Maryam, Me & Myself

يادداشت‌هاي مريم خانوم



About Me



مريم خانوم!
شيفته‌ي صدای محمد اصفهانی، کتاب‌هاي پائولو کوئيلو، ترانه‌هاي اندي و کليه‌ي زبان‌هاي از چپ به راست و برعکس! پروفایل کامل مریمی..



تاريخ تولد بلاگ‌م: ۲۸ دي ۸۲

Maryami_Myself{@}yahoo.com


Previous Posts





Friends





Ping
تبادل لینک
اونایی که بهم لینک دادن
Maryam, Me & Myself*

118
GSM
ويکي‌پديا
No Spam
پائولو کوئیلو
آرش حجازی
محمد اصفهانی
انتشارات کاروان
ميدي‌هاي ايراني
Google Scholar
Song Meanings
وبلاگ پائولو کوئیلو
کتاب‌هاي رايگان فارسي
Open Learning Center
ليست وبلاگ‌هاي به روز شده
لينک دادن، به معناي تائيد مطالب از جانب من نيست.

Google PageRank Checker Tool



Archive


بهمن۸۲
اسفند۸۲
فروردين۸۳
ادامه فروردين۸۳
ارديبهشت۸۳
خرداد۸۳
تير۸۳
مرداد۸۳


Subscribe



ايميل‌تون رو وارد کنين تا مطالب جديد براتون فرستاده بشه.





Sunday, March 27, 2005
ATR
*۷ فروردين ۸۴

*هرچي سعي مي کنم به خودم بقبولونم! -بقبولانم- که رسم عيدديدني،رسم خوبيه نميشه که نميشه؛به نظرم اصلاً هم رسم خوبي نيست.اگه آدم قراره دوست و آشنا و فاميل رو سالي يه بار،اونم به زور تحويل سال و شروع يه سال تازه ببينه،خب اين ديگه چه ارزشي داره؟البته اين رو هم بگم که کلاً مهمون داشتن رو خيلي دوست دارم و هميشه هم کلي مهمون ها رو تحويل مي گيرم و فکر مي کنم که هرکس مياد خونه ما،کلي بهش خوش ميگذره -ميگن خب! از خودم که نميگم- ولي از مهموني رفتن اصلاً خوشم نمياد.يه طورايي سختمه آماده بشم و اين همه راه رو برم -تهران هم که ديگه ماشالا- خونه ملت؛ترجيح ميدن ملت! تشريف بيارن خونه ما.هم همديگه رو ميبينيم،هم من تنبل اين همه مصائب رو متحمل نميشم.خرجش هم که تکليفش مشخصه:
روزي ما پيش پاي ميهمان آيد ز غيب/ ميزبان ماست هرکس مي شود مهمان ما...

اين رو هم بگم که مامان و بابا اصلاً از اين اخلاقم راضي نيستن.شايد خيلي بد باشه که هردفعه يه جايي ميخوان برن،ميگم من نميام!!مي دوني؟کنکور هربدي اي که داشت،يه خوبي هم داشت لااقل:يه درس دارم مي گفتم و خلاص! اصلاً لازم نبود همين رو هم بگم.کسي ازم توقع نداشت.البته اگه به من باشه،هيچ کس هيچ وقت نبايد ازم توقع مهموني رفتن داشته باشه.خب بابا بدم مياد!چي کار کنم؟الان هم همه رفتن خونه يه دوست خانوادگي.من ولي نرفتم؛مامان مي گفت بده،ناراحت ميشن و اين حرفا.. ولي دوست من نبودن که ازم ناراحت بشن آخه.خلاصه قدم مهمون ها روي چشم ولي تو رو خدا از من نخواهين بيام مهموني مگر وقتي که خودم دلم بخواد.ميشه؟

*۶ فروردين ۸۴

*خداييش من يکي اصلاً و ابداً عمراً به هيچ وجه،فرهنگ استفاده از تلفن رو ندارم؛خودم مي دونم!

* نخستين نماز جماعت مختلط در آمريکا برگزار شد! امام جماعت آن هم به عهده يک زن بوده!
* پيام تبريک نوروز از نوع بوشی! جرج دبليو بوش هم نوروز را تبريک گفته است.

مرسي به خاطر لينکها

*۵ فروردين ۸۴

*عبور از فيلتر به راحتي آب خوردن(با سرعت بالا البته)
*بلاگفا...سيستم جديد وبلاگنويسي رايگان فارسي

لينکها از لينکدوني پژواک

*بايد شكر گزار باشيم كه خداوند هر آنچه را كه از او مي طلبيم،به ما نمي دهد.

*براي لوگوهاي جديدي که سمت راست مي تونين ببينين،دنبال يه جايي براي آپلود کردن مي گشتم.حال ثبت نام کردن و اين کارها رو هم نداشتم راستش،کلي فکر کردم تا يادم اومد اولين لوگو رو کجا آپلود کردم -حافظه ياري نمي کنه خب!- سايت Sharemation! يادمه روزي که اولين دوست وبلاگي اونجا رو بهم معرفي کرد،کلي گيج شده بودم چون يه طورايي اصلاً نمي دونستم آپلود کردن و لوگو گذاشتن و اين چيزا يعني چي! يادمه سر share کردن فايلها حسابي کلافه ش کرده بودم؛الان حدود ۲ سال از اون روزا ميگذره...امشب که رفته بودم فايلها رو آپلود کنم،حتي پسوردم هم يادم نبود يعني شک داشتم پسورده همينه يا نه.وقتي وارد شدم،همه چيز يهم يادم اومد؛مث آدمي که بعد از چند سال،محله قديميشون رو دوباره مي بينه،دقيقاً همونطوري(: يه کم امکانات سايت بهتر شده بود و همه چيز خوشگل تر و پررنگ تر و اينا..ولي چيزي که خوشحالم مي کرد،خاطره اون دوست خوب بود...يادش بخير...اميدوارم هرجا که هست،هميشه سالم و خوشبخت باشه(:
اوقات خوش آن بود که با دوست به سر شد/ باقي همه بي حاصلي و بي خبري بود...

*۴ فروردين ۸۴

*اينو نمي دونم کي و کجا خوندم ولي الان که پيداش کردم -توي کامپيوتر ما ظاهراً همه چيز پيدا ميشه!- کپي مي کنم شما هم بخونين:
حوزه اسامی فريبکاران:دودره کردن،سرپيچ را به دست کسی دادن،مخ کسی را تيليت کردن
حوزه اسامی جنس مخالف:زاخار،زيدوفسکی،دوخی،تصادفی،کينگ کونگ...
در حوزه الفاظ و افعال مربوط به امنيت و اطلاعات و حفظ اسرار:آنتن،آمار گرفتن،کاکتوس، کيو دادن،ريسيور،سات لايت،شيرين پلو و...
در حوزه ايجاد ارتباط و ابراز عواطف:برای يکديگر لاو ترکاندن،توکار کسی بودن،فاز دادن، تريپ لاوی شدن،آماردادن،حال پخش کردن و...
در حوزه اسامی مزاحمان و افعال مربوط به مزاحمت:آويزان،تاول،زيگيل،گيرسه پيچ،کليک کردن،سريش و...
در حوزه نام اشخاص غيرمتجدد:ابوالحسن،اشکول تپه،اف جی اس،ام الجواد،فول جواد سيستم،جواد مخفی،منيجه،رپ مخفی و ...
مامور نيروی انتظامی:ژوليت،مغز،نيرو ،كلان( مخفف كلانتری )،گاريكی
شلوار گشاد چند ساسونه و اغلب دارای فاق بيش از حد بلند:شلوار خانواده،شلوار جوادی،شلوار حمزه
در حوزه اسامی و افعال و ترکيبات مربوط به حالات روانی:اعصاب کسی را تيليت کردن، بی کلاج،تو حس بودن،چت اوغلی،روغن ريزی داشتن،قاط زدن و ...
در حوزه نام اشخاص کودن:دامبولی،شيويل،تاپاله،دونبش،شلغم،چپول،دنبه،قاق،غضنفر و ...
نام خودروها: پژو حسرتی، پژو کارمندی،جواد مخفی ( پژو آردی )،حاصل ازدواج فاميلی، جا صابونی،کوالا،رنو تحصيل کرده،شياف،اپل عقب افتاده و دوو منگل ( ماتيز ) ،عروس دهاتی ( پژو پرشيا ) و ...
زی ذی،زذايی:صورت اختصار زن ذليل

كتاب فرهنگ لغات زبان مخفی در چاپ دوم با تيراژ۵۰۰۰ نسخه در ۱۱۶ صفحه ، به قيمت ۱۲۰۰ تومان توسط نشر مركز منتشر شده است. اين کتاب در مجموع ۵۲۴ مدخل دارد!

پ.ن:اگه احياناً کسي متوجه شد مدخل! يعني چي،به منم بگه بي زحمت:دي
پ.پ.ن:اين کتابه غلط هم زياد داره؛از همين مثالهاي بالا مشخصه.

*رازهاي دست دادن
*چشم خود را فداي کامپيوتر نکنيد!
=========
*حالي كه گوگل به ایرانیان داد! دمش گرم.گوگل به موقع عمل کرد و قبل از آغاز سال نو، یک لوگوی نوروزی در بخش فارسی خودش قرار داد!فقط حیف که1- در خود گوگل دات کام انگلیسی قرار نداد 2- لینک نکرد لوگو رو! ( یعنی طرف روی لوگو کلیک کنه و نتایج جستجوی کلمه نوروز بیاد! )

*براي اونايي که دنبال هاست مجاني هستن!
*بزرگترين درخت کره زمين
*تصاوير برگزيده عکاسان ايراني در سال ۸۳
*نامنامه،نام هاي دخترانه و پسرانه ايراني
*ليست تعدادي از ايميل دهندگان مجاني
*طولاني ترين کلمه انگليسي با۱۱۸۵ حرف!
*عکس يک ماهي با سري شبيه ببر!

کپي رايت اين لينکها



*۳ فروردين ۸۴

*تلفن...تو نگاه اول،تلفن چيز خوبيه؛يه وقتايي هم واقعاً خيلي به درد ميخوره،خيلي! اما ديشب فکر مي کردم شايد تلفن اونقدرها هم که من فکر مي کنم،خوب نباشه! يا لااقل بودن تلفن،هميشه خوب نباشه.ديروز عصر که با مرمر جون حرف مي زدم،يه لحظه به اين فکر افتادم.ذکر خير -:دي- يخ بنده خدايي بود،مرمر مي گفت برام بگو چه شکليه؛گفتم خب سخته يه کم.اوممم از من يه ذره بلندتره...مرمر اومد وسط حرفم:تو قدت چقدره؟..خنده م گرفت.پرسيدم تو چي؟بعد پرسيد راستي تو چه شکلي هستي؟من هيچ تصوري از قيافه ت ندارم.گفتم اين که خوبه.من فکر مي کنم تو فقط صدايي.گوشي تلفن الان تو هوا معلقه و من فقط يه صدا مي شنوم! -چه حرفي زدم- گفت يعني روحم ديگه؟باز صد رحمت به خودم که ميگم تو برام در هاله اي از نوري،هيچ تصوري از چهره ت ندارم!

