About Me
مريم خانوم!
شيفتهي صدای محمد اصفهانی، کتابهاي پائولو کوئيلو، ترانههاي اندي و کليهي زبانهاي از چپ به راست و برعکس! پروفایل کامل مریمی.. Maryami_Myself{@}yahoo.com Previous Posts Friends Ping تبادل لینک اونایی که بهم لینک دادن Maryam, Me & Myself* 118 GSM ويکيپديا No Spam پائولو کوئیلو آرش حجازی محمد اصفهانی انتشارات کاروان ميديهاي ايراني Google Scholar Song Meanings وبلاگ پائولو کوئیلو کتابهاي رايگان فارسي Open Learning Center ليست وبلاگهاي به روز شده
لينک دادن، به معناي تائيد مطالب از جانب من نيست.
Archive
● بهمن۸۲ Counter Subscribe
ايميلتون رو وارد کنين تا مطالب جديد براتون فرستاده بشه.
|
Tuesday, February 28, 2006
نقشه ی غارتگر
*۸ اسفند ۸۴ *براي من، آنتي ويروس -ويروس کش به قول بعضيا!- يه چيزي تو مايه هاي کشکه! اصلاً عادت ندارم سي دي و فلاپي رو چک کنم.در نتيجه در عرض ۴-۳ روز -جمعه تا حالا- ۳ بار ويندوز نصب کردم.بازم روم کم نشده:دي *من نقشه ي غارتگر ميخوام -هري پاتر و زنداني آزکابان- اگه به دستم برسه خيلي ممنون ميشم.. قابل توجه آقايان مهتابي، دم دراز، پانمدي و شاخدار :پي پ.ن: کاش اين چيزا واقعاً وجود داشت؛ مطمئنم من خيلي مستعدم تو اين چيزا! الان موقع روشن کردن چراغها ميگم «لوموس».موقع خاموش کردنشون ميگم «نوکوس».درها رو دوست دارم به جاي کليد با ورد «آلوهومورا» باز کنم.بدم هم نمياد وقتي استادها زيادي حرف مي زنن با ورد «اکسپکتو پاترونوم» خلع سلاحشون کنم.من حيفم اصلاً.دارم حروم ميشم توي دانشکده! *براي استاد خالي بستيم که همه ميخوان برن کارت ورود به جلسه ي آزمون کارشناسي ارشد بگيرن.اونم از خدا خواسته کلاس رو تعطيل کرد.دو تا نگهبان هم گذاشتيم مواظب باشن سال صفريا سوتي ندن! *کلي با پريا تلفني و با ميل و چت و تله پاتي و همه ي وسايل ارتباطي حرف زدم؛ حسابي دلم باز شد.دوستش دارم.خيلي نازه. *روش هاي جديد: يقه ي طرف رو بگيرين و بهش تبريک بگين.هرچي هم گفت چي؟ کي؟ کجا؟ محلش نذارين.وقتي ديدين خيلي اظهار بي اطلاعي مي کنه باور کنين اتفاقي نيفتاده!! پ.ن: چرا چنين فکري کردي؟ من چيزي نوشته بودم که ايهام داشت؟ پ.پ.ن: شوخي کردما.بهت برنخوره يه وقت.باشه؟ *۷ اسفند ۸۴ *ديشب توي اخبار ساعت ۱۰، گفتن فردا همه ي دانشگاه هاي کشور، تعطيله! ولي توي اخبار ساعت ۱۲ ديگه چيزي اعلام نکردن.البته به حال ما که فرقي نکرد چون قرار بود اعتصاب کنيم و نريم سر کلاس تا حرفمون رو جدي بگيرن ويه استاد ديگه برامون بيارن.بعد از ظهر بدو بدو رفتم دانشکده؛ کلي زود رسيدم نشستم ايميل بازي.فکر کنم انقدر که من توي سايت دانشکده رويت ميشم، توي کلاسها نيستم! مسئول سايت يه روز منو نبينه حتماً شک مي کنه نکنه بلايي سرم اومده.ديگه روم نميشه برم توي کتابخونه و از جلوي کتابدارها رد شم و بعد برم پايين، از جلوي اون اتاقه رد شم برم توي سايت.تازه بعدشم خانومه که مسئول سايته، حتماً يه طوري از اونور ميز رد ميشه و مهربانانه لبخند مي زنه که ببينمش و سلام احوالپرسي راه بندازم.اگه يه نقشه ي غارتگري، شنلي چيزي داشتم، کارم خيلي راحت تر بود. پ.ن: شما فکر کنين من عقلم نمي رسه که با شنل نامرئي و نقشه اي که راه هاي مخفي و حرکات تمام موجودات رو با قيد اسم و مکان و مسير حرکت نشون ميده، کاراي خيلي بهتري هم ميشه کرد:دي *خجالت نمي کشه؛ ۲ سال گذشته، هنوز اداي مجردها رو درمياره و دختر مردم رو ديد مي زنه! اسم خودشم گذاشته آقاي دکتر! [Link] [3 comments]
Sunday, February 26, 2006
هممممممممممچنان هري پاتر
*۶ اسفند ۸۴ [Link] [1 comments]
Friday, February 17, 2006
22
*۲۷ بهمن ۸۴ *مي گفت وقتي تموم بشه، همه ش برات خاطره ميشه؛ جدي نگير.بي خيال (: *يکي که ميره، معني ش اينه که يکي ديگه مياد.عشق رو دوباره پيدا مي کنيم. *گل صداقت *250سال پيش از ميلاد در چين باستان شاهزاده اي تصميم به ازدواج گرفت. با مرد خردمندي مشورت كرد و تصميم گرفت تمام دختران جوان منطقه را دعوت كند تا دختري سزاوار را انتخاب كند. وقتي خدمتكار پير قصر ماجرا را شنيد ، بشدت غمگين شد چون دختر او مخفيانه عاشق شاهزاده بود. دخترش گفت او هم به آن مهماني خواهد رفت . مادر گفت :تو شانسي نداري ،نه ثروتمندي و نه خيلي زيبا. دختر جواب داد: مي دانم هرگز مرا انتخاب نمي كند ، اما فرصتي است كه دست كم يك بار او را از نزديك ببينم. روز موعود فرا رسيد و شاهزاده به دختران گفت:(به هر يك از شما دانه اي مي دهم،كسي كه بتواند در عرض 6ماه ،زيباترين گل را براي من بياورد ،ملكه آينده چين مي شود.) دختر پيرزن هم دانه را گرفت و در گلداني كاشت. سه ماه گذشت و هيچ گلي سبز نشد . دختر با باغبان بسياري صحبت كرد و راه گلكاري را به او آموختند. اما بي نتيجه بود،گلي نروييد. روز ملاقات فرا رسيد . دختر با گلدان خالي اش منتظر ماند و ديگر دختران هر كدام گل بسيار زيبايي به رنگها و شكلهاي مختلف در گلدان هاي خود داشتند . شاهزاده هر كدام از گلدان ها را با دقت بررسي كرد و در پايان اعلام كرد دختر خدمتكار همسر آينده او خواهد بود. همه اعتراض كردند كه شاهزاده كسي را انتخاب كرده كه در گلدانش هيچ گلي سبز نشده است. شاهزاده توضيح داد: اين دختر تنها كسي است كه گلي را به ثمر رسانده كه او را سزاوار همسري امپراتور مي كند. گل صداقت ، همه دانه هايي كه به شما دادم،عقيم بودند،امكان نداشت گلي از آنها سبز شود. *در حيرتم از مرام اين مردم پست / اين طايفه ي زنده كش مُرده پرست تا هست به ذلت بكشندش به جفا / تا مُرد به عزت ببرندش سر دست * با شکست در عشق چه بايد کرد؟ *ده قانون انسان بودن *قرآن معجزه است (اثبات قرآن از طريق روابط رياضي) * مكان زندگى امام زمان (ع) كجاست؟ و آيا جزيره خضراء صحت دارد و با مثلث برمودا چه ارتباطى دارد؟ * روح چه مراحلي را بعد از فناي جسم طي مي كند. *برزخ *مديوم كيست؟ *طريق اثبات وجود روح *درباره روح *روح هرگز نمي ميرد *سرور و نشاط پس از جدايي روح از جسم *جنس روح *از زبان ارواح *رؤيت ارواح *اشباح و ارواح *شكل وجنس روح *جنس روح از د يدگاه غربيون *لذايذ عالم ارواح *گوشه هائي از مكالمه با ارواح *عواملي كه ارواح مبادرت به اذيت ديگران مي كنند *چگونه مي توان از آزار و اذيت اين ارواح شرير كاست و يا كاملاً آن رااز بين برد؟ *پس همه چيز چه بهشت و چه جهنم هردو بر مي گردند به نوع زندگي زميني ما. *چگونه (كونان دويل) دانشمند معروف بعد از مرگ زنده بودن خود را ثابت كرد. *احضار ارواح *پنج طريقه براي ارتباط با ارواح *تكنيك هايي براي خروج روح از بدن *بره اي با چهره انسان در بروجرد *ماهي انسان نما *۱۰۰ تا جك.. *پر فروش ترین آلبومهای تاریخ موسیقی *جنایت به وسیله هیپنوتیزم *چرا قسم خوردن با فعل خوردن همراه است؟ *نامهای اصیل ایرانی *ليست سايتهاي ارائه دهنده خدمات SMS در ايران *سرویس ارسال و دریافت پیام های Yahoo Messenger روی شبکه موبایل ایران *مي دونيد برای چی هميشه كامران و هومن دستهاشون پر از زيورآلاته؟ *كاملترين طالع بيني رو از اينجا بگيريد *انرژی عظيم خورشيد چگونه به وجود ميايد؟ *اشعار بسيار زيبا *جزر و مد چگونه به وجود ميايد؟ *دانشجويان حتماً بخونن *واقعاً اين جملات در مورد "عشق" خوندن داره *فرهنگ اصطلاحات دانشجويي *بعضي ها در خواب خروپف مي کنند؟ *شعر در خصوص خواستگاري *راههایی برای مجذوب نمودن شوهر *PDF راهنماي كاربري سيستم پيام همراه(SmS) *كاريكاتور(دوازده توصيه جادويي براي نمونه شدن يك دختر) *وحشتناك (دل نازک ها به هيچ عنوان نگاه نكنن) *كالبد شكافي كامل يك مرد (دل نازک ها به هيچ عنوان نگاه نكنن) *تکنو *ورود خانمها ممنوع! *عكس واقعي پري دريايي *براي اونايي كه زياد با موبايل حرف مي زنن *عكس GF كامران با تشکر... *و باز هم ولنتاين: روز عشق به روايت های مختلف: به روايت فرنگی ها: در قرن سوم ميلادي كه مطابق مي شود با اوايل امپراطوري ساساني در ايران، در روم باستان فرمانروايي بوده است بنام كلوديوس دوم ؛ كلوديوس عقايد عجيبي داشته است از جمله: دوست داشت سربازان برای حضور سپاهش در جنگ داوطلب شوند ولی مردها نمیخواستند بجگند و كلادسیوس این كمبود سرباز را ناشی از سستی مردها در ترك عشق می دانست.پس همه نامزدی ها و ازدواج ها ملغی اعلام كرد.همچنین عقیده داشت سربازي خوب خواهد جنگيد كه مجرد باشد. از اين رو ازدواج را براي سربازان امپراطوري روم قدغن مي كرد. كلوديوس به قدري بي رحم وفرمانش به اندازه اي قاطع بود كه هيچ كس جرات كمك به ازدواج سربازان را نداشت اما كشيشي به نام والنتيوس (والنتاين)، مخفيانه عقد سربازان رومي را با دختران محبوبشان جاري مي كرد.همانطور كه گفته شد ولنتاین كه در آن زمان یك كشیش بود، با او به مبارزه برخاست و به همراه ماریوس مقدس عزم خود را جزم كردند تا زوج های جوان را به طور سری و مخفي به عقد هم درآورند. پس از با خبر شدنِ پادشاه از این قضیه برای سر والنتین مقدس جایزه تعیین شد و او زندانی شد.وقتی در زندان بود بسیاری از كسانی كه او آنها را به عقد هم در آورده بود به دیدنش رفتند.آنها گل و نامه های محبت آمیز خود را از بالای دیوار زندان پرتاب می كردند. یكی از ملاقات كنندگان او دختر زندانبان بود. روزها به دیدارش می آمد و چند ساعتی با هم صحبت می كردند. روزی كه قرار بود والنتاین كشته شود، نامه ای برای تشكر از دختر زندانبان نوشت كه با جمله “Love from your valentine” خاتمه یافت. سرانجام كشيش به جرم جاري كردن عقد عشاق، با قلبي عاشق اعدام مي شود...بنابراين او را به عنوان فدايي وشهيد راه عشق مي دانند و از آن زمان نهاد و سمبلي مي شود براي عشق! در سال 496 بعد از میلاد، پاپ جلاسیوس 14 فوریه را به افتخار او روز ولنتاین نامید. از سالها قبل روز 14 فوریه كسانی كه یكدیگر را دوست داشته اند، برای هم هدایایی ساده ای چون گل می فرستادند و امروز در اکثر نقاط جهان این روز رو جشن می گیرند و عشاق در این روز با خریدن هدایایی مثل شکلات و عروسک که اکثراً خرس هست و شاخه گل رز و کارت تبریک ولنتاین ب هم علاقه شون رو نشون میدن. به روايت ايرونی:( بيست قرن قبل از ميلاد) ملت ايران از جمله ملت هايي است كه زندگي اش با جشن و شادماني پيوند فراواني داشته است، به مناسبت هاي گوناگون جشن مي گرفتند و با سرور و شادماني روزگار مي گذرانده اند. اين جشن ها نشان دهنده فرهنگ، نحوه زندگي، خلق و خوي، فلسفه حيات و كلاً جهان بيني ايرانيان باستان است. از آنجايي كه ما با فرهنگ باستاني خود نا آشناييم، با شكوه و زيبايي اين فرهنگ، بيگانه شده ايم. جالب است بدانيد كه اين روز در تقويم جديد ايراني دقيقاً مصادف است با 29 بهمن، يعني تنها 3 روز پس از والنتاين فرنگي! اين روز "سپندار مذگان" يا "اسفندار مذگان" نام داشته است. فلسفه بزرگداشت اين روز به عنوان "روز عشق" به اين صورت بوده است كه در ايران باستان، هر ماه را سي روز حساب مي كردند و علاوه بر اينكه ماه ها اسم داشتند، هريك از روزهاي ماه نيز يك نام داشتند. بعنوان مثال روز اول"روز اهورا مزدا"، روز دوم، روز بهمن ( سلامت، انديشه) كه نخستين صفت خداوند است، روز سوم ارديبهشت يعني "بهترين راستي و پاكي" كه باز از صفات خداوند است، روز چهارم شهريور يعني "شاهي و فرمانروايي آرماني" كه خاص خداوند است و روز پنجم "سپندار مذ" بوده است. سپندار مذ لقب ملي زمين است. يعني گستراننده، مقدس، فروتن. زمين نماد عشق است چون با فروتني، تواضع و گذشت به همه عشق مي ورزد. زشت و زيبا را به يك چشم مي نگرد و همه را چون مادري در دامان پر مهر خود امان مي دهد. به همين دليل در فرهنگ باستان، اسپندار مذگان را به عنوان نماد عشق مي پنداشتند. در هر ماه، يك بار، نام روز و ماه يكي مي شده است كه در همان روز كه نامش با نام ماه مقارن مي شد، جشني ترتيب مي دادند متناسب با نام آن روز و ماه. مثلاً شانزدهمين روز هر ماه مهر نام داشت و كه در ماه مهر، "مهرگان" لقب مي گرفت. همين طور روز پنجم هر ماه سپندار مذ يا اسفندار مذ نام داشت كه در ماه دوازدهم سال كه آن هم اسفندار مذ نام داشت، جشني با همين عنوان مي گرفتند.سپندار مذگان جشن زمين و گرامي داشت عشق است كه هر دو در كنار هم معنا پيدا مي كردند. در اين روز زنان به شوهران خود با محبت هديه مي دادند. مردان نيز زنان و دختران را بر تخت شاهي نشانده، به آنها هديه داده و از آنها اطاعت مي كردند. *۲۶ بهمن ۸۴ *چه بارون خوشگلي (: هم صبح، هم الان.. *بعد از قرن ها رفتم سر يه کلاس عمومي و ديدم کماکان آدم نشدم.تمام مدتي که استاد داشت درس مي داد، من «هري پاتر و حفره ي اسرارآميز» مي خوندم.يه هديه ي خوشگل هم گرفتم: يه ساعت روميزي؛ شکل يه لنگه دمپايي صورتيه با خالهاي زرد.وسطش -روي بندش- يه ماهي زرده با خالهاي نارنجي.کف دمپايي ساعته که روي صفحه ش عکس يه دختر و پسر کارتونيه؛ خيلي نازه.براش باطري گذاشتم و افتتاح شد.مرسي (: *قرار شده يه روز بهش وبگردي و نت بازي ياد بدم! :دي اغفالش هم کردم که حتماً «بريدا» رو بخونه.يه کار جالبي که از دوستام ميخوام، اينه که هرکي هر کتابي از کتاباي منو که خوند، آخر کتاب اسمش رو بنويسه و تاريخ بزنه.هم کتاب تکراري به کسي نميدم، هم يادگاري مي مونه..
*۲۵ بهمن ۸۴ *يه کتاب خيلي جالب هديه گرفتم: «زبان بدن»؛ خوبي ش اينه که ديگه نميگم نفهميدم منظور فلاني چي بود يا معني فلان حرکتش چي بود؟ همه چيز رو نوشته.مرسي (: *قسمت جالبترش، دو تا نقاشي بود که دختر دخترخاله م برام کشيده؛ منو با رنگاي روشن و خوشگل رنگ زده.فکر نمي کردم ازم خوشش بياد.حالا ميخوام براش چند تا چيز خوشگل بخرم که اونم خوشحال شه؟ چي دوست داره؟ لاک ناخن و رژ لب! :دي
بي ماي ولنتاين!
*اصولاً از ۲۵ بهمن تا آخر سال، يه جوريه.انگار زياديه؛ انگار آفريده شده واسه تحمل کردن..که ببيني کِي تموم ميشه.خب مي دونم.شايد اين جور گفتن، خيلي بي انصافي باشه ولي لااقل توي ۴ سال اخير، هميشه اينطوري بوده.انگار همه چيز روي هواست.تکليف آدم مشخص نيست.شمارش معکوس شروع ميشه واسه تموم شدن سال.شايد همه به اميد يه سال جديد، پر از معجزه روزها رو مي شمارن..حالا اينکه در سال جديد، قراره چه غلطي بکنيم که الان نمي تونيم، من که نمي دونم! :پي *فکر کنم اين خيلي قديميه:
*اينم آسونه؛ خودتون مي فهمين.ترجمه نميخواد:دي
*۲۴ بهمن ۸۴ *بعضي وقتا همه چيز، به گند کشيده ميشه.از ۹ تا ۱۲ با انواع استاد و کارمند و همه چيز! سر و کله زديم.کلي اينور اونور دويديم براي پرينت و امضا.کلاس صبحم رو که نرسيدم برم -هرچند استاد حضور غياب نکرده هنوز!- کلاس بعد از ظهر رو هم نرفتم.اصلاً اعصابش رو نداشتم.رفتم ببينم کدوم اکيپ بهم مي خوره که ثبت نام کنم.دوشنبه ۱.۵ رو اسم نوشتم و استاد گير داد که براي جانماندن از قافله ي علم، امروز بيا کلاس.منم که اعصاب نداشتم.گفتم امروز نمي تونم.اصلاً اکيپم رو عوض کن.يکشنبه ۳.۵ ميام.حالا من يکشنبه ها يه کلاسم ۱۱.۵ تموم ميشه؛ بعدش بيکارم تا ۳.۵ ولي از تنبلي م گفتم يکشنبه ها ميام.بدو بدو اومدم خونه.تازه فهميدم چه گندي زدم.البته خوبي ش اينه که الکي الکي ۲ جلسه رو خواهرم برام حاضري زده.امروز هم جهنم.از هفته ي ديگه هم سارا توي اکيپ ماست.خوش مي گذره.قبلش هم ميرم نت بازي.برنامه م رديف شد:دي هرچند الکي اومدم خونه.مهمونم نتونست بياد.اول عصباني شدم.بعد تلفن زدم گفتم خب فردا بياد.اصولاً من نمي تونم از اول خوش اخلاق باشم! *يه روز فوق العاده نحس! نه..اينطوري بگم: اول: تولدم مبارک..از وقتي انقدري بودم -با دست، يه قد کوچولو رو نشون بده- همه ش فکر مي کردم چقدر خوب ميشه اگه يکانِ سن آدم، به جاي ۱، ۲ باشه..وقتي ۲۰ سالم شد کلي کيف مي کردم..۲۱ سالگي هم خوب بود و الان شده ۲۲ سالم.عددي که دوستش دارم، ۲ بار پشت هم اومده و خب اين مي تونه خوب باشه؛ بالاخره اين همه کتاب «نيک بيني» و مثبت انديشي و اينا بايد به يه دردي بخوره ديگه؛ به هرحال امروز انقدر سر اين حذف و اضافه حرص خوردم که به خودم و دانشگاه و استادها و درس ها و هرچي که به نحوي به اين قضيه ربط داشت يا نداشت، لعنت فرستادم.اينه که اصلاً نمي تونم رمانتيک باشم.بيچاره دوستم! تلفن زده بود بهم تبريک بگه.انقدر اعصاب نداشتم که بخوام جوابش رو بدم.شنيدم که پيام گذاشت و قطع کرد..نيم ساعت که گذشت، دلم سوخت.خودم بهش تلفن زدم و سعي کردم رفتارم مث آدم باشه.موفق هم شدم.اعتراف مي کنم که اخلاقم هم بهتر شد.ظاهراً اولين و آخرين کلاس هر هفته رو با هم هستيم.خوبه؛ مي بينيم همديگه رو لااقل..گفت ايشالا ۱۰۰ سالت بشه!! گفتم خدا نکنه.ميخوام چه کار؟ کلي بهم مي خنديد..واقعاً ميخوام چه کار؟ به هرحال، ديگه فکر کنم دارم به گند مي کشم ش! مرسي از دوستي که ۲ بار تلفن زد: يه بار ش نبودم.يه بار ديگه ش هم نتونستم صحبت کنم باهاش.وقتي هم خودم تلفن زدم، اون نبود. مرسي از سارا جون که الان گفتم برخوردم باهاش، چقدر غير انساني بود! :دي مرسي از عزيزي که با يه e-card ِ خوشگل، بهم تبريک گفت. ممنون از همه تون.ايشالا عروسي م جبران مي کنم! ((: *۲۳ بهمن ۸۴ *استاد، به جاي ساعت۸، ساعت ۹:۳۰ اومد؛ ما هم نرفتيم سر کلاس که ادب شه بودنه وقتي براي بچه ها تاخير مي زنه، خودشم يا بايد زود بياد يا اصلاً نياد يا اگه اومده هم برگرده خونه شون! :دي *آدم شدم.۲ تا کتاب تقريباً درسي گرفتم بخونم.اميدوارم ته کمد نمونه تا وقتي برم پس بدمش.مث مجبورا! *يه ساعت خوشگل، هديه گرفتم البته خودم انتخاب کردم (: اصولاً موقع خريد، آدم گيري نيستم.از همون اولين ساعت فروشي انتخاب کردمش و بي دردسر پسنديدم رفت پي کارش! خونه که اومدم، ديدم باز گند زدم.عصر که خواب بودم، دخترخاله ي گرامي تلفن زده بوده..ظاهراً داداش کوچيکه صدا ش رو نمي شناسه و فکر مي کنه دوستمه.ميگه مريم خوابيده.دختر خاله م هم رفته بوده انقلاب که براي من، کتاب هديه بگيره.بعد فکر کرده نکنه چيز تکراري بخره.تلفن مي زنه که از خودم بپرسه.منم که داشتم پادشاه هفتم رو خواب مي ديدم.وقتي داداش کوچيکه اصرار مي کنه که حتماً بيدار شم، من پتو رو مي کشم روي سرم و محلش نميذارم بس که خوابم ميومده.اينطوري ميشه که دخترخاله ي گرامي ميگه از مريم بپرس زهير رو داره؟ منم ميگم آره..تازه کلي هم توي دلم فحش ميدم که من که نمردم.بالاخره بيدار ميشم.چه وقت کتاب امانت گرفتنه حالا؟ از بيرون که اومديم، خواهرم گفت دخترخاله ي گرامي دوباره! تلفن زد که اگه بيدار شدي تولد شوم ت رو تبريک بگه ((: اينجا بود که تازه فهميدم چه گندي زدم..و چون خونه نبودم، برام پيغام صوتي گذاشته بود.ديگه بعد از ۱۰۰ بار تلفن زدن، تونستيم با هم صحبت کنيم.کتاب «زبان بدن» رو برام گرفته.يکي از چيزايي که خيلي من رو خوشحال مي کنه، کتابه.مرسي عزيزم(: داداش کوچيکه يه پلاک کوچولو بهم داد.آخي! کلي دلم آخيش شد.خواهرم هم گفت من از کتاباي تو سردرنميارم:دي از کتاباي پائولو کدوم رو نداري؟ بعد گفت ميشه خودت بري براي خودت بخري؟ ((: خوشش نمياد از کتاب..مخصوصاً کتابايي که من مي خونم! به هرحال، مرسي.. *۲۲ بهمن ۸۴ *براي اولين بار در عمرم رفتم راهپيمايي؛ خيلي خوب بود.کلي احساس ايراني بودن بهم دست داد. [Link] [7 comments]
Saturday, February 11, 2006
Dlink
*۲۱ بهمن ۸۴ *بترکي تو! همه ش خوابي. *دوستي مي گفت وقتي کوچيک بوده و داشته تازه حرف زدن ياد مي گرفته، بهش گاهي کلمه هاي انگليسي هم ياد مي دادن.عادت کرده بوده وقتي آب ميخواد به جاي Drink بگه Dlink!!! از وقتي اينو بهم گفته، همه ش يه بچه ي کوچولو مي بينم که مي زنه به ساق پام -قدش بهم نمي رسه خب- و ميگه Dlink! دلم ميخواد خودمو بکشم! اي جان..آب بهت نميدم؛ هي بگو Dlink، Dlink، Dlink...عيبي نداره که گاهي نمي توني «ر» رو درست بگي.البته بد هم نميگي.لحن خوشگليه.من لااقل خيلي دوست دارم.نگفته بودم چون فکر مي کردم مدل گفتنت خب اينطوريه ولي حالا که خودت گفتي، بايد بگم که نمي بخشمت اگه بري گفتار درماني! لکنت يا مسئله ي حادي که نيست.اصلاً هيچ چيز خاصي نيست.يه چيز خوشگله که داري سعي مي کني خرابش کني.اگه اذيتت نمي کنه، از من يادگاري داشته باشش! حالا بگو «دوچرخه»! نه اينو درست ميگي! بگو «مريم»..«مريم» رو اونطوري ميگي هميشه.بگو (: *عضو يه سايت شدم که قراره هر روز جک بفرستن براي اعضاي سايت! البته من براي خنده عضو نشدم.به منظور ارتقا زبان انگليسي! اين کار رو انجام دادم :پي خداييش اين خنده داره؟ چقدر بي مزه ن اين انگليسيا! يا شايدم درست ميگن که خندوندن ايرانيا کار سختيه..ولي وقتي بخندن، ديگه حالا حالاها مي خندن.
ولي به اين خيلي خنديدم:
*ميل فورواردي: *مغايرتهای زمان ما ما امروزه خانه های بزرگتر اما خانواده های کوچکتر داريم؛ راحتی بيشتر اما زمان کمتر؛ مدارک تحصيلی بالاتر اما درک عمومی پايين تر ؛ آگاهی بيشتر اما قدرت تشخيص کمتر داريم؛ متخصصان بيشتر اما مشکلات نيز بيشتر؛ داروهای بيشتر اما سلامتی کمتر؛ بدون ملاحظه ايام را می گذرانيم، خيلی کم می خنديم، خيلی تند رانندگی می کنيم، خيلی زود عصبانی می شويم، تا ديروقت بيدار می مانيم، خيلی خسته از خواب برمی خيزيم، خيلی کم مطالعه می کنيم، اغلب اوقات تلويزيون نگاه می کنيم و خيلی به ندرت دعا می کنيم. چندين برابر مايملک داريم اما ارزشهايمان کمتر شده است. خيلی زياد صحبت مي کنيم، به اندازه کافی دوست نمي داريم و خيلی زياد دروغ می گوييم. زندگی ساختن را ياد گرفته ايم اما نه زندگی کردن را؛ تنها به زندگی سالهای عمر را افزوده ايم و نه زندگی را به سالهای عمرمان. ما ساختمانهای بلندتر داريم اما طبع کوتاه تر، بزرگراه های پهن تر اما ديدگاه های باريکتر. بيشتر خرج می کنيم اما کمتر داريم، بيشتر می خريم اما کمتر لذت می بريم. ما تا ماه رفته و برگشته ايم اما قادر نيستيم برای ملاقات همسايه ي جديدمان از يک سوی خيابان به آن سو برويم. فضا بيرون را فتح کرده ايم اما نه فضاي درون را. ما اتم را شکافته ايم اما نه تعصب خود را. بيشتر مي نويسيم اما کمتر ياد مي گيريم، بيشتر برنامه مي ريزيم اما کمتر به انجام مي رسانيم. عجله کردن را آموخته ايم و نه صبر کردن. درآمدهای بالاتری داريم اما اصول اخلاقی پايين تر. کامپيوترهای بيشتری مي سازيم تا اطلاعات بيشتری نگهداری کنيم، تا رونوشت های بيشتری توليد کنيم، اما ارتباطات کمتری داريم. ما کميت بيشتر اما کيفيت کمتری داريم. اکنون زمان غذاهای آماده اما دير هضم است. مردان بلند قامت اما شخصيت های پست، سودهای کلان اما روابط سطحی. فرصت بيشتر اما تفريح کمتر، تنوع غذای بيشتر اما تغذيه ناسالم تر؛ درآمد بيشتر اما طلاق بيشتر؛ منازل رويايی اما خانواده های از هم پاشيده. بدين دليل است که پيشنهاد مي کنم از امروز شما هيچ چيز را برای موقعيتهای خاص نگذاريد، زيرا هر روز زندگی يک موقعيت خاص است. در جستجوي دانش باشيد، بيشتر بخوانيد، در ايوان بنشينيد و منظره را تحسين کنيد بدون آنکه توجهی به نيازهايتان داشته باشيد. زمان بيشتری را با خانواده و دوستانتان بگذرانيد، غذای مورد علاقه تان را بخوريد و جاهايی را که دوست داريد ببينيد. زندگی فقط حفظ بقاء نيست، بلکه زنجيره ای از لحظه های لذتبخش است. از جام کريستال خود استفاده کنيد، بهترين عطرتان را برای روز مبادا نگه نداريد و هر لحظه که دوست داريد از آن استفاده کنيد. عباراتی مانند ”يکی از اين روزها“ و ”روزی“ را از فرهنگ لغت خود خارج کنيد. بياييد نامه ای را که قصد داشتيم ”يکی از اين روزها“ بنويسيم همين امروز بنويسيم. بياييد به خانواده و دوستانمان بگوييم که چقدر آنها را دوست داريم. هيچ چيزی را که مي تواند به خنده و شادی شما بيفزايد به تاُخير نيندازيد. هر روز، هر ساعت و هر دقيقه خاص است و شما نمي دانيد که شايد آن آخرين لحظه باشد. اگر شما آنقدر گرفتاريد که وقت نداريد اين پيغام را برای کسانيکه دوست داريد بفرستيد، و به خودتان مي گوييد که ”يکی از اين روزها“ آنرا خواهم فرستاد، فقط فکر کنيد ... ”يکی از اين روزها“ ممکن است شما اينجا نباشيد که آن را بفرستيد!
*۲۰ بهمن ۸۴ *تولدت مبارک. *مرسي واسه ميل ها.هردوتون رو ميگم؛ *غارت چند تا کتاب.هورا! چند تا موضوع براي هدر دادن عمرم پيدا کردم. *دوست دارم همکلاسي هاي قديمي رو دوباره ببينم؟ واقعاً مطمئن نيستم. *تنهايي خوبه.لااقل الان خوبه؛ امشب..بچه ها نيستن :دي من، مردم گريزم؟ يا به قول مامانت، فراري از اجتماع؟ *يه عاااااااااااااااالم قورمه سبزي!
*وقتي به گذشته نگاه مي کنم، از اين حسرت مي خورم که بارها هنگامي که کسي رو دوست داشتم، درباره ي عشقم چيزي بهش نگفتم.
