Maryam, Me & Myself

يادداشت‌هاي مريم خانوم



About Me



مريم خانوم!
شيفته‌ي صدای محمد اصفهانی، کتاب‌هاي پائولو کوئيلو، ترانه‌هاي اندي و کليه‌ي زبان‌هاي از چپ به راست و برعکس! پروفایل کامل مریمی..



تاريخ تولد بلاگ‌م: ۲۸ دي ۸۲

Maryami_Myself{@}yahoo.com


Previous Posts





Friends





Ping
تبادل لینک
اونایی که بهم لینک دادن
Maryam, Me & Myself*

118
GSM
ويکي‌پديا
No Spam
پائولو کوئیلو
آرش حجازی
محمد اصفهانی
انتشارات کاروان
ميدي‌هاي ايراني
Google Scholar
Song Meanings
وبلاگ پائولو کوئیلو
کتاب‌هاي رايگان فارسي
Open Learning Center
ليست وبلاگ‌هاي به روز شده
لينک دادن، به معناي تائيد مطالب از جانب من نيست.

Google PageRank Checker Tool



Archive


بهمن۸۲
اسفند۸۲
فروردين۸۳
ادامه فروردين۸۳
ارديبهشت۸۳
خرداد۸۳
تير۸۳
مرداد۸۳


Subscribe



ايميل‌تون رو وارد کنين تا مطالب جديد براتون فرستاده بشه.





Wednesday, September 22, 2004
روزای مدرسه...


*قرار عمومي وبلاگنويسان...پارک شفق...

*اینو نگاه!

*چرا عکسهامون رو روی نت قرار ندیم؟قابل توجه اونايي که کل آلبومشون رو ميذارن توي بلاگشون...

*آخر عکس یادگاری...خيييييييييلي خنده داره.

*حراج زنانگی در تایلند...متاسفم...

*اگه یه روزی یه کسی بهت گفت دوستت دارم، تو سعی نکن بهش بگی دوستش داری.اگه گفت عاشقته، سعی نکن عاشقش باشی.اگه گفت همه زندگیش تویی، سعی نکن همه زندگیت بشه چون یه روزی میاد و بهت میگه ازت متنفره.اون وقت تو نمی تونی سعی کنی ازش متنفر باشی...(با تشکر از یاهو مسنجر)

*study=don't fail
don't study=fail (1)+(2) =>
study+don't study = don't fail+fail =>
study(1+don't)=fail(1+don't) =>
study=fail; So don't study!!


*There is a party over the sky. every angel have to be there.God and others are there but the party wont start because one angel is reading this message... ...

torke mire sare 4 rah mibine ye police oonja vaystade badesh mire jolo mige agha bebakhshid shoma afsar negahbanin? taraf sarhang boode mige ey baba bebin gire che oskolaei oftadim bezar ye kam sare karesh bezarim mige are azizam afsar negahbanam torke mige pas goh mikhori lebas sarhangi mipooshi.


*یه وقتایی یه فکرایی به کله ت میاد(معلوم نیست از کجا) که بعد می بینی چقدر یه طوری بوده.مث یکی از بلاگرها (که بلاگش همه جا تابلوئه)...بعد که یکی دو روز (بیشتر هم نه) می گذره می بینی طرف اصلا اون طوری که تو فکر می کردی نیستش.خودتم می مونی که چرا همچین فکری به کله ت زده بوده؟به خاطر تمپ خوشگلش فکر کردی طرف باید افاده ای باشه یا به خاطر اونایی که توی گیس کشی های وبلاگی کلی بددهنی می کنن باعث شدن فکر کنی همه بلاگرهای معروف لزوما یه طورین!(یه طوری یعنی بیشتر یه طور دوست نداشتنی و غیر قابل تحمل) می دونی؟زندگی نامه ت اصلا برام قابل تصور نبود.180 درجه فرق داره با اونی لااقل توی نگاه اول به نظر می رسه.به خودتم گفتم برای آدم های خودساخته چقدر احترام قائلم.فقط اصلا اینو تصور نمی کردم.به خاطر همین تعجب کردم.علت دیگه ای نداشت.دمت گرم...


*امروز ساعت 6 و نیم بیدار شدم.خوابم نمیومد.فکر کردم ساعت خرابه.آخه هوا کاملا روشن بود.اون یکی ساعت رو که نگاه کردم مطمئن شدم درسته.ولی خیلی یه جوری بود.انگار ساعت مثلا 9 صبح بود!بس که ساعت رسمی رو عقب جلو می کشن.از دیشب دیگه روزهای بلند تابستون رسما تموم شد.الان ساعت 6 و نیم هوا تاریکه.شبهای بلند زمستون...خوش به حال خودم که واسه درس جماعت عمرنات سدیم اگه بیشتر از ساعت 1 بیدار بمونم.پارسال (ترم3) تمام پنج شنبه و جمعه رو می ذاشتم برای کار عملی یکی از درسها.بازم کم میومد یعنی تا آخر جمعه به هر زور و زحمتی بود تمومش می کردم.ترم بعدش ولی خیلی خوب بود.خدا پدر و مادر و هفت جد این استادمون رو بیامرزه که مث چی از ما کار نکشید.خیلی آدم سهل گیری بود.یاد بگیرن اونایی که واسه یه نمره در حد پاس کردن دانشجوها رو کلافه می کنن.آخرش به همه 18 به بالا داد.یه درس دیگه رو هم با همین استاد خواهیم داشت.با اینکه درس سختیه ولی خیال همه راحته یه طورایی.آخی!چه استاد خوبی.


*امروز از پنجره دخترها رو می دیدم که داشتن می رفتن مدرسه(دبیرستان البته) خوش به حالشون.چه کیفی می کردیم روزای مدرسه.چقدر می خندیدیم.ناظممون چقدر سخت می گرفت.همیشه به شلوار لی من و عطی گیر می داد یا به ناخنهای طیبه یا مقنعه سورمه ایش(می گفت باید مشکی باشه) به شلوار مشکی هم گیر می داد حتی!می گفت باید سورمه ای باشه.چقدر هم که ما گوش می کردیم.همه از دستمون به عذاب بودن.از دیوار راست می رفتیم بالا.هرچی خرابکاری تو مدرسه بود زیر سر یکی از ما بود یا شایدم همه مون.صبحها که بیدار می شدم چه ذوقی داشتم واسه دیدن دوستام.چقدر عکس گرفتیم.روزای آخر چقدر گریه کردیم.آخی!الان از اون روزا کلی عکس و فیلم برام مونده با یه دفتر خاطرات...با دوستایی که کلی باید برنامه ریزی کنیم تا بتونیم دور هم جمع شیم.هر کدوم که از در میان تو می خندن...مث همون روزا...بعد که حرف می زنن می بینی همه چیز چقدر عوض شده.تا دیروز نمره شون مهم بود(اونم نه زیاد) حالا قضیه خیلی فرق کرده...هنوزم همدیگه رو دوست داریم.چه کیفی داره وقتی تلفن زنگ می زنه و تو گوشی رو برمی داری و صدای یه دوست قدیمی رو می شنوی(قدیمی قد سن خودت حالا!) چه زود می گذره...

[Link] [0 comments]






0 Comments: