About Me
مريم خانوم!
شيفتهي صدای محمد اصفهانی، کتابهاي پائولو کوئيلو، ترانههاي اندي و کليهي زبانهاي از چپ به راست و برعکس! پروفایل کامل مریمی.. Maryami_Myself{@}yahoo.com Previous Posts Friends Ping تبادل لینک اونایی که بهم لینک دادن Maryam, Me & Myself* 118 GSM ويکيپديا No Spam پائولو کوئیلو آرش حجازی محمد اصفهانی انتشارات کاروان ميديهاي ايراني Google Scholar Song Meanings وبلاگ پائولو کوئیلو کتابهاي رايگان فارسي Open Learning Center ليست وبلاگهاي به روز شده
لينک دادن، به معناي تائيد مطالب از جانب من نيست.
Archive
● بهمن۸۲ Counter Subscribe
ايميلتون رو وارد کنين تا مطالب جديد براتون فرستاده بشه.
|
Sunday, January 08, 2006
Past
*۱۵ دي ۸۴ *عجیب زود می گذره..انگار همین دیروز بود که ماتم گرفته بودم چطوری دوباره به دانشگاه رفتن عادت کنم..انگار همین دیروز بود که فکر می کردم تابستون کی میاد..انگار همین دیروز بود که می خواستم تابستون بشه..انگار همین دیروز بود که گفتم عید -84- مبارک..انگار همین دیروز بود که خاطره های کلاسای پارسال رو تعریف می کردم..انگار همین دیروز بود..همه چیز چه زود می گذره..خدا می دونه سال دیگه همین موقع کجاییم..چه کار می کنیم..جالبه.. اگه گذشته خوب بوده باشه..اگه ازش راضی باشیم -هرچند راضی نمیشیم..همیشه شاکی هستیم- اگه خوب بوده باشه در کل میگیم چه زود گذشت..حیف..کاش برمی گشت..ولی باورم نمیشه که خود من که اینا رو میگم حاضر نیستم حتی همون روزها و شبهای خوب رو دوباره زندگی کنم..شاید تعریفم از بودن..از خوب بودن عوض شده.شاید هیچ سالی نباشه که حاضر باشم تمام و کمال دوباره زندگی ش کنم.کتاب سوال ها رو یادم میاد.همینطوری خودم از خودم سوال می کنم: اگه بخوای / بتونی یه چیزایی رو توی گذشته ت عوض کنی چی کار می کنی؟ چی رو تغییر میدی؟ خب من نمی دونم..واقعا نمی دونم.برمی گردم به عقب..2 ماه.. 4 ماه.. 1 سال.. آدمها رو جا به جا می کنم..تاریخها رو دستکاری می کنم..از دفتر خاطرات آدمها یه چیزایی رو حذف می کنم.. مدادی ها رو گاهی پاک می کنم و تصحیح شده ها! رو با خودکار می نویسم.حتی جواب سلام بعضیا رو نمیدم.. حتی به بعضیا سلام هم نمی کنم.. بعضی چیزا رو نمیگم..بعضی چیزا رو گوش نمیدم..باور نمی کنم..بعضی چیزا رو نمی نویسم..بعضی چیزا رو نمی خونم.. به پاک کردن ها ادامه میدم..به دستکاری ها..فکر می کنم هر شروعی می تونه چندجور ادامه پیدا کنه..کدومش رو بیشتر دوست دارم؟ همه چیز رو اونطوری تصور می کنم..باز یه چیزایی باید پاک بشن..یه چیزایی اضافه میشن..ببین خدا! الانش هم که تصور می کنم همه چیز همه چیز رو دادی دست خودم..می بینم که نمیخوام سکانش دست من باشه.یه طورایی از پسش برنمیام.برام سنگینه.. شاید با این همه پاک کردن و دوباره و دوباره نوشتن..شاید با این همه اصلاحات! و دستکاری..با این همه تقلب..فکر کنم / خیال کنم همه چیز دیگه خوب میشه..ولی نمیشه..می دونم / می دونی/ می دونیم که چیزی درست نمیشه.فکر کن همه هر روز و هر شب با پاک کن هاشون بیفتن به جون دنیا..