اگه انقدر به تلفن عادت نکرده بوديم،شايد لااقل يه قراري ميذاشتيم که ببينيم همديگه رو!خيلي وقتاي ديگه هم همينطوري ميشه؛تا دلمون تنگ ميشه مي دويم دنبال تلفن.هيچ فکر کردي اگه انقدر به تلفن عادت نداشتي،چقدر کساني رو که دوستشون داري،بيشتر مي ديدي؟

*با اينکه کارام مونده و روي هم تلنبار شده ولي يه طورايي دوست دارم تعطيلات زودتر تموم بشه.فکر کنم يه کم دلم براي دانشکده تنگ شده و يه کم بيشتر هم براي دوستام مخصوصاً مريم.پارسال موقعي که مريم ميخواست بره شهر خودشون،توي خوابگاه کلي بچه ها رو نگاه مي کرد و ناراحت بود.کم کم همه شون شروع کردن به گريه کردن.منم که نفهم! مي گفتم خب حالا چرا گريه مي کنين؟اصلاً يه کاري..دست بزنين،من ميخوام براتون بخونم.هيچي ديگه.همه رو مجبور کردم به دست افشاني! خودم هم کلي آواز خوندم که از اون حال،درشون بيارم.امسال موقعي که مريم ميخواست بره،خودم کلي گريه کردم.دانشکده خيلي خلوت بود.اکثر بچه ها کلاسشون تموم شده بود و رفته بودن،يه عده کم هم سر کلاس بودن.داشتيم قدم مي زديم.مريم داشت يه چيزي برام تعريف مي کرد که اصلاً نفهميدم چي بود چون نمي شنيدم در واقع.اون داشت حرف مي زد،منم تند تند اشکامو پاک مي کردم و هردومون وانمود مي کرديم اتفاقي نيفتاده.يه کم همينطوري گذشت تا اينکه برگشت نگام کرد،گفت چرا گريه مي کني؟و بعد يه سخنراني کوتاه در خصوص اينکه اين دوستي ها موقت هستن و بعد هرکي بايد بره سر زندگي خودش و اينا.. - منظورش از کلمه موقت رو با جمله دومش،توضيح داد- داشتم فکر مي کردم آدما چقدر زود به همه چيز عادت مي کنن؛مث سال اولي که دوستم رفته بود شهرستان -دانشگاه،اونجا قبول شد- و هردومون همه ش گريه مي کرديم و چقدر دلمون براي هم تنگ ميشد ولي الان به اين وضع عادت کرديم و از ديدن هم خوشحال ميشيم ولي ديگه اونقدر هم دلتنگي نمي کنيم.فکر مي کردم دو سال ديگه همين موقع،درسمون تموم شده.فکر کنم بشه مث اون سالي که تازه دبيرستان رو تموم کرده بودم؛اون روزا فکر مي کردم من سالها فقط بلد بودم برم مدرسه.حالا که مدرسه م تموم شده چي کار بايد بکنم؟سوال خنده داري بود ولي سوال بود واقعاً؛حالا هم همينطوريه..اينايي که فقط کار مي کنن يا ميشينن توي خونه،چطوري همچين وضعي رو تحمل مي کنن.من فکر نمي کنم بتونم اينطوري باشم..خودم هم سردرنميارم چي دارم ميگم!

*۲ فروردين ۸۴

*ده فرمان زناشويی:
۱- ازدواج يک دستاورد بهشتی است!رعد و برق و طوفان نيز از دستاوردهای بهشتی اند!
۲-اگر مي خواهيد همسرتان با دقت تمام به حرف هایتان گوش بدهد و همه کلمات آن را بخاطر بسپارد ،شب ها در خواب حرف بزنيد!
۳-ازدواج هزار دلار؛ اما طلاق دستکم صد هزار دلار آب مي خورد.
۴- زندگانی زناشويی،زندگانی بغرنجی است.در نخستين سال ازدواج ،مرد حرف مي زند و همسرش گوش ميدهد؛ ر سال دوم،زن حرف مي زند و شوهرش گوش ميدهد؛در سال سوم،آنها دو تايی حرف مي زنند و همسايه ها گوش مي دهند!!
۵- وقتي که مردی در اتومبيلش را برای همسرش باز ميکند،از دو حال خارج نيست: يا اتومبيلش تازه است يا همسرش!!
۶-مفهوم ازدواج اين است که مرد و زن با هم يکی ميشوند؛ ما مشکل هنگامی آغاز مي شود که آنها سعی مي کنند تصميم بگيرند کداميک شده اند.
۷- قبل از ازدواج، يک مرد تمام شب را بيدار خواهد ماند و در باره چيزهايی که گفته ای خواهد انديشيد؛ اما بعد از ازدواج،قبل از اينکه حرف هايت تمام بشود او به خواب رفته است.
۸-هر مردی خواهان آن است که همسرش زيبا،فهميده،صرفه جو و آشپز ماهری باشد اما قانون اجازه مي دهد فقط يک همسر داشته باشيد.
9- عشق و ازدواج اساساً از کيفيت های شيميايی مايه ميگيرند؛ به همين خاطر است که خانم ها به شوهرانشان همچون زباله های مسموم کننده نگاه مي کنند.
۱۰- يک مرد قبل از ازدواج،انسانی نا تمام است اما بعد از ازدواج ديگر تمام مي شود.

پ.ن:اي بابا!آدم پشيمون ميشه :دي

* اگر فیلم زندگی خود را می دیدید...
یکی از دوستان،از بازی فوتبالی که هفته قبل داشتیم فیلبرداری می کرد.دیروز که بحث بازی بود و ملی پوشان تیم! فیلم را دیده بودند، همه بر این موضوع اتفاق نظر داشتند که به هنگام بازی فکر می کردند سخت در تلاش هستند و حسابی از این طرف زمین به آن طرف و برعکس! در حال دویدن هستند.ولی بعد از دیدن فیلم قبول داشتند که به آن اندازه که فکر می کردند، تلاش نکرده اند و حتی اکثر مواقع در یک نقطه ثابت ایستاده اند. فکر کنم خیلی از ما در زندگی روزانه این عقیده را داریم که چقدر در زندگی زحمت می کشیم و هیچگاه به اندازه ای که لایق آن هستیم، از زندگی بهره نمی بریم یا چقدر به دیگران محبت می کنیم و بقیه قدر ما را نمی دانند و برای ما دلسوزی نمی کنند یا ...
بهتر است فیلم زندگی خود را لااقل هفته ای یکبار دوباره مرور کنیم و با انصاف بیشتری به قضاوت بنشینیم.

پ.ن:اوممم...فکر کنم راست ميگه؛تازه اينکه خوبه! يه وقتايي هست که آدم،پيش خودش فکر مي کنه يه کاري رو خييييييلي تميز! انجام داده و تابلو نکرده و اينا درحالي که خبر نداره اگه کسي بره تو بحرش! چقدر مي خنده به اين همه تابلوکاري.حالا فرض کن از همچين صحنه هايي فيلم هم بگيرن.ديگه واويلا((:

*سایت اختصاصی لوگوهای گوگل

*با تشکر از زهرا به خاطر لينکها



*ا فروردين ۸۴

*شايد مهم ترين اتفاق امروز،اين بود که اينجا اول شدم!بيکاريه ديگه.يه وقتايي که انقدر بيکارم،واقعاً يه طورايي دلم واسه خودم مي سوزه.واقعاً خيلي حيفه آدم لحظه هاي عمرش رو که مي دونه ديگه برنمي گردن،اينطوري تلف کنه و فقط وقت بگذرونه.شباي امتحان خيلي جالبن؛کلي همه کارا رو تند تند انجام ميديم و هيس! من درس دارم و صداي تلويزيون رو تورو خدا کم کن و اين ادا اصولا! تند تند غذا رو جويده نجويده قورت ميديم و بدو بدو دنبال جزوه هامون مي گرديم! يه خط درميون هم تو دلمون ميگيم کاش يه ذره ش رو قبلاً خونده بوديم؛بعد يهو حس پررويي مون اجازه پشيموني نميده،ميگيم نه بابا! يه شبه دبگه؛تموم ميشه ولي تو دلمون مي دونيم چقدر وقت تلف کرديم و بيخودي يه آهنگ رو ۵۲۰ گوش کرديم و الکي هي پشت تلفن گفتيم ديگه چه خبر که فقط درسه رو نخونيم.خلاصه که خودمون رو مي کشيم واسه يه ساعت اضافه! ولي روزايي مث حالا صبح تا شب بيکار مي چرخيم -خودم رو ميگم- بعد که تعطيلات تموم ميشه،دوباره روز از نو،روزي از نو :دي که درست ميشم من؟حالا مثلاً ملت از کارشون جيم ميشن ميرن مهموني که لااقل بهشون خوش بگذره!اينم از مهموني رفتن ما.هميشه يه کسي هست که آدم رو حرص بده!

پ.ن:سالي که نکوست،از بهارش پيداست.
پ.پ.ن:من خودم رو ناراحت نمي کنم:دي

*از يکي از بلاگرا يه ميل تبريک عيد برام رسيد که اصلاً انتظارش رو نداشتم.کلي خوشحال شدم.کامنت تشکر نوشتم ولي اينجا هم ميگم:خيلي ممنون؛واقعاً خوشحال شدم(:

*زبان بدن و علامت هاي دست

تعبيرهاي فرهنگي و معني هاي ضمني سه نوع از علائم رايج دست:

علامت حلقه (علامت OK) - سر انگشتان شست و اشاره به هم ميرسه و سه انگشت ديگه در حالت طبيعي نيمه باز قرار داره:در اوايل قرن نوزده،اين علامت در امريکا و ظاهرا ً توسط روزنامه نگاراني که در آن زمان استفاده از حروف اول هر کلمه را براي مختصر کردن عبارات معمولي مد نمودند،رواج پيدا کرد.به نظر مي رسد که علامت حلقه نمايانگر حرف «O» از «OK» باشد.
استفاده از اين عبارت در همه کشورهاي انگليسي زبان رايج است.هرچند با وجود گسترش سريع آن به کشورهاي اروپايي و آسيايي،در بعضي جاها معاني مختلفي دارد. به عنوان مثال در فرانسه به معني «صفر» و «پوچ» نيز هست و در ژاپن مي تواند به معني «پول» باشد. در برخي کشورهاي مديترانه اي،علامت ماتحت است و اغلب براي فهماندن اينکه مردي همجنس باز است به کار مي رود.

علامت شست دست - شست کشيده به سمتِ بالا، چهار انگشت ديگه جمع شده با حالت مشت: در کشورهاي بريتانيايي و استراليا و زلاندنو، داراي سه معني است:
۱) براي متوقف کردن اتومبيل ها براي سواري مفتي (اتو زدن)
۲) يه عنوان علامت «ok» و به معني «همه چيز رو به راهه»
۳) به عنوان يک علامت توهين آميز

در بعضي کشورها مانند يونان، معني اصلي آن «برو پي کارت» است،بنابراين مي توان تصور کرد هنگامي که يک توريست استراليايي از اين علامت براي نگه داشتن اتومبيل ها در يونان استفاده مي کند،در چه وضع ناجوري قرار مي گيرد.
زماني که ايتاليايي ها اقدام به شمارش يک تا پنج مي کنند، ين علامت را به معني «يک» و انگشت سبابه را براي «دو» به کار مي برند در حالي که اکثر استراليايي ها و امريکايي ها و انگليسي ها،از انگشت سبابه براي شماره ي «يک» و از انگشت وسطي براي شماره ي «دو» استفاده مي کند.در اين صورت انگشت شست اشاره به «پنج» دارد. همچنين انگشت شست در ترکيب با ساير اشارات مي تواند به عنوان برتري و قدرت استفاده شود.

علامت «V» - کفِ دست به طرف خودتون، پشت دست به طرف مخاطب؛
همه انگشت ها بسته به جز انگشت اشاره (سبابه) و انگشت وسطي: اين علامت در سراسر ايتاليا و زلاندنو و بريتانياي کبير، شهرت و تعبير توهين آميزي دارد.وينستون چرچيل البته علامتِ «V» را براي «Victory» به معني پيروزي در طول مدت جنگ جهاني دوم استفاده و رايج نمود،اما در مدل مورد استفاده وي، کف دست کاملاً آشکار بود. در تعبير توهين آميظ، کف دست رو به خودِ سخنگو مي باشد.
البته در اکثر نقاط اروپا، حتي در صورتي که کف دست رو به سخنگو باشد،هنوز معني پيروزي مي دهد.بنابراين وقتي يک انگليسي از آن براي توهين کردن به يک اروپايي استفاده مي کند،حيرت وي را در اينکه به کدام پيروزي اشاره مي کند، بر مي انگيزد. اين علامت در خيلي از نقاط اروپا به معني شماره دو نيز مي باشد و اگر اروپايي اي که به او توهين شده متصدي بار باشد،عکس العمل او در مقابل انگليسي يا استراليايي ارائه ي دو ليوان آبجو خواهد بود.

*قلمروها و حريم ها:

هر کشور يک قلمرو است که مالکيت آن توسط مرزهاي کاملاً مشخص، تعيين مي شود و گاهي توسط نگهبانانِ مسلح محافظت مي شود.در داخل هر کشور،معمولاً قلمروهاي کوچکتري به شکل استان (ايالت) وجود دارد.داخل اينها، قلمروهاي کوچکتري به نام شهر و داخل شهرها، روستاها وجود دارند که داخل هر يک تعداد زيادي خيابان ديده مي شود که خود نشانگر يک محدوده ي بسته براي افرادي ست که ساکن آنجا هستند.

يک قلمرو، منطقه يا فضايي است که انسان از آنِ خود يا به مثابه ي امتدادي از بدنش مي داند...
حريم: اکثر حيوانات فضاي خاصي از پيرامون بدن خود را فضاي شخصي و حريم خصوصي خود مي پندارند.دسعتِ اين فضا عمدتاً بستگي به تراکم محيطي که حيوان در آن رشد کرده دارد. شيري که در نقطه اي دور افتاده در افريقا بزرگ شده، احتمالاً حريمي به شعاع پنجاه کيلومتر يا بيشتر دارد (که بسته به تراکم جمعيتِ شيرها در آن منطقه است) - و حريم خود را با ادرار يا مدفوعش علامتگذاري مي کند اما شيري که با شيرهاي ديگر در اسارت بزرگ شده،شايد حريمي چندين متري داشته باشد که محصول تأثير مستقيم شرايط متراکم است.

