*۱۵ آبان ۸۴
*Don't Change the World . .
Once upon a time, there was a king who ruled a prosperous country.
One day, he went for a trip to some distant areas of his country.
When he was back to his palace, he complained that his feet were very painful, because it was
the first time that he went for such a long trip, and the road that he went through was very rough
and stony. He then ordered his people to cover every road of the entire country with leather.
Definitely, this would need thousands of cows' skin, and would cost a huge amount of money.
Then one of his wise servant dared himself to tell the king,
"Why do you have to spend that unnecessary amount of money ?
Why don't you just cut a little piece of leather to cover your feet ?"
The king was surprised, but he later agreed to his suggestion, to make a "shoe" for himself.
There is actually a valuable lesson of life in this story :
to make this world a happy place to live, you better change yourself - your heart;
and not the world . . .
*دنيا رو تغيير ندهروزي روزگاري پادشاهي بر کشوري موفق و شاد فرمانروايي مي کرد.يه روز پادشاه به يکي از نقاط دوردست کشورش سفر کرد.وقتي به کاخش برگشت، از درد پاهاش شکايت کرد چون اولين باري بود که به چنين سفر طولاني اي مي رفت و راهي که ازش عبور کرده بود، خيلي ناهموار و سنگلاخي بود.پادشاه دستور داد که همه ي راه هاي کل کشور رو با چرم بپوشونن.
قطعاً اين کار احتياج به پوست هزاران گاو داشت و هزينه ي زيادي بايد مصرف ميشد.يکي از خادمان خردمند پادشاه به خودش جرات داد و به پادشاه گفت:چرا ميخواين چنين مقدار زيادي پول بپردازين که اصلاً هم ضروري نيست؟ چرا يه تيکه کوچک از چرم نمي برين که پاهاتون رو باهاش بپوشونين؟
پادشاه کلي شگفت زده شد و با پيشنهادش موافق کرد که براي خودش کفش درست کنه.
اين داستان، يه درس باارزش درباره ي زندگي بهت ميده:
براي اينکه دنيا رو به مکاني شاد براي زندگي تبديل کني، بهتره خودت رو تغيير بدي..قلبت رو..نه دنيا رو..
*101 different ways of saying 'I love you'
Afrikaans - Ek is lief vir jou
Albanian - te dua
Arabic - Ana Ahebak / Ana Bahibak
Arabic (to the female) - Bahebbek
Arabic (to the male) - Bahebbak
Armenian - yes kez shat em siroom
Assyr - Az tha hijthmekem
Bahasa Malayu (Malaysia) - Saya cinta mu
Bangla - Ami tomakay bala basi
Bavarian - tuI mog di
Bosnian - Ja te volim (formally) or volim-te Turkish seni seviyorum
Bulgarian - Obicham te
Cambodian (to the male) - oun saleng bon
Cambodian (to the female) - bon saleng oun
Cantonese - Ngo oi ney
Croatia - Volim te
Czech - Miluji Te
Danish - Jeg elsker dig
Dutch - Ik hou van jou
English - I love you
Esperanto - Mi amas vim
Estonian - Ma armastan sind / Mina armastan sind (formal)
Ethiopia - afekereshe alhu
Finnish - Minä rakastan sinua
Flemish (Ghent) - 'k'ou van ui
French - Je t'aime
Gaelic - Tá mé i ngrá leat
Georgian - Miquar shen
German - Ich liebe Dich
Greek - agapo se
Greek - S'agapo
Gujarati - oo tane prem karu chu
Hawaiian - Aloha au ia'oe
Hebrew - Ani ohevet ota
Hebrew fem. Plural - Ani ohav etkhen
Hebrew fem. sing. - Ani ohav otakh
Hebrew masc. or mixed plural - Ani ohav etkhem
Hebrew masc. sing. - Ani ohaw otkha
Hindi - Main tumsey pyaar karta hoon / Maine Pyar Kiya
Hungarian - Szeretlek
Icelandic - Eg elska thig
Indonesian - Aku Cinta Kamu
Indonesian - Saya cinta padamu
Italian - Ti amo/Ti voglio bene
Japanese - Anata wa, dai suki desu
Japanese - Sukiyo Javanese (formal) - Kulo tresno marang panjenengan
Javanese (informal) - aku terno kowe
Kenya (Kalenjin) - Achamin
Kenya (Kiswahili) - Ninakupenda
Korean - SA LANG HAE / Na No Sa Lan Hei
Kurdish - Khoshtm Auyt
Laos - Chanrackkun
Latin - Te amo
Latvian - Es mîlu Tevi
Lebanese - Bahibak
Lithuanian - As Myliu Tave
Macedonian - Jas Te Sakam
Malay - Saya cintakan mu / Saya cinta mu
Maltese - Inhobbok hafna
Mandarin - Wo ai ni
Nigeria (Hausa) - Ina sonki
Nigeria (Yoruba langauge) - Mo fe ran re
Norwegian - Jeg elsker deg
Pakistan (Urdu) - May tum say pyar karta hun
Persian - Tora Doost Darem
Pig Latin - I-yea Ove-lea Ou-yea
Polish - Kocham Cie
Portuguese (Brazilian) - Eu te amo
Portuguese (Continental) - Eu amo-te
Punjabi - me tumse pyar ker ta hu'
Romanian - Te iubesc
Russian - Ya tyebya lyublyu
Scottish Gaelic - 'S tough leam ort
Serbian (accent 'O') - Volim te
Serbo-Croatian - Volim te
Sign language - Spread hand out so no fingers are touching.
