About Me
مريم خانوم!
شيفتهي صدای محمد اصفهانی، کتابهاي پائولو کوئيلو، ترانههاي اندي و کليهي زبانهاي از چپ به راست و برعکس! پروفایل کامل مریمی.. Maryami_Myself{@}yahoo.com Previous Posts Friends Ping تبادل لینک اونایی که بهم لینک دادن Maryam, Me & Myself* 118 GSM ويکيپديا No Spam پائولو کوئیلو آرش حجازی محمد اصفهانی انتشارات کاروان ميديهاي ايراني Google Scholar Song Meanings وبلاگ پائولو کوئیلو کتابهاي رايگان فارسي Open Learning Center ليست وبلاگهاي به روز شده
لينک دادن، به معناي تائيد مطالب از جانب من نيست.
Archive
● بهمن۸۲ Counter Subscribe
ايميلتون رو وارد کنين تا مطالب جديد براتون فرستاده بشه.
|
Tuesday, October 05, 2004
گرفتاري شديما
*موطن آدمی را بر هيچ نقشه ای نشانی نيست موطن آدمی تنها در قلب کسانی است که دوستش دارند کپی رایتش... *خدا در لیوان آب گیورگی برادر کوچک من در دوازده سالگی مرد. اگر فرصتی دست دهد درباره ی او هزاران مطلب شنیدنی خواهم گفت. این بار به همین اکتفا می کنم که بگویم او پسر زیبایی بود که در ده سالگی به مدرسه هنرهای زیبا می رفت و از روی تابلوهای مردان مشهور کپی برمی داشت و در این کار چنان پرمایه بود که اکثر تابلوشناسان را متعجب می کرد. هنوز یازده سال نداشت که یک تلفن داخلی در ساختمان ساخته بود که به وسیله آن با بچه ها صحبت می کرد. در آن اوقات گیوری سرگرم تحقیق بود که بداند خدا وجود دارد یا نه. پدرم می گفت: « خدایی در کار نیست. » و به او اطمینان می داد که: « به روح اجدادم قسم خدایی وجود ندارد. بنابراین ضرورت ندارد که وقتت را برای این کار حرام کنی! » این پاسخ گیوری را قانع نمی کرد ...بقيه ش *اينو نگاه کن.جالبه واقعاً...اگه حال خنديدن هم داري،اينو برو بخون.حقيقتاً دم شما گرم.ما يه استادي داريم هي ميگه عکاسي شکار لحظه هاس(استاد عکاسيمونه) از ما که خيري نخواهد ديد (خودمون مي دونيم چه ...ي هستيم:دي) بره بنده خدا اين عکسا رو ببينه يه کم روانش شاد شه. *خدا(((((((((((((((((: اين جا رو... *من آدم بدي هستم...کاش همه همينقدر بد باشن. *هيچ کس لياقت اشکهای تو را ندارد و کسی که چنين ارزشی را دارد هرگز باعث ريختن اشکهای تو نمی شود. ترسوها از عشق ورزيدن عاجزند چون عشق ورزيدن خصيصه شجاعان است. شايد خدا خواسته است؛ ابتدا بسياری افراد نامناسب را بشناسی و سپس شخص مناسب را به اين ترتيب وقتی او را يافتی بهتر می توانی شکر گزار باشی. گابريل گارسيا مارکز...کپي رايتش *من اکنون احساس می کنم بر تل خاکستری از همه آتش ها و امیدها و خواستن هایم تنها مانده ام و گرداگرد زمین خلوت را می نگرم و اعماق آسمان ساکت را می نگرم وخود را می نگرم و در این نگریستن های همه دردناک و همه تلخ این سوال همواره درپیش نظرم پدیدار است و هر لحظه صریح تر و کوبنده تر که تو اینجا چه می کنی؟ امروز به خودم گفتم: من احساس می کنم که نشسته ام زمان را می نگرم که می گذرد همین و همین. *دکتر علی شریعتی...کپي رايتش *آدم خنگ باشه...بي شعور باشه...بي سواد باشه...درک اجتماعيش در حد صفر باشه...آي کيوش پايين باشه...هر چي تو فکرشو مي کني باشه...فقط کنه نباشه.آدامس نشه...اي خدا...من با اين بدشانسي چي کار کنم آخه.ما يه غلطي کرديم،يه اشتباهي کرديم،يه ...ي خورديم،رفتيم اين ترم،يه کلاس رو با سال آخريها گرفتيم.آدم واقعاً به غلط کردم ميفته. آخه اينم شد همگروهي.طرف انقدر عتيقه س که هييييييييييچ کدوم از بچه هاي کلاس،توي گروه خودشون نذاشتنش.همه زود گروه جور کردن که از شر اين آدم خلاص شن.اد افتاد گردن من و مريم بيچاره که يه ترم حرص بخوريم از دستش.امروز همه زير چشمي به قيافه هاي ما که داشتيم حرص مي خورديم و حسابي خنده دار شده بوديم،نگاه مي کردن و لبخند مي زدن.از اون لبخندهايي که طرف منتظر يه فرصته که ولو شه از خنده.يکي از بچه ها ديگه دلش سوخت واسه ما.ما هم باهاش پسرخاله شديم،گفتيم چه دردمونه.ضمن اظهار همدردي،داشت مي گفت حالا اونقدرها هم بد نيست.بهش بگين چي کار کنه،درست انجام ميده.به خدا من که حاضرم خودم تنهايي برم دنبال همه کارا ولي اين آدم،يه بند زير گوشم حرف نزنه و اعصابمو نجوه.همين امروز،از اون ور کلاس ۲۵۶بار،هي گفت:مريم...مريم...مريم...مريم...من بدبختو خيلي دوست داره.شانس ندارم که.هي دوست داره بچسبه به من.منم کلاً کر مادرزاد شده بودم.هيچي نمي شنيدم.مي دونستم نگاش کنم فقط بايد حرص بخورم.در تمام مدت کلاس،تا سرمو برمي گردوندم اين وري،بهم لبخند مي زد! يکي نيست بگه بابا ولم کن.دست از سرم بردار.کلي حرص خوردم از همين اولش.بعدشم هي دوست داره بياد توي صورت من حرف بزنه.فکر کن از کسي بدت بياد.بعد اون تو رو دوست داشته باشه.اينو يه بار ديگه هم تجربه کردم منتها طرف،پسر بود.زياد جلو نميومد.کمتر مشکل داشتم باهاش.دورادور دوستم داشت.يه نه بهش گفتم و خلاص...ولي اينو چي کار کنم.حالا جالبه که خيلي ازش خوشم مياد،دوست داره که هميشه باهام دست هم بده!به خدا دست خودم نيست.بدم مياد دستمو لمس کنه.هر ادايي درميارم که باهاش دست ندم.ديگه يه وقتايي خودم خجالت مي کشم ولي اون که از رو نميره.امروز از کلاس که اومديم بيرون،دنبال ما راه افتاد.موقع خداحافظي،دست داد!بعد ميگه چرا روبوسي نمي کني؟ديگه مي خواستم بزنم تو دهنش!برو گم شو ديگه.بي خودي خنديدم رفتم عقب تر ايستادم.هي هم مياد توي صورت من حرف مي زنه.منم هي خودمو مي کشم عقب.خدا کنه يه بار بهش بربخوره،دست از سرم برداره. يه مدت از شرش راحت بودم.بر خورده بود بهش.حالا دوباره شروع کرده.تو رو خدا دعا کنين دست از سرم برداره.نمي دوني چقدر حرص مي خورم از اين کاراش.ديدن قيافه ش هم آدم رو حرص ميده.چه برسه به اين کاراش...برم تا سکته نکردم.گرفتاري شديما... [Link] [0 comments] |