همانند ساير حيوانات، انسان فضاي شخصي و متحرک خود را دارد؛ به عبارت ديگر «حباب هوايي» را با خود حمل مي کند و اندازه ي آن بستگي به تراکم جمعيت محلي دارد که در آن بزرگ شده است. بنابراين، اين حريم شخصي وابسته به عوامل فرهنگي است. در حالي که در بعضي فرهنگ ها مانند ژاپني ها، عادت به ازدحام دارند،غربي ها فضاي باز وسيع را ترجيح مي دهند.

محدوده ي حريم: شعاع حباب هوايي که پيرامون افراد وجود دارد:

يک) حريم صميمي يا خصوصي: (بين 15 تا 45 سانتيمتر) در ميان تمام حريم ها، اين حريم از اهميت خاصي برخوردار است زيرا انسان شديداً آن را شخصي و متعلق به خود مي داند.و از آن دفاع مي کند.تنها،اشخاصي که از نظر عاطفي بسيار نزديک به آدم هستند اجازه ورود به اين محدوده را دارند که شامل عشاق، والدين، همسر، کودکان، دوستان و اقوام بسيار نزديک مي شود. )مث مترو مثلاً((((:!!!)
در اينجا زير محدوده اي نيز وجود دارد که شعاع آن ۱۵ سانتي متر از بدن است و فقط در تماس فيزيکي قابل دسترس است. اين محدوده حريم بسته ي خصوصي و محدود به خاص ترين و صميمي ترين افراد است.

دو) حريم شخصي: (بين ۴۶ سانتيمتر تا ۱.۲ متر) اين فاصله اي است که در مهماني ها و محافل اجتماعي و همايش هاي دوستانه حفظ مي کنيم.

سه) حريم اجتماعي (بين ۱.۲ تا ۳.۶ متر) در مقابل اشخاص غريبه؛لوله کش يا نجاري که در خانه مشغول تعميرات است، پوستچي،فروشنده محل، کارمند جديد در محل کار و اشخاصي که آشنايي کمتري با آنها داريم، چنين فاصله اي را حفظ مي کنيم.

چهار) حريم عمومي (بيش از ۳.۶ متر) هنگامي که مخاطب ما گروه بزرگي است،اين فاصله اي است که براي راحت بودن،انتخاب و حفظ مي کنيم.

بهره گيري عملي از اندازه ي حريم ها:
يک شخص معمولاً به يکي از اين دو صورت وارد حريم خصوصي (يا صميمي) ما مي شود. صورت اول اين که يک خويشاوند يا دوست نزديک است يا ما را دعوت به رابطه ي جنسي مي کند. دوم اينکه،متجاوز،شخصي غير از دوستان است و احتمالاً منظوري خصمانه دارد و يا درصدد حمله به ماست. با اين که ما معمولاً افراد غريبه اي که وارد حريم اجتماعي يا شخصي ما مي شوند را تحمل مي کنيم،اما ورود يک غريبه به داخل حريم خصوصي (صميمي) ما موجب تغييراتِ فيزيولوژيک در بدن ما مي گردد. تپش قلب ما سرعت مي گيرد، آدرنالين به سمت خون سرازير مي شود و جريان خون داخل مغز و عضلات، شدت مي گيرد تا از نظر جسمي ما را آماده مبارزه يا فرار کند.

اين بدان معني ست که وقتي دست خود را دوستانه بر دور يا روي بدن شخصي که تازه با او آشنا شديد قرار مي دهيد،شايد منجر به پديد آمدن يک احساس منفي در آن شخص شويد.اگر مايليد مردم در حضور شما احساس راحتي کنند، قانون طلايي «حفظ فاصله» را رعايت کنيد.هر قدر که ارتباط ما با ساير مردم صميمي تر باشد،اجازه نزديکتر شدن به حريم آنها را خواهيم داشت.

به عنوان مثال يک کارمند جديد شايد در ابتدا احساس کند که ساير کارمندان رفتار سردي نسبت به او دارند اما در واقع آنها او را در حريم اجتماعي خود نگه مي دارند تا آشنايي بيشتري کسب کنند؛با حصول اين آشنايي، فاصله ي بين اون و آنها کمتر مي شود تا بالاخره به او اجازه ورود به حريم شخصي و در بعضي موارد، حريم صميمي نيز داده مي شود.

فاصله بين کمر دو نفر در حين بوسيدن يکديگر، ميزان ارتباط آنها را نشان مي دهد. عشاق بدن خود را محکم به هم مي چسبانند و به محدوده ي بسيار صميمي يکديگر گام مي گذارند. اين متفاوت با بوسه اي است که يک غريبه در شب سال نو به شما مي دهد؛ طرف مقابل، کمر خود را حداقل ۱۵ سانتيمتر دورتر از شما نگه مي دارد. (مگه اين که منظور خاصي داشته باشه!!)

يکي از استثناها در قانونِ فاصله/صميميت،زماني است که فاصله ي فيزيکي بر اساس موقعيت اجتماعي يک فرد تعيين شده باشد.حضور در اماکن پرازدحام مانند کنسرت ها، سينماها،آسانسور،مترو يا اتوبوس موجب تجاوز اجتناب ناپذير به حريم صميمي سايرين مي شود و البته مشاهده عکس العمل مردم نسبت به اين تجاوز جالب است!
فهرستي از قوانين غيرمکتوب وجود دارد که غربي ها هنگام رويارويي با شرايط پرازدحام مانند آسانسور شلوغ يا وسايل نقليه،اکيداً از آن پيروي مي کنند که شامل موارد زير مي شود:

۱) اجازه ي صحبت کردن با کسي را نداريد و اين شامل دوستان و آشنايان نيز مي شود.
۲) در تمام مدت،از خيره شدن در چشم ديگران (و به ديگران) بايد اجتناب کنيد
۳) بايد چهره ي خود را ثابت نگه داريد و هيچ احساسي نبايد نمايان شود.
۴) چنانچه کتاب يا روزنامه اي پيش رو داريد،بايد به ظاهر عميقاً مجذوب آن شويد.
۵) هرچه ازدحام بيشتر باشد،ميزان حرکات بدن شما بايد کمتر باشد.
۶) در آسانسورها، ناگزير به تماشا کردن شماره هاي طبقات در بالاي سر خود هستيد.

مطلب بالا خيلي بيشتر از اينا ادامه داره. واسه ادامه ش کتاب «زبان بدن؛ راهنماي تعبير حرکات بدن» نوشته ي آلن پيز و ترجمه سعيده زنگنه رو بخونين.

*مي دونين اگه حرف هاي کلمه هاي زير رو جا به جا کنين چي ميشه؟
دوباره مرتب شده کلمه DORMITORY ميشه DIRTY ROOM
دوباره مرتب شده کلمه PRESBYTERIAN ميشه BEST IN PRAYER
دوباره مرتب شده کلمه ASTRONOMER ميشه MOON STARER
دوباره مرتب شده کلمه DESPERATION ميشه A ROPE ENDS IT
دوباره مرتب شده کلمه THE EYES ميشه THEY SEE
دوباره مرتب شده کلمه GEORGE BUSH ميشه HE BUGS GORE
دوباره مرتب شده کلمه THE MORSE CODE ميشه HERE COME DOTS
دوباره مرتب شده کلمه SLOT MACHINES ميشه CASH LOST IN ME
دوباره مرتب شده کلمه ANIMOSITY ميشه IS NO AMITY
دوباره مرتب شده کلمه ELECTION RESULTS ميشه LIES - LET'S RECOUNT
دوباره مرتب شده کلمه MOTHER-IN-LAW ميشه WOMAN HITLER
دوباره مرتب شده کلمه SNOOZE ALARMS ميشه ALAS! NO MORE Z 'S
دوباره مرتب شده کلمه A DECIMAL POINT ميشه IM A DOT IN PLACE
دوباره مرتب شده کلمه THE EARTHQUAKES ميشه THAT QUEER SHAKE
دوباره مرتب شده کلمه ELEVEN PLUS TWO ميشه TWELVE PLUS ONE
و به عنوان آخرين کلمه، دوباره مرتب شده کلمه PRESIDENT CLINTON OF THE USA ميشه TO COPULATE HE FINDS INTERNS ...

با تشکر...

*متن زير داستاني هست از سايت 4MinutesPerDay.com، ترجمه ي مهدي اچ اي.

همون طور که در همون روزاي اول مدرسه،جلوي کلاس پنجم ايستاد، به بچه ها خلاف واقعيت روگفت.مثل همه ي معلم هاي ديگه به شاگردانش نگاه کرد و گفت همه شون رو مثل هم دوست داره؛اگرچه اين غيرممکن بود،چون در رديف اول کسي که در صندلي فرو رفته بود پسر بچه اي بود به اسم تدي ستودارد.

خانوم تامپسون، تدي رو سال پيش ديده بود و متوجه شده بود که اون خيلي با بچه هاي ديگه بازي نمي کنه و لباس هاش هميشه کثيف هستن و هميشه به حمام احتياج داره! به علاوه تدي مي تونست ناخوشايند باشه.

اين به نقطه اي رسيد که خانوم تامپسون در علامت زدن برگه ش با يه خودکار قرمز پهن، نوشتن يه X پر رنگ (خط زدن صفحه) و قرار دادن يه F بزرگ در بالاي صفحه (مخفف False = غلط، اشتباه) احساس لذت مي کرد.در مدرسه جايي که خانوم تامپسون تدريس مي کرد، ازش خواسته شد که يادداشت هاي قديمي هر دانش آموز رو مورد بازبيني قرار بده و مالِ تدي رو عقب انداخت،تا آخرينش؛اگرچه وقتي پرونده ش رو خوند،شگفت زده شد.

معلم کلاس اول تدي نوشته بود: تدي يه بچه ي باهوشه که هميشه لبخند رو لبشه. کارها (تکاليف) ش رو خيلي تميز انجام ميده و رفتار خيلي خوبي داره.بودنش باعث شادي و مسرته.

معلم کلاس دومش نوشته بود که تدي يه دانش آموز ممتازه، با همکلاسي هاش خوب ارتباط برقرار مي کنه،اما آزار مي بينه چون مادرش در دوره نهايي يک بيماري هست و زندگي در خونه بايد با کشمکش همراه باشه.

معلم کلاس سومش نوشته بود: مرگ مادر تدي براش سخت بود.اون سعي مي کنه بهترين کار رو انجام بده اما پدرش خيلي علاقه نشون نميده و زندگي خونه به طوري روش تأثير ميذاره اگه واسه ش قدم هايي برداشته نشه.

معلم کلاس چهارمش نوشته بود: تدي عقب نشيني کرده و علاقه چنداني به مدرسه نشون نميده.دوستان زيادي نداره و گاهي اوقات سر کلاس خوابش مي بره.

در اين موقع بود که خانوم تامپسون مشکل رو درک کرد و از خودش شرمنده شد؛حتي احساس خيلي بدتري داشت زماني که دانش آموزانش براش هديه کريسمس، کادو شده با روبان هاي روشن و کاغذ آوردن،به جز هديه ي تدي.هديه اون بدترکيب بود و با کاغذ قهوه اي زمختي کادو گرفته شده بود که مال بسته بندي اجناس بقالي هست.خانوم تامپسون رنج کشيد از اينکه اون رو بين باقي هديه ها باز کنه.

بعضي از بچه ها شروع کردن به خنديدن وقتي چيزي که ديدن، يه دستبند سنگ مصنوعي بود که چند تا سنگش گم شده بود و يه شيشه عطر که فقط يک چهارمش پر بود اما خانوم تامپسون،خنده بچه ها رو خاموش کرد وقتي با تعجب فرياد زد: چه دستبند قشنگي! اونو دستش کرد و مقداري عطر به مچ دستش زد. تدي ستودارد اون روز به اندازه اي بعد از مدرسه موند که بگه «خانوم تامپسون، امروز شما بويي رو مي دادين که مادرم ميداد».وقتي دانش آموزها رفتن،خانوم تامپسون مدت طولاني گريه کرد.

در همون روزهاي اول، خانوم تامپسون،آموزش خوندن، نوشتن و حساب رو ترک کرد. به جاش شروع کرد به بچه ها چيزهايي رو ياد بده.خانوم تامپسون توجه مخصوصي به تدي داشت. با کار کردن با هم،به نظر ميرسيد ذهن تدي داره دوباره زنده ميشه.هر چي بيشتر تشويق و دلگرم ش ميکرد،سريع تر جواب ميداد.تا پايان سال، تدي شده بود يکي از باهوش ترين بچه هاي کلاس و برخلاف دروغش که همه بچه ها رُ به يک اندازه دوست داره، تدي سوگلي ش شده بود.

