Maryam, Me & Myself

يادداشت‌هاي مريم خانوم



About Me



مريم خانوم!
شيفته‌ي صدای محمد اصفهانی، کتاب‌هاي پائولو کوئيلو، ترانه‌هاي اندي و کليه‌ي زبان‌هاي از چپ به راست و برعکس! پروفایل کامل مریمی..



تاريخ تولد بلاگ‌م: ۲۸ دي ۸۲

Maryami_Myself{@}yahoo.com


Previous Posts





Friends





Ping
تبادل لینک
اونایی که بهم لینک دادن
Maryam, Me & Myself*

118
GSM
ويکي‌پديا
No Spam
پائولو کوئیلو
آرش حجازی
محمد اصفهانی
انتشارات کاروان
ميدي‌هاي ايراني
Google Scholar
Song Meanings
وبلاگ پائولو کوئیلو
کتاب‌هاي رايگان فارسي
Open Learning Center
ليست وبلاگ‌هاي به روز شده
لينک دادن، به معناي تائيد مطالب از جانب من نيست.

Google PageRank Checker Tool



Archive


بهمن۸۲
اسفند۸۲
فروردين۸۳
ادامه فروردين۸۳
ارديبهشت۸۳
خرداد۸۳
تير۸۳
مرداد۸۳


Subscribe



ايميل‌تون رو وارد کنين تا مطالب جديد براتون فرستاده بشه.





Friday, October 01, 2004
به حق کارای نکرده

*دیشب به طرز فجیعی خوش گذشت.حالا میگم چرا.دیروز اصلاً و ابداً اعصاب معصاب نداشتم و اینا رو نوشتم:>>

*امروز از اون روزاییه که حسابی خوش اخلاقم.حوصله هیچ بنی بشری رو ندارم.نمی دونم چه مرگمه.از صبح که بیدار شدم، فهمیدم امروز از اون روزاس.بعد از ظهر جشن عقد پسر همسایه مونه.انقدر خوش حاله که نگو.کلی ذوق داره واسه همه چیز.از کله صبح 100 بار این پله ها رو همه شون رفتن بالا...اومدن پایین.اون وقت من بیچاره انقدر حوصله م سر رفته.می دونی؟یه طورایی به تنهایی خودم بدجوری عادت کرده م.بعضی وقتا با اینکه واقعاً حوصله م سر میره ولی اصلاً دلم نمیخواد از خونه برم بیرون یا کسی بیاد پیشم.بیشتر حوصله مهمون بازی و این اداها رو ندارم.نمی دونم...فوقش واسه کلاسای دانشکده میرم (که اونم سریع فرار می کنم میام) خلاصه اگه می دونی من چه م شده بگو بهم.

*یه چیزی که خیلی منو عصبانی می کنه تحمل کردن یه بچه بی تربیته.بی تربیت که نمیشه گفت چون به هر حال هر کسی یه تربیتی داره.حالا درست یا غلط(که اونم نسبیه) دیروز اون بچه بی ادب دیوونه م کرد.رسماً می خواستم بلند شم بکشمش (آدم بعضیا رو انقدر دوست داره میگه می کشت.بعضیا رو هم جدا میخواد بفرسته اون دنیا.اونم جز این دسته دوم بود) پررو خانوم!اعصاب همه رو جویده بود حسابی.اول هیچی بهش نگفتم.گفتم بچه س.عیب نداره و اینا.بعد دیدم نه!نمیشه.از اون جانم عمرم هایی که از 100 تا فحش بدتره، تحویلش دادم.بازم دهنشو نبست.تازه خوشش اومده بود ازم.تا میومدی دو کلمه حرف بزنی، می دوید وسط می نشست.اظهار نظر هم می کرد.دلم می خواست از پنجره پرتش کنم بیرون.دیگه مجبور شدم بهش بگم حق نداره طرف من بیاد.دیوونه م کرد تا رفت.>>

