About Me
مريم خانوم!
شيفتهي صدای محمد اصفهانی، کتابهاي پائولو کوئيلو، ترانههاي اندي و کليهي زبانهاي از چپ به راست و برعکس! پروفایل کامل مریمی.. Maryami_Myself{@}yahoo.com Previous Posts Friends Ping تبادل لینک اونایی که بهم لینک دادن Maryam, Me & Myself* 118 GSM ويکيپديا No Spam پائولو کوئیلو آرش حجازی محمد اصفهانی انتشارات کاروان ميديهاي ايراني Google Scholar Song Meanings وبلاگ پائولو کوئیلو کتابهاي رايگان فارسي Open Learning Center ليست وبلاگهاي به روز شده
لينک دادن، به معناي تائيد مطالب از جانب من نيست.
Archive
● بهمن۸۲ Counter Subscribe
ايميلتون رو وارد کنين تا مطالب جديد براتون فرستاده بشه.
|
Thursday, September 16, 2004
ورق
*ظرفیت تغییر تحول و تنوع هم ندارم.از رنگ سرمه ای کامپیوتره حوصله م سر رفت.همه جا رو نقره ای کردم.دیشب خوب بودا ولی الان دیگه نه.یه طوریه.سرد شده انگار.شایدم چون عادت کرده بودم بهش اینطوری حس می کنم.بک گروند صفحه هم همیشه سرمه ای ساده بود.دیشب توی وبلاگ دختر تهرونی یه عکس دیدم(بگ روند بلاگشه)خیلی ناز بود.سه تاییمون دستمونو زدیم زیر چونه مون نشستیم به تماشا.آخر عکس رمانتیک و اینا.اونو که وال پیپیر کردم رنگ سرمه ای خیلی تو ذوق می زد.اونم نقره ای کردم ولی این دکمه استارت هنوز سبزه.رنگشو میشه عوض کرد؟ *فکر نمی کردم اون آقاهه که توی اداره آموزش کار می کنه اسم منو بلد باشه.البته سلام علیک می کنم ولی فکر نمی کردم به اسم بشناسه.امروز موقع ثبت نام به خواهرم گفته بود شما خواهر فلانی هستی؟ *آخی!این زینب چه لهجه خوشگلی داره.اصفهانیه.کلی بهش تبریک گفتم و از رشته مون براش گفتم و اینا.بعد فهمیدم هم سن خودمه.دو سال پشت کنکور بوده به خاطر اصرار پدرش که می خواسته پزشکی قبول شه(چون پدرش پزشکه)بعد دیده نمیشه.دیگه اومده رشته ما.خیلی دختر نازی بود.بهش گفتم که هواشو دارم.فکر کنم تونستم خوشحالش کنم. *دیشب دختر خاله م اینجا کلی معرکه گرفته بود.ورق هاش به جونش بسته س.نشسته بود واسه همه فال می گرفت.خیلی جالب بود.برای خواهرم قبلا گفته بود که قبول میشه و کلی کادو می گیره و اینا.دیشب گفت قراره با مامانت بری دنبال مدارک یه کار قانونی(ثبت نام دانشگاه)ولی پوچ شده یعنی نمیشه.ما گفتیم یعنی چی و اینا.بعدشم بی خیال شدیم.قرار بود امروز خواهرم با مامان و بابام بره.دوست داشت منم برم که اونجا آشنام و اینا.من گفتم واسه یه ثبت نام که صد نفر راه نمیفتن.من نمیام دیگه.امروز مامانم سرما که خورده بود.کلی هم دیشب خسته بود سر مهمونی.گفت من حال ندارم بیام راستش.بابام هم گفت میشه تو بری باهاش؟منم دو نقطه دی و این حرفا.خلاصه با هم رفتیم.توی راه یه دفعه یاد فال دیشب افتادیم.بقیه شم به موقعش میگم باز. *شنبه می خواستم نرم دانشکده.کار خودمو انداختم گردن مریم.امروز دیدم انتخاب واحد خواهرم شنبه س.اونم که بلد نیست اصلا.میخوام باهاش برم برنامه بی ریخت ندن بهش.خدا زد پس سرم دیگه.حالا خدا کنه بتونم مریم رو تلفنی گیر بیارم/یه قراری بذاریم برگه ها رو ازش بگیرم که لااقل شنبه اون نره دانشکده.هرچند که واسه کار خوابگاهش باید بره بعد از ظهر.ضمن اینکه کلاس شنبه ش احتمالا تشکیل میشه(من که پاس کردم) اگه اون یکی کلاسه که با این یکی تداخل داره تشکیل شه من که نیستم.اولا که انتخاب واحد خواهرم مهم تره.بعدشم من نمیرم کلاس.تابستون هنوز تموم نشده.به من چه؟تازه عادت کردم به تنبلی! [Link] [0 comments] |