يک سال بعد، يادداشتي رو زير در از تدي پيدا کرد که مي گفت هنوز بهترين معلمي بوده که تو عمرش داشته.

شش سال گذشت تا نامه ي ديگه اي از تدي دريافت کنه. نوشته بود در اون زمان،که دبيرستان رو تموم کرده - نفر سوم تو کلاس شونه و هنوز خانوم تامپسون، بهترين معلمي هست که در سرتاسر عمرش داشته.

چهار سال بعد که يه يادداشت ديگه ازش رسيد؛مي گفت با اينکه همه چيز سخت تر شده،هنوز در حال تحصيله و به اين کار چسبيده و به زودي با بالاترين امتياز فارغ التحصيل ميشه.به خانوم تامپسون بازم اطمينان داده بود که اون همچنان بهترين و مورد علاقه ترين معلمي بوده که در کل زندگي ش داشته.

چهار سال ديگه هم گذشت و باز يه نامه رسيد.در اين موقع، توضيح داده بود که بعد از گرفتن مدرک ليسانس ش، دوست داره يه کم بيشتر بره جلو. نامه توضيح داده بود که همچنان خانوم تامپسون بهترين و محبوب ترين معلمي بوده که تو کل عمرش داشته اما اين بار اسم يه کم طولاني تر شده بود... نامه امضا شده بود: تئودور ف. ستودارد،فوق ليسانس.

داستان اينجا تموم نميشه. يه نامه ي ديگه اون سال بهار رسيد.تدي گفته بود با دختري ملاقات کرده که قراره با هم ازدواج کنن.
توضيح داده بود که پدرش سالها پيش مرده و خواهش کرده بود اگه خانوم تامپسون موافق باشه،در عروسي،در جايي که معمولاً براي مادر داماد در نظر ميگيرن بشينه.

البته که خانوم تامپسون اين کار رو انجام داد و حدس بزن چي... دستبندي رو دست کرد که چند تا سنگش گم شده بود.بيشتر از اون، يادش بود که عطري رو بزنه که مادر تدي زده بود،در آخرين کريسمسي که با هم بودن.

اونا همديگه رو بغل کردن و دکتر ستودارد در گوش خانوم تامپسون گفت: مرسي خانوم تامپسون براي اين که منو باور کردي؛خيلي ممنون براي اين که منو آدم مهمي کردي (منو واسه خودم کسي کردي) و بهم نشون دادي که مي تونم کار متفاوتي کنم.

خانوم تامپسون با اشک در چشمانش جواب داد: تدي، اشتباه مي کني. تو بودي کسي که به من ياد داد مي تونم کار متفاوتي کنم.من بلد نبودم چه جوري تدريس کنم، تا تو رو ديدم.

ميتونه تدي کسي باشه که در جلوي شما ايستاده، و شما هنوز متوجه نشدين...

امروز پشت کسي رو گرم کن و اين نوشته رو رد کن (تا اون هم بخونه).من اين داستان رو خيلي دوست دارم.هر وقت مي خونمش گريه مي کنم.فقط سعي کن کار متفاوتي کني در زندگي کسي،امروز، فردا... فقط اين کار رو انجام بده.مهربوني هاي تصادفي،فکر کنم اسمش همينه...

[Link] [0 comments]




Sunday, March 20, 2005
84
*۲۲اسفند ۸۳

*با خيال راحت ولو شدم اينجا به اميد اينکه کلاس تشکيل نميشه.خلم مگه من؟واسه چي برم دانشکده؟بي خيالش...

*۲۳اسفند ۸۳

*امسال هيچي خونه تکوني نکردم! يعني هيچي کمک نکردم؛حسش نيست اصلاً.بي خيال .خب؟

*بالاخره تلفني يک عدد انسان پايه پيدا کردم براي فردا!هوراااا

*۲۴اسفند۸۳

*خيلي خوش گذشت.هوا کاملاً دو نفره شده اين روزا؛

*ولنتاين (روز عشق) ايراني:
جالب بدانيد كه اين روز در تقويم جديد ايراني دقيقا مصادف است با 29 بهمن، يعني تنها 3 روز پس از والنتاين خارجي! اين روز "سپندار مذگان" يا "اسفندار مذگان" نام داشته است. فلسفه بزرگداشتن اين روز به عنوان "روز عشق" به اين صورت بوده است كه در ايران باستان هر ماه را سي روز حساب مي كردند و علاوه بر اينكه ماه ها اسم داشتند، هريك از روزهاي ماه نيز يك نام داشتند. بعنوان مثال روز اول "روز اهورا مزدا"، روز دوم، روز بهمن ( سلامت، انديشه) كه نخستين صفت خداوند است، روز سوم ارديبهشت يعني "بهترين راستي و پاكي" كه باز از صفات خداوند است، روز چهارم شهريور يعني "شاهي و فرمانروايي آرماني" كه خاص خداوند است و روز پنجم "سپندار مذ" بوده است. سپندار مذ لقب ملي زمين است. يعني گستراننده، مقدس، فروتن. زمين نماد عشق است چون با فروتني، تواضع و گذشت به همه عشق مي ورزد. زشت و زيبا را به يك چشم مي نگرد و همه را چون مادري در دامان پر مهر خود امان مي دهد. به همين دليل در فرهنگ باستان اسپندار مذگان را بعنوان نماد عشق مي پنداشتند. در هر ماه، يك بار، نام روز و ماه يكي مي شده است كه در همان روز كه نامش با نام ماه مقارن مي شد، جشني ترتيب مي دادند متناسب با نام آن روز و ماه. مثلا شانزدهمين روز هر ماه مهر نام داشت و كه در ماه مهر، "مهرگان" لقب مي گرفت. همين طور روز پنجم هر ماه سپندار مذ يا اسفندار مذ نام داشت كه در ماه دوازدهم سال كه آن هم اسفندار مذ نام داشت، جشني با همين عنوان مي گرفتند.
سپندار مذگان جشن زمين و گرامي داشت عشق است كه هر دو در كنار هم معنا پيدا مي كردند. در اين روز زنان به شوهران خود با محبت هديه مي دادند. مردان نيز زنان و دختران را بر تخت شاهي نشانده، به آنها هديه داده و از آنها اطاعت مي كردند. (منبع: ايميل فورواردي)

*۲۵اسفند ۸۳

*باز رفتم کتابفروشي؛حالا خوبه توبه کرده بودم نرم.لااقل اون مغازه خاص رو نرم!ولي رفتم.ديدم اشکالي نداره.من به کتابم مي رسم،کتابفروش هم پولش رو مي گيره.هرچقدر هم دوست داره ديد بزنه.من ناراحت نميشم.مشکل خودشه!کارت هاي کبير تاروت رو هم گرفتم.ببينم چي ميشه!

پ.ن:چي قراره بشه مثلاً؟((((:

*جغد شوم! نميشد نگي بهم؟ولي پشيمون نيستم که نيومدم؛لازم بود برام:(

*۲۶ اسفند ۸۳

*اسفندگان روز پاسداشت مادران و زنان
در فرهنگ و سنت ايران باستان، جشن و شادماني يكي از جلوه هاي نيك زندگي محسوب مي شد.اسفندگان از جمله جشنهاي ماهيانه ايرانيان قديم است كه از گذشته آن اطلاع دقيقي در دست نيست.
پيشينه اي از جشن اسفندگان يا سپندارند:
در دوران ساساني ،پنجمين روز از ماه اسفند را كه تقارن نام ماه و نام روز بود، جشن ميگرفتند.بعدها تاريخ برگزاري اين جشن به بيست و نهم بهمن ماه تغيير يافت،با اين حال آداب و رسوم آن همچنان به قوت خويش باقي است.در چنين روزي مردان و پسران كارهاي سخت و سنگين و نيز امور منزل را انجام ميدهند و زنان با پوشيدن لباسهاي نو به ديد و بازديد از همديگر رفته و اوقات را به شادماني سپري مي كنند .مردها به زنان خود هديه مي دهند و آرزوهاي آنان را برآورده مي سازند.از آنجايي كه عشق ، فداكاري، مهر، محبت و از خودگذشتگي همواره با نام زن و مادر همراه بوده است به همين جهت در ايران باستان برابر شدن روز سپندارند از آخرين ماه سال يعني اسفند را به جشن و سرور مي گذراندند و به آن اسفندگان مي گفتند.از ديگر سو دليل اين انتخاب وجود برخي ويژگي هاي مشترك ميان زن و زمين است.ويژگي هايي همچون زايندگي، فروتني، مهرباني، برباري و محبت كه در وجود زن و زمين به وديعه نهاده شده است.به همين دليل روز بيست و نهم بهمن ، روز گراميداشت زن و زمين و روز مادر در كيش زرتشت است.
جشن اسفندگان هنوز در بسياري از نقاط ايران برگزار مي شود.مثلا در يكي از روستاهاي نزديك گناباد در استان خراسان ،در اين روز مردهاي روستا به صحرا مي روند تا زنها و دختران در روستا با آزادي و فراغت خاطر به رقص و پايكوبي بپردازند.در كشور هندوستان، جشن ايرانيان زرتشتي اغلب در شهر بمبيي برگزار مي شود.

* …و تو چه ميداني دنياي مردگان چيست... و تو چه ميداني که مرگ چيست... و تو چه ميداني که مرده کدام است... و تو نميداني که شبهاي جمعه ، تو به دعاي مردگان محتاج تري تا مردگان به دعاي تو... و نميداني که مردگان قرنهاست که براي تو، که ادعا مي کني زندهاي? خيرات ميکنند... هان! که شبهاي جمعه مردهها براي تو فاتحه ميخوانند... براي آمرزش تو... براي پاک شدن روح آدمهايي که مثل تو به ظاهر زندهاند، ولي نميدانند که هر لحظه، روح خود را کشته اند...!

*ديسکو مخفف کلمهء ديسکوتک (فرانسه discothèque) و در اصل به معني مجموعهاي از صفحههاي گرامافون بوده، متشکل از ديسک به معني صفحه و تک به معني جعبه، محفظه، محل نگهداري، مثل ويدئوتک يا Bibliothek يعني کتابخانه که اون ريشهء يوناني داره. معني امروزي کلمه در سالهاي دههء شصت به وجود اومد که در فرانسه کلوبهاي رقص شروع کردند به جاي گروه موسيقي از صفحهء گرامافون استفاده کنند. اوائل دههء هفتاد موزيک ديسکو (disco music) باب شد که در سال 1977 با موزيک فيلم تب شنبه شب (Saturday Night Fever، گروه Bee Gees) با بازي جان تراولتا به اوج رسيد. در کنار اين کلمه اصطلاح ديجي (dj) هم پاگرفت که مخفف Disc jockey هست و معني شخصي رو ميده که در ديسکوتک آهنگ انتخاب ميکنه و صفحه ميذاره.

*۲۷اسفند ۸۳

*اين آهنگ «ديوانه زنجيري» رو شنيدي؟ -رضا صادقي (مهرشاد)- خواهر گرامي دو روزه منو DZ صدا مي کنه! Divaaneye Zanjiri

*۲۸ اسفند ۸۳

*علت علاقه م به شنيدن آهنگ هاي جوادي در روزهاي آخر سال ۸۳ رو نمي دونم ولي دوتاش هست که همه ش صداش مياد توي اتاق:يکيش مال اندي ه! اون يکيش هم شهرام کاشاني! «حالا يه روز مياي که خيلي ديره» و «دارم اشتباه مي کنم» :دي

*۲۹ اسفند ۸۳

*اصولاً عادت دارم بعضي وبلاگها رو نگه مي دارم روي کامپيوتر که هروقت حسش بود،بخونم.الان اينو پيدا کردم:يک روش مدرن براي مردم آزاري؛از زنگ زدن و فرار کردن بهتره لااقل:دي
از دست ISP تون به هر دليل عصباني هستين؟دلتون مي خواد يه جوري تلافي کنين؟ کار نداره !! يه کانکشن بسازين، و شماره ي کانکت شدن رُ شماره ي «امور مشترکين» ISP بذارين و تعداد دفعه هاي try واسه کانکت شدن رُ هم رو حداکثر (صد) بذارين... اون وقت رو کانکشن کليک کنين و برين به کارتون برسين !!! هزار بار هم جواب بدن، چون وصل نميشه بعد از چند ثانيه دوباره خود به خود شماره شون گرفته ميشه و اگه اشغال کنن و همون موقع دوباره شماره ش رُ ميگيره کامپيوتر... يه جورايي ديوونه ميشن!!!!!!!! اگه احياناً وقتي شما ديگه شماره نمي گرفتين، زنگ زدن و پرسيدن چرا اينجوري مي کنين؛ خيلي ساده اول بپرسين چرا کانکت نميشه، بعد بگين اشتباه کردين و شماره ي کانکشن رُ از رو کارت، اشتباه وارد کردين !!!!!!!!! ((((((((((((((((((((((((:

*امضاء شناسي!

