About Me
مريم خانوم!
شيفتهي صدای محمد اصفهانی، کتابهاي پائولو کوئيلو، ترانههاي اندي و کليهي زبانهاي از چپ به راست و برعکس! پروفایل کامل مریمی.. Maryami_Myself{@}yahoo.com Previous Posts Friends Ping تبادل لینک اونایی که بهم لینک دادن Maryam, Me & Myself* 118 GSM ويکيپديا No Spam پائولو کوئیلو آرش حجازی محمد اصفهانی انتشارات کاروان ميديهاي ايراني Google Scholar Song Meanings وبلاگ پائولو کوئیلو کتابهاي رايگان فارسي Open Learning Center ليست وبلاگهاي به روز شده
لينک دادن، به معناي تائيد مطالب از جانب من نيست.
Archive
● بهمن۸۲ Counter Subscribe
ايميلتون رو وارد کنين تا مطالب جديد براتون فرستاده بشه.
|
Saturday, July 30, 2005
شوهر علیرضا
*۸ مرداد ۸۴ وقتي با هم حرف مي زنيم، حس خيلي خوبي دارم؛ اينکه يه دوست خوب داشته باشي توي دنيا، عاليه؛ حتي اگه برام دل بسوزوني..نمي دونم..واقعاً منو مي فهمي؟
*۷ مرداد ۸۴ *لوئيز رِدِن، زني بود با لباسهاي كهنه و مندرس، و نگاهي مغموم. وارد خواربار فروشي محله شد و با فروتني از صاحب مغازه خواست كمي خواربار به او بدهد. به نرمي گفت شوهرش بيمار است و نميتواند كار كند و شش بچهشان بي غذا ماندهاند. جان لانگ هاوس، صاحب مغازه، با بياعتنايي محلش نگذاشت و با حالت بدي خواست او را بيرون كند. زن نيازمند در حالي كه اصرار ميكرد گفت: «آقا شما را به خدا به محض اينكه بتوانم پولتان را ميآورم.» جان گفت نسيه نميدهد. مشتري ديگري كه كنار پيشخوان ايستاده بود و گفت و گوي آن دو را ميشنيد، به مغازه دار گفت: ببين اين خانم چه ميخواهد خريد اين خانم با من. خواربار فروش گفت: لازم نيست خودم ميدهم. ليست خريدت كو؟ زن گفت: اينجاست.ليستت را بگذار روي ترازو. به اندازه ی وزنش هر چه خواستي ببر.»!! لوئيز با خجالت يك لحظه مكث كرد، از كيفش تكه كاغذي درآورد و چيزي رويش نوشت و آن را روي كفه ترازو گذاشت. همه با تعجب ديدند كفه ی ترازو پايين رفت. خواربار فروش باورش نميشد. مشتري از سر رضايت خنديد.مغازهدار با ناباوري شروع به گذاشتن جنس در كفه ی ديگر ترازو كرد؛ كفه ی ترازو برابر نشد، آن قدر چيز گذاشت تا كفهها برابر شدند. در اين وقت، خواربار فروش با تعجب و دلخوري تكه كاغذ را برداشت ببيند روي آن چه نوشته است؛ كاغذ ليست خريد نبود، دعاي زن بود كه نوشته بود: «اي خداي عزيزم تو از نياز من با خبري، خودت آن را برآورده كن» (برگرفته از كتاب لبخند خدا) رومن رولان *مرد موقع برگشتن به اتاق خواب گفت :«مواظب باش عزيزم اسلحه پر است.» زن که به پشتی تخت تکيه داده بود گفت :«اين را برای زنت گرفته ای ؟» «نه! خيلی خطر ناک است.می خواهم يک حرفه ای استخدام کنم .» «من چطورم ؟» مرد پوزخند زد: «بامزه است. اما کدام احمقی برای آدم کشتن، يک زن استخدام می کند؟» زن لبهايش را مرطوب کرد، لوله ی اسلحه را به طرف مرد گرفت: «زن تو !» جفری وايت مور (داستانهای 55 کلمه ای) *نمي دونم جريان چيه؛ ولي چندوقته انگار همه دچار يه جور ياس فلسفي شدن! نميشه هيچ کاري کرد؛ فقط زمان مي گذره؛ تو بيکار (؟) نشستي و هيچ کاري انجام نميدي.