Bring in middle & ring fingers and touch then to the palm of your hand.
Slovak - Lubim ta
Slovenian - ljubim te
South Sotho - Ke o Rata
Spanish - Te quiero / te amo / yo amor
Sri Lanka - mame adhare
Swahili - Naku penda
Swedish - Jag älskar dig
Swiss German - Ch-ha di gärn
Tagalong - Mahal Kita / Iniibig kita
Tamil - Naan Unnai Khadalikkeren
Telugu - Nenu Ninnu Premisthunnanu
Thai - Khao Raak Thoe / chun raak ter
Thai (affectionate, sweet, loving) - Khao raak thoe
Thailand - chun luk ter
Turkish - Seni Seviyorum
Ukrainian - Yalleh blutebeh / ya tebe kohayu
Urdu (to a girl) - Mea tum se pyaar karta hu
Urdu (to a boy) - Mea tum se pyar karti hu
Vietnamese - Toi yeu em
Vietnamese (Females) - Em yeu Anh
Vietnamese (Males) - Anh yeu Em
Welsh - Rwy'n dy garu di
Zambia (Chibemba) - Nali ku temwa
Zimbabwe - Ndinokuda
Zulu - Mina funani wena
پ.ن: اين ۱۰۱ راه مختلف براي گفتن «دوستت دارم» هست! فارسي ش که غلطه، بقيه ش رو نمي دونم.ولي هيچي همين جمله ي خوشگل «دوستت دارم» نميشه! (: French ش هم فکر کنم غلطه! تلفظ فارسي ش ميشه موآ ژ َد ُ ق تو آ..پگاه يادم داد(:
*It takes a minute to have a crush on someone,
an hour to like someone, and a day to love someone..
But it takes a lifetime to forget someone. . . "
- unknown
*۱۴ آبان 84
*امروز روز خوبی بود..یعنی روز قشنگی بود.بعد از مدتها بارون میومد.استاد داشت درس میداد.من داشتم فکر می کردم صدای بارون از پشت گوشی شنیده میشه؟ ولی زود تموم شد..یه کم ایمیل بازی..یه کم تلفن بازی -بازیهای محبوب من!- و بعد اومدم خونه.توی راه -توی قطار در واقع- یه مراسم خواستگاری! و بعد یه کم خواب -وقتی رسیدم خونه..بعد از ناهار- بعد کلاس زبان.امتحان نیم ترم..و خنگولایی که نهایت نمره شون 80 شد! از جمله خودم.
هوم؟ هیچی! خانومه خیلی ازم خوشش اومد.اصرار داشت با پسرش ازدواج کنم.توضیح بیشتر کسی خواست بپرسه.
*۱۳ آبان ۸۴
*عيد فطر مبارک..ديشب وقتي يکي از بچه ها تبريک گفت، ديدم امسال چقدر خاص بود..چقدر پاک..چقدر قشنگ..با کلي خاطره ي خوب، از ديدارهايي که انتظارش رو ندارم.از محبت هاي دوستام، از هديه هاي نازي که گرفتم، از آدماي خوبي که کلي با هم حرف زديم حتي تلفني..
