Maryam, Me & Myself

يادداشت‌هاي مريم خانوم



About Me



مريم خانوم!
شيفته‌ي صدای محمد اصفهانی، کتاب‌هاي پائولو کوئيلو، ترانه‌هاي اندي و کليه‌ي زبان‌هاي از چپ به راست و برعکس! پروفایل کامل مریمی..



تاريخ تولد بلاگ‌م: ۲۸ دي ۸۲

Maryami_Myself{@}yahoo.com


Previous Posts





Friends





Ping
تبادل لینک
اونایی که بهم لینک دادن
Maryam, Me & Myself*

118
GSM
ويکي‌پديا
No Spam
پائولو کوئیلو
آرش حجازی
محمد اصفهانی
انتشارات کاروان
ميدي‌هاي ايراني
Google Scholar
Song Meanings
وبلاگ پائولو کوئیلو
کتاب‌هاي رايگان فارسي
Open Learning Center
ليست وبلاگ‌هاي به روز شده
لينک دادن، به معناي تائيد مطالب از جانب من نيست.

Google PageRank Checker Tool



Archive


بهمن۸۲
اسفند۸۲
فروردين۸۳
ادامه فروردين۸۳
ارديبهشت۸۳
خرداد۸۳
تير۸۳
مرداد۸۳


Subscribe



ايميل‌تون رو وارد کنين تا مطالب جديد براتون فرستاده بشه.





Wednesday, October 05, 2005
ساعت یا بمب ساعتی
*۱۱ مهر ۸۴

*ساعت زنگ مي زنه.از اول مهر، اين اولين روزيه که صداش رو مي شنوم! و مجبور نيستم به خواهرم التماس کنم که يه ربع - نيم ساعت ديگه بيدارم کنه! :دي بعد که بيدار ميشم فکر مي کنم الان چند شنبه س؟ و به اين نتيجه مي رسم که جمعه س ولي يه کم شک دارم.بيشتر فکر مي کنم.ديروز کي بود؟ درسام چي بود؟ ديروز يکشنبه بود.پس الان نمي تونه شنبه باشه! امروز..دوشنبه س!

يکي از معدود اخلاق هاي خوبم اينه که وقتي بيدار ميشم ديگه اصلاً و ابداً خوابم نمياد.خوشم هم نمياد از آدمايي که وقتي ميرن دانشگاه يا سر کار يا هرجاي ديگه، کله ي صبح قيافه شون مث وقتيه که تازه از رختخواب اومدن بيرون.زشته بابا! :پي تمام راه -نيم ساعت تمام- يه دختره روبروم نشسته بود که تجسم کااامل اون «ساناز» ي بود که ازش اصلاً خوشم نمياد.اين جريان ساناز يه چيز خنده داره بين من و يکي از دوستام.. و خب اون دختره دقيقاً شکل خود ساناز بود.باور کن!

*کلاس صبح طبق معمول تشکيل نشد.فايده ش هم کشف سايت دانشکده بود که بعد از ۱۰۰ سال بالاخره آماده شد.ما البته سايت نداشتيم و کسي هم نمي دونه اين رو کي وقت کردن توي زيرزمين کتابخونه بسازن.يه فضاي خيلي خوشگل که اصلاً تفلون نيست -مي چسبه به آدم- و امروز هم خب خاطره ي خوبي شد واسه من چون در بدو ورود و افتتاح! هرچند موفق به حدف و اضافه نشديم ولي دو تا ميل خوب داشتم و کلي خوشحاليدم (:

و ديگه اينکه خدا لعنت کنه و نبخشه و نيامرزه اون احمق هاي بي شعوري رو که دانشگاه قبول ميشن ولي حتي شعور اين رو ندارن که وبگردي و ميل بازي مال وقتيه که کسي کامپيوتر رو لازم نداره نه وقتي که ۲۰ نفر معطل حذف و اضافه ن! به خودم بود يه چيز اساسي تر مي گفتم بهشون.حيف که بچه ها هي ميگن عصباني نشو.مهربون باش.يواش تذکر بده.در کل ذهنيت من اينه: يا کسي چيزي رو که بايد بدونه مي دونه يا اگه نمي دونه و رعايت نمي کنه، من ميگم که ياد بگيره.هرقدر هم دلش ميخواد مي تونه ازم بدش بياد.ابداً مهم نيست.