1ـ كساني كه به طرف عقربه هاي ساعت امضاء ميكنند،انسانهايي منطقي هستند .
2ـ كساني كه بر عكس عقربههاي ساعت امضاء ميكنند دير منطق را قبول ميكنند و بيشتر غير منطقي هستند.
3ـ كساني كه از خطوط عمودي استفاده ميكنند لجاجت و پافشاري در امور دارند.
4ـ كساني كه از خطوط افقي استفاده ميكنند انسانهاي منظّم هستند.
5ـ كساني ك با فشار امضاء ميكنند در كودكي سختي كشيدهاند.
6ـ كساني كه پيچيده امضاء مي‌كنند شكّاك هستند .
7ـ كساني كه در امضاي خود اسم و فاميل مينويسند،خودشان را در فاميل برتر ميدانند.
8ـ كساني كه در امضاي خود فاميل مينويسند،داراي منزلت هستند.
9ـ كساني كه اسمشان را مينويسند و روي اسمشان خط ميزنند،شخصيت خود را نشناختهاند .
10ـ كساني كه به حالت دايره و بيضي امضاء ميكنند،كساني هستند كه ميخواهند به قله برسند.

کپي رايت!اوووممم...امضاي من افقيه بيشتر،اسم و فاميليم رو هم کامل مي نويسم.چه باحال:دي

*هارا
وقتی كاری برای انجام دادن نداريد، در سكوت بنشينيد و به نقطه درون خود، پنج سانت پايينتر از ناف برويد و همانجا بمانيد. آگاه شدن از اين نقطه به شما كمك زيادی مي کند. هرچه بيشتر در اين نقطه بمانيد بهتر است.ماندن در اين نقطه باعث ايجاد تمركز زيادی در زندگی شما می شود.فقط بايد به اين نقطه خيره شويد تا شروع به كار كند. بعد از مدتی احساس خواهيد كرد كه تمام زندگی دور اين نقطه مي چرخد. زندگی از هارا شروع می شود و در هارا خاتمه پيدا مي كند. هارا نقطه ای است كه در آن به تعادل زندگی مي رسيم. بنابراين وقتی آگاهی روی هارا متمركز مي شود، تغييرات زيادی در زندگی شروع می شوند مثلاً فكر كردن كمتر می شود چون انرژی در اينجا متمركز مي شود. تمركز روی هارا باعث ايجاد نظمی در زندگی شما مي شود كه با زور و فشار نيست.

هرچه آگاهی شما نسبت به هارا بيشتر می شود، كمتر از مرگ و زندگی می ترسيد. چون اين دو از هارا شروع می شوند. وقتی برای زندگی با هارا تنظيم شديد، زندگيتان اميدوارانه می شود.اميد از اين نقطه ايجاد می شود. فكر كمتر، سكوت بيشتر، كنترل كمتر، نظم بيشتر در زندگی و در نهايت اميدواری بسيار و ارتباط قوی با زمين و ريشه دار شدن بيشتر.

هارا كلمه ای ژاپنی است. در زبان ژاپنی، هارا به نقطه ای در بدن اشاره مي کند که حدود پنج سانت پايين ناف قرار دارد. در اين نگرش، هارا مركز ورود انرژی حياتی يا همان كی به بدن است. برای هارا نام های متعددی گفته شده است: تان- تين، دان- تين، چی- چونگ، دريای كی يا چاكرای دوم.

در بسياری از تعاليم روحانی شرقی تاکيد و تمرکز روی هارا بسيار با اهميت است. تمركز روی هارا، راهی برای برگشتن به اصل و حضور در بدن فيزيکی است. معنی عبارت تان تين به خوبی اين نکته را نشان می دهد: تان يعنی داروی ناميرايی و تين يعنی حوزه. بنابراين در اين تعريف هارا، حوزه اكسير زندگانی است.هارا، مركز وجود ماست؛نقطه سلامتی،انرژی حياتی و نيرو.

در بدن انسان، هارا مركز و ريشه است. همانطوری که يك گياه بدون داشتن ريشه قدرتمند و عميق نمیتواند خود را در زمين، مستحكم نگهدارد، انسانها نيز بدون داشتن ارتباط عميق با اين نقطه به نوعی در زندگی خود گم هستند. گر دقت کنيد هارا دقيقاً نزديك ناف است. ناف نقطه اصلی ورود انرژی و تغذيه در دوران رشد جنينی است. بعد از تولد جنين، هارا جای ناف را ميگيرد. اگر دقت کنيد بچه های کوچک شکم کاملاً رها و آزاد دارند و نفس كشيدن آنها نيز كاملاً شكمی است. اين شکل طبيعی بدن است. نقطه مقابل آن، نگرش غربی ها به فرم بدن است. در فرهنگ غرب، نشانه سلامت اين است كه شكم، داخل و سينه جلو باشد به علاوه قدرت و نيرو در بازوها، دستان و ذهن جای دارد. اين امر در ديد شرقی برعكس است. در نگرش دنيای شرق قدرت واقعی در هارا جای دارد. برای همين در مورد کار کردن و تقويت هارا تعاليم فراوانی وجود دارد. در تمام ورزش های رزمی شرق آنچه مهم است توجه داشتن به هارا است و ضربه موثر برای از پای در آوردن حريف* انرژی خود را از هارا دريافت می کند.شايد واژه هاراگيری را شنيده باشيد. سامورايی ها برای خودکشی هاراگيري می کردند. واژه گيری در زبان ژاپنی به معنی بريدن و قطع کردن است. در هاراگيری، سامورايی خنجر را در هارا وارد کرده و آن را قطع مي كرد.

با تمركز روی هارا، ارتباط بين بدن (هارا)، احساس (چاكرای قلب) و فكر(ذهن) برقرار می شود. در میان صوفی ها برای بيان جدايی از هارا واژه "دوری" به کار می رود. جالب است که اين لفظ در برخی کتابهای غربی نيز آورده شده.در اينجا،دوری به معنی جدا شدن از اصل و خانه است.

هارا و محور آن

ما حضور خود را در تماس با هارا کسب مي کنيم. منظور از حضور، بودن در لحظه،اکنون و اينجا است. در هارا، هردو جنبه زنانه و مردانه يعنی ينگ و يين حضور دارند. در اين حالت شخص هرچيزی را همان طوری كه هست، مي پذيرد و ذهن قضاوتگر تعطيل می شود. در اين موقع لازم نيست چيزها تغييركنند تا دوست داشتنی باشند. كاركردن روی هارا، سروری دو جنبه زنانه و مردانه را به طور توام به دنبال دارد.

هارا نقطه ای است بسيار حساس و آسيب پذير.خيلی وقتها به هنگام ترس يا درد، ناخودآگاه اين ناحيه را لمس کرده يا ماساژ می دهيم. به رفتار حيوانات دقت كنيد. حيوانات وقتی با كسی احساس نزديكی يا امنيت دارند، اجازه ميدهند تا شخص به شكم آنها دست بزند.

هارا روی محوری قرار دارد که آن را محور يا خط هارا می نامند. خط هارا در ادامه به زمين وصل می شود و ما از اين نقطه با زمين ارتباط برقرار می کنيم. در بسياری از بيماری های مزمن، خط هارا دچار انحراف می شود. در نگرش شرقی، مردمی كه در يك فرهنگ زندگی مي كنند، دارای خطوط هارای مشابهی هستند و به همين ترتيب، ملتهای مختلف دارای هارای مختلفی هستند. بنابراين يك ملت يا يك گروه می توانند رنج يا قصدی مشترك داشته باشند.

حضور در هارا، حضور در قصد نتيجه هر كار و عمل، به قصد و نيت ما در موقع انجام آن برمي گردد. در مورد هر کاری، آنچه مهم است نيت واقعی ما است. خيلی اوقات در پس يك حرف يا عمل خواسته ای پنهانی وجود دارد. در ظاهر يك چيزي گفته می شود یا کاری صورت می گیرد ولی پشت آن قصد و نیت دیگری قرار دارد. این امر شامل بسياری از روابط و رفتارهای اجتماعی را شامل می شود. شخص چیزی را بیان می کند یا دست به رفتاری می زند که فقط برای همسویی ظاهری با محیط اطراف يا فرار از انتقادهای ديگران صورت می گیرد.اينكه چرا بسیاری از خواسته های ما نتيجه نمي دهند يا در روابط خود دچار مشكل هستيم، به همين قصدهای پنهانی برمی گردد. در اين موارد، آنچه بيان مي كنيم يا نشان مي دهيم، به كلی با نيت ما متفاوت است.به عبارت دیگر، بین قصد و عمل هماهنگی وجود ندارد.در تعالیم شرقی وقتی شخص یاد می گیرد در هارا حضور داشته باشد، به نوعی در قصد واقعی خود حاضر است.

در زندگی ما ناهماهنگی بين قصد و عمل نمود بیرونی پیدا می کند. اين نمود بيرونی میتواند به شكل جر و بحث های بی ثمر باشد. وقتی دونفر باهم جر و بحث مي کنند، بدانيد كه هردو خارج از چيزی هستند كه در ظاهر نشان ميدهند. بسیاری از ما در حرف یک چیزی می گوییم، دیگران چیز دیگری می فهمند و بعد هم برای خود برداشت دیگری میکنند همه این موارد به دلیل ناهماهنگی بین قصد واقعی و درونی و رفتاری است که از خود بروز می دهيم؛ گر به تمام موارد اختلاف، ناسازگاری ها و مشاجرات خود توجه کنیم مشاهده می کنیم در همه این موارد یک قصد پنهانی وجود داشته که ریشه تمام این مشکلات در آن نهفته است.

در زبان ژاپنی Hara No Aru Hito به شخصی گفته می شود كه در مركز است. اين شخص هميشه در تعادل، آرامش، بلندنظری و دارای قلبی گرم است. او بدون قضاوت های كوركورانه می داند چه چيزی درست است. او هرچيزی را همان طوری كه هست مي پذيرد. او برای هرچيزی كه سر راهش ظاهر شود، آماده است. او درختی است كه بدون تلاش ميوه های رسيده و باروری مي دهد.

نكات مهم در كار كردن با هارا
توجه به نکات زير باعث می شود تا انرژی به درستی در هارا جريان داشته باشد:

• نسبت به احساس خود هشيار باشيد: به ياد داشته باشيد كه افكار، قضاوت ها و خاطرات گذشته شما را از بودن در لحظه و حضور در جسم و بدنتان دور می كنند. آنچه كه هميشه در لحظه است، احساس است. با آنچه احساس می كنيد، بمانيد. دقت كردن به حسی که در نفس خود داريد، دقت كردن به حس وزن، نمونه هايی از اين دسته اند. نفس کشيدن خود را اصلاح کنيد. آرام، عميق و طبيعی نفس بکشيد. در اين زمان است كه حضور خود را در مركز حفظ می كنيد. در اين هنگام بدون جدا شدن از مرکز وجودتان با اطراف ارتباط برقرار می کنيد.

• راحت و ريلكس باشيد: وقتی گرفته هستيد، بدانيد انرژی در بدنتان به خوبی جريان ندارد. برای اين منظور به هر کاری که مشغول هستيد، در راحترين حالت ممکن کار کنيد. کار کردن در حالی که در بدن خود درد و ناراحتی حس می کنيد،شما را از حضور داشتن در کار باز می دارد.

• از تمام بدن خود استفاده كنيد: يكی از دلايلی كه باعث ايجاد گرفتگی در بدن می شود، زمانی است كه از کل بدنتان استفاده نمی کنيد. حركت كردن از هارا، حركت از تمام بدن است. بدن شما به هر شکلی که هست آن را بپذيريد و موقع کار کردن و راه رفتن به صورتی حرکت کنيد که انگار مبداء حرکات بدنتان از ناحيه شکم است.

• نه زور بزنيد و نه چيزی را پس بزنيد: وقتی نشسته يا ايستاده ايد،وزن خود را به طور ريلکس روی تمام بدن پخش کنيد.در موارد نياز از همراهان خود كمك بخواهيد. علاوه براين به ياد داشته باشيد که نيمه پايينی بدن بايد نسبت به قسمت بالايی آزادتر باشد تا قدرت مانور و حرکت آن بيشتر شود.کفش راحت بپوشيد و بخصوص از پاهای خود به خوبی محافظت کنيد. پاها اندام ارتباط شما با زمين هستند.