*هيچ وقت به کسي برنخوردم که بزرگترين خواسته ش، چيزي جز عشقي واقعي و بي قيد و شرط باشه.مي توني اين رو در يه مهربوني ساده به کسي که به کمک احتياج داره، پيدا کني.عشق اشتباه، وجود نداره.تو اون رو در قلبت احساس مي کني.عشق، تار و پود زندگيه؛ شعله اي هست که روح ما رو گرمي مي بخشه، بهمون انرژي ميده و به زندگي مون لذت مي بخشه.عشق، اتصال ما به خدا و به همديگر هست.
*عشق واقعي با پيدا کردن يه شخص کامل و بي عيب به دست نمياد؛ وقتي به دست مياد که ياد بگيري که يه شخص ناکامل رو بي نقص ببيني.
*موضوعي براي مکالمه (!) پسر با دوست دخترش قرار گذاشته و همه ش نگران اینه که درباره چی صحبت کنن.از پدرش راهنمایی میخواد.پدر میگه: پسرم! 3 تا موضوع همیشه به کار ت میاد: غذا..خانواده و فلسفه. (از جزئیات که بگذریم!) پسر میره سر قرار و میشینن برای یه مدت طولانی همینطوری زل می زنن به همدیگه.یهو پسر یاد نصیحت پدرش میفته و اولین موضوع رو پیش می کشه.از دختر می پرسه: تو اسفناج دوست داری؟ دختر میگه نه..و دوباره سکوت برقرار میشه. بعد از چنئ لحظه ی نه چندان خوشایند، پسر به نصیحت پدرش فکر می کنه و برمی گرده به دومین آیتم اون لیست! می پرسه: تو برادر داری؟ دختز دوباره میگه نه! و دوباره سکوت برقرار میشه. پسر، آخرین کارتش رو رو می کنه.به نصیحت پدرش فکر می کنه و از دختر می پرسه: اگه یه برادر داشتی، برادرت اسفناج دوست داشت؟ پ.ن: (((((((((((: *۱۹ بهمن ۸۴ *توجه! ديشب با مريم تماس گرفتم گفتم امشب يا فردا ميري بيرون؟! گفت فکر نکنم.چطور مگه؟ گفتم ميخوام يه چيزي برام بخري.گفت چي؟ الان که همه جا تعطيله.گفتم ايني که من ميخوام رو دارن.تعطيل نيست؟ گفت حالا تو بگو چي ميخواي؟ گفتم اکانت! گفت خب من مال خودم رو بهت ميدم.گفتم نه مال تو رو نميخوام.ميخوام مال خودم باشه.گفت اصلاً صبر کن يه چيزي بهت بگم. چيزي که بهم گفت خيلي جالب بود؛ البته به درد افراد زير نمي خوره: ۱.کساني که به تازگي از اينترنت استفاده مي کنن و هنوز کاي ذوق دارن و شبي ۲۵ ساعت آنلاين هستن و تنها چيزي که باعث ميشه از پاي کامپيوتر بلند شن، تموم شدن اکانتشونه! ۲.کساني که مدتهاست از اينترنت استفاده مي کنن ولي بازم جنبه ش رو ندارن و تنها چيزي که باعث ميشه از پاي کامپيوتر بلند شن، تموم شدن اکانتشونه! ۳.کساني که ترجيح ميدن پول اکانت رو خودشون از جيب خودشون بدن و فقط اين مسئله س که مي تونه باعث بشه يه کم رعايت کنن چند ساعت آنلاين هستن! اين افراد بقيه ش رو نخونن. ..ولي به درد اين افراد مي خوره: ۱.کساني که هزينه ي اکانت و تلفن رو خودشون ميدن چون با اين روش ۲۵٪ تخفيف مي گيرن انگار! ۲.کساني که اگه به جاي اکانت، يه راست از روي قبض تلفن، هزينه ي اتصال به نت رو بپردازن براشون مسئله اي نيست. ۳.کساني که يهو وسط يه چت مهم، اکانتشون تموم ميشه.نه مي تونن اون لحظه برن اکانت بگيرن نه دوستي، آشنايي، کسي هست که از اون بخوان بگيرن.اگه نصف شب باشه که ديگه واويلا! حالا جريان چيه؟ شما يه New Connection بسازيد..اگه Connection اي دارين و مثلاً اعتبار اکانتتون تموم شده از اونم مي تونين استفاده کنين.به اين صورت که جاي Username و Passwors رو سفيد ميذارين -هيچي ننويسين- يا اگه از قبل چيزي هست، پاکش کنين.تنها چيز مهم شماره ي تماس هست که بايد يکي از اين ۳ تا شماره رو بنويسين: ۹۰۹۲۳۰۳۰۱۰ / ۹۰۹۲۳۰۳۰۱۵ / ۹۰۹۲۳۰۳۰۲۰ ۱۰ رقمه! اشتباه نکردين..خب حالا مي تونين بدون اشغالي از نت استفاده کنين. نحوه ي پرداخت هزينه هم به اين صورت هست که ۳ ماه بعد، هزينه ش مياد روي قبض تلفنتون يعني هزينه ي استفاده از تلفن که مي دونين ساعتي ۱۰۰ تومن هست.هزينه ي اشتراک اينترنت هم ساعتي ۳۰۰ تومنه حدوداً.پس يه ساعت کار کردن با نت ميشه ۴۰۰ تومن حدوداً..ولي اگه از اين سرويس استفاده کنين ساعتي ۲۰۰ تومن حساب ميشه که با ۱۰۰ تومن هزينه ي تلفن ميشه ساعتي ۳۰۰ تومن! انگار که ۲۵٪ تخفيف گرفته باشين..ولي شديداً توصيه مي کنم اگه جنبه ش رو ندارين کلاً بي خيال شين.اگه دارين، سرويس خوبيه.من ديشب امتحانش کردم و سرعتش خيلي خوبه.در مورد هزينه ش هم نمي دونم؛ خودم امتحان نکردم ولي چيزي که خودشون ميگن، همينه در بالاتر توضيح دادم.لااقل براي مواقع اضطراري :دي خيلي خوبه! پ.ن: اين سرويس فقط در تهران کار مي کنه.شهرستاني ها بايد کد تهران ۰۲۱ رو اولش بگيرن که نمي ارزه ديگه!
*با اين موجود اعصاب خرد کن طرف نشو! کپي رايت *شخصیتهای مشهور جهان، اول چه کاره بوده اند؟ *تاريخچه ي تصنيف مرغ سحر * مونالیزا را در حالتهای روحی مختلف ببینید! *چرا در حمام آواز میخوانیم؟! به نظر میرسد هر کس از صدایش در زیر دوش لذت میبرد. اما چرا؟ در واقع حمام مثل یک ترکیبکننده صدا عمل میکند و با 3 مکانیسم مختلف صدای شما را ویرایش میکند. در نتیجه صدای شما خوشایندتر میشود و از خواندن خودتان لذت میبرید. اما این 3 مکانیسم ، کدامها هستند؟ 1- قدرت و حجم صدا : سطوح سفت و صاف مثل دیواره کاشیکاری شده حمامها ، فقط مقدار کمی از صدا را جذب میکنند و بیشتر آن را منعکس میکنند ، در نتیجه صدای شما ، انرژی بیشتری پیدا میکند. 2- پژواک صدا : با منعکس شدن چندباره صدا ، حمام در واقع روی صدای شما افکت میگذارد. 3- رزونانس یا تشدید صدا کپي رايت *براي اونايي که بلد نيستن:
------------------- *بزرگترين: بزرگترين معما: زندگي بزرگترين گمان: خدا بزرگترين راز: مرگ بزرگترين اشتباه: رها کردن بزرگترين ابتکار شيطان: جنگ بزرگترين راز توليد: اندوختن چيزهاي دورريختني بزرگترين چيز خسته کننده: کسي که حتي بعد از اينکه منظورش رو فهموند، همچنان به حرف زدن ادامه ميده. بزرگترين آسودگي: علمي که براي بهتر کردن کار استفاده کرده اي. بزرگترين گناه: ترس بزرگترين نعمت: سلامتي بزرگترين قمار: اينکه آرزو رو به جاي عمل بذاري. بزرگترين لذت: اينکه بهت احتياج داشته باشن. بزرگترين شانس: بعدي! بزرگترين پيروزي: غلبه بر خودت بزرگترين امتيازي که به ديگران ميدي: خودپرستي بزرگترين کمبود: کمبود اعتماد به نفس بزرگترين اتلاف: همه ي استعدادها و توانايي هايي که همه مون داريم ولي هرگز از همه شون استفاده نمي کنيم. بزرگترين چيز در جهان، عشقه: عشق به خانواده، دوستان، همسايه ها و سرزمين مون که در اون از آزادي مون لذت مي بريم.