*People may not remeber exactly what you said or did, but they will always remember how you made them feel...


a*سر کلاس اتوکد استاد از هر کي مي خواست بياد و يه شکل ساده رو بکشه تا ث کلاساي ديگه همه خواب نباشن و ياد بگيرن همونجا.يکي درخت کشيد، يکي بستني قيفي و خب همه هم پسر! بعد گفت از دخترا کي مياد؟ -پسرا رو خودش صدا زد همه شون رو- هرکي بلد نيست و قبلاً چيزي نمي دونسته بياد.مي دونستم هرکي چيزي بگه، ۳ ثانيه بعد، پاي تخته س.روم کم نشد که! گفتم الان همه استاد شدن! استاد گفت خودت پاشو برو.منم مي خنديدم تا رسيدم به کامپيوتر.گفت يه چيز سخت...ماشين بکش.منم چه ماشيني کشيدم! همه مي خنديدن.دود اگزوزش رو هم کشيدم.کلاس رو سر سه سوت گذاشته بودم رو سرم.استاد تشکر کرد و بعدشک تعطيل.دستم خوب بود! :دي

*امروز سر کلاي زبان، همه داشتن مي گفتن شادترين روز زندگي شون کي بوده؟ اکثراً از زيرش دررفتن.من گفتم روزي که يکي از همکلاسي هام رو ديدم! :دي همه رفتن سر کار! :پي

*۱۰ مهر ۸۴

*کلي کله ي صبح ميل بازي کردم.بعدش آب بازي.هم رفتم دانشکده.توي راه کلي به خودمون خنديديم که چقدر متقلبيم -کلوز فرندز مي تونن ميل بزنن بپرسن چرا ما ميگيم که متقلبيم!- بعد هم با اون خانوم استاده کلاس داشتيم که خب من دوستش ندارم هنوز -و نخواهم داشت البته - ولي انصافاً خيلي خوب و جالب درس ميده.لااقل امروز من فهميدم که «گودال باغچه» چيه! توي شهرهاي گرم و کم آب و اينا زمين رو در يه سطح وسيع -مثلاً اندازه ي يه خونه- حفر مي کنن به عمق ۴ متر براي مثال و توش مث باغ و اينا درخت و گياه مي کارن.يه بهشت کوچيک وسط کوير مثلاً.اگه توي گودال باغچه، درخت نارنج بکارن اسمش ميشه نارنجستان! (:


*۹ مهر ۸۴

*هرچي شبيه تر باشم به چيزي که خودم ميخوام، راحت ترم...

*آنگاه الميترا گفت با ما از مهر سخن بگو..
پس او سربرداشت و مردمان را نگريست و به صداي بلند گفت:
هنگامي که مهر، شما را فرامي خواند از پي اش برويد اگرچه راهش، دشوار و ناهموار است..و چون بال هايش شما را دربرمي گيرند، وابدهيد اگرچه شمشيري در ميان پرهايش نهفته باشد و شما را زخم براند..و چون با شما سخن مي گويد، او را باور کنيد اگرچه صدايش روياهاي شما را برهم مي زند چنان که باد شمال، باغ را ويران مي کند.

زيرا که مهر در همان دمي که تاج بر سر شما مي گذارد، شما را مصلوب مي کند.همچنانکه از قامت شما بالا مي رود و نازک ترين شاخه هاتان را که در آفتاب مي لرزند، نوازش مي کندبه ريشه هاتان که در خاک چنگ انداخته اند، فرود مي آيد و آنها را تکان مي دهد.شما را مانند بافه هاي جو در بغل مي گيرد.
شما را مي کوبد تا برهنه کند.
شما را مي بيزد تا از خس جدا کند.
شما را مي سايد تا سفيد کند.
شما را مي ورزد تا نرم شويد
و آنگاه شما را به آتش مقدس خود مي سپارد تا نان مقدس شويد بر خوان مقدس خداوند.

همه ي اين کارها را مهر با شما مي کند تا رازهاي دل خود را بدانيد و با اين دانش، به پاره اي از دل زندگي مبدل شويد..اما اگر از روي ترس، فقط در پي آرام ِ مهر و لذت ِ مهر باشيد پس آنگاه بهتر آن است که تن برهنه ي خود را بپوشانيد و از زمين خرمن کوبي مهر دور شويد و به آن جهان ِ بي فصلي برويد که در آن، مي خنديد اما نه تما را و مي گرييد اما نه تمام ِ اشک را.

مهر چيزي نمي دهد مگر خود را و چيزي نمي گيرد مگر از خود.مهر، تصرف نمي کند و به تصرف درنمي آيد.زيرا که مهر بر پايه ي مهر پايدار است.

هنگامي که مهر مي ورزيد، مگوويد «خدا در دل من است» بگوييد «من در دل خدا هستم».. و گمان مکنيد که مي توانيد مهر را راه ببريد زيرا مهر، اگر شما را سزاوار بشناسد، شما را راه خواهد برد.

مهر، خواهشي جز اين ندارد که خود را تمام سازد..اما اگر مهر مي ورزيد، و شما را بايد که خواهشي داشته باشيد، زنهار که خواهش ها اينها باشند:
آب شدن چنان جويباري که نغمه اش را از براي شب مي خواند.
زخم برداشتن از دريافتي که خود از مهر داريد و خون دادن از روي رغبت و با شادي.
بيدار شدن در سحرگاهان با دلي آماده ي پرواز و به جا آوردن سپاس يک روز ديگر براي مهرورزي.
آسودن به هنگام نيمروز و فرو شدن در خلسه ي مهر.
بازگشتن با سپاس به خانه در پسين گاهان و آنگاه به خواب رفتن با دعايي در دل براي کساني که دوستشان مي داريد با نغمه ي ستايشي بر لب...