• ارتباط خود را با زمين افزايش دهيد: حركت كردن با اعتماد به نفس، نشانه ارتباط قوی با زمين است. اگر حس كرديد كه ارتباطتان با زمين كم شده، بايستيد و چند نفس عميق به درون هارا بكشيد، وزن خود را حس كنيد و به پاهايتان توجه کنيد. ورزش کردن يکی از بهترين راه ها برای برقراری ارتباط با زمين است.
• انرژی را از هارا هدايت كنيد: گاهی موقع انجام دادن کارها، دست خود را روی هارا بگذاريد آن را ماساژ دهيد. سعی کنيد تا انرژی و نيروی لازم برای هرکاری که انجام می دهيد از هارا حرکت کند. با حضور و توجه به اين قسمت از بدن کار کنيد.

حضور در هارا
هارا نقطه ای است که از راه آن بين جسم و روح خود ارتباط برقرار می کنيم. بسياری از ما در زندگی خود بين چپ و راست، درست و غلط، و رفتن و نرفتن در مجادله و ترديد هستيم و تنها کمک بزرگ برای خلاصی از اين وضع حضور داشتن در مرکز است. اين مراقبه برای حضور در هارا به ما کمک می کند.

زمان: شبها موقع خواب و صبحها بعد از بيداری.مدت: ده تا پانزده دقيقه.
دستور:
مرحله اول: شب موقع خواب وقتی روی تخت دراز می کشيد دستهای خود را به اندازه پنج سانت پايينتر از ناف روی شکم قرار دهيد. با کمک وزن دستها قدری روی شکم را سنگين کنيد.

مرحله دوم: نفس عميق بکشيد. وقتی نفسهای عميق می کشيد اجازه بدهيد تا شکمتان همراه نفس حرکت کرده و بالا و پايين برود. در زمان فروبردن نفس مرکز بدن خود را در هارا احساس کنيد. حس کنيد تمام انرژی شما در هارا قرار دارد. حس کنيد که در درون هارا غرق می شويد و در آن فرو می رويد. خود را عميقتر و عميقتر در اين نقطه غرق کنيد. به صورتی که تمام وجودتان را در شکل يک توده متراکم انرژی در هارا احساس کنيد. اين کار را برای پنج تا ده دقيقه ادامه دهيد.

مرحله سوم: وقتی خواب هستيد بازهم در مرکز باشيد. اين را بدانيد که وقتی دو قسمت اول را بدرستی انجام می دهيد، مراقبه در خواب نيز ادامه پيدا میکند. در هنگام خواب وجودتان مرتب به اين نقطه سفر می کند و از آن برمی گردد. همين امر باعث می شود تا بعد از مدتی ارتباط شما با اين نقطه قويتر و قويتر شود. با اين اعلام به خواب برويد.

مرحله چهارم: صبح موقع بيداری از خواب: وقتی صبح از خواب بيدار شديد، چند دقيقه در همان رختخواب که هستيد بمانيد. چشمانتان را بسته نگه داريد. دوباره دستهای خود را روی هارا قرار دهيد و با کمک نفسهای عميق در هارا حضور پيدا کنيد و خود را به مرکز وجودتان نزديک کنيد. اين کار را برای ده دقيقه ادامه دهيد. بعد از جای خود بلند شويد و روز را شروع کنيد.

اين مراقبه را برای سه ماه ادامه دهيد. بعد از اين مدت خواهيد ديد که چقدر حضورتان در زندگی تغيير پيدا میکند.نداشتن مرکزيت در زندگی باعث می شود شخص احساس کند که ذهن و وجودش تکه تکه است. با چنين احساسی دوست داشتن بقيه مردم بسيار سخت می شود.در اين حالت در زندگی فقط کارهای رومزه را انجام می دهيد و خلاقيت به حداقل ممکن می رسد و دست پيدا کردن به نقطه تعالی وجود بسيار سخت می شود. فقط با حضور داشتن در مرکز است که در قله زندگی می کنيد.

نويسنده: جعفري (ياهو گروپ-ايميل)

*۳۰ اسفند ۸۳

*دو سال توي يه روز؛نصف امروز،امساله؛نصفش سال ديگه س :دي

* سال نو مبارک؛ايشالا براي همه تون،سال خيلي خوبي باشه(:

[Link] [0 comments]




Tuesday, March 15, 2005
کتاب رازها
*۱۳ اسفند۸۳

*سالي به دوازده ماه! -چه اصطلاحي!- نمياين اينجا؛اددددددد امروز که من کلي درس دارم،محبتتون گل مي کنه.عوضش خوب شد؛کلي همه لو دادن خودشونو؛اوليش خودم:دي

*۱۴ اسفند ۸۳

*و من کم جنبه -اشاره مي کنن بي جنبه!- همچنان در حال خفه کردن خودم با کارتهاي تاروت،ورق و سکه هاي اي چينگ هستم و به زور هم که شده،ميخوام جواب دلخواهم رو از زير زبونش بکشم! اونم مقاومت مي کنه.تا ببينيم نتيجه اين نبرد نابرابر چي ميشه!

*۱۵ اسفند ۸۳

*واي چه باروني!مث شمال شده بود دانشکده؛جات خالي...

*۱۶ اسفند ۸۳

**با يکي از دوستام،درباره يه جرياني حرف مي زدم؛ مي گفت تو چيزاي سطحي رو خيلي جدي مي گيري...ديدم راست ميگه.دقيقاً همينطوريم.فکر کنم بزرگترين عيب اخلاقم هم همين باشه.اينکه خيلي سخت گيرم،خيلي...و خب زود هم بهم برمي خوره.يه مدت خوب شده بود اين اخلاقم ولي يه مدته دوباره قاطي شدم!خيلي به همه چيز دقيق ميشم.نمي تونم بگم فلاني امروز که ديدمش،چي پوشيده بود مثلاً اما ۲ ساعت درباره حرکات آدما مي تونم سخنراني راه بندازم و معني کوچيکترين رفتاراي هر آدمي رو بررسي مي کنم پيش خودم! خيلي هم حساس شدم،حتي نسبت به آدمايي که اصلاً نمي شناسمشون و بار اوله که مي بينمشون!هر کسي رو مي بينم،يه چيزي راجع بهش به ذهنم مي رسه و جالبه که بعداً مي فهمم خيلياش درسته! مثلاً يه وقتايي به طرف ميگم که من فکر مي کنم شما اينطوري هستي و يه همچين اخلاقي داري و مي بينم که طرف مقابلم،هم تعجب مي کنه هم تاييد!
خيلي هم زودرنج شدم.همين هفته پيش به خاطر يه چيز کوچيک،انقدر از مريم ناراحت شدم که خودم هم تعجب کردم.خيلي هم باهاش بد برخورد کردم.خودم بعدش پشيمون شدم حسابي.اصلاً همون لحظه مي دونستم که بعداً حتماً پشيمون ميشم از اين رفتارم؛آخي! هيچي بهم نگفت.همينطوري نگام مي کرد فقط.خيلي دلم سوخت):

چند روز پيش هم از دست يکي از شبه استادا خيلي لجم گرفت.آدم جلفيه!خيلي دختر نديده س! يه شوخي بي مزه کرد؛منم حسابي زدم تو حالش!خودم هم از اون عکس العمل ناگهانيم تعجب کردم.مريم هم همينطوري مونده بود چي شد يهو!خب حقش بود.بس که هيچ کس،هيچ وقت بهش اعتراض نکرده بود و جوابي رو که حقش بود از زبون بچه ها نشنيده بود،پررو شده بود؛منم روشو کم کردم،همين :دي بعدش که اومديم بيرون،مريم بهم اعتراض کرد.معتقد بود رفتارم اصلاً خوب نبوده.مي گفت چرا يهو قاط مي زني؟ ولي من ابداً پشيمون نبودم.بازم ميگم حقش بود! خوب ادبش کردم.لااقل ديگه با من يکي شوخي نمي کنه.

نمي دونم دقيقاً به چي ربط داره ولي همه اخلاقام و حس هام تشديد شدن!وقتي خوشحالم،هيچ کس نمي تونه مث من خوشحال باشه.وقتي حالم خوب نيست،کسي نمي تونه کمکم کنه چون حالم خيلي بدتر از اين حرفاس.اينم بگم که اين ترم،واقعاً کارم سنگينه ولي زيادم ربط نداره؛فعلاً که همه ش رو بي خيال شدم!چند وقته خيلي خشن شدم؛مي تونم از يه حرف قشنگي که يه دوست ميزنه،گريه کنم -خيلي رمانتيک!- ۵ دقيقه
بعدش از عصبانيت -سر يه چيز کوچيک و بي اهميت- بلند شم ترکش کنم.يه چيزي داره درونم تغيير مي کنه.اينو حس مي کنم اما توضيحش بدم حتي براي خودم! خواهر گرامي به شوخي "DZ" صدام مي زنه؛ يعني ديوانه زنجيري.شنيدي آهنگشو؟ :دي

اين آموزش فال گرفتن و جادوگري هم توي اين هاگير واگير شده قوز بالا قوز! اولش خيلي برام جالب بود.بعد زده شدم؛شايد چون زيادي راست درميومد! و خب خيلياش زياد هم جالب نبود،مث حقيقتي که دوست نداري کسي به زبون بياره.بعد تصميم گرفتم خودم رو بي خيال بشم.براي سارا فال گرفتم.با اينکه فکر مي کردم جوابي که دارم ميدم خيلي چرته ولي خودش کلي ذوق مي کرد و حرفامو رو تائيد مي کرد.عجيب بود برام.خودمم نفهميدم چطوري شد که درست در اومد! حالا دوباره برگشتم سر جاي اولم.صبح تا شب يا بي سرصدا کارت هاي تاروت رو مي چينم کنار هم يا سرصداي سکه ها رو درميارم! البته يه مشکل بزرگ هم دارم:ورق هاي دوستم رو بهش پس دادم و هنوز هم جايي رو پيدا نکردم که بتونم ورق بخرم.يه کاريش مي کنم حالا!

همه اونايي که يه طورايي از فال گرفتن سردرميارن،ميگن بايد از نيروي تخيلت زياد استفاده کني؛مثلاً وقتي که ميخواي معني ورق ها رو به هم ربط بدي و يه داستان تميز سرهم کني.براي تصور کردن تصويراي ته فنجون قهوه -اين يکيو اصلاً نمي تونم!- يا معني جمله هاي ايي چينگ! فکر کنم زده به سرم! يه شب همه ش تصويراي کارت هاي تاروت ميومد جلوي چشمام.اعتراف مي کنم که ترسناک بود.آره! مي ترسيدم ولي نمي دونستم چرا،از چي؟ خواب هم نبودم.مطمئنم،کاملاً بيدار بودم.

*۱۷ اسفند ۸۳

*خوبه بتوني يه وقتايي همه چيز رو بي خيال بشي و مث بچه ها قايم باشک بازي کني.ببيني ولي تظاهر کني نديدي؛يواشکي بخندي و توي دلت بخواي تو رو ببينه.وقتي خيالت راحت شد،قيافه ت رو جدي کني و راه بيفتي بري.مي دوني داره مياد دنبالت.وقتي مياد خوشحال ميشي و به روي خودت نمياري؛فکر مي کني من خوشحالترم يا اون؟تو رضايت ميدي بالاخره ولي اون نميخواد بره؟من خوشحالترم يا تو غريبه؟

*۱۸ اسفند ۸۳

*واسه من يکي ديگه فيلم سينمايي نشو! بازي رو من شروع کردم.يادت رفته؟ميخوام خودم برنده ش باشم؛نمي دونم اينا يعني چي؟همکاريه يا مقاومت؟ اما من تسليم نميشم.من ميخوام برنده اين بازي باشم.راستشو بخواي از خودم خيلي هم مطمئن نيستم اما تصميمم رو گرفتم.سعي مي کنم برنده باشم.هوم؟

*ايول! اينا رو از کجا آوردي؟بابا معرفت!

*۱۹ اسفند ۸۳

*هيچي نشده حوصله م سررفت.شايد هفته ديگه خائن بازي دربيارم برم دانشکده.به جون خودم،حوصله م سر ميره.خوش به حال شهرستانيا.لااقل يه موضوعي براي خوشحال بودن و ذوق کردن دارن؛...اين کتاب راز فال ورق هم يه طوريه.اصلاً با تمرکز نمي خونمش.شايد به خاطر همينه که همه شخصيتها رو باهم قاط زدم!
يوستين گوردر!حالا نميشد انقدر سليقه به خرج نمي دادي؟من حرف ساده رو حاليم نميشه،تو هم هي بپيچونش!