*۱۸ بهمن ۸۴ *ديگه برای هميشه ميخواستيم خداحافظی کنيم .به عنوان آخرين جمله بهش گفتم که : تو دختری بودی که بعد از مدتها تونست قسمتی از قلب منو مال خودش کنه .اگر به توافق نرسيديم دليل بر بد بودن من يا تو نيست . قسمت نبود . اميدوارم خوشبخت بشی و قبل از خداحافظی ميخواستم به عنوان کسی که برای مدتی مهرش تو دلم افتاده بود ، اجازه ازت بگيرم واسه يه کاری . با تعجب گفت باشه اشکالی نداره . منم برای اولين بار از پشت تلفن بوسيدمش !! و برای آخرين بار گفتم خداحافظ و تلفن رو قطع کردم.. *از کتاب «۱۷ داستان کوتاه از نويسندگان ناشناس» چند قورباغه از جنگلي عبور مي كردند كه ناگهان دو تا از آنها به داخل گودال عميقي افتادند.بقيه ي قورباغه ها در كنار گودال جمع شدند و وقتي ديدند كه گودال چه قدر عميق است به دو قورباغه ي ديگر گفتند كه ديگر چاره اي نيست.شما به زودي خواهيد مرد . دو قورباغه اين حرفها را ناديده گرفتند و با تمام توانشان كوشيدند كه از گودال بيرون بپرند . اما قورباغه هاي ديگر دائماً به آنها مي گفتند كه دست از تلاش برداريد چون نمي توانيد از گودال خارج شويد، به زودي خواهيد مرد. بالاخره يكي از دو قورباغه تسليم گفته هاي ديگر قورباغه ها شد و دست از تلاش برداشت.او بي درنگ به ته گودال پرتاب شد و مرد اما قورباغه ي ديگر با حداكثر توانش براي بيرون آمدن از گودال تلاش مي كرد.بقيه ي قورباغه ها فرياد مي زدند كه دست از تلاش بردار اما او با توان بيشتري تلاش كرد و بالاخره از گودال خارج شد. وقتي از گودال بيرون آمد، بقيه ي قورباغه ها از او پرسيدند:مگر تو حرفهاي ما را نشنيدي؟ معلوم شد كه قورباغه ناشنواست؛ در واقع او در تمام مدت فكر مي كرده كه ديگران او را تشويق مي كنند!! *از کتاب «۱۷ داستان کوتاه از نويسندگان ناشناس» يک سقا در هند ، دو کوزه ي بزرگ داشت که هر کدام از آنها را از يک سر ميله اي آويزان مي کرد و روي شانه هايش مي گذاشت.در يکي از کوزه ها شکافي وجود داشت . بنابراين در حالي که کوزه سالم، هميشه حداکثر مقدار آب ممکن را از رودخانه به خانه ارباب مي رساند، کوزه ي شکسته تنها نصف اين مقدار را حمل مي کرد. براي مدت دو سال ، اين کار هر روز ادامه داشت.سقا فقط يک کوزه و نيم آب را به خانه ارياب مي رساند.کوزه ي سالم به موفقيت خودش افتخار مي کرد.موفقيت در رسيدن به هدفي که به منظور آن ساخته شده بود اما کوزه ي شکسته ي بيچاره از نقص خود شرمنده بود و از اينکه تنها مي توانست نيمي از کار خود را انجام دهد، ناراحت بود. بعد از دو سال روزي در کنار رودخانه، کوزه ي شکسته به سقا گفت:من از خودم شرمنده ام و مي خواهم از تو معذرت خواهي کنم. سقا پرسيد:چه مي گويي؟ از چه چيزي شرمنده هستي ؟ کوزه گفت:در اين دو سال گذشته من تنها توانسته ام نيمي از کاري را که بايد، انجام دهم چون شکافي که در من وجود داشت، باعث نشتي آب در راه بازگشت به خانه ي اربابت مي شد.به خاطر ترکهاي من، تو مجبور شدي اين همه تلاش کني ولي باز هم به نتيجه مطلوب نرسيدي. سقا دلش براي کوزه ي شکسته سوخت و با همدردي گفت:ز تو مي خواهم در مسير بازگشت به خانه ي ارباب، به گل هاي زيباي کنار راه توجه کني. در حين بالا رفتن از تپه، کوزه ي شکسته، خورشيد را نگاه کرد که چگونه گل هاي کنار جاده را گرما مي بخشد و اين موضوع، او را کمي شاد کرد اما در پايان راه باز هم احساس ناراحتي مي کرد چون ديد که باز هم نيمي از آب نشت کرده است.براي همين دوباره از صاحبش عذرخواهي کرد. سقا گفت:من از شکاف هاي تو خبر داشتم و از آنها استفاده کردم.من در کناره ي راه، گل هايي کاشتم که هر روز وقتي از رودخانه بر مي گشتيم، تو به آنها آب داده اي.براي مدت دو سال، من با اين گل ها، خانه اربابم را تزئين کرده ام. بي وجود تو، خانه ارباب نمي توانست اين قدر زيبا باشد. پ.ن:مرسي..مرسي به خاطر چيزهايي که به من بخشيدي حتي اگه خودت هيچ وقت دقيقاً ندوني شون.. پ.پ.ن: فکر کنم اين داستان، ميشه معناي همه ي حرفاي تو.آره؟ *گریه بر هر درد بی درمان دواست / چشم گریان، چشمه ی فیض خداست تا نگرید ابر، کی خندد چمن / تا نگرید طفل، کی نوشد لبن مولوی خنده بر هر درد بی درمان دواست عامیانه وقتی در اثر پیاز خورد کردن یا رفتن گرد و غبار تو چشم ، اشکمون در میاد ، مواد تشکیل دهنده این قطره اشک با اون حالتی که به طور عاطفی گریه می کنیم تفاوت داره . وقتی عاطفی اشک میریزیم ، این قطره اشک حاوی پروتئین و آدرنالین هست و همین کمک میکنه تا فشار خونمون را پایین بیاره و به حد عادی برگردونه ، برای همین هست که بعد از گریه کردن احساس سبکی میکنیم. اوج کار برای من وقتی بود که فهمیدم اون قسمتی از مفز که وظیفه کنترل خنده را داره ، وظیفه گریه هم بر عهده اش هست ...خنده کردن ، زیاد نیازمند به لوازم خاصی نیست در صورتی که اشک ریختن حتما به حضور قلب نیازمند هست... *مي بينم که اکتيو شدي! خبريه؟ *يه نقشه ي خوب؛ و جديد البته..با اهداف بلند مدت.البته اگه برام ارزشمند باقي بمونه. *کللللللللي ايميل بازي؛ ارسال ميل هاي عقب افتاده و باقي قضايا. *وقتي ميل هاي شما دو نفر همزمان توي باکسم مياد مي مونم کدوم رو اول باز کنم! اعتراف مي کنم که تو معمولاً نفر دوم هستي. *امروز که صحبت مي کرديم، دوستم گفت دقت کردي تو همه ي عادتها و رفتارهاي تازه ت رو با اضافه کردن يه «معمولاً» به اول جمله هات، به خوردم ميدي؟!! [Link] [4 comments]
Monday, February 06, 2006
Did u know?
