Maryam, Me & Myself

يادداشت‌هاي مريم خانوم



About Me



مريم خانوم!
شيفته‌ي صدای محمد اصفهانی، کتاب‌هاي پائولو کوئيلو، ترانه‌هاي اندي و کليه‌ي زبان‌هاي از چپ به راست و برعکس! پروفایل کامل مریمی..



تاريخ تولد بلاگ‌م: ۲۸ دي ۸۲

Maryami_Myself{@}yahoo.com


Previous Posts





Friends





Ping
تبادل لینک
اونایی که بهم لینک دادن
Maryam, Me & Myself*

118
GSM
ويکي‌پديا
No Spam
پائولو کوئیلو
آرش حجازی
محمد اصفهانی
انتشارات کاروان
ميدي‌هاي ايراني
Google Scholar
Song Meanings
وبلاگ پائولو کوئیلو
کتاب‌هاي رايگان فارسي
Open Learning Center
ليست وبلاگ‌هاي به روز شده
لينک دادن، به معناي تائيد مطالب از جانب من نيست.

Google PageRank Checker Tool



Archive


بهمن۸۲
اسفند۸۲
فروردين۸۳
ادامه فروردين۸۳
ارديبهشت۸۳
خرداد۸۳
تير۸۳
مرداد۸۳


Subscribe



ايميل‌تون رو وارد کنين تا مطالب جديد براتون فرستاده بشه.





Sunday, September 11, 2005
مارکوپولو
*۲۰ شهريور ۸۴

*ديروز کلاس زبان نرفتم.روز قبلش هم باهاشون نرفتم توچال.شديداً اصلاً اينطوري بهم خوش نمي گذره انگار.امروز هم ظاهراً همه ش حرف اين بوده که چقدر خوش گذشت و کلي حال کردن که کل انداختن و آرش و فرشاد و امير رو نبردن و اين حرفا که من اصلاً حوصله ش رو نداشتم.کلي مهمون داشتيم که تازه رفتن.مي دونم زشته که آدم انقدر مردم گريز باشه.ميگن آدما احتياج دارن که ساعتهايي رو توي روز تنها باشن ولي من احتياج دارم فقط يه ساعتهاي خاص مردم رو تحمل کنم.دوستم راست ميگه: تحمل آدما سخته...

*شايعاتي شنيدم در خصوص اينکه کلاس هاي دانشکده قراره به جاي ۲ مهر از ۲۶ شهريور شروع شه و خب جواب من «غلط کردن» بود ولي بچه هاي نکبت همکلاسي وقتي همه برن سر کلاس، من بيچاره بي خود و بي جهت غيبت مي خورم هي! شايدم برم و مثلاً به جاش!! يه هفته وسط سال نرم کلاس يا اصلاً با بروبچ دبيرستان بريم ببينيم دنيا دست کيه و بگرديم فقط که خوش بگذره.تجربه نشون داده با اون دو نفر خاص دانشکده خوش مي گذره :پي

*۱۹ شهريور ۸۴

*کلي مارکوپولو شدم امروز.اول رفتم پيش دوستم.هديه هام رو گرفتم و فقط خدا مي دونه چه حس خوبي بود.بعد از ۱۰۰۰سال يه چيزي واقعاً خوشحالم کرد.باعث شد حس کنم هنوز زنده م.باعث شد بازم بتونم از زنده بودنم لذت ببرم.يه حس خوب...مث اينکه بدوني کسي خيلي دوستت داره.قابل توصيف نيست...

*به پيشنهاد يه دوست رفتم موزه هنرهاي معاصر رو ديدم و با اينکه تنها رفتم ولي شديداً خوش گذشت.اون تابلوي خاص رو هم ديدم (: همونطور که با خوشحالي آماده شده بودم برم، با کلي خوشحالي هم برگشتم.سر راه اداره پست هم رفتم.اونجا هم بسي خوش گذشت.در کل امروز همه ي دنيا خوشحال بود انگار.بعد کلي کتاب -بالاخره کتابخونه ي دوستم رو غارت کردم دلم خنک شد- و کلي سي دي که هنوزم نتونستم همه ي همه ش رو ببينم.از هر کتابي يه ذره خوندم(: دايره المعارف بي نزاکتي يا چطور کفر مامان رو دربياريم / نامه هاي بچه ها به خدا / قصر قورباغه ها / پيامبر و ديوانه / سفر روح / راز فال ورق / تقويت نيروهاي روحي و رواني / سيذارتا ...

*۱۸ شهريور ۸۴

*کلي ذوق دارم واسه فردا.کلي هديه هست که دوستم برام آمده کرده و هولم برم ازش بگيرم.مث بچه ها دارم براش ذوق مي کنم.۱۰۰ساله اينطوري واسه چيزي خوشحال نشدم.کي فردا ميشه؟ خوابم نمي بره.تا ۲ شب بيدارم...

[Link] [3 comments]






3 Comments:

» آخي!:Dمنم سر كادوها بازي را ميدي؟!

Posted at 9:12 PM  

» چیزی که قابل فهم نیست ناراحتی ایجاد می کنه، -
و بعد انتظار.. -

real world و غیره؟!

هنوز تو فکرم چی بود جریان؟! اون لحن.. و خیلی چیزهای دیگه :-/

Posted at 2:51 PM  

» manam farda biam?

Posted at 11:34 PM