*نرفتم مهموني که مثلاً به کارام برسم.در واقع کارام رو بهونه کردم که تنها باشم.دوست دارم روزي چند ساعت با خودم تنها باشم..امروز بعد از مدتها! اين اتفاق افتاد.چند تا سي دي که هديه گرفته بودم رو نگاه کردم -کليپ هاش رو- بعد يه کم زبان خوندم، ۲ صفحه ش مونده البته با معني چند تا کلمه که بايد پيدا کنم! گم شده انگار.چند تا لباس که ميخوام بشورم و اتو بزنم، آب بازي، فيلم -ببينم بالاخره «او يک فرشته بود» چي ميشه آخرش!- و احتمالاً مث هميشه به درساي دانشکده نميرسم ديگه :دي
*۱۲ آبان ۸۴
*تا ۱۱ خواب بودم.تا اومدم ببينم دنيا دست کيه ظهر شد :دي يه کم در حالت افقي «شبح اپرا» رو خوندم.بعد بلند شدم ۴۰-۳۰ تا عکس گرفتم.از خودم؟ نه! من انقدر بدعکسم که تا مجبور نشم، عکس نمي گيرم.توي عکساي دسته جمعي هم هميشه داوطلبم که عکاس باشم.هم عکس خوب ميشه هم خودم توي عکس نيستم! امروز ولي از عروسکام عکس گرفتم، چند تا عکس دوتايي خوشگل.آخي! (: کلي از کتابام و وارهاي جديد هم بودن.وسايل شلخته خودم و همه ش شد يه فولدر روي کامپيوترم با يه فايل کوچيک ورد! کلي هم با کامپيوتره کشتي گرفتم تا رو ش کم شد و اين نرم افزار نوکيا رو نصب کرد بالاخره.خفه کرد.انقدر خنگ شده بود! شب هم تا ۲-۱ بيدار بودم و کتاب «آخرين صبح» رو خوندم.گزيده ترانه هاي شل سيلور استاين ه.متن دو زبانه س و من هر دو -فارسي و انگليسي ش- رو مي خونم براي ايمپروو و زبان!
*۱۱ آبان ۸۴
*روز خود را با مردم آزاري و بيدار کردن بچه ي مردم، آن هم کله ي صبح! آغاز کنيد.
*روزا همينطوري ميگذرن و هيچي! واقعاً هيچي.به هيچ کاري نميرسم و اصلاً هم نمي دونم چرا و عين خيالم هم نيست ماشالا! کلي درس دارم که نخوندم از اول ترم + کلي کتاب خوب که بايد بخونم.خدا رو شکر که فوق نميخوام شرکت کنم وگرنه ديگه مصيبتي ميشد ديدني!
*مرسي فاطمه که امروز بيدارم کردي! سر ظهر همچين روي کتاب خوابم برده بود که اگه صدا م نميزد به کلاس ۱.۵ نمي رسيدم.بابا آدم بي خيال! البته از من بي خيال تر خودشه چون کلي دير اومد سر کلاس.رفته بود آمپولش رو بزنه، سرما خورده بدجور.بعد دير اومد و حضور غياب هم تموم شده بود و قرار شد من بگم «الان مياد استاد!» من گفتم خب ولي امروز خيليا -حدود ۸ نفر- دير اومدن و همه همين رو گفتن به استاد.استاد هم غيبت زد.فاطمه هم زودتر از بقيه قبل از تموم شدن کلاس جيم زد که به کلاس بعدي ش -يه جاي ديگه- برسه.منم غر زدم سر استاد که بسه ديگه و بي خيال شو و اينا و تا ااستاد قبول کرد و گفت اونايي که دير اومده بودن، بيان حاضري بزنن، من بدو بدو بدو بدو به هررررر مصيبتي بود، خودم رو رسوندم به همون قطاري که فاطمه ۲۰ دقيقه قبل رفته بود بهش برسه =>الکي غيبت خورد و خب منم کاري نمي تونستم بکنم! اينا رو نوشتم که عذاب وجدانم کم بشه.تو رو داري مي خوني؟ وجدانت زيادي راحته؟ :دي
*۱۰ آبان ۸۴
*طفلکي مجبور بود در پايان هر نامه مطلبي بنويسه که نيازي نيست طرف مقابل جوابي بده. اين تنها راهي بود که بتونه در سال هاي باقي مونده ي عمرش به مکاتباتش ادامه
بده..
پ.ن: دقيقاً داشتم ديشب چنين وضعيتي رو تصور مي کردم.نمي دونم چطوري شد چنين چيزي به ذهنم رسيد.با اينکه قاعدتاً بايد کلي خوشحال مي بودم، ولي به اين چيزا هم فکر مي کردم.شايد اثر خستگيه! جالبه که آدماي ديگه گاهي دقيقاً همون چيزي رو ميگن که توي ذهن توئه و عمراً هم نگفتي به کسي.شبيه چک ميل و ديدن باکس خالي..تصويري که از خوندن اون نوشته، اومد توي ذهنم همينه.روزي چند بار چک مي کني.بعد ميشه روزي يه بار، بعد چند روز يه بار..بعد کم کم نااميد ميشي..چون اون ديگه نمي تونه / نميخواد جواب بده.آخي! هرچي بيشتر فکر مي کنم، بيشتر دلم مي سوزه واسه ش.هوم؟ براي اوني که چک ميل مي کنه ديگه.