اراده ی همدیگه..و اهمیتی هم ندن که تو داری حرص می خوری و میگی اینا "خوب" نیستن..بعد همه مون فکر می کنیم همه چیز خوب شده.بعد دلمون شور می زنه نکنه فلان جاش رو کسی پاک کنه..اولش رو کسی عوض نکنه.آخرش رو کسی خراب نکنه.دوباره بدو بدو میریم که بازخونی کنیم و اصلاحات..اینطوری میشه که همیشه پاک کن توی دستامونه و نمی فهمیم چه غلطی داریم می کنیم.پس کار تو درست بوده که نمیذاری کسی بدونه چی بالاخره چطوری میشه..خوبه که پاک کن ت رو دست هیچ کس نمیدی. من از مال خودم استفاده کردم.فکر می کردم نمی تونم ولی انگار شد.هرچند شاید یه کم خیلی چیزا بهتر شد..ولی لزوما قشنگ تر نشد.اهمیتی هم نداره.اصلا نداره..اینم یه بازی دیگه بود از بازی های دنیا.تا هستیم مجبوریم بازی کنیم.کسی نمی تونه بگه نمیام بازی کنم.بازی خوبی بود.درکل خوش گذشت.مرسی.. ولی سکان رو دست من نده.پاک کن ت رو هم نمیخوام.می دونی؟ بهم ثابت شده چیزی دست من نیست.به خیال خودم همه چیز رو برنامه ریزی می کنم..که مثلا درس بخونم..فلان جا رو برم..با فلان آدما باشم..این خوبه..اون بده..همه ی اینها...اما آخرش همونی میشه که باید.بعد از این همه دویدن تازه می رسم به همون جایی که تو برام نوشتی.اگه بدوم برای اینه که تو نوشتی «در اینجا مریم شروع می کند به دویدن..» ..اگه تنبلی هم کنم زرنگ نبوده م! چون تو نوشتی «در اینجا مریم دیگر تقلا نمی کند.فکر می کند با کمی آرامش همه چیز مرتب می شود.» شاید دوست دارم محکوم باشم به اینکه ندونم چه اتفاقی داره میفته.می تونم تمومش کنم ولی بازم مال خودم نیستم.بازم باید بهت بگم چرا حماقت کردم.فکر می کنی رفتار الان من کمتر از حماقته؟ آدم بودن مساوی محکوم بودن به خیلی چیزهاست.خیلی چیزای دردناکی که همه ی قشنگی ها رو می پوشونن گاهی.می دونی؟ به نطر من اینطوری بهتره..که از این به بعد سر توبه م بمونم..سر قولی که به خودم دادم..دیگه حرفای خودم رو هم باور نمی کنم چه برسه به حرفای بقیه.به چشمای خودم هم اعتماد نمی کنم چه برسه به چیزایی که نمی بینم.محبت نمی کنم..لطف نمی کنم..کمک هم نمیخوام..دوست نمیخوام..کسی برای من بیشتر از یه غریبه ی آشنا نمی تونه باشه..با اینکه حس می کنم دارم به خودم هم دروغ میگم ولی تکرار می کنم: نمیخوام به کسی بیشتر از این اعتماد کنم..کسی رو قبول ندارم..کسی رو به حساب نمیارم..خودخواه ترین آدمی میشم که وجود داره..توی مخم فرو می کنم که هیچ چیز هیچ ارزشی نداره..واقعا هم نداره..اینطوری نگام نکن لطفا.خیلی چیزا رو عوض کردم و خیلی چیزا هم باید عوض بشن..به مرور..عجله ای نیست..اگه چیزی گفتم برای این بود که هنوز چه چیزایی از انسانیتم مونده! معنی ش این نیست که حرفامو پس می گیرم.عمرا من چنین غلطی نمی کنم! انقدر هم به خودت امیدوار نباش :دی ------------------- *عشق را چگونه مي شود نوشت... *حسين درخشان از همسرش جدا شد!..شاید سرجمع 10 بار بلاگش رو نخونده باشم ولی خیلی دلم گرفت.. *فهرست عجایب هفتگانه ی جدید *دل خوش سیری چند... *اختلاف جنسیتی در استفاده از اینترنت..لینک از یک پزشک [Link] [0 comments] |