کلي کارات رو هم تلنبار شدن ولي ترجيح ميدي خيره بشي به سقف و به عالم و آدم، بدوبيراه بگي.دلت نميخواد کسي خوشحالت کنه؛ بخندونه تو رو.انگار لج کردي با خودت.نميخواي بهت خوش بگذره.به درک که همه کارها مونده.مگه نمي خواستم اينا رو واسه خودم، براي بهتر شدن حال و روزم، خوب تر شدن زندگيم انجام بدم؟ من اصلاً نمي دونم کجام؟ چي ميخوام از دنيا؟ دوروبرم چه خبره؟ چي خوشحالم مي کنه؟ کي راضي ميشم؟ پس تا وقتي به جواب سوالام نرسيدم، چه اهميتي داره انجام ندادن خيلي کارها؟ *۶ مرداد ۸۴ *از مزاياي جيم شدن از کلاس فوق العاده زبان اين است که ترجمه ت قوي مي شود! و به علت اينکه کلاس اکتيويتي ت قوي بوده، از امتحان نيم - ترم معاف مي شوي! اگر بخواهي مي تواني امتحان بدهي، ولي تو نميخواهي چون هنوز عقلت را از دست نداده اي! :دي *احساست رو پنهان نکن اگه نميخواي کسي رو از دست بدي... قصه درباره مرديه که هميشه حسش رو نسبت به دوستش ابراز نمي کرد تا روزي که اون ازدواج کرد ..مرد تصميم گرفت حقيقت رو بهش بگه و .. دختر احساس کرد اين شوخي خوبيه براي روز عروسيش! قصه درباره مرديه که هرگز به همسرش نگفت چقدر دوستش داره.. تا روز که همسرش فوت کرد.. تا الان، مرد هر روز براي قبر زنش گل مي فرسته.. با هزاران بوسه روي کارتي که ميگه دوستت دارم.اون مي تونه اينو بفهمه؟ قصه درباره يه دختره که هميشه به آغوش گرم پدرش نياز داشت ولي انقدر خجالتي بود که نمي تونست بگه..تا روزي که ديگه پدرش هرگز نمي تونست دختر رو در آغوش بگيره. خيلي از اين قصه ها هرروز اتفاق ميفتن.تونستي بفهمي ديروز چه اتفاقي افتاد اما چطور مي توني مطمئن باشي که فردا چي پيش مياد؟! به چيزايي فکر کن که هرگز نگفتي.ميخواي تا اون روز صبر کني که فقط بتوني بگي دوستت دارم؟ شايد دوست داشته باشي از يه مهموني پرسروصدا بياين بيرون و فقط با هم قدم بزنين..با کسي که عاشقش هستي...وقتي با هم هستين، سعي مي کني وانمود کني نمي بينيش؛ وقتي وقتي که اون کنارت نيست، ممکنه دوروبرت رو براي پيدا کردنش نگاه کني.توي اون لحظه، تو عاشقي! گرچه کس ديگه اي هست که تو رو مي خندونه، چشمات رو و احساست رو ...ممکنه فقط به سمت اون شخص بري.پس تو عاشقش شده اي. وقتي به عکس دسته جمعي نگاه مي کني، ممکنه دنبال اون شخص خاص بگردي توي عکس(تا بدوني کيا نزديکش بودن يا چطوري به نظر مي رسيد اون لحظه) تا اينکه دنبال خودت بگردي.بعد مي فهمي که عاشق شدي. مي توني تلفنت رو براي درس خوندن قطع کني ولي نمي توني اين کار رو بکني براي تماس اون فرد خاص! پس تو عاشق شده اي. اگه از يه ايميل کوتاه اون فرد خاص، خيلي بيشتر از ايميلهاي طولاني بقيه خوشحال ميشي، تو عاشقي. اگه دو تا بليط مجاني فيلم داري و جز اون فرد خاص، هيچ کس ديگه اي به ذهنت نمي رسه ، عاشق شده اي. به خودت مدام ميگي اون فقط يه دوسته، اما خودت مي فهمي که نمي توني از توجه خاص ت به اون، اجتناب کني.توي اون لحظه، تو عاشقي. درحاليکه داري اين ميل رو مي خوني، اگه کسي توي ذهنت پديدار شده، تو عميقاً عاشقش شده اي..
