامت OK) - سر انگشتان شست و اشاره به هم ميرسه و سه انگشت ديگه در حالت طبيعي نيمه باز قرار داره:در اوايل قرن نوزده،اين علامت در امريکا و ظاهرا ً توسط روزنامه نگاراني که در آن زمان استفاده از حروف اول هر کلمه را براي مختصر کردن عبارات معمولي مد نمودند،رواج پيدا کرد.به نظر مي رسد که علامت حلقه نمايانگر حرف «O» از «OK» باشد. استفاده از اين عبارت در همه کشورهاي انگليسي زبان رايج است.هرچند با وجود گسترش سريع آن به کشورهاي اروپايي و آسيايي،در بعضي جاها معاني مختلفي دارد. به عنوان مثال در فرانسه به معني «صفر» و «پوچ» نيز هست و در ژاپن مي تواند به معني «پول» باشد. در برخي کشورهاي مديترانه اي،علامت ماتحت است و اغلب براي فهماندن اينکه مردي همجنس باز است به کار مي رود. علامت شست دست - شست کشيده به سمتِ بالا، چهار انگشت ديگه جمع شده با حالت مشت: در کشورهاي بريتانيايي و استراليا و زلاندنو، داراي سه معني است: ۱) براي متوقف کردن اتومبيل ها براي سواري مفتي (اتو زدن) ۲) يه عنوان علامت «ok» و به معني «همه چيز رو به راهه» ۳) به عنوان يک علامت توهين آميز در بعضي کشورها مانند يونان، معني اصلي آن «برو پي کارت» است،بنابراين مي توان تصور کرد هنگامي که يک توريست استراليايي از اين علامت براي نگه داشتن اتومبيل ها در يونان استفاده مي کند،در چه وضع ناجوري قرار مي گيرد. زماني که ايتاليايي ها اقدام به شمارش يک تا پنج مي کنند، ين علامت را به معني «يک» و انگشت سبابه را براي «دو» به کار مي برند در حالي که اکثر استراليايي ها و امريکايي ها و انگليسي ها،از انگشت سبابه براي شماره ي «يک» و از انگشت وسطي براي شماره ي «دو» استفاده مي کند.در اين صورت انگشت شست اشاره به «پنج» دارد. همچنين انگشت شست در ترکيب با ساير اشارات مي تواند به عنوان برتري و قدرت استفاده شود. علامت «V» - کفِ دست به طرف خودتون، پشت دست به طرف مخاطب؛ همه انگشت ها بسته به جز انگشت اشاره (سبابه) و انگشت وسطي: اين علامت در سراسر ايتاليا و زلاندنو و بريتانياي کبير، شهرت و تعبير توهين آميزي دارد.وينستون چرچيل البته علامتِ «V» را براي «Victory» به معني پيروزي در طول مدت جنگ جهاني دوم استفاده و رايج نمود،اما در مدل مورد استفاده وي، کف دست کاملاً آشکار بود. در تعبير توهين آميظ، کف دست رو به خودِ سخنگو مي باشد. البته در اکثر نقاط اروپا، حتي در صورتي که کف دست رو به سخنگو باشد،هنوز معني پيروزي مي دهد.بنابراين وقتي يک انگليسي از آن براي توهين کردن به يک اروپايي استفاده مي کند،حيرت وي را در اينکه به کدام پيروزي اشاره مي کند، بر مي انگيزد. اين علامت در خيلي از نقاط اروپا به معني شماره دو نيز مي باشد و اگر اروپايي اي که به او توهين شده متصدي بار باشد،عکس العمل او در مقابل انگليسي يا استراليايي ارائه ي دو ليوان آبجو خواهد بود. *قلمروها و حريم ها: هر کشور يک قلمرو است که مالکيت آن توسط مرزهاي کاملاً مشخص، تعيين مي شود و گاهي توسط نگهبانانِ مسلح محافظت مي شود.در داخل هر کشور،معمولاً قلمروهاي کوچکتري به شکل استان (ايالت) وجود دارد.