*۱۷ بهمن ۸۴ *يه مرد خوب، يه مرد مُرده س! (((((: *در راستاي اينکه اصولاً از اين قرطي بازي ها خوشم نمياد که مثلاً بخوام برم دانشگاه و استاد دودر کنه يا بچه ها کلاس رو بپيچونن و اينا، اول گفتم دير ميرم؛ بعد گفتم خوابم مياد اصلاً نميرم و کلي خوابيدم.بسي خوش گذشت. ... ِ ... ی استاد و کلاسش! پ.ن: قبلنا فقط بچه ها کلاس دودر مي کردن.الان استادا مهلت نميدن به آدم! بعد ميگن چرا علم پيشرفت نمي کنه؟ پ.پ.ن: کسي اگه فهميد من چي گفتم به خودم هم بگه لطفاً.پيشاپيش تنکس.. *صحنه هايي كه در اون يه نفر ضايع ميشه، از جمله جاهاييه كه جووناي تهرووني از حضور در اونجا لذت ميبرن! *دلم ميخواست بگم كه چطور توي يك شب برفي، اسم مهربانترين دوستم، از لينك دوستان به صفحه دوم شناسنامهام منتقل شد، درحالي كه درست يك سال و يك ماه و يك روز از آشنايي ما گذشته بود! *آيا مي دانستيد: ۱. به طور ميانگين در غرب مردم معمولاً هر ۷ سال یکبار خانهشان را عوض میکنند! ۲. نصف جمعیت جهان زیر ۲۵ سال سن دارند. ۳.خفاش به هیچ وجه نمیتواند راه برود و علت آن نازکی استخوان پاهایش است و اگر راه برود پاهایش میشکند. ۴.بچه نهنگ بلافاصله پس از تولد، در حدود شش تا هشت متر طول و بیش از سه هزار کیلوگرم وزن دارد. ۵.از هر ده نفر در جهان، یک نفر در جزیره زندگی میکند. ۶.ببشترین تماس تلفنی در امریکا در روز مادر انجام میشود! ۷.تعداد انواع سوسکهای روی زمین از دیگر انواع موجودات زنده بیشتر است. ۸.چین بیشترین تعداد دستگاه تلویزیون را در جهان دارد. (۲۰۰ میلیون دستگاه) ۹.امروزه نزدیک به یک بیلیون تلویزیون در جهان وجود دارد. ۱۰.در امریکا تعداد تلویزیونها از تلفنها بیشتر است. ۱۱.ماهی طلایی تنها جانوری است که میتواند هم پرتوهای فرابنفش و هم فروسرخ را ببیند. ۱۲.در امریکا در حدود ۲۸۰ میلیون بوقلمون در روز شکرگزاری فروخته شد. ۱۳.سمور آبی (یا همان سگ دریایی) به راحتی در آبهای سرد و منجمد به شکار میرود؛ زیرا دو لایه پوست ضخیم دارد. ۱۴.بیش از یک بیلیون ترانزیستور در هر ثانیه ساخته میشود! ۱۵.بیش از ۱۵۰ میلیون گوسفند در استرالیا وجود دارد در حالی که تنها ۱۷ میلیون نفر در آنجا زندگی میکنند. ۱۶.در نیوزیلند ۴ میلیون نفر آدم و ۷۰ میلیون گوسفند زندگی میکنند! ۱۷.مورچهها نمیتوانند غذایشان را بجوند. آروارهی آنها مانند قیچی حرکت میکند و آنها غذاهای تر و آبدار را قطعهقطعه میکنند و از شیرهی آن میخورند. قطعههای ریز غذاهای خشک را هم با آب دهان نرم میکنند و سپس میخورند. ۱۸.نصف جمعیت جهان ۵٪ ثروت جهان را در اختیار دارند! ۱۹. بیل هانا و جو باربرا، تام و جری را در سال ۱۹۳۹ ساختند. ۲۰. اولین مسابقهی ورزشی که پوشش تلویزیونی داده شد: مسابقهی بیسبال یک مدرسهی ژاپنی در سپتامبر ۱۹۳۱... ادامه ش اينجا و اينجا *۱۶ بهمن ۸۴ *مث احمقا رفتيم سر کلاس.ما ۳ نفر بوديم و خب استادي در کار نبود که کلاسي بخواد باشه يا نباشه؛ نتيجه اينکه کلي اينترنت بازي، بعدشم اومدم خونه ميل بازي و وبخوني و اينا..ترم هنوز عملاً شروع نشده؛ پس من چرا انقدر خسته م؟ *۱۵ بهمن ۸۴ *باز اول ترم شد و من، تنهايي و بدون اينکه کلاسي داشته باشم يا اصلاً بخوام تلاش کنم توي کل دانشکده يه دوستي، آشنايي، کسي رو پيدا کنم رفتم جشن شکوفه ها؛ هوا خيلي لطيف بود.بارون ميومد.از همونا که ريز و تنده..همه جا رو تميز مي کرد..کلي وبگردي کردم..به سه تا دوست تلفن زدم.آخه حيف بود.من سالي يه بار، اخلاقم خوبه.خواستم يه محبتي کرده باشم تا توي اون مود هستم.يکي شون نبود ولي دو تاي ديگه کلي ذوق مي کردن: يکي شون براي اولين بار بهم گفت خوشحالم کردي!!! -هرچند من اصلاً اون مکالمه بهم نچسبيد هرچند خيلي راحت بودم- و اون يکي ازم خواست چند روز ديگه که مياد تهران ببينيم همديگه رو.مي گفت دو نفر ديگه هم هستن..و من گفتم فقط ميخوام تو رو ببينم.اونم کلي بهش چسبيد؛ يه دونه از اون «مرسي» ها بهم گفت (: *من عاشق داستان کوتاهم.کوفتت شه اگه بخوني و ياد من نباشي:دي *قهوه / کنگره / استوديوي شماره ي ۵۴/ تصوير يک زناشويي / داستان اشباح با يک مسواک [Link] [5 comments]
Saturday, February 04, 2006
زبان آموزان متقلب
*۱۴ بهمن ۸۴ *دختر! مگه مجبوري تا نصفه شب بيدار بموني، بعد صبح در حالي که داري کور ميشي، مث اينا که صد ساله نخوابيدن، بلند شي خرخوني کني واسه فاينال؟ *کلي تقلب! چند روز پيش براي يکي از دوستان سخنراني مي کردم، مي گفتم تو که اين همه درس مي خوني ديگه چرا انقدر تقلب مي کني؟ آخه عادت کرده همه ي درس رو خلاصه روي ميز و صندلي و اينا بنويسه..امروز کلي يادش بودم.من همه ي همه ي سوالاي امتحان زبان رو بلد بودم ولي قرار بود اگه شد به نغمه برسونم.مدير آموزشگاه، طرف ماست و هرطوري شده ۳-۲ دقيقه پگاه رو فرستاد بيرون که ما تقلب کنيم.لاي در وايساده بود خودش؛ گفت وقتي در رو بستم يعني پگاه داره مياد! حالا هي من به نغمه ميگم تندتند ازم بپرس.اونم خنگ شده؛ مث گيجا چونه مي زنه که اين رو تو داري غلط ميگي.حالا چيزي هم که بهش گير داده بود يه نکته ي گرامر بود که من يک ساعت قبلش خونده بودم! ول نمي کرد که.فرناز مارمولک! تندتند از روي پاسخنامه ي من، برگه ش رو صحيح مي کرد.يکي هم زدم به امير که تعارف نکنه برگرده ببينه ورقه م رو.شهاب و مريم هم که مسابقه گذاشته بودن کي بيشتر صدا م مي زنه ازم سوال کنه.حالا پگاه اومده ميگه امير! چرا تا من رفتم بيرون، جواباي تو درست شد؟ اونم مث ماست داشت پيشنهاد مي داد پگاه بازم بره بيرون -تاااابلو!- که با پا يکي زدم به صندلي ش که يعني «شات آپ».پگاه گفت بفرما جوابت رسيد! بازم مث گيجا بود امير.شک دارم فهميده باشه جريان چي بود اصلاً! :دي *مامان اصرار داره من اگه برام ممکنه يه کم برم دانشگاه! :دي شنبه کلاس ندارم خب.چي کار کنم؟ :پي *۱۳ بهمن ۸۴ *اينکه همه ش يه کار رو انجام بدم، کسل کننده س؛ حتي اگه بهترين کار دنيا باشه.در راستاي اينکه از فرط يه جا نشستن و هي کتاب خوندن، حالم داره به هم مي خوره يه کم آشپزي کردم!! و فکر کنم ديگه همه مي دونن چي درست کردم؟ ماکاروني! خوبي ش اينه که ديگه کسي نمي تونه ازش ايراد بگيره چون ۱.من هميشه همين رو درست مي کنم و خوب بلدمش! ۲.فقط همين رو درست مي کنم.تازه کلي هم همه ذوق مي کنن! ۳.