*۵ مرداد ۸۴ *عليرضا سر کلاس -زبان- هميشه کلي سوتي ميده؛ اغلب ساکته و هيچي نميگه؛ وقتي هم ميگه همه ش بايد بخنديم! يه بار براي روخوني، يه جمله اي بهش افتاد که با my husband شروع ميشد و خب همه خنديديم.اين دفعه ولي حرف اين بود که مثلاً تعطيلات آخر هفته رو چه کار ميخواي بکني؟ teacher حرص مي خورد مي گفت اينا window cleaner هاشون هم براي تعطيلاتشون برنامه ريزي مي کنن که مثلاً برن فلان جا و کلي بگردن و اينا..اون وقت اينجا ما يه سال هم کار کنيم نمي تونيم بريم مثلاً شمال يا شيراز دو روز بمونيم! بعد پرسيد کي ميخواد چي کار کنه! چند تا مثال بود توي کتب ولي همه از خودشون جواب دادن.نوبت عليرضا که شد، گفت my husband...ما اصلاً ديگه گوش نکرديم بقيه ش رو چي ميخواد بگه.فقط مي خنديديم.نمي تونستيم چيزي بهش بگيم.نفسمون درنميومد.جالب تر از همه قيافه از همه جا بي خبر خودش بود! بعد که خنده ها تموم شد، teacher گفت اين چي بود گفتي؟ بيچاره عليرضا! گفت خب اينجا نوشته! به شهاب مي گفت با اين جايي نرو! خطرناکه *۴ مرداد ۸۴ *بعضي وقتا دوست ندارم بفهمم کجام و چي کار مي کنم؛ ميخوام عمري رو که مال خودمه، هرجوري دلم ميخواد تلف کنم.به هيچ کس هم مربوط نيست! *ميگن شناختن ديگران خيلي سخته ولي امروز ديدم من حتي خودم رو هم نمي شناسم؛به دلايلي کاملاً ناشناخته! شديداً مريض بودم امروز -حس مريض بودن بدتر از اينه که جداً مريض باشي- و خب داشتم در همون حالت ميون خواب و بيداري فکر مي کردم؛ به خيلي چيزا.ديدم خيلي چيزايي که شايد قبلاً مهم بودن برام،الان اهميتي ندارن.قبلاً فکر مي کردم مثلاً اگه کسي بهم بگه نه، حتي درمورد يه مسئله خيلي کوچيک و بي اهميت، شديداً ضايع شده م ولي الان ابداً برام مهم نيست.شايد قبلاً دوست داشتم از حال دوستام باخبر باشم ولي الان نه! ۱۰۰ ساله ازشون خبري ندارم؛ شايد بدونم هرکي سرش چطوري گرمه ولي اگه نمي دونستم هم اهميتي نداشت.اينطوري ميشه به کسي تلفن نمي زنم -تلفن ها رو ولي جواب ميدم؛ لطف مي کنم- امروز هم که براي يه کاري به يکي تلفن زدم، شديداً فرد مذکور عصباني م کرد؛ دلم مي خواست دهنم رو باز کنم و هرچي فحش از اول زندگيم توي اين دنياي مسخره ياد گرفتم، نثارش کنم و آخرش هم بگم از ريختش چقدر حالم به هم مي خوره.حرفم رو زدم ولي همه فحشها نگفته موند.مهم نيست که حق با من بود يا اون؛ من حق رو به خودم ميدم.اگه بميره هم ديگه محلش نميارم.دوست دارم فکر کنه چه مي دونم...احمق و خودخواهم! واقعاً کي دوست واقعي ته؟ کي؟ ميخوام ببينم اگه ديگه نخندم، اگه تلخ و بدخلق بشم بازم خيليا ادعاشون ميشه که دوستم هستن؟ اونايي که ادعا مي کنن من رو خوب مي شناسن، چي کار مي کنن؟ خود تو! حس مي کنم بيشتر از دو روزه اومدي.مهم نيست البته ولي اينطوريه به نظر من.اينکه تمام اين مدت رو هم مريض بودم، بازم مهم نيست.اينکه نمي دونستي، اينم مهم نيست.فوقش مي خواستي چي کارم کني؟ برام دل مي سوزوندي لابد! نمي خواستم بهت تلفن بزنم؛ مث همه اونايي که فعلاً از زندگيم حذفشون کردم.نمي دونم چرا امروز اينطوري شد! چرا بهت تلفن زدم؟ به خواهرت که تلفن رو جواب داد، گفتم.گفتم نميخوام باهات حرف بزن.