داخل اينها، قلمروهاي کوچکتري به نام شهر و داخل شهرها، روستاها وجود دارند که داخل هر يک تعداد زيادي خيابان ديده مي شود که خود نشانگر يک محدوده ي بسته براي افرادي ست که ساکن آنجا هستند. يک قلمرو، منطقه يا فضايي است که انسان از آنِ خود يا به مثابه ي امتدادي از بدنش مي داند... حريم: اکثر حيوانات فضاي خاصي از پيرامون بدن خود را فضاي شخصي و حريم خصوصي خود مي پندارند.دسعتِ اين فضا عمدتاً بستگي به تراکم محيطي که حيوان در آن رشد کرده دارد. شيري که در نقطه اي دور افتاده در افريقا بزرگ شده، احتمالاً حريمي به شعاع پنجاه کيلومتر يا بيشتر دارد (که بسته به تراکم جمعيتِ شيرها در آن منطقه است) - و حريم خود را با ادرار يا مدفوعش علامتگذاري مي کند اما شيري که با شيرهاي ديگر در اسارت بزرگ شده،شايد حريمي چندين متري داشته باشد که محصول تأثير مستقيم شرايط متراکم است. همانند ساير حيوانات، انسان فضاي شخصي و متحرک خود را دارد؛ به عبارت ديگر «حباب هوايي» را با خود حمل مي کند و اندازه ي آن بستگي به تراکم جمعيت محلي دارد که در آن بزرگ شده است. بنابراين، اين حريم شخصي وابسته به عوامل فرهنگي است. در حالي که در بعضي فرهنگ ها مانند ژاپني ها، عادت به ازدحام دارند،غربي ها فضاي باز وسيع را ترجيح مي دهند. محدوده ي حريم: شعاع حباب هوايي که پيرامون افراد وجود دارد: يک) حريم صميمي يا خصوصي: (بين 15 تا 45 سانتيمتر) در ميان تمام حريم ها، اين حريم از اهميت خاصي برخوردار است زيرا انسان شديداً آن را شخصي و متعلق به خود مي داند.و از آن دفاع مي کند.تنها،اشخاصي که از نظر عاطفي بسيار نزديک به آدم هستند اجازه ورود به اين محدوده را دارند که شامل عشاق، والدين، همسر، کودکان، دوستان و اقوام بسيار نزديک مي شود. )مث مترو مثلاً((((:!!!) در اينجا زير محدوده اي نيز وجود دارد که شعاع آن ۱۵ سانتي متر از بدن است و فقط در تماس فيزيکي قابل دسترس است. اين محدوده حريم بسته ي خصوصي و محدود به خاص ترين و صميمي ترين افراد است. دو) حريم شخصي: (بين ۴۶ سانتيمتر تا ۱.۲ متر) اين فاصله اي است که در مهماني ها و محافل اجتماعي و همايش هاي دوستانه حفظ مي کنيم. سه) حريم اجتماعي (بين ۱.۲ تا ۳.۶ متر) در مقابل اشخاص غريبه؛لوله کش يا نجاري که در خانه مشغول تعميرات است، پوستچي،فروشنده محل، کارمند جديد در محل کار و اشخاصي که آشنايي کمتري با آنها داريم، چنين فاصله اي را حفظ مي کنيم. چهار) حريم عمومي (بيش از ۳.۶ متر) هنگامي که مخاطب ما گروه بزرگي است،اين فاصله اي است که براي راحت بودن،انتخاب و حفظ مي کنيم. بهره گيري عملي از اندازه ي حريم ها: يک شخص معمولاً به يکي از اين دو صورت وارد حريم خصوصي (يا صميمي) ما مي شود. صورت اول اين که يک خويشاوند يا دوست نزديک است يا ما را دعوت به رابطه ي جنسي مي کند. دوم اينکه،متجاوز،شخصي غير از دوستان است و احتمالاً منظوري خصمانه دارد و يا درصدد حمله به ماست. با اين که ما معمولاً افراد غريبه اي که وارد حريم اجتماعي يا شخصي ما مي شوند را تحمل مي کنيم،اما ورود يک غريبه به داخل حريم خصوصي (صميمي) ما موجب تغييراتِ فيزيولوژيک در بدن ما مي گردد. تپش قلب ما سرعت مي گيرد، آدرنالين به سمت خون سرازير مي شود و جريان خون داخل مغز و عضلات، شدت مي گيرد تا از نظر جسمي ما را آماده مبارزه يا فرار کند. اين بدان معني ست که وقتي دست خود را دوستانه بر دور يا روي بدن شخصي که تازه با او آشنا شديد قرار مي دهيد،شايد منجر به پديد آمدن يک احساس منفي در آن شخص شويد.اگر مايليد مردم در حضور شما احساس راحتي کنند، قانون طلايي «حفظ فاصله» را رعايت کنيد.هر قدر که ارتباط ما با ساير مردم صميمي تر باشد،اجازه نزديکتر شدن به حريم آنها را خواهيم داشت. به عنوان مثال يک کارمند جديد شايد در ابتدا احساس کند که ساير کارمندان رفتار سردي نسبت به او دارند اما در واقع آنها او را در حريم اجتماعي خود نگه مي دارند تا آشنايي بيشتري کسب کنند؛با حصول اين آشنايي، فاصله ي بين اون و آنها کمتر مي شود تا بالاخره به او اجازه ورود به حريم شخصي و در بعضي موارد، حريم صميمي نيز داده مي شود. فاصله بين کمر دو نفر در حين بوسيدن يکديگر، ميزان ارتباط آنها را نشان مي دهد. عشاق بدن خود را محکم به هم مي چسبانند و به محدوده ي بسيار صميمي يکديگر گام مي گذارند. اين متفاوت با بوسه اي است که يک غريبه در شب سال نو به شما مي دهد؛ طرف مقابل، کمر خود را حداقل ۱۵ سانتيمتر دورتر از شما نگه مي دارد. (مگه اين که منظور خاصي داشته باشه!!) يکي از استثناها در قانونِ فاصله/صميميت،زماني است که فاصله ي فيزيکي بر اساس موقعيت اجتماعي يک فرد تعيين شده باشد.حضور در اماکن پرازدحام مانند کنسرت ها، سينماها،آسانسور،مترو يا اتوبوس موجب تجاوز اجتناب ناپذير به حريم صميمي سايرين مي شود و البته مشاهده عکس العمل مردم نسبت به اين تجاوز جالب است! فهرستي از قوانين غيرمکتوب وجود دارد که غربي ها هنگام رويارويي با شرايط پرازدحام مانند آسانسور شلوغ يا وسايل نقليه،اکيداً از آن پيروي مي کنند که شامل موارد زير مي شود: ۱) اجازه ي صحبت کردن با کسي را نداريد و اين شامل دوستان و آشنايان نيز مي شود. ۲) در تمام مدت،از خيره شدن در چشم ديگران (و به ديگران) بايد اجتناب کنيد ۳) بايد چهره ي خود را ثابت نگه داريد و هيچ احساسي نبايد نمايان شود. ۴) چنانچه کتاب يا روزنامه اي پيش رو داريد،بايد به ظاهر عميقاً مجذوب آن شويد. ۵) هرچه ازدحام بيشتر باشد،ميزان حرکات بدن شما بايد کمتر باشد. ۶) در آسانسورها، ناگزير به تماشا کردن شماره هاي طبقات در بالاي سر خود هستيد. مطلب بالا خيلي بيشتر از اينا ادامه داره. واسه ادامه ش کتاب «زبان بدن؛ راهنماي تعبير حرکات بدن» نوشته ي آلن پيز و ترجمه سعيده زنگنه رو بخونين. *مي دونين اگه حرف هاي کلمه هاي زير رو جا به جا کنين چي ميشه؟ دوباره مرتب شده کلمه DORMITORY ميشه DIRTY ROOM دوباره مرتب شده کلمه PRESBYTERIAN ميشه BEST IN PRAYER دوباره مرتب شده کلمه ASTRONOMER ميشه MOON STARER دوباره مرتب شده کلمه DESPERATION ميشه A ROPE ENDS IT دوباره مرتب شده کلمه THE EYES ميشه THEY SEE دوباره مرتب شده کلمه GEORGE BUSH ميشه HE BUGS GORE دوباره مرتب شده کلمه THE MORSE CODE ميشه HERE COME DOTS دوباره مرتب شده کلمه SLOT MACHINES ميشه CASH LOST IN ME دوباره مرتب شده کلمه ANIMOSITY ميشه IS NO AMITY دوباره مرتب شده کلمه ELECTION