Maryam, Me & Myself

يادداشت‌هاي مريم خانوم



About Me



مريم خانوم!
شيفته‌ي صدای محمد اصفهانی، کتاب‌هاي پائولو کوئيلو، ترانه‌هاي اندي و کليه‌ي زبان‌هاي از چپ به راست و برعکس! پروفایل کامل مریمی..



تاريخ تولد بلاگ‌م: ۲۸ دي ۸۲

Maryami_Myself{@}yahoo.com


Previous Posts





Friends





Ping
تبادل لینک
اونایی که بهم لینک دادن
Maryam, Me & Myself*

118
GSM
ويکي‌پديا
No Spam
پائولو کوئیلو
آرش حجازی
محمد اصفهانی
انتشارات کاروان
ميدي‌هاي ايراني
Google Scholar
Song Meanings
وبلاگ پائولو کوئیلو
کتاب‌هاي رايگان فارسي
Open Learning Center
ليست وبلاگ‌هاي به روز شده
لينک دادن، به معناي تائيد مطالب از جانب من نيست.

Google PageRank Checker Tool



Archive


بهمن۸۲
اسفند۸۲
فروردين۸۳
ادامه فروردين۸۳
ارديبهشت۸۳
خرداد۸۳
تير۸۳
مرداد۸۳


Subscribe



ايميل‌تون رو وارد کنين تا مطالب جديد براتون فرستاده بشه.





Tuesday, January 10, 2006
My New Books, My New Worlds
*۱۹ دي ۸۴

*افتتاح شد! اولين برف امسال!
در طول شب چندبار به صداي بارون بيدار شدم.شايد تنها صداييه که وقتي بيدارم مي کنه، خوشحال ميشم.سردرد هم نمي گيرم البته خيلي وقته بخ خاطر بد بيدار شدن از خواب، سردرد نمي گيرم.با صداي بارون بيدار شدم..از پنجره بيرون رو نگاه کردم.شايد تقريباً خواب بودم و مطمئن از اينکه تا بلند نشم چيزي نمي تونم ببينم ولي حس خوبي بود.انگار نگران هيچ چيز نيستي و کلي دلت خوشه از اينکه خواب بودي و بارون اومد بالا سرت! بيدارت کرد..

توي راه دانشکده ولي کلي برف بود..همه جا سفيد..کم پيش مياد برف همه جا رو نقره اي کنه ولي هميشه همه جا رو مي تونه سفيد کنه.بچه ها نمي دونم چه وقته توي دانشکده آدم برفي ساختن.خلوت بود وگرنه کلي به بهانه ي برف بازي، کتک کاري مي کرديم.يک سالي مي شد هيچ جا رو اينطوري نديده بودم، يکدست سفيد..زمين..شاخه هاي درختا..ساختمونا..همه جا..خلوت و آروم..خيلي دنبال کارامون دويديم ولي من دلم خوش بود، خوشحال بود..آروم بود..خوب بود..

*خب اگه بخوام بگم، امروز ميدترم زبان بود و من ۹۵ شدم! اصولاً کارنامه اي به ما نميدن که حالا بخوام قاب کنم بزنم به ديوار که نمره ش برام مهم باشه که مثلاً بزنم پزش رو بدم! ولي خيلي کيف داره که بدون اينکه وقت کنم چيزي بخونم، برم امتحان بدم و کلي حواسم رو جمع کنم که نمره م از همه بيشتر بشه و براي خنده، بالاي برگه م به نيت پاچه خواري، عکس قلب بکشم! و توش بنويسم ماي دير تيچر!! :دي و بعد از خودم بپرسم من چرا هميشه يه سوال ليسنينگ رو غلط بايد جواب بدم؟ :پي

*ديشب کتاب <بريدا> رو کادو کردم و گذاشتمش توي کيفم.مي خواستم ببينم قسمت کي ميشه! به همه فکر کردم..از بچه ها تا استادا و آدماي توي قطار و همه خلاصه..و آخر سر، ديدم قسمت دوستم شد.تازه فهميدم اون روز براي کي خريده بودمش..

*همه ش رو بريز کف دستت..دونه هاي رنگي ش رو تماشا کن.من و خواهرم وقتي کوچولو بوديم، دونه هاي رنگي ش رو با هم عوض مي کرديم..يه قرمز مي دادم و جاش دو تا قهوه اي مي گرفتم..يا يه سبز رو با يه آبي عوض مي کردم.دونه هاي رنگي هميشه من رو ياد اون روزا ميندازه..ياد وقتايي که خواهرم رو فقط وقتي خواب بود دوست داشتم.ياد روزايي که همه ش با هم دعوامون مي شد.من و تو همه ش با هم دعوامون ميشه الان..ولي بعداً هروقت دونه هاي رنگي رو ببيني، هروقت بريزي شون کف دستت و نگاشون کني، ياد من ميفتي..ياد اينکه چقدر با هم دعوا کرديم..


*۱۸ دي ۸۴

*هميشه دلم مي خواست يه بار که داره بارون مياد برم کلي کتاب بخرم..باها اين کار رو انجام دادم ولي هميشه در حد کتابفروشي هاي محل خودمون بود..امروز ولي رفتم انقلاب..اول رفتم دانشگاه..کارم رو انجام دادم..بعد زير بارون کلي قدم زدم و همه ي کتابفروشي ها رو نگاه کردم.يکي هست، از در دانشگاه که بياي بيرون، اين سمت خيابونه.يه کم که حرکت کني به سمت ميدون انقلاب مي بينيش: انتشارات جيحون..اونجا رو خيلي دوست دارم.از کتابفروش هايي که يه کلمه حرف نمي زنن خوشم نمياد.از اونايي که ياد خاطرات جووني شون ميفتن هم خوشم نمياد.يه مخ که گير ميارن ديگه ول نمي کنن.از اونايي که فقط واسه اينکه بهت زورکي نزديک شن، ميان و هي خودشيريني مي کنن و وانمود مي کنن مي دونن چي دوست داري و چي تو سرته هم خوشم نمياد.براي همين ترجيح ميدم از کتابفروشي هاي نزدکي خونه مون خريد نکنم ولي اينجا رو جديداً کشف کردم و خوبه..۳ تا فروشنده ي جوون داره که من ۲تاشون رو ترجيح ميدم به سومي..يه پسر جوون هست که عاشق اينه که تعريف کنه جديداً کدوم کتابا رو خونده، از هرکدوم دقيقاً چند صفحه..خلاصه ش رو مي گه و ميگه اگه اين تيپ ها رو دوست داري، اينا هم هستن و بعد ۲۰ تا کتاب ميده دستت..و درباره ي کتابايي که در آينده قراره چاپ شن يا رفتن زير چاپ هم ميگه برات..

اون دختره هم کلي مودبانه ميگه اجازه ميدي ۲ تا کتاب بهت معرفي کنم؟ بعد که من (: ميشم، اونم ۳-۲ تا کتاب ميده و صبر مي کنه ببينمشون..اين دفعه من خودم چيزي برنداشتم.گذاشتم ديگران برام انتخاب کنن.بعد ۵ تاش رو برداشتم و کلي هم خوشحال بودم.دختره هم براش جالب بود که من عکس العملي نداشتم که خاص باشه.گفتم خوبن اينا؟ باشه(: مي خونم..از دختره خوشم اومد.خواستم ببينم چيا رو دوست داره..کتاباي خوبي ن..و از يه جاي ديگه هم ۲ تا کتاب پائولو با ترجمه ي آرش حجازي گرفتم: «ورونيکا تصميم مي گيرد بميرد» و «کنار رود پيدرا نشستم و گريه کردم».هردو رو خوندم ولي خواستم حتماً داشته باشمشون و حتماً هم از انتشارات کاروان باشن..کنار رود پيدرا رو قبلاً هم خوندم ولي الان که مي خونم، مي بينم الان بهتر مي فهمم ش..من رو ياد ۲ تا دوست ميندازه.هردو گفتن اينو خيلي دوست دارن.منم ميشم سومي..منم خيلي دوستش دارم..يه «کيمياگر» هم گرفتم که فعلاً نمي دونم مال کيه! کتاباي جديد:
تنها عشق حقيقت دارد..خيلي قشنگه.زيادم ربطي به اسمش نداره به اون معنا!
يک دقيقه اين ۴۰ فکر سمي رو دور بريز..
نيک بيني..
شما عظيم تر از آنيد که مي انديشيد..فوق العاده س.اينم از اونايي که الان توي فکرته نيست!

سفر روح...که خوندمش ولي خواستم خودم داشته باشم ش..جالبترش اينکه جز ؛رود پيدرا» همه رفتن توي کمد! اصولاً اين چند وقت نه چيزي خوشحالم مي کنه نه ناراحت! کاااااملاً خنثي شدم از خيلي نظرها!

*وقتي پاي تلفن گريه مي کني، خيلي دلم مي گيره..ولي نمي تونم الکي بگم گريه نکن..احمقانه ترين جمله ي دنياست..يادمه آخرين بار کي شنيدمش..معني خوبي نداره..ميگم درست ميشه..ولي نميخوام به سبک من، به سبک ما درست بشه.واقعاً ميخوام درست بشه نه اينکه لگدمال شه و فکر کني درست شده..نه اينکه ديگه برات مهم نباشه و وقتي حرفش ميشه يا يادت ميفته، روت رو برگردوني..ميخوام واقعاً درست شه..کاش درست شه عزيزم..اميدوارم..


*۱۷ دي ۸۴

*اه! اين استاد شنبه ها چنان امتحاني ازمون گرفت که تا عمر دارم يادم نميره.خودش براي هر سوال، يک ساعت وقت ميذاره سر کلاس.پس ۴ تا سوال ۴ ساعت وقت ميخواد و حالا چون امتحانه، ميگيم ۳ ساعت و نيم! ولي ما همه ش ۲ ساعت وقت داشتيم..با کلي التماس بچه ها ۲۰ دقيقه هم اضافه شد.به حال من که فرقي نکرد.با اون سردرد -به خاطر بدخوابي- و گيجي ۱۰۰ ساعت هم وقت مي داد فرقي نمي کرد.از اينش دلم سوخت که همه ش رو کامل بلد بودم و هميشه درست حل مي کردم ولي اون روز اصلاً حواسم جمع نمي شد.فکر کن ۸۰ دقيقه گذشت و اکثر بچه ها نصف سوال اول رو تونسته بودن بنويسن -بعداً تعريف کردن- نه به امتحان نيم ترمش که عالي بود و کلي هم خوش گذشت بعدش! نه به امروز..پاس بشه شيريني ميدم.اين شد ۲ تا!


*۱۶ دي ۸۴

*کلي ورقه..کلي فرمول..۱۰۰ جور راه حل..تند تند تمرين کن..کاش همه چيز، اين همه راه حل و فرمول مطمئن داشت! يه وقتايي بدجوري دلم Ctrl+Z ميخواد!

[Link] [1 comments]






1 Comments:

» salam
bebakhshid yekam kar dashtam natoonestam postetoon ro bekhoonam
vali dar asrae vaght inkaro mikonm
zemnan behetoon link dadam

Posted at 7:12 PM