ناراحتي خودت درست کن.من ديگه دست نمي زنم:دي *وقتي همه از حسودي در و ديوار رو به هم مي کوبن ((: *شب نشيني و کلي حرف بعد از مدتها... *... میآيی همهی دنیا را خاموش کنم بعد تو همهاش را روشن کنی؟ دوستت دارم تا ابد مال تو باهاش نان بخر باهاش دور بزن در ميدان شهر مثل پلاک بينداز به گردنت . . . دوستت دارم تا ابد مال تو باهاش ستاره رصد کن باهاش برام نامه بنويس. اصلاً میآیی خورشید را پس بفرستم برای خدا و تو ببينی که حضورت کافیست؟ هرجا باشی برای ديدن تو شهر به شهر خواهم آمد آنقدر که از پرتگاه زندگی بيفتم. دستهات! دستهات را از من نگير. وقتی شيفته در روياهام دنبال تو میگردم چيزی ته دلم زير و زبر میشود سرم را توی بغلم میگيرم حيف که نيستی حيف که برای من شمع هم نمیتوانی روشن کنی! *بوی آبی لاجورد نارنجی میخوانم بیایی و خدا تب کرده است همهی این اتاق را صورتی میدوم بشنوی مربع به مربع دوست داشتنت را میشمارم هنوز دل دل میکند در چشمهام بی قرار میشود آخر خدا و اینهمه دلتنگی؟ من که حلقه حلقه به تنت پیجیده بودم! تو نخواه خدا از تاریکی میترسد و من بدون لباسهات سرما میخورم. به راه رفتنت يا به کفشهات اگر فکر کنم میآيی؟ خدا کند سر راه يادت بماند پرتقال و نان توتون پيپ هم ديگر چيزی نمانده طاقت من يک کبريت بکشم تمام میشود. من بهار میشوم تو تنم را پر از شکوفه کن. رنگها را با انگشتهای تو شمردم باز هم يکی زياد آمد میشود اين انگشت را دو بار ببوسم گلبهی را هم بردارم؟ ... راستش را بخواهی جيبهام پر از رنگ است. اگر صبح زودتر از من بيدار شدی بوسم کن اما اگر من زودتر بيدار شدم بر سينهات منتظر همان بوسه میميرم؟ خانهای با چهار اتاق بی ديوار ديده بودی؟ باغی سرسبز تا آنسوی جهان شنيده بودی؟ طناب رخت را از اين سر دنيا به آن سر دنيا کشيده بودی؟ با ملافهها بر بند بند نوشتههای من در بوی آبی لاجورد دويده بودی؟ گمت کنم لای ملافهها يا پيدات کنم؟ ديدی همهی ما دربدر شديم؟ ديدی باز عاشقت شدم؟ اينبار در بدر تو. با بودنت بهشت را ديدم حالا خدا دنبال سیب سرخی میگردد تا از بهشت آسمان رانده شود. *رقص بيا با اين آهنگ برقصيم به حرکت پا کاريت نباشد خدا نشسته آنجا نگاه میکند به پيچش دستهای تو به پاهای من تنها نشسته آنجا مبهوت باز هم دير رسيده! من پا عوض میکنم تو بخند ... گردش دستهات مال من؟ ذره ذره در آغوشت جا بگیرم؟ ذره ذره ببوسمت؟ لباسهات را ذره ذره به باد بدهم؟ تو را مزه مزه کنم؟ با دلتنگیات چه کنم بيا با اين آهنگ برقصيم به حرکت پا کاريت نباشد ... چرخش دستهات مال من؟ پ.ن: من هيچ وقت شعور شعر خوندن نداشته م.شعره ۲۰۰ تا معني هم داشته باشه من فقط مفهوم عاشقانه و رمانتيکش رو مي گيرم! اينطوري راحت ترم.بيشتر خوش مي گذره. [Link] [4 comments]
Friday, February 03, 2006
شومينه
*۱۲ بهمن ۸۴
*کم کم دارم از الفي -علافي؟- خسته ميشم؛ به جون خودم، زودي ميرم دانشکده هفته ي ديگه. *۱۱ بهمن ۸۴ *دوستان عزيز! قبل از پيچانيدن خانواده ي گرامي به منظور ملاقات با دوستان! تان لطفاً هماهنگي بفرماييد تا ۳ نشود؛ پ.ن: تقصير ما ۳ تا نبود.خواهر خودت دهنش لق ه! پ.پ.ن: تا تو باشي، ما رو نپيچوني! :دي *از اين خواباي کشدار خوش مزه.. *خوش خبر باشي: درس دکتر فرداد هم پاس شد! :دي *روان شناسي ِ ترس! *روانکاوي مرحله اي از روان پزشکيه؛ به روان پزشک وقتي در حال روانکاويه ميگن روانکاو.هيپنوتيزم، يکي از روش هاي روانکاويه! .. ۱۴۸... *۱۰ بهمن ۸۴ *اره؟ هري پاتر و سنگ جادو..فکر نمي کردم ازش خوشم بياد.آي حرص مي خورم از دست فضولاي قصه! *۹ بهمن ۸۴ *مي گفت آخر بازي، گم شدن و جداشدنه.. *هروقت حس کردي داري با گذر زمان، خودت رو مي کشي و اين اذيتت مي کنه، خيلي ساده، دراز بکش يا راه برو و فکر کن: دنيا انقدرا هم که تو ميخواي زورکي باورش کني، بي سر و ته نيست؛ گاهي دلم ميخواد يه بچه باشه که باهاش بازي کنم -مني که بچه دوست ندارم!- گاهي دلم ميخواد يه نوزاد رو تماشا کنم فقط؛ دستاي کوچولو ش رو بگيرم توي دستام.ببينم چطوري نگام مي کنه.ببينم از خنده ي من مي خنده. ما هيچ وقت نمي ميريم؛ خدا وجود داره و بي رحم هم نيست.بهت فرصت ميده؛ انقدر که بتوني همه چيز همه چيز رو ياد بگيري.پس اگه يه روز، به جاي کتاب خوندن، بارون رو تماشا کردي اصلاً عيبي نداره.اون هم برات لازمه.از اون هم ياد مي گيري.هر آدم خوبي که مياد توي زندگي ت، هر کسي که تو دوستش داري، هديه ي اونه.براي تو فرستادت ش.تو باور مي کني مامان، دوستت داره ولي باور نمي کني خداي مامان، تو رو خيلي بيشتر دوست داره.قبل از اينکه䀠دختر / پسر مامان باشي، قبل از اينکه هر کسي باشي، انگار فرزند اوني.جزئي از اون هستي.باور نکن که دوستت نداشته باشه.شک نکن که اون، وجود داره يا نه.مي دوني که هست هرچند نميخواي حتي پيش خودت هم باورش کني.چطور نوازش دست کسي رو که دوست داري حس مي کني ولي نمي بيني که اون فقط واسطه ست؟ کسي که نخواد خودش رو بکشه، هرگز نمي ميره عزيزم (:
*۸ بهمن ۸۴
*بعد از قرن ها، يه جلسه ي کلاي زبان خوب..فقط قسمت بدش، تلفني بود که انقدر نغمه رو ناراحت کرد که هنوز کلاس شروع نشده، رفت خونه.چند وفته ناراحته ولي چيزي بهم نگفته.منم اصرار نکردم.ديگه؟ پگاه گفت رايتينگ م بهترين بود توي کلاس :دي «بريدا» رو خونده بود بالاخره؛ و اولين جلد از سري کتاباي هري پاتر رو آورد بخونم.شروع نکردم البته.فقط جلدش کردم و يه مارکر براش انتخاب کردم.همونکه رو ش نوشته لاو! *داشتم مي رفتم بيرون.چکمه هام رو اومدم بپوشم که خواهرم گفت تلفن! دويدم ببينم چي کارم داره.دختر خاله ي گرامي بود.اخبار جالبي داشت برام.تو بودي؟ *ديشب تا ساعت ۲ نشسته بودم کنار شومينه و شعله هاي آبي رنگش رو تماشا مي کردم.«استادان بسيار، زندگي هاي بسيار» زو دوست دارم؛ حتي قبل از اينکه شروع کنم به خوندن، از طرح جلدش خوشم اومد.روي صفحه اولش، به جز تاريخ خريد، دو تا برگه ي زرد رنگ هست.رو ش چيزي نوشته نشده ولي پر از خاطره س.لااقل ديشب بود. *طرح م پاس شد.روي پيجر خواهرم ۲ تا مسج مسخره فرستادم: «سال نو مبارک»..«عيد مبارک»..تقريباً بالافاصله تلفن زد گفت پاس شده -رسماً گند زده بودم امتحان رو- يه مسج «دوستت دارم» هم بعدش فرستادم.خوش گذشت (:
[Link] [0 comments] |