RESULTS ميشه LIES - LET'S RECOUNT دوباره مرتب شده کلمه MOTHER-IN-LAW ميشه WOMAN HITLER دوباره مرتب شده کلمه SNOOZE ALARMS ميشه ALAS! NO MORE Z 'S دوباره مرتب شده کلمه A DECIMAL POINT ميشه IM A DOT IN PLACE دوباره مرتب شده کلمه THE EARTHQUAKES ميشه THAT QUEER SHAKE دوباره مرتب شده کلمه ELEVEN PLUS TWO ميشه TWELVE PLUS ONE و به عنوان آخرين کلمه، دوباره مرتب شده کلمه PRESIDENT CLINTON OF THE USA ميشه TO COPULATE HE FINDS INTERNS ... با تشکر... *متن زير داستاني هست از سايت 4MinutesPerDay.com، ترجمه ي مهدي اچ اي. همون طور که در همون روزاي اول مدرسه،جلوي کلاس پنجم ايستاد، به بچه ها خلاف واقعيت روگفت.مثل همه ي معلم هاي ديگه به شاگردانش نگاه کرد و گفت همه شون رو مثل هم دوست داره؛اگرچه اين غيرممکن بود،چون در رديف اول کسي که در صندلي فرو رفته بود پسر بچه اي بود به اسم تدي ستودارد. خانوم تامپسون، تدي رو سال پيش ديده بود و متوجه شده بود که اون خيلي با بچه هاي ديگه بازي نمي کنه و لباس هاش هميشه کثيف هستن و هميشه به حمام احتياج داره! به علاوه تدي مي تونست ناخوشايند باشه. اين به نقطه اي رسيد که خانوم تامپسون در علامت زدن برگه ش با يه خودکار قرمز پهن، نوشتن يه X پر رنگ (خط زدن صفحه) و قرار دادن يه F بزرگ در بالاي صفحه (مخفف False = غلط، اشتباه) احساس لذت مي کرد.در مدرسه جايي که خانوم تامپسون تدريس مي کرد، ازش خواسته شد که يادداشت هاي قديمي هر دانش آموز رو مورد بازبيني قرار بده و مالِ تدي رو عقب انداخت،تا آخرينش؛اگرچه وقتي پرونده ش رو خوند،شگفت زده شد. معلم کلاس اول تدي نوشته بود: تدي يه بچه ي باهوشه که هميشه لبخند رو لبشه. کارها (تکاليف) ش رو خيلي تميز انجام ميده و رفتار خيلي خوبي داره.بودنش باعث شادي و مسرته. معلم کلاس دومش نوشته بود که تدي يه دانش آموز ممتازه، با همکلاسي هاش خوب ارتباط برقرار مي کنه،اما آزار مي بينه چون مادرش در دوره نهايي يک بيماري هست و زندگي در خونه بايد با کشمکش همراه باشه. معلم کلاس سومش نوشته بود: مرگ مادر تدي براش سخت بود.اون سعي مي کنه بهترين کار رو انجام بده اما پدرش خيلي علاقه نشون نميده و زندگي خونه به طوري روش تأثير ميذاره اگه واسه ش قدم هايي برداشته نشه. معلم کلاس چهارمش نوشته بود: تدي عقب نشيني کرده و علاقه چنداني به مدرسه نشون نميده.دوستان زيادي نداره و گاهي اوقات سر کلاس خوابش مي بره. در اين موقع بود که خانوم تامپسون مشکل رو درک کرد و از خودش شرمنده شد؛حتي احساس خيلي بدتري داشت زماني که دانش آموزانش براش هديه کريسمس، کادو شده با روبان هاي روشن و کاغذ آوردن،به جز هديه ي تدي.هديه اون بدترکيب بود و با کاغذ قهوه اي زمختي کادو گرفته شده بود که مال بسته بندي اجناس بقالي هست.خانوم تامپسون رنج کشيد از اينکه اون رو بين باقي هديه ها باز کنه. بعضي از بچه ها شروع کردن به خنديدن وقتي چيزي که ديدن، يه دستبند سنگ مصنوعي بود که چند تا سنگش گم شده بود و يه شيشه عطر که فقط يک چهارمش پر بود اما خانوم تامپسون،خنده بچه ها رو خاموش کرد وقتي با تعجب فرياد زد: چه دستبند قشنگي! اونو دستش کرد و مقداري عطر به مچ دستش زد. تدي ستودارد اون روز به اندازه اي بعد از مدرسه موند که بگه «خانوم تامپسون، امروز شما بويي رو مي دادين که مادرم ميداد».