*ميخواهم در صلح و آرامش زندگي کنم و زندگي اي را که با شعار «اگر
ميخواهي زندگي خوشي داشته باشي، در انزوا زندگي کن»، آغاز کرده ام، همچنان ادامه دهم.
دکارت
*دکارت زودتر از گاليله فهميده بود زمين به دور خورشيد ميچرخه، ولي زماني که ديد گاليله به خاطر اين کشف، به زندان افتاده، از انتشار کتابش دست برداشت و جمله ي بالا رُ گفت. در ضمن دکارت به مدت ده سال در هلند در انزواي نسبي زندگي کرد و هر روز، در دفتري چند تأمل براي خودش مينوشت (چيزي مثل وبلاگ!) ؛ هر تأمل يک روز. که مجموع اين تفکرات در کتاب تأملات به سال 1641 چاپ شد و اون رُ تبديل کرد به موثرترين فيلسوف قرن هفدهم..
*يه کلاس داشتيم همه ش و چون استاد کلي نازه و اينا قرار شد اگه هفته ي ديگه اردوي اصفهان جور شد و رفتيم کلاس اين استاد تشکيل نشه.آخي! مي گفت اگه ميخواين نيان، بگين از الان که منم الکي نيام.خيلي رک! ..اردوي اصفهان قراره يکشنبه کله ي صبح شروع بشه تا دوشنبه شب که برمي گرديم از اونجا ايشالا.کاس سه شنبه صبحمون که کنسل شد.من مي تونم بيام خونه -با فاطمه- چون ما عصر کلاس نداريم.بقيه جرات ندارن کلاس عصر رو نرن=>خوش به حال ما دو تا ميشه..اگه بريم البته.گروه ما که حساب کتاب نداره.چشممون هم آب نمي خوره.
*به طرز غير منتظره اي يکي از بچه ها يهويي اومد گفت بيا بريم خونه ي ما..همينطوري مهموني..کلي اتاقش رو بهم نشون داد و اينا و خب جزئي از افتخارات من محسوب ميشه امروز چون دوستم عمراً اتاقش رو به کسي نشون نميده.خيلي جالب انگيزناک بود.مرسي (:
*مريم مي خواست براي دختر دايي ش کادوي تولد بگيره و گفت اگه حال داري باهام بيا.اگه نه، منم نميرم و خب منم دلم مي خواست يه کم راه بريم و با همديگه هم خيلي وقت بود جايي نرفته بوديم.رفتيم خلاصه! دو تا مغازه پيدا کرديم توپ! يکي ش انواع و اقسام
*۹ آبان ۸۴
*نفهيمدم کلاس عمليت آمار چي شد اصلاً.همه ش هول بودم بدوم سارا رو پيدا کنم بسته م رو ازش بگيرم.وااااااااااااااااااي! خداي من! بابا سليقه! خيلي خوشگلن همه شون..و مرسي به خاطر اين همه زحمت! اصلاً نمي دونم چي بگم، چطوري تشکر کنم.مرسي (: مرسي...
*۸ آبان ۸۴
*مث پاچه خوارها جلوي جلو نشستيم.من و مريم قشنگ دفترامون رو گذاشتيم روي ميز استاد و همونجا روبروش نشستيم.آخه هي ميگه عقبيا بياين جلو! جلويي ها بياين جلوتر.چرا فرار مي کنين؟..خيلي حس صميميت مي کنه اين خانوم استاده! :دي خلاصه امروز استاد، پشت ميزش ايستاده بود.ما هم اينور ميز نشسته بوديم.بدي ش اينه که وقتي يواشکي کيفم رو باز مي کنم کوچولو رو ببينم -اسم عروسکم کوچولوئه- بايد مواظب باشم استاد مشغول حرف مفت زدن باشه حتماً :دي
*بعد از کلاس رفتيم يه آرايشگاه کشف کرديم توي دانشکده.بترکي طرف! ۱۰ دقيقه قبل از اذان خسته و کوفته رسيدم خونه :دي
*7 آبان ۸۴
*من نمي خواستم بيدار نگه ت دارما.نمي دونم چرا اينطوري شد.ديشب خودم هم خيلي خنده دار بودم.به طرز معجزه آسايي کلي بيدار بودم.نه بابا! فوقش تا ۲! تو رکوردا رو شکستي / توي هر قلبي نشستي ..مث کامران و هومن بخون :دي
*واااااااااااي! باز که تو وسط محوطه سبز شدي! ميگن در هميشه روي يه پاشنه نمي چرخه! راست ميگن.حالا دارم مي بينم!