*۲۱ اسفند ۸۳

*موثرترين
آسان ترين
ساده ترين
وعملي ترين
راه براي در آوردن حرص شخصي كه
تا حد ممكن حرصتان را درآورده است:
"بي محلي"...اوهوم...دقيقاً همين کار رو مي کنم.بذار يه ذره هم تو بموني تو کاراي من؛زياديت ميشه اينطوري غريبه:دي


*۲۲ اسفند ۸۳


*به يک آدم پايه! براي يک امر خطير نيازمنديم.ترجيحاً سحرخيز باشه.غرغرو هم نباشه.
پ.ن:پيدا شد.ساعت ۱۱ شب...فردا مي بينمت.


*۲۳ اسفند ۸۳

*فقط وقتي از بالا به کسي نگاه کنيم که بخواهيم از زمين بلندش کنيم...

کاري انجام ندهيد که آرامش ذهن و قلبتان را برآشوبد.زندگي روزانه را چنان منظم کنيد که آرامش درونتان تقويت گردد و آن را از ميان نبرد.از افراط و تفريط در کارها بپرهيزيد،شتاب مانع از بروز چنين حالتي خواهد شد.کارها را با ملايمت و جديت انجام دهيد و مطمئن باشيد زندگي به شما لبخند خواهد زد.

زماني خود را شجاع بدانيد كه بعد از هر شكستي لبخند بزنيد...

بيشتر ما اگر هم اهل گوش دادن باشيم،بد گوش ميدهيم؛ چه بسيار بداقبالي ها و دردها که ناشي از سوء تفاهم هايي است که به دليل عادت هاي بد در گوش دادن عارض شده اند؛ پس خوب گوش کنيد.

بهتر زندگي کنيم...

شايد اکنون زندگي ما کمي تيره و تار مي نمايد اما ديري نمي گذرد که همه چيز بهتر خواهد شد.فراموش نکنيم که تا باران نباشد،رنگين کمان نيست.تا تلخي نباشد،شيريني نيست و گاه همين دشواري هاست که از ما انساني نيرومندتر و شايسته تر مي سازد. با کمي تامل خواهيم ديد که خورشيد بار ديگر درخشيدن آغاز خواهد کرد؛فقط بايد کمي صبور بود و بعد اينکه ستاره بخت هيچ كس،شوم نيست.اين ما هستيم كه آسمان را بد تعبير ميكنيم.


*۲۴ اسفند۸۳

*جشن سده - جشن آتش (ده بهمن) مي دونم خيلي ازش گذشته ولي بدونين جالبه!

جشن سده از جشن هاي باستاني ايرانيان است که به هنگام زمستان و در بزرگداشت آتش که نابود کننده نيروهاي اهريمني،تاريکي و سرماست بر پا ميشود.در دهم بهمن ماه در اکثر مناطق کشورمان اين جشن برگزار مي شود.حفظ و نگهباني آتش را به هوشنگ شاه نسبت مي دهند و حکيم سخنور،فردوسي بزرگ در کتاب شاهنامه آنرا چنين نقل مي کند:

...روزي هوشنگ شاه با گروهي از شکار بر مي گشت. بر سر راهش ماري سياه با چشماني سرخ و آتشين پديدار شد؛هوشنگ شاه تير سنگي خود را به سوي مار پرتاب کرد.تير بر سنگ ديگري فرود آمد و از اين برخورد جرقه اي روشن گشت و فروغي پديدار شد.هوشنگ شاه بار ديگر سنگ بر سنگ سائيد و آتشي افروخت و آن را پاسداري نمود و آن روز خجسته را سده ناميد.

در روزگار ساسانيان قبل از غروب آفتاب،در مکاني گشوده آتشي بزرگ بر پا مي شد.آتش را در آتشکده و يا در کنار معبد مهر «ميترا» که خداي آتش و آفتاب بود مي افروختند. بر پاس آتش به معناي بازگشت دوباره خورشيد و گرما و روشني تابستان و دور کردن نيروهاي پليد و يخ و سرما بود که آب را به سنگ بدل مي کردند و ريشه هاي گياهان را در عمق خاک مي کاشتند. فروختن آتش همواره با اجراي مراسمي ويژه همراه بود.روحانيان دعاي مخصوص آتش را مي خواندند و براي رفتگان آمرزش طلب ميکردند.

بر طبق رواياتي که از روزگار مرد آويخ زياري،حاکم وقت اصفهان در دست است او و خاندان آل زيار براي پاسداري از آيين هاي کهن، تلاشي فراوان کرده اند.در آن روزگار،هنگام برگزاري اين جشن،در دو سوي زاينده رود،توده هاي عظيم آتش را در ظروف فلزي که به اين منظور تهيه شده بود مي افروختند و هزاران پرنده را که بر پايشان گوي هاي آتشين بسته بودند،در آسمان رها ميکردند.آتش بازي و رقص و پايکوبي و موسيقي و حضور دلقکان و طنزگويان و هنرمندان موسيقي در تمام طول شب مايه سرگرمي همگان بود و از مردم با بره هاي بريان کباب و جوجه کباب و خوراکهاي لذيذ ديگر پذيرايي مي شد.

آيين جمع آوري چوب نيز از روزگاران کهن در مراسم جشن سده وجود داشته،امروز هنوز اين آيين در ميان گروه اندکي از زرتشتيان اجرا ميشود.طبق اين سنت يک روز قبل از جشن پسران نوجوان همراه با مردان راهنما و پدران براي جمع آوري «خار شتر» که در ايران فراوان يافت ميشود، به کوه هاي اطراف محل اقامت خويش ميروند. بسياري از اين نوجوانان براي اولين بار از خانه و خانواده دور مي شوند و اين آيين به معناي عبور از مرز نوجواني و پا نهادن به دوران بلوغ و مردانگي است. چوب هاي گرد آورده را در آتشگاه قرار ميدهند و براي نوجواناني که براي نخستين بار در اين آيين شرکت کرده بودند جشن مي گيرند.

دانشمنـد معروف ابوريحان بيروني در کتاب خود آداب و دلايل اين جشن را به دقت شرح داده است. آتش در تمام طول شب پاسداري شده و ميسوزد.سحرگاه، زنان هر خانه به سراغ آتش مير وند و اندکي از آن را با خود به خانه خويش مي برند و با آن آتشي تازه مي افروزند و بدين گونه آتش مقدس را در همه خانه ها روشن مي دارند.
اين جشن به مدت سه شبانه روز ادامه دارد.جوانان به در خانه ها رفته و چوب و خاشاک طلب مي کنند و سرود مي خوانند.هرکس يک شاخه بدهد خدا آرزويش را برآورده مي سازد و هر کسي يک شاخه ندهد خدا آرزوهايش را برآورده نمي سازد. هرشب براي ارواح مقدس و براي آمرزش رفتگان دعا خوانده مي شود و خانواده هاي توانگر به مستمندان غذا و ضيافت ميدهند. (منبع:يوکابد)

*۲۵ اسفند ۸۳


*مرشد درونی خود باشيد...

وقتی چيزی مثل راهنمايی و هدايت از درون شما سرچشمه می گيرد،حس آن از ناحيه شکم و ناف بالا می آيد.در اين حالت حس کردن گرما و جريان از اين قسمت به راحتی ممکن است.وقتی موضوع در حد ذهن باشد انگار که کاملاً سطحی است.در اين حالت حس آن، فقط در ناحيه سر دريافت می شود و بعد از اينجاست که به پايين حرکت میکند. وقتی ذهن شما برای موضوعی تصميم می گيرد، بايد برای به تحقق در آمدن آن زور بزنيد و انرژی را به پايين بفرستيد تا اتفاقی بيفتد اما وقتی مرشد درونی شماست که تصميم می گيرد، در اين حالت چيزی از درونتان می جوشد و بيرون می زند. در اين حالت هدايت به صورت موجی از دورن به سوی مغزتان حرکت می کند. ذهن فقط پيام را دريافت می کند اما پيام از خود ذهن صادر نشده است. پيام از جايی که ماوراء ذهن است آمده. برای همين است که در بسياری از موارد ذهن از آن ترس دارد.

بنابراين وقتی با مشکلی مواجه هستيد و برای تصميم گيری دچار ترديد شده ايد، به موضوع فکر نکنيد.فکر کردن چيزی را حل نمی کند. بهتر است خود را در حالت بی فکری قرار دهيد و اجازه بدهيد تا مرشد درونی شما را هدايت کند. اوايل کار ممکن است نوعی حس ناامنی و ترس در وجودتان هويدا شود اما آرام آرام وقتی هربار به نتيجه درست و صحيح دست پيدا کرديد،می توانيد اميد و عزم لازم برای دريافت پاسخ و هدايت را کسب کنيد. به ياد داشته باشيد که دليل آوردن برای هرموضوعی نوعی غرور ذهنی است. دليل آوردن، باور کردن کم و کاستیهای درون خودتان است. لحظه ای که عميق به درون خود سفر می کنيد، اجزاء هستی و آگاهی کيهانی در وجودتان سير و شما را هدايت میکند. وقتی با هدايت درونی خود همراه شويد، همه چيز ساده می شود؛وقتی با فکرتان به جلو می رويد، فقط موضوعات را پيچيده تر می کنيد و خودتان هم درست نمی دانيد که چه کار می کنيد.ممکن است خودتان را خيلی هوشمند و فهميده فرض کنيد ولی باور کنيد با افکار مغشوش و بهم ريخته اصلاً چنين نيست.

به ياد داشته باشيد که بصيرت قوی از قلب سرچشمه میگيرد نه از ذهن. در مواقع گير کردن در مشکلات،ذهن را کنار بزنيد. بی ذهن و بی سَر شويد. حتی اگر مرشد درونی شما را به سوی خطر ببرد به همان طرف حرکت کنيد چون اين خطر راه رشد شما است و شما در آن به بلوغ میرسيد. فقط با قدرت به جلو برويد.

اوشو- کتاب رازها

بی وزنی را تجربه کنيد...

مقدمه: نشستن درست يکی از ارکان مراقبه است. در اين دستور اوشو راهی را برای نشستن صحيح به ما ياد می دهد.
اين تکنيک يکی از روش هايی است که بودا مورد استفاده قرار می داد و آن را Siddhasan می نامند و راهی برای تجربه بی وزنی در هنگام نشستن است.در اين تمرين لحظه ای می رسد که در آن احساس بی وزنی می کنيد و هدف از اين حس بی وزنی اين است که بدانيد شما فقط بدن فيزيکی خود نيستيد. در اين هنگام از هيپنوتيزم خارج می شويد. برای شما احساس وزن و احساس اينکه وجود شما همين بدن فيزيکی است نوعی هيپنوتيزم شدن است.خروج از اين حالت کمک می کند تا به محدوده ماورای ذهن خود برسيد.

برای انجام اين تمرين روی زمين بنشينيد.ستون فقرات را صاف نگهداريد. با صاف نشستن، نيروی جاذبه کمترين تاثير را روی بدن شما به وجود می آورد. سپس با چشمان بسته بدن خود را کاملاً روی زمين بالانس کنيد. قدری به سمت راست خم شويد و نيروی جاذبه را به خوبی احساس کنيد. بعد قدری به سمت چپ خم شويد و جاذبه را در اين سمت حس کنيد. بعد به جلو و بعد به عقب خم شويد تا تجربه جاذبه را در تمام جهات داشته باشيد.سپس با تنظيم بدن خود جايی را پيدا کنيد که کمترين وزن را حس کنيد. بعد از اين قسمت به تدريج به خود اجازه دهيد تا احساس بی وزنی داشته باشيد.در اين تمرين بعد از مدتی، لحظه ای می رسد که کاملاً حس بی وزنی پيدا می کنيد. بعد از اين قسمت است که به دنيای کاملاً متفاوتی قدم خواهيد گذاشت. دنيايی که در آن از بدن خود درس می گيريد.در اين دنيا می توان از سد و محدوده ذهن عبور کرد. اين تکنيک يکی از روشهای بسيار پايه ای برای تجربه ذهن آزاد و روان است.
اوشو: کتاب رازها

تلگرافی باشيد...