وقتي دانش آموزها رفتن،خانوم تامپسون مدت طولاني گريه کرد. در همون روزهاي اول، خانوم تامپسون،آموزش خوندن، نوشتن و حساب رو ترک کرد. به جاش شروع کرد به بچه ها چيزهايي رو ياد بده.خانوم تامپسون توجه مخصوصي به تدي داشت. با کار کردن با هم،به نظر ميرسيد ذهن تدي داره دوباره زنده ميشه.هر چي بيشتر تشويق و دلگرم ش ميکرد،سريع تر جواب ميداد.تا پايان سال، تدي شده بود يکي از باهوش ترين بچه هاي کلاس و برخلاف دروغش که همه بچه ها رُ به يک اندازه دوست داره، تدي سوگلي ش شده بود. يک سال بعد، يادداشتي رو زير در از تدي پيدا کرد که مي گفت هنوز بهترين معلمي بوده که تو عمرش داشته. شش سال گذشت تا نامه ي ديگه اي از تدي دريافت کنه. نوشته بود در اون زمان،که دبيرستان رو تموم کرده - نفر سوم تو کلاس شونه و هنوز خانوم تامپسون، بهترين معلمي هست که در سرتاسر عمرش داشته. چهار سال بعد که يه يادداشت ديگه ازش رسيد؛مي گفت با اينکه همه چيز سخت تر شده،هنوز در حال تحصيله و به اين کار چسبيده و به زودي با بالاترين امتياز فارغ التحصيل ميشه.به خانوم تامپسون بازم اطمينان داده بود که اون همچنان بهترين و مورد علاقه ترين معلمي بوده که در کل زندگي ش داشته. چهار سال ديگه هم گذشت و باز يه نامه رسيد.در اين موقع، توضيح داده بود که بعد از گرفتن مدرک ليسانس ش، دوست داره يه کم بيشتر بره جلو. نامه توضيح داده بود که همچنان خانوم تامپسون بهترين و محبوب ترين معلمي بوده که تو کل عمرش داشته اما اين بار اسم يه کم طولاني تر شده بود... نامه امضا شده بود: تئودور ف. ستودارد،فوق ليسانس. داستان اينجا تموم نميشه. يه نامه ي ديگه اون سال بهار رسيد.تدي گفته بود با دختري ملاقات کرده که قراره با هم ازدواج کنن. توضيح داده بود که پدرش سالها پيش مرده و خواهش کرده بود اگه خانوم تامپسون موافق باشه،در عروسي،در جايي که معمولاً براي مادر داماد در نظر ميگيرن بشينه. البته که خانوم تامپسون اين کار رو انجام داد و حدس بزن چي... دستبندي رو دست کرد که چند تا سنگش گم شده بود.بيشتر از اون، يادش بود که عطري رو بزنه که مادر تدي زده بود،در آخرين کريسمسي که با هم بودن. اونا همديگه رو بغل کردن و دکتر ستودارد در گوش خانوم تامپسون گفت: مرسي خانوم تامپسون براي اين که منو باور کردي؛خيلي ممنون براي اين که منو آدم مهمي کردي (منو واسه خودم کسي کردي) و بهم نشون دادي که مي تونم کار متفاوتي کنم. خانوم تامپسون با اشک در چشمانش جواب داد: تدي، اشتباه مي کني. تو بودي کسي که به من ياد داد مي تونم کار متفاوتي کنم.من بلد نبودم چه جوري تدريس کنم، تا تو رو ديدم. ميتونه تدي کسي باشه که در جلوي شما ايستاده، و شما هنوز متوجه نشدين... امروز پشت کسي رو گرم کن و اين نوشته رو رد کن (تا اون هم بخونه).من اين داستان رو خيلي دوست دارم.هر وقت مي خونمش گريه مي کنم.فقط سعي کن کار متفاوتي کني در زندگي کسي،امروز، فردا... فقط اين کار رو انجام بده.مهربوني هاي تصادفي،فکر کنم اسمش همينه... [Link] [0 comments] |