پيامبر و ديوانه / جبران خليل جبران / ترجمه: نجف دريابندري



*امروز رفتم يه پستخونه ي ديگه -نه ايني که نزديک خونه مونه- يه شعبه ي بزرگ بي در و پيکر که فوق العاده يهو شلوغ شد -کارمندا مي گفتم امروز چه خبره؟- و کارمنداش مظهر دررفتن از زير کارن به نظر من! چند تا سوال بود درباره ي انواع پست که مي خواستم بدونم جوابشون رو حتماً و اونا هم زورشون ميومد جواب بدن.منم پررو بازي درآوردم تا جواب سوالام رو بگيرم و موفق هم شدم.مامور پست پيشتاز و سفارشي شون از اينا بود که تا چشمش به دخترا ميفته خودش رو گم مي کنه و شروع مي کنه به تعريف کردن و بيخودي خنديدن و اينا.اول هيچي نگفتم بهش ولي بعد شاکي شدم گفتم خب حالا چرا انقدر مي خندي؟ گفت بخندم ميگين رو آب بخندي!!! نخندم ميگين طرف مث برج زهرماره.من چي کار کنم پس؟ حيف که کتاباي عزيز دوستم دستش بود -هرچند کاري نمي تونست بکنه- وگرنه اوني رو که حقش بود خيلي دلم مي خواست بهش بگم.مردک مزخرف.

نتيجه ي اخلاقي: من ديگه غلط مي کنم اونجا برم.فقط اداره ي پست سر خيابون خودمون.خيلي ارزش داره خيلي چيزا...
*۸ مهر ۸۴

*۱۰۰ ساعت فقط طول مي کشه تا کلمه هاي اين کتاب تافل رو پيدا کنم.توي هر جمله زير ۲۰ تا کلمه رو خط مي کشم.انقدر خسته ميشم که تا ۳ روز نميرم حفظ کنم کلمه ها رو و خب بدي ش اينه که چون نمي شنوم کسي ازشون استفاده کنه، خودم خيلي هم به کار مي برمشون و اينطوري کم کم فراموش ميشن.بايد بيشتر سعي کنم! (:


*۷ مهر ۸۴

*آخي! يه نفس راحت مي کشم وقتي ريخت بچه هاي دانشکده رو نمي بينم!

*۶ مهر ۸۴

*بخندين فقط ((((((((((((((: اينجا رو:

يک کارنامه کاملا* واقعي و مربوط به آزمون سال 1384 دانشگاه! آزاد! اسلامي!!!
براي مشاهده نسخه اصل آن به آدرس
http://www.azmoon.org/result.php?CandID=244233رفته يا شماره داوطلبي (244233) را در فرم اعلام نتايج دانشگاه آزاد وارد نمائيد.

*مي‌دوني اگه مشروب بخوري با شورت بري تو حياط چي مي‌شه؟
- ميشم يه فرد مشروب خورده با شورت ايستاده در حياط.

نتيجه اخلاقي: بعضي وقتها واقعيت ساده‌تر از اين حرفهاست که خودمون رو درگير کنيم!

*href="http://dahi.us/lamp/2003_01_01_lamp_archive.asp#87211487">نمينويسه.

*يه آفلاين باحال:
ميخواين ذهنتون قاط بزنه؟ همينطور که نشستين رو صندلي، پاي راست تون رو يه کم بياريم بالا و تو هوا، به سمت عقربه هاي ساعت بچرخونين. در همين حال با دست راستتون، (تو هوا يا هر چيزي) شش انگليسي (6) رو بنويسين؛ جهت چرخش پاتون عوض ميشه!! اگه لازمه اين کار رُ پنجاه بار هم انجام بدين؛ اما کاري از دست شما بر نمياد!


This is so funny that it will boggle your mind. And you
will keep trying it at least 50 more times to see if you can outsmart your foot.
But you can't !!! 1. While sitting at your desk, lift your right foot off the
floor and make clockwise circles with it. 2. Now, while doing this, draw the
number "6" in the air with your right hand. Your foot will change direction!!! I
told you so... And there is nothing you can do about it.



[Link] [3 comments]






3 Comments:

» it depends on how to draw the 6!:Dif u begin from the top of the shape u wont have any problem:D
where r u honey?i've been missing uuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuu!:*

Posted at 4:43 PM  

» عرض کنم که اگه شما هم مثل من به خواب صبح عادت داشتی اینطوری نمیگفتی

Posted at 6:47 PM  

» چقدر جالب می نویسی همه نوشتهات رو توی یک ماه جمع می کنی بعد یکهو رو می کنی :پی

Posted at 11:39 PM