موقع حرف زدن فقط چيزی را که لازم است بيان کنيد؛درست مثل اينکه می خواهيد يک تلگراف بزنيد. فقط اجازه داريد ده کلمه را استفاده کنيد.به حرف زدن مردم دقت کنيد.حتماً تعجب می کنيد.سوء تفاهم همه جا ديده می شود. شما يک چيز می گوييد، بقيه چيز ديگری می فهمند.اگر مردم فقط پنج درصد مقدار فعلی حرف می زدند،دنيا محلی بسيار ساکت تر و صلح آميزتر می شد.باور کنيد فقط پنج درصد از آنچه می گوييد برای بيان خواسته ها و منظورتان کفايت می کند.وقتی تلگرافی حرف می زنيد به ياد داشته باشيد در بيان و استفاده از کلمات محدوديت داريد.اين مراقبه را انجام دهيد و با کمال تعجب مشاهده می کنيد که در طول روز چقدر به حرف زدن کمی احتياج داريد.
اوشو: کتاب آينده طلايی- فصل هفتم

کپي رايت اينا

[Link] [0 comments]




Friday, March 04, 2005
Tarot

*۲۷ بهمن
*برگ برنده من
بهانه هايي است
كه برايت ميسازم
و دو دستي تقديمت ميكنم
تا
يك رابطه خالي از لطف را
به نفع من
تمام كني!
حرف دل من از زبون اون يکي مريمي!
*هنوز غصه هايم انقدر بزرگ نشده اند
كه از اينكه نميتوانم
براي چشم چپم همانند چشم راستم
خط چشم بكشم
هي حرص نخورم و به خودم بدو بيراه نگويم!
(((((:بابا ايجاز!
*۲۸ بهمن
*یه چیز خیلی قشنگ(تکراريه البته):
بهشت و جهنم!
*فردي از پروردگار درخواست نمود تا به او بهشت و جهنم را نشان دهد؛خداوند پذيرفت.او را وارد اتاقي نمود كه جمعي از مردم در اطراف يك ديگ بزرگ غذا نشسته بودند.همه گرسنه، نااميد و در عذاب بودند.هركدام قاشقي داشتند كه به ديگ مي رسيد ولي دسته قاشقها بلند تر از بازوي آنها بود،به طوريكه نمي توانستند قاشق را به دهانشان برسانند! عذاب آنها وحشتناك بود.آنگاه خداوند گفت:اكنون بهشت را به تو نشان ميدهم.او به اتاق ديگري كه درست مانند اولي بود وارد شد.ديگ غذا ،جمعي از مردم، همان قاشقهاي دسته بلند؛ولي در آنجا همه شاد و سير بودند.
آن مرد گفت: نمي فهمم!چرا مردم در اينجا شادند در حالي كه در اتاق ديگر بدبخت هستند،با آنكه همه چيزشان يكسان است؟خداوند تبسمي كرد و گفت: خيلي ساده است؛در اينجا آنها ياد گرفته اند كه يكديگر را تغذيه كنند.هر كسي با قاشقش غذا در دهان ديگري ميگذارد،چون ايمان دارد كسي هست در دهانشان غذايي بگذارد!
*۲۹ بهمن
*اگه روزي روزگاري،يه طوري بشه که من يکي دو ماه،درس نخونم حتماً انقدر مخم تعطيل ميشه که ديگه عمراً نميتونم چيزي ياد بگيرم!اين نتيجه چند ساعت زل زدن به جزوه درس کلاساي سه شنبه بعد از ظهره!!!
*يه آشناي اينترنتي،حالا شده يه دوست خوب تلفني!دوستت دارم(:
*۳۰ بهمن
*اين دخترخاله گرامي،از وقتي اومده اينجا نشسته يه گوشه و شديداً مشغول مطالعه س!کتاب طالع بيني براي همه جالبه؛حتي اگه اونايي که سعي مي کنن اسم اين چيزا زو بذارن خرافات!
*۱ اسفند
*بعد از اين همه وقت،همه دور هم؛خوشحال و راضي؛مي ترکيدين زودتر اخلاقتون رو درست مي کردين؟
*هميشه يه عده هستن که وسط هر مراسمي -ختم،عروسي،عزا يا هرچيز ديگه- سرشون به کار خودشونه و از ادامه فعاليتهاي گذشته شون! دست نميکشن.حالا هم به هواي ماه محرم و تاسوعا و عاشورا،تا نصف شب توي خيابونا قدم مي زنن که خودشون رو به چهار نفر نشون بدن و ...بسه!روي پيشونيت بنويسي،کمتر معلومه ها!
**۲ اسفند
*اصلاً نتونستم از خونه برم بيرون؛مث فلج ها نشستم يه گوشه و به صداي رفت و آمد مردم توي خيابون گوش ميدم؛صداي طبل و سنج دسته هاي عزاداري،بلندگوي مسجد...مث ايرانيهاي خارج از کشور،عزاداري مردم رو از تلويزيون تماشا مي کنم!هرچند اونا از من يکي فعال ترن!و خب اين تنهايي -در حالي که دور و برم شلوغه- حس خوبي بهم ميده.شايد چون خودم انتخابش کردم.من اينطوري راحتم...فقط از يکنواختي خوشم نمياد...
*باشه...به مامانت بگو با مي قراره بري گردش!بعد برو يه جاي ديگه؛۲۰۰ بار گفتم دروغي نگو که به من ربط داشته باشه.گوش نميدي!
*۳ اسفند

*اين روزا قلبم رو دودستي چسبيدم که کسي ندزدتش!
چون تازه فهميدم که دزدهاي قلب،از همه دزدهاي ديگه بي رحم ترن.
وقتي کسي قلبت رو دزديد،ديگه منتظر جسدش هم نباش؛
اما اگه يه روز،خودت قلبت رو دودستي به کسي پيش کش کردي،منتظر دريافت يه قلب گرمتر و تپنده تر باش(:
*۴ اسفند
*به عمرم،استاد به اين وحشتناکي نديده بودم!نمي دونم اصلاً يه نفر آدم چطور مي تونه انقدر استرس زا باشه! اين استاد ما اول هر جلسه کوئيز مي گيرن و بدون کوئيز،امکان نداره کلاس شروع بشه!۱۰ تا سوال انگليسي ميده،۱۰ دقيقه وقت هم داري بنويسي.من با اينکه درس مي خونم هر دفعه ولي هيچ وقت،برگه امتحانم خوب نميشه.بس که وقتت کمه،اصلاً نمي توني فکر کني تا مثلاً يه کلمه رو يادت بياد.فقط بايد تند تند بنويسي.بعد که حسابي حالت گرفته شد - نمره کوئيزا خيلي مهمه؛حتي مهمتر از امتحان پايان ترم - بايد به مدت يک ساعت و ۵۰ دقيقه يه بند،صداي استاد رو بشنوي که از روي اسلايداي انگليسي ش مي خونه و ترجمه مي کنه.انگار کلاس زبان اسم نوشتيم!
آخراش که ميشه واقعاً حالم بد ميشه و شديداً سردرد مي گيرم؛بس که بداخلاقه اين آقا و يهو داد مي کشه سر آدم،کسي جرات نداره جمله معروف استاد!خسته نباشيد..رو بگه.اينم نامردي نمي کنه.يه بند حرف مي زنه.جرات هم نداريم با کسي حرف بزنيم سرکلاس؛حتي در حد يه جمله.واقعاً مي ترسم با اين امتحانايي که اينطوري خراب ميشه و اين همه استرس چي کار کنم.اونم اين ترم که همه درسام،تخصصي و فوق العاده سخته!خدا رحم کنه فقط!
*۵ اسفند
*کارم شده فال تاروت گرفتن! دوشنبه که از دانشکده ميومدم خونه،خيلي اتفاقي رفتم کتابش رو خريدم.حالا هم دارم خودم رو خفه مي کنم باهاش.انقدر فال گرفتم که هيچي نشده،معني خيلي از کارتا رو حفظ شدم؛نمي دونم تا چه حد جواب ميده -نميشه گفت-ولي براي يکي از دوستام که گرفتم،کلي ذوق مي کرد.مي گفت خيلي جالب جواب داده...فالگير نبودم فقط که اونم دارم ميشم خدا رو شکر:دي
*۶ اسفند
*بدو بدو رفتم انقلاب،دنبال کتاب راز فال ورق -که يکي از دوستان،توصيه کرده بود بخونم- و البته ايي چينگ! ايي در زبان چيني يعني تغييرات و چينگ هم يعني کتاب.پس ايي چينگ ميشه کتاب تغييرات؛البته کتاب تقديرات هم معني ش مي کنن؛اينطور که توي خود کتاب نوشته چيني ها کلي به اين کتابه احترام ميذارن و براشون مقدسه و اينا و نوشته بود که جوابش فوق العاده جالب و به حقيقت نزديکه.من که هرچي براي خودم فالش رو گرفتم،اصلاً از جواباش راضي نبودم.مي دوني که؟من انقدر يه فالي رو تکرار مي کنم تا جوابش بالاخره اوني بشه که ميخوام:دي ((((((((((:امروزم اينطوري....
*۷ اسفند
*ورقاي دوستم چند روزيه دستمه؛همه ش نشستم به فال ورق گرفتن.اون دوتاي ديگه کم بود،اينم اضافه شد.خداييش هيچي ورق نميشه براي فال! سه روزه خودم رو رسماً گذاشتم سر کار.از کار و زندگي افتادم حسابي.يکي نيست بگه بابا کم جنبه -به قول دختر خاله م،کم جنبه نه!بي جنبه:دي- نکن اين کارو!
*امروز با دختر خاله گرامي داشتيم تمرين مي کرديم شعر تا ميگي سلام -نوش آفرين- رو چطورب به زبان اشاره بخونيم!خيلي خنده دار ميشه((:
*۸ اسفند
*اين جناب استاد،يه خط درميون به جاي هر کلمه اي ميگه چيز! هي همه يواشکي مي خندن:دي
*۹ اسفند
*آخي!اصلاً فکر نمي کردم دل تو هم براي من تنگ شده باشه غريبه! امروز خيلي دلم مي خواست بي خيال همه قوانين مسخره دنيا بشم؛محکم بغلت کنم و بهت بگم که خيلي دوستت دارم(:
*۱۰ اسفند
*از تو سر به هواتر و عجيب غريب تر نديدم؛از اول همينطوري بودي؟
*دقت کردي دقيقاً وقتي قراره از جات بلند نشي و براي امتحان درس بخوني،همه چيز -دقيقاً همه چيز - مياد توي ذهنت؟انگار تمام کاراي مسخره عالم رو دوست داري همون روزي که بايد درس بخوني،انجام بدي.(جمله قبليه طولانيه ولي درسته؛اينطوري نگاش نکن!)از همه بدتر اينه که بدوني باز امتحانه خراب ميشه!خب استاد! اگه واقعاً ميخواي ببيني کي چقدر ياد گرفته،مهلت بده هرچي يادمون مياد بنويسيم.
*۱۱ اسفند
*اين مردم ما کي ميخوان ياد بگيرن دست از اين فضولياشون بردارن؟تمام مدتي که داشتيم توي پارک،نقشه برمي داشتيم متلک شنيديم؛خب زشته ديگه! واقعاً دخترا حق ندارن با خيال راحت به کاراشون برسن؟اون از تاکسي که يا نبايد سوار شي يا اگه سوار شدي،ديگه مسئوليتش با خودته.اون از اتوبوس که هميشه يکي پيدا ميشه زوم کنه ري صورتت و بره رو اعصابت؛اينم از کوچه و خيابون که همه مث آدم نديده ها رفتار مي کنن باهات!چي ميشه گفت به همچين آدمايي؟
*۱۲ اسفند
*امروز يکي از بچه هاي سال آخر،کلي با من احساس صميميت کرد حسابي و برام تعريف کرد که يکي از استادا که ما اين ترم باهاش کلاس داريم،ازدواج نکرده و الکي حلقه دستش مي کنه! و تعريف کرد که استاد در طول ترم،کلي تابلو بازي و مشکوک کاري درآورده و اينا و آخرش با کلي خجالت،از دوستم خواستگاري کرده.دوست منم ۳ ساله ازدواج کرده و از شانس قشنگش،اون روز حلقه ش هم دستش نبوده.استاد هم هميشه فکر مي کرده اين يه انگشتر معموليه که اکثر دخترا دارن ديگه!آخي!کلي دلم سوخت.خيلي نازه استادمون.گناه داشت...اين روزا کلي از اين ماجراهاي عاشقانه شنيدم؛چه خبره توي اين دانشکده!
*ياد انتخاب واحد اينترنتي دانشکده افتادم.تا همين چند روز پيش،همه مون داشتيم دنبال برگه هاي حذف و اضافه مي دويديم.سر يه پرينت گرفتن ساده، همه بچه ها چند روز معطل بودن توي گروه! اون از انتخاب واحد دستي که مسئول ثبت نام،بس که سر به هوا تشريف داشته به جاي اسم من و مريم،فقط اسم مريم رو نوشته - من براي دوستم،مريم هم انتخاب واحد کردم-اينم از کامپيوتر که درسي که ثبت نام کردي،مي نويسه نامعتبر! آقا ما تکنولوژي نخوايم کيو بايد ببينيم؟

[Link] [0 comments]