گفتم فقط مي خواستم حالتون رو بپرسم؛ نمي دونم دروغ گفتم يا نه.اينم مهم نيست.وقتي گوشي رو ازش گرفتي، چي گفتي؟ حالم رو پرسيدي -تقريباً هيچي نمي شنيدم- گفتي نمي دوني کي اومدي؛ شايد دو روز پيش.گفتي عذر ميخواي که بهم تلفن نزدي و ...اينکه اعصابت خرد شده حسابي! همه اينا رو پشت هم گفتي.من چي گفتم؟ در جواب سوال تو گفتم خوبم! از صدا م معلوم بود بازم دروغ ميگم.شعري رو که برام خوندي هم يادم نمياد.مي دوني چرا بهت تلفن زدم؟ به دو دليل؛ يکي اينکه مطمئن شم حالت خوبه.ديگه اينکه خيلي ساده، دلم برات تنگ شده بود.تو هنوز برام با بقيه فرق داري. *بازی تخته نرد در گذر تاريخ با چنين تخته و اين مهره و اين كهنه حريف چشم بردن بودت، عقل تو بیبنياد است بخت در آمد كار است، نه دانستن كار طاس اگر نيک نشيند همه كس نراد است در جزوه كوچكی به زبان پهلوی یكی از داستانهای مربوط به پیدایش تخته نرد را میتوان خواند: در زمان پادشاهی انوشیروان خسرو پسر قباد، پادشاه هند «دیورسام بزرگ» برای سنجش خرد و دانایی ایرانیان و اثبات برتری خود شطرنجی را که مهره های آن از زمرد و یاقوت سرخ بود، به همراه هدایایی نفیس به دربار ایران فرستاد و «تخت ریتوس» دانا را نیز گماردهء انجام این کار ساخت. او در نامهای به پادشاه ایران نوشت: «از آنجا که شما شاهنشاه ما هستید، دانایان شما نیز باید از دانایان ما برتر باشند. پس یا روش و شیوهء آنچه را که به نزد شما فرستادهایم (شطرنج) بازگویید و یا پس از این ساو و باج برای ما بفرستید». شاه ایران پس از خواندن نامه چهل روز زمان خواست و هیچ یک از دانایان در این چند روز چاره و روش آن را نیافت، تا اینکه روز چهلم بزرگمهر كه جوانترین وزیر انوشیروان بود به پا خاست و گفت: «این شطرنج را چون میدان جنگ ساختهاند كه دو طرف با مهره های خود با هم میجنگند و هر كدام خرد و دوراندیشی بیشتری داشته باشد، پیروز میشود.» و رازهای کامل بازی شطرنج و روش چیدن مهره ها را گفت. شاهنشاه سه بار بر او درود فرستاد و دوازده هزار سکه به او پاداش داد. پس از آن «تخت ریتوس» با بزرگمهر به بازی پرداخت. بزرگمهر سه بار بر تخت ریتوس پیروز شد. روز بعد بزرگمهر تخت ریتوس را به نزد خود خواند و وسیلهء بازی دیگری را نشان داد و گفت: اگر شما این را پاسخ دادید ما باجگزار شما می شویم و اگر نتوانستید باید باجگزار ما باشید.» دیورسام چهل روز زمان خواست، اما هیچ یک از دانایان آن سرزمین نتوانستند «وین اردشیر» را چاره گشایی کنند و به این ترتیب شاه هندوستان پذیرفت كه باجگزار ایران باشد. اين بازی نو تخته نرد بود. اين داستان در عين اينکه مقابله تفکر ايرانی با تفکر بيگانه را نشان میدهد، يعنی دخالت تقدير و سرنوشت (نرد) و يا احاطهء کامل تدبير و عقل انسان بر زندگی (شطرنج)، احتمالاً حقيقت ندارد و تخته نرد به يک باره و توسط يک نفر اختراع نشده است. اما در اينکه تخته نرد يکی از قديمي ترين بازيهای جهان است، شکی نيست. تا چندی پيش تصور میشد که خاستگاه تخته نرد در حدود پنج هزار سال پيش در بينالنهرين بوده است. در دهه بيستم ميلادی باستانشناس انگليسی سر لئونارد وولی (Sir Leonard Woolley) در خرابههای آرامگاه سلطنتی اور (عراق کنونی) يک بازی تخته نرد يافت که با بازيهای کنونی تفاوت چندانی ندارد. چند سال بعد در مقبرهء توتانخآمون در دلتای نيل تخته نردهای ديگری کشف شدند که قدمت آنها به ۱۵۰۰ سال قبل از تولد مسيح میرسد. بسياری از نقاشيهای ديواری مقبره حکايت از محبوبيت اين بازی دارند که هم بين توانگران و هم بين مردم عادی رواج داشته است. اما اکنون کهنترين تخته نرد جهان در شهر سوخته به همراه ۶۰ مهره يافت شده که بسيار قديميتر از تخته نرد گورستان سلطنتى اور در بين النهرين میباشد. اين كشف بزرگ، باستان شناسان را به اين نتيجه رسانده كه بازى تخته نرد از شهر سوخته به تمدن بين النهرين رفته است. «منصور سجادى» باستان شناس و سرپرست هيات كاوش در شهر سوخته میگويد: «اين تخته از چوب آبنوس و به شكل مستطيل است. روى اين تختهء بازى نقش يك مار حكاكى شده كه اين مار با پيچش به دور خود، ۲۰ حلقه ايجاد كرده است. اين ۲۰ دايره در واقع ۲۰ خانهء بازى هستند. نقش مار روى تخته به گونهاى است كه در نهايت دم مار در دهان او جاى گرفته است.» به گفتهء سجادى ۶۰ مهرهء يافت شده در يك ظرف سفالى در كنار تخته قرار داشته اند. جنس اين سنگ ها از جنس سنگهاى رايج در شهر سوخته از جمله لاجورد، عقيق و فيروزه است. چندی پيش در جيرفت نيز پنج تخته بازی با قدمت حدوداً پنج هزار سال يافت شد که به گفتهء دكتر «يوسف مجيدزاده»، سرپرست گروه باستان شناسی جيرفت و حوزهء هليلرود، اين تختهها مانند بازی تخته نرد به نظر میرسند. تخته نرد در جنوب اروپا به تدريج گسترش پيدا کرد. افلاطون، هومر و مشاهير يونانی ديگر آن را در نوشتههای خود توصيف کردهاند. به جفت شش «آفروديت» میگفتند و رقمهای پايينتر تاس را «سگ» میناميدهاند. در بين روميان قديم بازی بيش از پيش محبوبيت و گسترش يافت. آنها با سه تاس بازی میکردند و سه نام مختلف برای تخته نرد داشتند: Alea (ريختن تاس)، Tabulae (تخته، ميز) يا Ludus duodecim scriptorum (بازی دوازدهخطی). در پمپئی يک نقاشی ديواری عظيم کشف شد که صحنه اول آن دو رومی را هنگام بازی نشان میداد. در صحنه دوم صاحب مسافرخانه دو بازيگر را با خشم بيرون میاندازد. با اين حال تخته نرد ديرتر، يعنی بعد از جنگهای صليبی در بقيه اروپا رواج پيدا کرد. به آن نرد، Tric Trac ،Puff، Tables يا Plakoto میگفتند و با دو تاس بازی میکردند. Tabula، نوع رومی بازی، در تمام اروپا گسترش يافت. در ابتدا بازی اشرافيان بود، اما به تدريج بين مردم عادی نيز محبوب شد. کليسا قرنها سعی کرد که جلوی اين نوع قمار را بگيرد و موفق نشد. اما تخته نرد در هيچ نقطه جهان غرب مانند انگلستان رواج و محبوبيت نداشته است. طبق گزارشهای شفاهی ريچارد شيردل به خاطر علاقهء سربازانش به اين بازی مرتب دچار دردسر میشده است، به همين دليل دستور داده بود که هيچ فردی با درجه پايينتر از شواليه اجازه بازی به شرط برد و باخت پول ندارد. اولين مسابقه بينالمللی تخته نرد به همت شاهزاده Alexis Obolensky در سال ۱۹۶۴ در جزاير باهاما انجام شد و از آن زمان به بعد سالانه تکرار میگشت. در دهه ۷۰ اولين کتابهای قوانين بازی نوشته شدند و باعث گسترش بيش از پيش تخته نرد گشتند. شخصيتهای مشهوری مانند کريستينا اوناسيس (Christina Onassis) دختر ميلياردر معروف يونانی آريستوتلس اوناسيس، گونتر ساکس (Gunther Sachs) وارث کارخانه اوپل و شوهر سابق بريژيت باردو، يو هفنر (Hugh Hefner) ناشر مجلهء پلیبوی و غيره به رواج بيشتر اين بازی در جهان غرب دامن زدند. تخته نرد از يک تخته دو قسمتی و دو تاس تشکيل گشته که در هر طرف تاسها، اعداد يک تا شش با ستارهها يا خالهايى ريز نشان داده شده است. باختم با پاكبازان، عالم خاكى به خاک وز پى آن عالم اينک در قمارى ديگرم بردم از نراد گيتى يک دو داو اندر سه زخم گرچه از چار آخشيج و پنج حس در شش درم توجه کنيد به ظرافت خاقانى که چگونه اعداد يک تا شش را در يک بيت جا داده است. واژهء «داو» در مصرع سوم يکی از اصطلاحات رايج تخته نرد است، يعنى اينكه يكى از دو حريف ادعا كند كه بازى را خواهد برد و از ديگری بخواهد كه تسليم شود. «آخشيج» به معنای عنصر میباشد، چار آخشيج يعنی عناصر چهارگانه. ستارهها يا خالهاى روى تاس، نشانه ستارههاى آسمان هستند كه گردش و وضعيت آنها سرنوشت انسانها را رقم میزنند و کاسه کوچک چرمينی که در آن تاسها میغلتند و واژگونه روی تخته گذاشته میشود حکم ظرف آسمان را دارد که روی زمين (تخته) قرار گرفته است. اگر عدد يک طرف تاس را با عدد طرف مقابل آن جمع كنيم عدد ۷ را به دست میآوريم كه نشانه هفت روز هفته است. تخته اين بازى دو خانه دوازدهگانه دارد، به نيت ۲۴ ساعت شبانهروز. ۳۰ مهره روزهای ماه را نشان میدهند، با پانزده مهره سفيد به نشانه پانزده شب مهتابى و پانزده مهره سياه به نشانه پانزده شب تاريک. تخته نرد به چهار قسمت تقسيم شده است كه نمايانگر چهار فصل سال يا چهار عنصر باد و آب و خاک و آتش است. يکی از نخستين كتابهاى ايرانى درباره بازى تخته نرد «رساله قمارخانه» نوشته محمد امين ميرزا قاجار پسر فتحعلى شاه میباشد. نويسنده در اين كتاب به ۹ بازى رايج و مرسوم عصر خود پرداخته است، از جمله تخته نرد. محمدعلى جمالزاده در مقاله «بازى نرد قبل از سامانيان» درباره گذشته تاريخی اين بازی نوشته است. اخيراً نيز کتابی با عنوان تخته نرد تقدير يا تدبير نوشته ابوالقاسم تفضلی منتشر گشته که در آن به تاريخچه تخته نرد و تأثير آن بر ادبيات فارسى پرداخته شده است (آقای ابوالقاسم تفضلی برادر مرحوم محمود تفضلی است که آثار جواهر لعل نهرو را به فارسی برگردانده. جالب اینکه پسرِ آقای محمود تفضلی، دکتر شیوا تفضلی، نفر دوم مسابقات جهانی تخته نرد است و ریاست عالیه مسابقات تخته نرد اروپای غربی را به عهده دارد!) كتاب شامل بسياری از حكايات خواندنى و تاريخی، اشعار شاعران قديمى و تعبيرها و اصطلاحات پيرامون تخته نرد میباشد. همچنين میتوان به كتاب «تخته نرد از ديدگاه تاريخ و ادبيات» نوشته عزيز نقدیوند اشاره کرد كه توسط انتشارات كليدر به چاپ رسيده است. اين كتاب شامل اولين لغتنامه تخته نرد میباشد و در عين حال پژوهشی است در مورد سابقه تخته نرد. مطالب ديگر از جمله قوانين و حركات مهرهها، اصطلاحات رايج در اين بازی، اشعار مربوط، كركریخوانی، انواع بازيهای از ياد رفته تخته نرد و مقالات تحقيقی جالب هستند *۳مرداد ۸۴
خيلي جالب بود! (: [Link] [0 comments] |