*بعد از اذان مغرب همه با هم رفتیم خیابون گردی(توجه فرمودید که!منم پامو از خونه گذاشتم بیرون بالاخره) خیلی منظره شاد و و خوشگلی بود.همه جا چراغونی و آذین (آزین-آضین-آظین) بندی و این صحبتا.از سر کوچه شروع شد.از جلوی هر کی رد می شدی، یه خوراکی می چپوند توی حلقت.سر کوچه اول ضبط گذاشته بودن و شعرهای مذهبی و اینا.دو نفر هم ایستاده بودن شکلات و شیرینی می دادن.توی خیابون هم کلی ماشین و بوق بوق و اینا.یه کم پایین تر بابا رفت ببینه داداش کوچیکه کجا غیبش زد.ما هم وایسادیم ملت رو تماشا کنیم.از اون ور خیابون، یه دختره با دو تا جعبه شیرینی اومد این ور.فکر کنم کسی بهش یاد نداده بود چطوری باید از خیابون رد شد!:دی بعد یه دستی در یکی از جعبه ها رو باز کرد.انقدر بد گرفته بود جعبه ها رو که همه ش فکر می کردی الان می ریزه کف خیابون همه شیرینی ها(جمله بندی منو!)
رو به خیابون ایستاده بود دختره.یه دفعه خودش رو پرت می کرد جلوی ماشین ها که بهشون تعارف کنه.بدبخت راننده ها سکته می زدن به خاطر یه دونه شیرینی!بعد یه دفعه صدای "تو محشری...از همه سری..." و یه شعر دیگه که الان یادم نیست (تو مایه های ای دختر صحرا نیلوفر بود) بلند شد.اون کباب برگری روبرویي بود که جوگیر شده بود اساسی.خیلی جالب بود.شب نیمه شعبان و این آهنگها:دی.البته خودم هم بودم همین کار رو می کردم راستش!بعد رفتیم اون ور خیابون.یه جا شیرینی و شکلات و چای می دادن.یه ضبط اساسی هم گذاشته بودن با یه آهنگ شاد(صدای طرف مث سعید شهروز بود.نمی دونم کی بود) در حال راه رفتن هم که نمیشه چای خورد.همه از خدا خواسته نشسته بودن.ما هم نشستیم د بخند.چند تا از آقایون محترم رد می شدن و بیا وسط و آااااه و اینا.ریخت من خیلی جالب بود.هنوز چاییم تموم نشده بود داداش کوچیکه بستنی داد دستم.روبروی همینجا که میگم یکی ویدئو و تلویزیون آورده بود یه سی دی مذهبی گذاشته بود.بالاتر هم یه ضبط دیگه داشت تو سر خودش می زد.تو این هاگیرواگیر من داشتم حق می دادم به اونایی که سر کوچه میشینن.خیلی باحاله.حالا از این بعد شاید منم برم بشینم پیششون.:دی!
توی ماشین ها یه عده از آقایون جوگیر شده بودن از پنجره ها آویزون شده بودن د برقص.منم می خندیم فقط.
دوباره رفتیم بالاتر.سر اون یکی خیابون، چند تا مغازه صوتی تصویری هست.یه صدای گوشخراشی میومد.خیلی خش خش داشت.یکی داشت برای اون ماشینه سیستم صوتی می بست.بعد دیگه راه نبود از پیاده رو رد شیم.پنج-شیش ردیف پسر پیاده رو رو بسته بودن.وسط به اندازه 10 قدم خالی بود.دوباره پنج-شیش ردیف هم اون ور ایستاده بودن.زدیم از توی خیابون رد شیم.کنار جوب آب،رو به پیاده رو هم خانوما ایستاده بودن.دیگه وقتی ملت وسط رو خالی می کنن، تابلوئه چه خبر قراره باشه:دی.چند نفر با هندی کم و گوشی هاشون شروع کردن به فیلم گرفتن.ضبط روشن شد.یه دفعه دو نفر در حالی که از خنده داشتن ریسه می رفتن، پریدن وسط.شروع کردن به رقصیدن.یکیشون تکنو می زد.اون یکی بندری!منم که اصلاً نمی تونم رقص پسرا رو ببینم و نخندم.ولو شده بودم از خنده ولی از اونجایی که مامان و بابام ذوق هنری ندارن، گفتن این کارا یعنی چی و خلاصه حسابی آنتی فاز شدن دیگه.بعد اومدیم پایین تر.چادر زده بودن و پیاده رو و قسمتی از خیابون رو موکت کرده بودن با کلی چراغونی و اینا.یکی نی میزد.یکی می خوند.همه هم دست می زدن و هر و کر.منم دیدم ما که امشب همه کار کردیم! اینم روش.خیلی باحاله آدم وسط خیابون بشینه.تکیه داده بودم به لبه جوب.با اون دختره که اولین بار بود می دیدمش، پسر خاله شده بودم.کلی بگو بخند و اینا.ساعت 12 هم تشریف آوردیم خونه (مامانم و خواهر گرامی هم بودن به جون خودم) دیدیم بابا و داداش کوچیکه زودتر رسیدن.دیگه جاتون خالی.حسابی از دیپرسی در اومدم.


[Link] [0 comments]






0 Comments: