About Me
مريم خانوم!
شيفتهي صدای محمد اصفهانی، کتابهاي پائولو کوئيلو، ترانههاي اندي و کليهي زبانهاي از چپ به راست و برعکس! پروفایل کامل مریمی.. Maryami_Myself{@}yahoo.com Previous Posts Friends Ping تبادل لینک اونایی که بهم لینک دادن Maryam, Me & Myself* 118 GSM ويکيپديا No Spam پائولو کوئیلو آرش حجازی محمد اصفهانی انتشارات کاروان ميديهاي ايراني Google Scholar Song Meanings وبلاگ پائولو کوئیلو کتابهاي رايگان فارسي Open Learning Center ليست وبلاگهاي به روز شده
لينک دادن، به معناي تائيد مطالب از جانب من نيست.
Archive
● بهمن۸۲ Counter Subscribe
ايميلتون رو وارد کنين تا مطالب جديد براتون فرستاده بشه.
|
Wednesday, August 25, 2004
روح؟
*هرچي دلم بخواد اينجا مي نويسم.هرچي دلم بخواد...شما خيلي سليقه داري،تو بلاگ خودت خرج کن!اينجا خونه منه،هرکي هم مياد مهموني،قدمش روي چشم ولي با افتخار به اخلاق هاي خوشگلت حق نداری هرچی میخوای بگی.افتاد؟ *شما راحت باش يه کم!حالا درسته چون تقلبي ش زياد شده،ديگه تستش رو قبول نمي کنن هيچ جا ولي آخه... *بازم سینما؟ چه خبره؟ *مي دوني دلم چي ميخواد؟مرداد+ساعت۷صبح+يه اکانت توپ با يه بوي کامپيوتر نو... *تو هم با اين فونتت.تاهوماست مثلا!پس چرا اين ريختيه؟ *چرا اسم همه دوستاي وبلاگيم،مريمه؟با هم قاطي نکنمشون. *چه اصراريه که من،همه آي دي ها و ايميل ها و آدرس بلاگها رو حفظ باشم؟ *شما۳نفر برين دعا کنين من نخوام فتولاگ بزنم يه وقت.دو نقطه دي! *ديشب حسابي شستمت.خودمونيم،خوب تميز شديا!کامپيوترم رو ميگم ديگه.ميکروب خالص شده بود. *اون روزکه خاله و دختر خاله ام اومده بودن،به صورت کاملا داوطلبانه،شام قيمه درست کردم.عجب رويي دارم.اصلا تا اون موقع،درست نکرده بودم.چون شبيه ماکاروني بود،يه لحظه جوگير شدم انگار!از نشانه هاي ناشي گري هم اينکه رب رو همون اول ريختم.همش سياه شد ولي خيلي خوب شده بود.خدا از سر تقصيرات همه بگذره،چقدر روغن ريختم!چربي خون و اينا... *ديشب،قورمه سبزي درست کردم براي امروز.يه کلمه از دهنم در رفت،اول تابستون به مامان خانومي گفتم من غذا درست کردن بلد نيستم.يادم بده.جدي گرفت ولي از شوخي گذشته،خداييش خيلي مامان خوبيه.کلي رعايت مي کنه خيلي چيزا رو.وقتي هم پيشنهاد ميده که ببينه تو مودش هستم.دمت قيژژژژژژژژ ماماني!(اگه مي خوند اينا رو،تذکر مي داد اين چه طرز حرف زدنه!) *کاش وقتي در رو باز مي کردم،جاي ماشين و کوچه و خيابون و مغازه،يه عاااااالم درخت و گل و چمن و آب و پرنده مي ديدم.بچه قانعي هم هستم.در حد ارديبهشت هاي باغ دانشکده هم باشه،قبوله.فقط يه کم،اغراق شده لطفا!دلم ميخواد حسابي بچرم.ميشه؟ *شلوارک مهندسي ديدي؟شايدم خودت يکي داشته باشي!من که عمرا از توي خونه تکون بخورم.در طول سال تحصيلي،به اندازه کافي اجتماع مي بينم،بسمه!خواهرم و مامانم رفته بودن بيرون،ديدن پشت شيشه يه مغازه نوشته شلوارک مهندسي رسيد.رفتن بپرسن ببينن ماجرا چيه.حالا ميگم:شلوارک مهندسي،يه شلوارک گل گشاد و بلنده(مثلا تا زانوت) اگه قدت بلند باشه،مياد تا بابالاي زانوت.اگه کوتاه باشه،مياد تا پايين زانوت(و ميشه يه جورايي شلوار!)در دو نوع زنانه و مردانه،در رنگ هاي بسيار بي کلاس!نارنجي و قرمز و سبز و اينا.ترجيحا با عکس آب ميوه و جزيره(که ياد جزاير هاوايي بيفتي و خنک!شي.حالا انگار۱۰۰بار رفتيم همه مون)جون ميده واسه خنده فقط! من از همينجا اعلام مي کنم که بسي جاي مسرت است که شما منو نمي بينين با اين تيپ وگرنه کل مدرک مهندسي نداشته ام -حالا بعدا مي گيرم ايشالا،۲سال مونده -مي رفت زير سوال.تازه يه تصميمي هم گرفته ام.مگه نميگن اينا شلوارک مهندسيه؟توي دانشکده ما هم که کسي به لباس و اينا گير نميده.پس منم با لباس فرم ميرم دانشکده از امسال!هم راحته،هم خنکه،هم خوشگل.جون ميده واسه شلنگ تخته انداختن.پرسوناليتي رو هم کلا بي خيال! *من بلاگ رولينگ ميخوام حتي اگه مجبور شم همه اسمها رو انگليسي بتايپم. *وزنه برداري که نشون ميده،چرا سرتو ميندازي پايين؟انقدر مهمه بعضي چيزا؟ *اون روز صبح،ساعت هفت و نيم،صداي بسته شدن در آپارتمان رو به وضوح شنيدم.بابا که یه ساعت پیش رفته بود!بقیه هم بودن.پس کی بود یعنی؟مامان؟مامااااان...مامااااان...مامان نزدیک در ورودی ایستاده بود.مات و مبهوت:مریم!فکر کردم تو رفتی بیرون!اینجایی که!منم فکر کرده بودم مامان رفته.از بابا هم بعیده که در رو باز بذاره و بره.اگر هم یادش رفته در رو ببنده! چرا باید بعد از یه ساعت بسته شه؟کاش قضیه زیر سر روحی...جنی...چیزی باشه!خوبه!یه کم می ترسم لااقل.فیلم ترسناک که هر وقت دیدم نترسیدم.نه اینکه من خیلی شجاع باشم ها.فیلمها ترسناک نیستن.فوقش آدم یهو غافلگیر میشه و نیم متر می پره هوا ولی ترس که مثلا تا چند روز جرات نکنی شب توی اتاق تاریک بشینی یا تنها بمونی...نه! *يادش بخير اون روزا که فکر مي کردم هر کي انقدر بره که برسه به آخر دنيا،از اون بالا ميفته پايين و توي فضا،معلق مي مونه.چقدر مصمم بودم که حتما فضانورد بشم و روي مريخ راه برم.کشته مريخ بودم.برام خيلي مرموز بود.انگار يه رازي داشت که من بايد کشفش مي کردم.چقدر از اين کتابا خوندم.معلم فيزيکمون،جواب سوالامو نمي دونست.فقط بيخودي مي خنديد و چرت و پرت مي نوشت روي تخته!آينه و عدسي...وااي!نکنه و قتي مردم به کاراي الانم بخندم؟مث الان که به راز مريخ مي خندم؟!!! *آره!منم مث تو فکر می کردم مولکولهای هوا رو با چشم می بینم(پس این دانشمندها چی میگن؟)!!! [Link] [0 comments] |